فرقه هاى شيعه

شيعيان به دسته هاى بسيارى تقسيم شده اند كه همگى از سه فرقه «كيسانيه»، «رافضه» و«زيديه» منشعب شده، به همين سه فرقه برمى گردند. اينان نام هاى فراوانى دارند، اما «رافضه» نامى است كهن كه درباره اش اخبارى نيز رسيده است و ما پيش تر، دليل و معناى آن را بيان كرده ايم. رافضيان به دسته هاى بسيارى تقسيم شدند، زيرا آنان در آغاز، درباره امامت على، حسن، حسين، على بن حسين، محمد بن على وجعفربن محمد (عليهم السلام) اتفاق نظر
شنبه، 5 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرقه هاى شيعه
فرقه هاى شيعه
فرقه هاى شيعه





شيعيان به دسته هاى بسيارى تقسيم شده اند كه همگى از سه فرقه «كيسانيه»، «رافضه» و«زيديه» منشعب شده، به همين سه فرقه برمى گردند. اينان نام هاى فراوانى دارند، اما «رافضه» نامى است كهن كه درباره اش اخبارى نيز رسيده است و ما پيش تر، دليل و معناى آن را بيان كرده ايم.
رافضيان به دسته هاى بسيارى تقسيم شدند، زيرا آنان در آغاز، درباره امامت على، حسن، حسين، على بن حسين، محمد بن على وجعفربن محمد (عليهم السلام) اتفاق نظر داشتند واين نقطه اشتراك همگى آنهابود. پس از رحلت ]امام [جعفر(علیه السلام) بود كه به دسته هاى بسيار تقسيم و به عناوين مختلف ناميده شدند. برخى از آنان برعقيده خود پا فشردند و تا به امروز بر ديدگاه نخستين خود پايدارند; دسته ديگرى از آنها از بين رفته اند و به دلايلى كه ما ــ به يارى خدا ــ بدان ها اشاره مى كنيم، اساس انديشه شان باطل شده است، به گونه اى كه امروزه هيچ كس طرفدار آن نيست.

ناووسيه

دسته اى ازشيعيان «ناووسيه» ناميده شده اند; زيرا پيرو مردى از اهل بصره به نام ابن ناووس بودند. وى مى پنداشت كه جعفربن محمد همچنان زنده وهمان مهدى قائم است كه نمى ميرد تا ظهور كند و حكومت را به دست گيرد. او و هوادارانش چنين پنداشته اند كه ]امام[ جعفر]ع[ گفته است: اگر ديديد سر من از بلندى كوه به سمت شما فرومى غلتد، باور نكنيد، چرا كه من عهده دار كار شما و صاحب شمشير ]مهدى موعود[ام.
اين فرقه از ميان رفته است و امروزه كسى كه چنين ديدگاهى داشته باشد، وجود ندارد.

شُمَطيه

به دسته ديگر «شمطيه» گفته مى شود كه به بنيان گذار اين فرقه ــ يحيى بن ابى شمط ــ منسوب اند. شمطيان به امامت محمد، فرزند جعفر بن محمدكه با موسى ]بن جعفر (علیه السلام) [و اسحاق از مادرى به نام حميده از كنيزان امّ ولد آن حضرت زاده شده بود، اعتقاد داشتند.
آنها روايت كرده اندكه محمدبن جعفر درحالى كه كودكى خردسال بود، پيش پدرآمد، اما جامه اش پاى گير اوشد و با صورت به زمين خورد. ]امام [جعفر برخاست و او را بوسيده، خاك از چهره اش پاك كرد و در آغوشش گرفت و فرمود: «از پدرم شنيدم كه مى فرمود: هر گاه تو را فرزندى نصيب شد، نام مرا بر او بگذار. او مانند رسول خدا(ص) و بر سنت اوست.»
اين گروه امامت را در اين شخص و فرزندان او مى دانند و از قول ]امام [جعفر نقل مى كنند كه «نام صاحب امر شما، نام پيامبر و نام پدر او نيز نام پدر پيامبر شماست» و ]البته [جعفر جز همين نامبرده فرزند ديگرى به نام محمد نداشت. اين فرقه نيز به گونه اى منقرض شد كه اكنون كسى كه ديدگاه آنان را داشته باشد، وجود ندارد.

فطحيه

به دسته اى ديگر از شيعيان «فطحيه» گفته مى شود، زيرا آنان به امامت عبدالله بن جعفر ــ برادر اسماعيل كه مادرشان فاطمه دختر حسين بن حسن بن على بن ابى طالب و مادر فاطمه نيز اسماء دختر عقيل بن ابى طالب نام داشت ــ معتقد بودند.
اين گروه بر اين گمان اند كه عبدالله بن جعفر پس از پدرش امام است، زيرا بزرگ ترين فرزند آن حضرت بود و از ]امام [جعفر(علیه السلام) نقل مى كنند كه: «امامت در فرزند بزرگ تر امام قرار مى گيرد و حق كسى است كه در جايگاه من بنشيند» و عبدالله پس از پدر در جايگاه (مجلس) او مى نشست. نيز فرمود: «امام را جز امام كسى ديگر غسل نمى دهد و كفن نمى كند» و اين عبدالله بود كه عهده دار غسل آن حضرت شد و بر پدر نماز گزارد، انگشتر پدر را در دست كرد و بيشتر پيروان جعفر بدين فرزند گرويده، قائل به امامت وى شدند.
به گفته يكى از پيروان عبدالله، ]امام[ جعفر امانتى به او سپرد و امر فرمود آن را به كسى كه از او درخواست كند، بدهد و همو را امام خود بداند و كسى غير از عبدالله آن را درخواست نكرد... به علاوه روايات بسيار ديگرى كه پيروان او در باره اش نقل كرده اند.
چون عبداللهْ افطح الرأس ]سر پهن[ بود، هواداران وى را «فطحيه» ناميدند. گروهى هم گفته اند: اينان را فطحى گويند، زيرا پيرو رئيسى از اهل كوفه به نام «عبدالله بن فطيح» بودند.
عبدالله ]پسر جعفر[ هفتاد روز پس از درگذشت پدر جان سپرد و از خود فرزند پسرى به جاى نگذاشت. فطحيان نيز منقرض شدند و كسى با عقايد اين فرقه باقى نمانده است.

اسماعيليه

فرقه اى از شيعيان، «اسماعيليه» نام دارند، زيرا معتقد بودند كه امام پس از ]امام[ جعفر، فرزندش اسماعيل است و ادعا كردند كه ]امام[ جعفر در زمان حيات خود، به ]امامت[ او اشاره كرده، شيعه را به سويش رهنمون گشته است. به همين دليل، اسماعيليان همگى به امامت اسماعيل پس از پدرش معتقد و بر آن اند كه جعفر در زمان حيات خود، طوق اطاعت از اسماعيل را بر گردن آنها نهاده، دستور پيروى از وى را صادر كرده است.
آنان پس از اسماعيل، به امامت فرزندش، محمد روى آورده، امامت ديگر فرزندان جعفر را نپذيرفتند و گفتند: هيچ پيامبر و فرستاده اى نبوده مگر اينكه در زمان حيات و پس از مرگ خود، جانشينى داشته و خداوند اولياى خود را به اين شيوه فرمان داده است; چنان كه ابراهيم پيش از آنكه فرزندى داشته باشد، لوط را جانشين خود قرار داد، و پس از آنكه اسماعيل به دنيا آمد، جانشينش شد. همين طور، موسى هارون را جانشين خود كرد، اما هارون در زمان حيات موسى درگذشت و او يوشع بن نون را به جاى هارون قرار داد. همچنين، سليمان در زمان حيات داوود، جانشين او و پس از مرگش، وصى او بود. مسيح نيز شمعون را به جانشينى خود برگزيد. همچنين، رسول خدا در زمان حياتش، على را در كارها و امور خانوادگى به جانشينى خود برگزيد و وصى خود كرد. جعفر بن محمد نيز بيست و پنج سال را در حالى به سر آورد كه جز اسماعيل و عبدالله فرزند ديگرى نداشت. آن حضرت ديگران را به جانشينى اسماعيل راهنمايى كرد تا بدان جا كه بسيارى از يارانش، به امامت اسماعيل معتقد شدند و او نيز در رد آنان، سخنى نفرمود، تا اين كه گروهى گفتند: وى نمرده و جعفر(علیه السلام) از ترس دشمنان پنهانش كرده است. چگونه ممكن است اسماعيل مرده باشد با آنكه خود جعفر طوق پيروى از او را بر گردن ما افكنده و به فرمانبردارى از او فرمان داده است؟!
آنان ]براى اثبات امامت و جانشينى اسماعيل[، بدين نكته احتجاج كرده اند كه جعفر(علیه السلام) جزمادر اسماعيل وعبدالله، نه زنى داشته ونه كنيزى; مانند پيامبر خدا(ص) كه تا خديجه زنده بود، نه زنى را به همسرى گرفت و نه كنيزى را اختيار كرد. جعفر نيز همين گونه رفتار كرد و تا زمانى كه مادر اسماعيل ــ يعنى فاطمه، دختر عموى آن حضرت ــ زنده بود، همسر ديگرى نگرفت، چرا كه مى دانست حجت و امام از فرزندان آن زن است.
اسماعيليان گفتند: امامت و وصايت از جانب خداست و خدا اين منزلت را در زمان زنده بودن پدر به اسماعيل داده است. چون مرگ اسماعيل فرارسيد، فرزند او محمد از عموهاى خود بيشتر سزاوار ميراث او بود; چنان كه از همه آنان، جز عبدالله، بزرگ تر نيز بود. از طرفى، امر امامت به دليل اخبارى كه در اين باب رسيده است، پس از حسن و حسين در دو برادر قرار نمى گيرد.
آنها گفته اند: ما در ادعاى هواداران امامت عبدالله و محمد ــ فرزندان امام صادق ــ نگريستيم و دريافتيم كه عبدالله درگذشت، بى آنكه فرزندى داشته باشد و محمد نيز در مكه، در ماه و بلد حرام كه امت بر ضرورت پرهيز از جنگ در آنها اتفاق دارند، خروج كرد و شمشير كشيد. اگر كار او نيز سر مى گرفت، باز با اين كار نادرستى كه كرد، ادعاى هوادارانش ]كه او پس از پدر، به امامت سزاوارتر است[ از ميان مى رفت، هر چند كه آنان از بين رفته اند و كارشان پايان پذيرفته است.
مدعيان امامت موسى ]بن جعفر[ نيز پس از مرگش، در جانشينى فرزندش على ]بن موسى الرضا[ اختلاف كردند; گروهى بر امامت موسى ماندند و گفتند: وى نمرده است و اينكه على ]بن موسى الرضا[ شايسته امامت نيست. على بن موسى نيز بى آنكه فرزند بالغى داشته باشد، درگذشت. وى به هنگام مرگ تنها يك پسر هفت ساله، يعنى محمد بن على، داشت كه ]به جهت كمى سن و عدم بلوغ [ او را نه مى شد به امامت پذيرفت و نه مى شد با وى نماز گزارد، خوردن گوشت ذبيحه اش روا و شهادتش نيز پذيرفتنى نبود. وى، همچنين، براى ]تصرف در[ مال خود، قابل اعتماد نبود و نمى شد حد بر او جارى كرد. با اين همه، اگر از برخى از ادعاهاى ناروا و بى دليل و شاهد صرف نظر كنيم، اختلاف آنان ]اماميان [درباره نسل او و از ميان رفتن نسل كسانى از فرزندانش كه درباره شان ادعاى امامت شده، مورد اتفاق امت است. البته آنان افزون بر اين، دليل هاى ديگرى نيز دارند كه برخى را آشكارا مى گويند و برخى را پنهان مى دارند و با پرداختن به شرح آنها كتاب ما به درازا مى كشد. مردم بسيارى اين ديدگاه را پذيرفته اند و هر روز شمارشان فزونى مى گيرد.

مباركيه

اين فرقه، به پيشواى خود، مبارك، غلام اسماعيل بن جعفر، منسوب اند. آنان درزمان حيات ]امام[جعفر]صادق[، به امامت محمدبن اسماعيل معتقد ومدعى شدند كه آن حضرت ايشان را بدين امر فرمان داده است. در نتيجه براين عقيده پايدار ماندند، تا آنكه به جرگه اسماعيليان پيوستند.

خطابيه

اين گروه، به ابوالخطاب محمد بن زينب اسدى اجدع كه به امامت اسماعيل بن جعفر در زمان زنده بودن پدرش معتقد بود، منسوب اند. آنان بعد از درگذشت اسماعيل، به امامت جعفر معتقد شدند و درباره مقام وى بسيار غلوّ كردند.
ابوالخطاب در زمان جعفر هنگامى كه عيسى بن موسى بن على بن عبدالله بن عباس امير كوفه بود، در اين شهر خروج كرد و آشكارا مردم را به سوى آن حضرت فراخواند. جعفر نيز ازاو بيزارى جست ونفرينش كرد. وى ودارودسته اش همگى كشته شدند و براساس گفته ها، هيچ كس ازآنها جز ابوسلمه سالم بن مكرم جمال، مشهور به ابوخديجه، موفق به فرارنشد.
ابوالخطاب از الوهيت جعفر سخن مى راند و شمارى از همرأيان وى نيز پس از مرگش مدعى الوهيت جعفر شدند ــ خداوند از گفته ستمگران برتر باد ــ و درباره مقام همگى امامان تندروى و غلوّ زيادى كردند.
دسته اى از اين ها پس از اسماعيل، به امامت محمد بن اسماعيل معتقد شدند و پنداشتند كه ابوالخطاب آنان را بدين كار فرمان داده و رهنمون گشته است. اين ها درباره محمد بن اسماعيل نيز مانند آنچه در حق ديگر امامان گفته اند، سخنانى بيرون از اعتدال و كفرآلود بر زبان آوردند و سپس به دسته هاى گوناگونى تقسيم شدند كه ــ به خواست خدا ــ هنگام بحث از غلات، نامشان را خواهيم آورد.

واقفه و ممطوره

به دسته اى از شيعيان «واقفه» يا «ممطوره» گفته مى شود. اينان را واقفه ناميدند، زيرا پس از درگذشت جعفر، به امامت موسى بن جعفر معتقد شده، در امامت وى توقف كردند ]او را آخرين امام دانستند[ و امامت على بن موسى را پس از پدر، انكار كردند. به گمان آنان، موسى زنده است و نمى ميرد و همان قائمى است كه زمين را پس از آكنده شدن از ستم، از عدل سرشار مى كند.
آنان از ]امام[ جعفر نقل كرده اند كه: «نام قائم نام صاحب توراتاست». همچنين، از آن حضرت روايت كرده اند كه به يكى از يارانش فرمود: «روزها را بشمُر» و او روزها را از يكشنبه شمرد تا به شنبه رسيد. جعفر(علیه السلام) بدو گفت: «چند روز را شمردى؟» گفت: «هفت روز را.» جعفر(ع) فرمود: «شنبه شنبه ها و خورشيد روزگاران و نور ماه ها; كسى كه اهل لهو و لعب نيست، همو هفتمين امام و قائم شماست» و با دست، به سوى موسى ]بن جعفر[ اشاره فرمود.
به گفته اينان، موسى هفتمين امام و همان قائم است و به همين دليل، بر امامت او توقف و برخى ادعا كردند كه وى نمرده و زنده است و از ]امام[ جعفر روايت كردند كه: «اگر ديديد سر موسى از بلندى كوه به سمت شما مى غلتد، باور مكنيد، زيرا او قائم است.»
برخى ديگر از آنان گفتند: موسى در گذشت و امامت براى ديگرى روا نيست تا او بازگردد و قيام كند و روايتى از ]امام [جعفر نقل كردند كه: «موسى به عيسى(علیه السلام) شباهت دارد.»
همگى اينان واقفيان اند، چرا كه در امامت موسى متوقف شدند. به اين گروه «ممطوره» نيز مى گويند، زيرا هنگامى كه على بن اسماعيل تميمى ]و يا ميثمى از نوادگان ميثم تمار[، يونس بن عبدالرحمن و ديگران با آنها روبه رو شدند، على بن اسماعيل به آنان گفت: شما جز سگ هايى باران خورده ]كلاب ممطورة[ چيز ديگرى نيستيد و اين لقب برايشان ماندگار شد (گفته مى شود: سگ ها هنگام باران خوردن و خيس شدن، در نهايت بدبويى اند). گروهى تا امروز بر اين عقيده پايدار مانده اند.(5)

قطعيه

به گروهى از شيعيان كه به درگذشت موسى بن جعفر و امامت على بن موسى پس از مرگ پدر قاطعانه معتقد و بدو خشنود شده، «رضا»يش ناميدند، «قطعيه» گفته مى شود.
به گمان آنها، هارون الرشيد موسى بن جعفر را از مدينه به بصره احضار و نزد عيسى بن جعفر بن ابى جعفر، زندانى كرد; سپس او را روانه بغداد و نزد سندى بن شاهك زندانى اش كرد و يحيى بن خالد برمكى او را در همان زندان، با خرماى تازه و انگور زهرآلود، كشت. آنگاه آن حضرت را از زندان بيرون آورده، در گورستان قريش به خاك سپردند.
از اين جاست كه اين فرقه را قطعيه ناميدند، زيرا به مرگ موسى ]بن جعفر[ قطع پيدا كردند و پس از او، به امامت على بن موسى و فرزندانش ]عليهم السلام[ ــ يكى پس از ديگرى ــ معتقد شدند، تا آنكه امامت به على بن محمد عسكرى رسيد. آنان همواره بر عقيده خود باقى ماندند; جز عده معدودى كه در امامت محمد بن على شك كرده، از عقيده خود به آن حضرت دست برداشتند و گفتند: پدرش ]على بن موسى الرضا [درحالى درگذشت كه او خردسال و براى امامت شايسته نبود و دانشى نيز نداشت.
گروهى بر عقيده خود مبنى بر امامت محمد بن على ]امام محمد تقى عليه السلام امام نهم شيعيان[ پايدار ماندند و پس از مرگش، اختلاف پيدا كردند; دسته اى موسى بن محمد را امام دانستند و گروهى بر امامت على بن محمد عسكرى، ]امام على النقى امام دهم شيعيان[ ثابت ماندند.
چون على بن محمد درگذشت، ديگربار ميان شيعيان جدايى افتاد; گروهى به امامت محمدبن على بن محمد كه درزمان حيات پدر درگذشته بود و برخى به امامت جعفر بن على عسكرى ]معروف به جعفر كذاب[ و دسته اى هم به امامت ]امام [حسن بن على عسكرى معتقد شدند.
همه اين ها ــ به رغم پراكندگى وناهمگونى شان ــ اجمالا ازقطعيه به شمار مى روند و تا پيش از مرگ على بن محمد، نام خاصى نداشتند، اما پس از اين، آنان كه به امامت جعفر معتقد شدند، «طاحنيه» ناميده شدند.

طاحنيه

به اينان از آنجا كه به رهبرشان على بن فلانِ طاحن منسوب اند، «طاحنيه» گفته شده است. وى فردى متكلّم و از تقويت كنندگان امامت جعفر]فرزند امام هادى[ بود كه مردم را به امامت او فراخواند و در اين كار، فارس بن حاتم بن باهويه و يكى از خواهرانش او را يارى كردند.
اين فرقه در زمان حيات حسن ]بن على عسكرى[ به امامت جعفر معتقد شدند و گفتند: ما حسن را آزموديم و علمى نزدش نيافتيم. آنان پيروان حسن و معتقدان به امامتش را «حماريه» ناميدند و گفتند: آنها بدون آگاهى و شناخت، پيرو حسن شده، از پيروى جعفر دست شستند; زيرا حسن جانشينى نداشت و در نتيجه، امامتِ وى و سخن هر كس كه به چنين امامتى معتقد باشد، باطل است; زيرا امام نمى تواند بدون جانشين و فرزند باشد.
جعفر پس از آنكه اطرافيان و معتقدان به امامت ]امام[ حسن ادعاهاى خود را بيان كردند، ميراث وى را در دست گرفت و از تقسيم آن جلوگيرى كرد تا نادرستى ادعاهاى آنان روشن و حقيقت كارشان نزد حاكم، مردم، عوام و خواص آشكار شد. در نتيجه، رشته سخنان معتقدان به امامت حسن از هم گسيخت و آنان به فرقه هاى مختلفى تقسيم شدند.
طرفداران امامت جعفر برعقيده خود استوارماندند ومردم بسيارى نيز كه پيش تر به امامت حسن معتقد بودند، به جعفر روى آوردند. ازجمله اين افراد، حسن بن على بن فضال بود كه از فقها، راويان حديث و بزرگ ترين صحابيان حسن و صاحب آثار زيادى در فقه و حديث و پيشتاز آنان بود.
طرفداران جعفر پس از او، به على بن جعفر و فاطمه گرويدند و پس از مرگ اين دو، در اختلاف هاى بسيارى افتادند; گروهى از آنان در عقيده خود غلوّهاى بسيارى كردند و درباره ائمه، همان سخنانى را گفتند كه ابوالخطاب و پيروانش مى گفتند.

حماريه

اين نام را پيروان جعفر بر روى معتقدان به امامت حسن ]بن على عسكرى[ نهادند; چنان كه آنان نيز پيروان جعفر را به دلايلى كه پيش تر درباره اين دو لقب گفتيم، طاحنيه ناميدند.
كسانى كه امامت حسن را پذيرفتند، پس ازوى يازده فرقه شدند واگرچه از عناوين شناخته شده اى برخوردار نيستند، عقايدشان را ذكر مى كنيم:
نخستين فرقه گفتند: حسن رحلت نكرده و زنده است. او همان قائم است و روا نيست كه امام بميرد و فرزندى از او به طور آشكار باقى نمانده باشد; زيرا زمين هيچ گاه از امام خالى نمى شود و به ما رسيده است كه قائم دو غيبت دارد; اين نخستين آنهاست و به زودى آشكار و شناخته مى گردد و دوباره از ديده ها پنهان مى شود.
دومين فرقه گفتند: حسن وفات كرد، اما زنده مى شود يا هم اينك زنده و همو قائم است; چرا كه در نظر ما معناى قائم همان قيام كننده پس از مرگ است.
سومين فرقه گفتند: حسن وفات كرد و برادرش جعفر را وصى خود قرار داد. اين دسته امامت جعفر را پذيرفته اند.
چهارمين فرقه گفتند: حسن درگذشت در حالى كه امام خودِ او جعفر بود و ما كه حسن را امام مى دانستيم، بر خطا بوديم، زيرا او اساساً امام نبود و چون درگذشت و جانشينى بر جاى نگذاشت، دانستيم جعفر در ادعاى امامت خود برحق و ادعاى حسن باطل بوده است.
پنجمين فرقه گفتند: حسن وفات كرد; در حالى كه امام نبود و ما نيز در امام دانستن وى خطا كرديم. امام، محمد بن على ــ برادر حسن و جعفر ــ بود كه در زمان حيات پدر درگذشت; زيرا نزد آنها امامت حسن باطل بود; به اين دليل كه درگذشت و فرزندى به جاى نگذاشت. جعفر نيز به خاطر فسق ظاهرى اى كه در او ديديم، سزاوار امامت نبود. البته حسن را نيز همان گونه يافتيم كه جعفر بود، اما او ــ برخلاف برادرش ــ كارهاى خود را مخفى مى كرد و چون بى پايگى امامت اين دو ثابت شد، دانستيم محمد، امام است، چرا كه وى پس از خود فرزندى داشت و پدر نيز بدو اشاره كرده بود. او همان مهدى قائم است و امامت كسى جز او يا اعتقاد به بطلان امامت ــ هيچ يك ــ روا نيست.
ششمين فرقه گفتند: چنين نيست كه حسن بدون فرزندى درگذشته باشد، بلكه وى پسرى داشت به نام محمد كه دو سال پيش از مرگ پدر متولد و از ترس جعفر و ديگر دشمنانش پنهان شد و همو امام قائم است.
هفتمين فرقه گفتند: حسن پسرى داشت كه هشت ماه پس از مرگ پدر متولد شد و ادعاى فرزندى كه دو سال پيش از درگذشت پدر به دنيا آمده باشد، نادرست است، زيرا اين چيزى نبود كه پنهان بماند و نمى شود موضوعى را كه اين گونه آشكار و معقول است، انكار كرد، بلكه حاملگى اى در كار بود كه پس از درگذشت حسن، ادعا شد.
هشتمين فرقه گفتند: حسن اساساً فرزندى نداشت، زيرا ما اين نكته را با راه هاى گوناگونى دنبال كرديم، اما براى او فرزندى نيافتيم و اگر چنين ادعايى درباره حسن روا باشد، درباره ديگران نيز رواست و بنابراين، بايد بتوان گفت: پيامبر نيز فرزندى داشت كه پيامبر يا امام بود. البته چيزى كه هست ]و نمى توان آن را انكار كرد[، حاملگى اى است كه به درست، در يكى از كنيزانش ديده شده است. وى به زودى فرزندى پسر به دنيا خواهد آورد كه امام و همان قائم خواهد بود.
نهمين فرقه گفتند: وفات حسن و بى فرزندى او سخنى درست و داستان باردارىِ مورد ادعا نيز باطل است; چنان كه نبودن امامى پس از حسن نيز ثابت شد. عقلا نيز ممكن است زمين ــ مانند فترت پيش از ظهور پيامبر ــ بدون حجت باشد و خداوند او را به سبب گناهان اهل زمين، براى مدتى از ميانشان بردارد.
دهمين فرقه گفتند: حسن بى ترديد درگذشت و مردم اين گونه با هم اختلاف پيدا كردند; بى آنكه ماهيت آن روشن باشد! ما نيز در اين كه او فرزندى داشته باشد كه پيش از درگذشتِ او يا پس از آن به دنيا آمده باشد، ترديد داريم. آنچه مى دانيم اين است كه زمين از حجت خالى نمى ماند. نام اين حجت، محمد و همو جانشين پدر و از نظرها پنهان است. ما نيز به دامان او چنگ مى زنيم تا آشكار شود.
يازدهمين فرقه گفتند: مى دانيم حسن درگذشت و مردم از داشتن امام ناگزيرند و زمين هم خالى از حجت نمى ماند، اما نمى دانيم حجت از فرزندان اوست يا از فرزندان ديگرى.
بارى، اين ها همه شاخه هاى فرقه قطعيه است كه جز آنچه گفتيم، نام مشهور ديگرى ندارند. آنان امروزه درباره ادعاهاى خود به كشمكش افتاده، همه اصولشان باطل شده است. در نتيجه، همگى به دو فرقه اصلى تقسيم شده اند; گروهى امامت نسل حسن ]اثناعشريه[ و گروهى ديگر امامت نسل جعفر را پذيرفتند و همه هم اينك سرگردان و از هم گسيخته هستند و برهيچ ديدگاهى ثابت قدم نبوده، برمبنايى قابل اعتماد تكيه ندارند.

كيسانيه

اينان فرقه هاى بسيار و مختلفى اند كه زير نام «كيسانيه» گرد آمده اند. رمز اين نام گذارى آن است كه گروه ياد شده، مى پندارند كه محمد بن حنفيههمان امام مهدى و قائم منتظرى است كه زمين را پس از آكنده شدن از ستم پر از عدل خواهد كرد. همچنين، گمان كرده اند وى مختار را بر شيعيان خود گماشت و فرمانش داد تا به خونخواهى حسين برخيزد و نام كيسان را بدو داد.
گروهى گفته اند: كيسان غلام اميرمؤمنان بود و مختار اين ديدگاه را از وى گرفت.
گروهى هم گفتند: كيسان غلام على و دوست مختار و كنيه اش ابوعمره بود كه شاعر درباره اش گفته است:
و قد حلّ بها بعـ***ـدك كيسان أبوعمرة
منشأ سرودن اين شعر آن است كه كيسان با مختار بود. مختار كشندگان حسين را مى جست و همه كسانى را كه متهم به قتل او مى شدند، مى كشت و خانه هايشان را خراب مى كرد. وى ديدگاه درست و گرايش و مذهب خاصى نداشت و در آغاز خارجى بود، سپس به ابن زبير پيوست و پس از مدتى، به ظاهر شيعه شد و ادعا مى كرد كه نوعى شهامت براى انجام كارى كه در پيش است، به او الهام مى شود. وى سپس با حيله گرى، آن كار را انجام مى داد و مى گفت: اين كاميابى از سوى خداست.
وى كه كنيه اش ابواسحاق بود، ادعاها، نيرنگ ها، اشتباه اندازى ها و كارها و سخنان عجيب و غريبى داشت. وى روزى گفت: «از آسمان آتشى سياه فرود خواهد آمد و خانه اسماء را خواهد سوخت.» اين سخن را به اسماء (بن خارجه) رساندند، وى گفت: «ابواسحاق درباره ام، سجع گويى كرده است. به خدا سوگند، او خود خانه مرا به آتش خواهد كشيد.» به همين دليل، خانه را ترك كرد و گريخت. وى حرف ها و كارهاى خارق العاده بسيارى از اين دست داشت.
ابن الرقيات درباره اش مى گويد:
والذي نغّص ابن دومة مايو***حي الشياطين والسيوف ظما
در اينجا، مراد از ابن دومه، همان مختار است و آن كه روزگارش را تلخ كرد، مصعب بن زبير بود. مختار فرماندار عبدالله ابن زبير در كوفه بود كه پس از چندى، بر كنارش كرد. از سوى ديگر، ابن زبير محمد بن حنفيه را همراه پانزده نفر از بنى هاشم، در زندانى به نام «عارم» در حبس خود داشت. مختار دسته اى را كه روزها پنهان مى شدند و شب ها حركت مى كردند، مأمور آزادى آنان كرد تا آنكه به زندان رسيدند و پس از درهم شكستن درهاى زندان، محمد بن حنفيه را با بنى هاشم بيرون آوردند تا به محل امن زندگى خود بودند.
كثير عزة درباره به زندان افتادن بنى هاشم و محمد بن حنفيه، گفته است:
تُخبر من لاقيت أنّك عائذ***بل العائذ المظلوم في سجن عارم
ومن يلق هذاالشيخ بالخيف من منى***من الناس يعلم أنّه غير ظالم
سَميّ النبيّ المصطفى وابن عمّه***و فكّاك أغلال و قاضي مغارم
رمز سخن شاعر خطاب به ابن زبير ــ «به خانه خدا پناه آورده اى» ــ آن است كه ابن زبير مدعى بود كه به خانه خدا پناهنده شده است. ابن الرقيات در اين باره مى گويد:
بلد تأمن الحمامة فيه***حيث عاذ الخليفة المظلوم
به ابن زبير به خاطر آنكه در حرم جنگيده و آن را عملا حلال شمرده بود، «مُحِلّ» مى گفتند. يكى از شاعران درباره «رملة» دختر زبير چنين گفته است:
ألا من لقلب معنىّ عذل***بذكر المُحِلّة اُخت المُحلّ
كميت نيز درباره محمد بن حنفيه و ابن زبير مى گويد:
وسَميّ النبيّ بالشعب ذي ال***خيف طريد المُحلّ بالإحرام
هنگامى كه ابن زبير مختار را از فرماندارى كوفه بركنار كرد، مختار به او نوشت: «از مختار بن ابى عبيد جانشين محمد بن على، كه وصى است، به عبداللّه بن اسماء» و نامه را از دشنام به ابن زبير آكنده كرد. وى با ابن زبير به مخالفت برخاست و مردم را به سوى محمد بن حنفيه فراخواند و عقيده به امامت محمد حنفيه را آشكار كرد.
گفته اند: وى كرسى اى قديمى داشت كه آن را با حرير پوشانده بود و مى گفت: «اين، از يادگارهاى اميرمؤمنان على(ع) است» و هنگام جنگ آن را در ميدان نهاده، مى گفت: «جايگاه اين كرسى در ميان شما مانند تابوت سكينه در بنى اسرائيل است»، در حالى كه ــ براساس گفته ها ــ وى آن را از نجارى به دو درهم خريده بود.
گفته اند: چون ابراهيم بن اشتر آهنگ نبرد با عبيداللّه بن زياد كرد، مختار به افراد مورد اعتماد خود كبوترهاى سپيدى سپرد و همراهشان فرستاد و گفت: «اگر ديديد ما پيروز شديم، نگهشان داريد و اگر كار به زيان ما بود، رهايشان كنيد.» آنگاه سخن آهنگينى بر زبان آورد و به مردم گفت: «اگر در كار جنگ با دشمن پافشارى كرديد، به يارى خداست و اگر به تنگنا افتاديد، من در آيات محكم كتاب خدا و به يقين مى بينم خداوند شما را با فرشتگانى خشمناك و به شكل كبوتر، پايين تر از ابرها يارى مى كند.»
پس از رويارويى سپاه مختار با دشمن، كار جنگ به زيان ابراهيم شد. ياران مختار كبوترها را رها كردند و به دنبال آن، بانگ مردمان برخاست: «فرشتگان! فرشتگان!» سپاهيان فرارى بازگشتند و در سپاه عبيدالله شكاف افتاد و ابراهيم بن اشترْ عبيدالله ابن زياد را كشت.
همه فرقه هاى كيسانى به مختار منسوب اند وبا آنكه دسته هاى فراوان و داراى گرايش هاى متفاوتى اند، در اعتقاد به امامت محمد بن حنفيههمداستان اند.
برخى از آنها گمان مى كنند امامت پس از على، به حسن و سپس به حسين و به دنبال او، به محمد بن حنفيه رسيد. شاعر ــ كُثَير عِزّة ــ در اين باره مى گويد:
عليّ والثلاثة من بنيه***هم الأسباط ليس بهم خفاء
فسبط سبط إيمان و برّ***و سبط غيّبته كربلاء
و سبط لايذوق الموت حتّى***يقود الجيش يقدمه اللواء
به گمان كيسانيه، محمد بن حنفيه زنده است و نمى ميرد. در كوه هاى رضوى ميان مكه و مدينه، در حالى كه شيرى در سمت راست و ببرى در سمت چپش قرار دارد، به سر مى برد و هر پگاه و شامگاه روزى اش مى رسد تا زمانى كه خروج كند و زمين را پس از آكنده شدن از ستم، پر از عدل كند. او همان قائم مهدى است كه به ظهورش بشارتمان داده اند. سيد بن محمد (حميرى) كه به امامت او معتقد بود، در اين باره مى گويد:
يا شعب رضوى فالمزيل لايرى***حتّى متى تخفى و أنت فقيد
نيز سروده:
يا شعب رضوى إنّ فيك لطيّباً***من آل أحمد طاهراً مفقودا
هجر الأنيس و حلّ طلاّ بارداً***فيه يراعي أدرباً و اُسودا
همچنين، گفته است:
ذكرت محمّداً فجرت لعيني***دموع كالجُمان على وساد
ذكرت مغيّباً بشعاب رضوى***فبتّ و ما يلائمني مهادي

كربيه

«كربيه» عقيده داشتند كه امامت پس از على(علیه السلام)، از آنِ محمد بن حنفيه ــ نه حسن و حسين ــ بود و مى گفتند: وى ــ نه برادرانش ــ مانند على كه پرچمدار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، پرچمدار پدرش در جنگ جمل بود. امام على او را مهدى ناميد و هم اكنون نيز در مكانى كه معلوم نيست كجاست، زنده است. وى به زودى ظهور خواهد كرد و در پى آن، زمام اختيار امور را به دست خواهدگرفت.
اين فرقه «كربيه» ناميده شده اند; زيرا به مردى نابينا به نام ابوكرب منسوب اند كه با امامت حسن و حسين]عليهما السلام [به جاى محمد بن حنفيه مخالف بود.

بيانيه

«بيانيه» معتقد بودند كه محمد بن حنفيه پيش از درگذشت وصيت كرد كه پسرش ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه كه بزرگ ترين فرزندش نيزبود، امام باشد اينان معتقد بودند كه عبدالله مرد، اما باز مى گردد. او همان مهدى امت است كه روزى ظهور كرده، زمين آكنده از ستم را از عدل و داد پر خواهد كرد.
اين فرقه به رهبر خود بيان نهدى منسوب اند كه فردى كاه فروش بود و ادعاى نبوت داشت! وى در دين غلو كرد و آيه «هذا بيان للناس» [11] را در شأن خود دانسته، مى گفت: خداوند در اين آيه به من اشاره كرده است.
بيان نهدى نامه اى به ]امام[ محمد بن على بن حسين ــ رضوان الله عليه ــ نوشت و او را به آيين خود دعوت كرد. در نامه اش آمده بود: «ايمان بياور تا در امان باشى و از نردبان ترقى بالا روى; چرا كه نمى دانيم خداوند نبوت را كجا قرار داده است.»
محمد بن على نيز به عمر بن عفيف ازدى، فرستاده بيان، دستور نابودكردن نامه را داد و بيان نيز به خاطر چنين ادعايى كشته شد.

هاشميه

«هاشميه» معتقد بودند كه ابوهاشم به امامت برادرش على بن محمد و او به امامت پسرش حسن بن على و او نيز به امامت فرزندش على بن حسن وصيت كرده است. به گمان آنان، امامت تنها در نسل محمد بن حنفيهاست و هيچ گاه به ديگران نمى رسد. اين فرقه همان كيسانيه خالص و يا مختاريه هستند.

حارثيه

اين فرقه به رئيسشان عبدالله بن حارث كه از اهالى مدائن بود، منسوب اند. آنان معتقدند كه ابوهاشم، عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را كه در كوفه شورش كرد، وصى خود كرد و چون عبدالله هنوز نابالغ بود، وصيت نامه را به شخصى به نام صالح بن مدرك سپرده، بدو فرمان داد تا آن را حفظ و پس از بلوغِ عبدالله تسليم وى كند و او نيز چنين كرد. عبدالله بن معاويه همان حاكم اصفهان است كه به دست ابومسلم خراسانى كشته شد.
«حارثيه» در ديدگاه هايشان غلو و گزافه گويى زيادى كرده، محارم الهى را حلال شمردند و پنداشتند كه عبدالله زنده است و در كوه هاى اصفهان پناه گرفته است. او نمى ميرد تا زمان ظهورش فرا رسد و همو مهدى قائمى است كه پيامبر(ص) بشارت او را داده است. او نمى ميرد تا امور مردم را به دست گيرد و زمين آكنده ازستم را پر از عدلوداد كند. پس از اين است كه مى ميرد و پيش از مرگ، حكومت را به فردى از بنى هاشم واگذار مى كند.
البته برخى از اينان عقيده دارند كه عبدالله مرده و وصيتى هم نكرده است. پس از او ديگر امامى نخواهد بود و رؤساى قوم عهده دار امر امامت اند. اين ها نيز چندين دسته اند كه به يكى از آنان «حارثيه» و «خرّم دينيه» گفته مى شود.

عباسيه

به دسته اى از كيسانيه «عباسيه» گفته مى شود. آنان معتقدند كه ابوهاشم، محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را وصى خود كرد. وى هنگام مرگ در سرزمين شراة ــ واقع در شام ــ نزد محمد بود و از آنجا كه وى هنوز كودك بود، ابوهاشم وصيت را به على پدر محمد سپرد و به او فرمان داد تا هرگاه محمد بالغ شد، وصيتش را به او برساند. به همين دليل، محمد وصى و امام است.
ميان پيروان عبدالله بن معاويه كه مدعى بودند ابوهاشم به امامت او وصيت كرده و اصحاب محمد بن على كه معتقد بودند، ابوهاشم وصيت كرده است كه امامت در يكى از رؤساى آنان به نام «رباح» باشد و او نيز گواهى داد ابوهاشم به محمد وصيت كرده و او امام است; پس نزاع و كشمكش درگرفت. باگواهى رباح، گروهى از پيروان عبدالله بن معاويه به امامت محمد بن على بازگشتند و ديگران همچنان بر امامت عبدالله بن معاويه باقى ماندند. عباسيه سه دسته شدند.

رزاميه

اين فرقه كه به رهبرشان «رزام» منسوب اند، معتقدند كه محمد بن على امامت را به فرزندش ابراهيمِ امام كه از همراهان ابومسلم بود سپرد و ابومسلم نيز مردم را به امامت او دعوت مى كرد. آنان درباره مقام ابومسلم زياده روى كرده، در باطن به ولايت و رهبرى او معتقد بودند و ادعا مى كردند كه ابومسلم معجزات و نشانه هايى دارد.
اين فرقه نيز به نام «خرّميه» شناخته مى شوند و در مناطق گذشتگان و رؤساى خود پراكنده اند. بعضى از آنان گمان مى كنند كه ابومسلم زنده و ناميراست. دين آنان ترك واجبات بود و مى گفتند: دين تنها شناخت امام و اداى امانت است.
از اين ها دسته هاى مختلفى پا گرفت; گروهى گفتند كه امامت از طرف ابوهاشم به محمد بن على و از طرف محمد بن حنفيه كه وارث امامت على بن ابى طالب(ع) بود، به نسل عباس رسيد. گروهى نيز امامت را پس از رسول خدا(ص)، از آنِ عباس بن عبدالمطلب دانستند.
اين ها به پيشينيان خود ــ به رغم كفرشان ــ همچنان در باطن عشق مىورزيدند و خوش نداشتند به كفر آنان گواهى دهند. در كنارپذيرش ولايت ابومسلم، بزرگش مى داشتند و درباره اش غلو مى كردند. منصور عباسى آنان را به امامت عباس فراخواند و گفت: عباس پس از رسول خدا(ص)، عمو و وارث او بود و قرآن نيز مى فرمايد: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله» و اين كه ابوبكر، عمر، على و ديگرانى كه تا ابوالعباس عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس عهده دار امامت شدند، همگى گنهكار و غاصب اند. وى امامت را پس از پيامبر به ترتيب از آنِ عمويش عباس، عبدالله بن عباس، على بن عبدالله بن عباس، محمد بن عبدالله، ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله ــ همراه و فرد مورد دعوت ابومسلم ــ برادرش ابوالعباس عبدالله ابن محمد بن على و در پى آن، برادر ديگرش ابوجعفر منصور و عيسى بن موسى بن محمدبن على مى دانست. امامت براى اين دو ــ منصور وعيسى ــ بدين جهت بود كه ابوالعباس عبدالله بن محمد به امامت هر دو وصيت كرده بود.
فرقه ياد شده بر اين ترتيبِ امامتْ اتفاق نظر داشتند و معتقد بودند كه پس از ابوجعفر منصور، عيسى بن موسى امام است و امامت را پس از عيسى، در فرزندانش ادامه داده، مى گفتند: ابوجعفر منصور كه امامت را به فرزندش مهدى داده و آن را پس از مهدى، به عيسى بن موسى واگذار كرده، خطاكار است و در نتيجه، با او به مخالفت برخاستند. ابومسلم با منصور جنگيد، اما گريخت و پنهان شد تا آنكه پس از امان گرفتن از منصور، بازگشت و كشته شد.
علت مخالفت ابومسلم با منصورآن بود كه منصورمدعى بود كه امامت و وصيت از عباس آغاز مى شود و امامت محمد بن حنفيه را منكر شد.
ديگر افراد اين فرقه خلافت را پس از رسول خدا از آنِ عمويش عباس مى دانستند و امامت مهدى پسر منصور عباسى را نيز نپذيرفتند. اينان كه پيروان فردى به نام ابوهريره دمشقى بودند، «هريريه» ناميده شدند. وى همان كسى است كه عقيده وراثت عباس را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنيان گذاشت. شيعه عباسيه پيروان اينان اند و درباره اين وراثت، يكى از شاعرانشان گفته است:
أنّى يكون و ليس ذاك بكائن***لبني البنات وراثة الأعمام
شاعرى علوى نيز در رد اين شاعر عباسى سروده است:
ما للطليق وللتراث و إنّما***سجد الطليق مخافة الصمصام
مراد شاعر از «طليق»، عباس است كه در روز نبرد بدر، كافر بود و اسير شد و به گمان شاعر، از ترس شمشير اسلام آورد.

راونديه

نسبت اين گروه به عبدالله راوندى مى رسد. اينان اهل غلو بوده، گمان مى كردند ابومسلمْ پيامبر و ابوجعفر منصورْ خداست ــ خداوند از آنچه ستمگران مى گويند، برترباد. ابوجعفرمنصور اينان را فراخواند و توبه شان داد. گروهى از آنان برگشتند و گروهى ديگر بر عقيده خود پافشارى كرده، از سخن خود بازنگشتند. ابومنصور نيز آنان را كشت و به دار آويخت و بازماندگانشان در سرزمين پدران و رهبران خود پراكنده شدند.

زيديه، جاروديه و سرحوبيه

«زيديه» معتقدند كه هر كس از آل محمد مردم را به طاعت الهى فراخواند، امام امت و اطاعت از او نيز واجب است. على(علیه السلام) كه مردم را به امامت خود فراخواند، امام بود. پس از او حسين و سپس زيد بن على كه در كوفه كشته شد، امام بود. پس از او، يحيى بن زيد كه در خراسان كشته شد، و سپس عيسى بن زيد، محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب كه در مدينه شورش كرد و همان جا كشته شد، و برادرش ابراهيم كه در بصره قيام و مردم را به امامت برادرش دعوت كرد و به دست ابوجعفر منصور كشته شد، امام بودند.
در ديدگاه زيديه، امامت هر كس كه از نسل حسن و حسين ــ دو نواده دخترى پيامبر ــ باشد و دعوت و قيام خود را آشكار كند، مشروع و اطاعت از او واجب است. چنين كسى مى تواند به پاخاسته، ادعاى امامت كند و مردم را به سوى خود فراخواند، پيروى از او بر خاندان خودش و جميع مسلمانان واجب است و هر كس در اين باره با وجود توانايى، كوتاهى كند، كافر و مشرك است; چنان كه هر كس در خانه نشسته، علناً مبارزه مسلحانه نكند و مدعى امامت هم باشد و نيز آنكه به امامت چنين فردى معتقد باشد، كافر است. همچنين، هر كس به امامت شخصى معتقد باشد، اما با او همكارى نكرده، در خانه خود بنشيند، كافر است.
به اين فرقه، «زيديه» گفته مى شود; زيرا از پيروان زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام اند كه نخستين مطرح كننده اين ديدگاه بود. «جاروديه» و «سرحوبيه» هم ناميده مى شوند; زيرا به رهبرشان ابوجارود منسوب اند كه نابينا بود و ابوجعفر محمد بن على ــ رضوان الله عليه ــ وى را «سرحوب» نام داد و فرمود: «سرحوب شيطان كورى است كه در دريا زندگى مى كند.»
ابوجارود معتقد بود كه پس از رسول خدا(ص)، على برترين مردم و سزاوارترين فرد براى امامت است و هر كه با او مخالفت كرده، بر او پيشى گيرد و خود را امام او بداند، كافر است.اينان پيروان فضيل رسّان و ابوخالد واسطى اند كه عقايدشان در احكام و سنن يكدست نيست. برخى از آنان مى گويند: دانش فرزندان حسن و حسين تماماً مانند دانش محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بى نياز از فراگيرى است. اين سخن را بدان جهت مى گفتند كه ناخوش داشتند كه امامت را ويژه برخى از بازماندگان حسن و حسين بدانند.گروهى ديگر معتقدند كه علم ميان آنان و ديگران مشترك است و مى توان آن را از ديگران نيز فراگرفت، بلكه چه بسا مطلب مورد نياز نزد آنها نباشد و ديگران آن را بدانند! به همين دليل، مردم مى توانند علم را از غير آنان نيز فراگيرند.

عجليه و بتريه

«عجليه» به هارون بن سعيد عجلى كه گرايش ويژه اى داشت، منسوب اند. به گروهى از زيديه نيز «بتريه» گفته مى شود كه معتقدند ]امام[ على براى امر امامت، برترين افراد پس از رسول خدا بود. آنان خلافت ابوبكر و عمر را قبول دارند و بر آن اند كه على كار را به آنها واگذاشت و با رضاى به اين امر و بدون اكراه، با آن دو بيعت كرد و از حق خود گذشت. ما هم به رضاى او راضى وپذيراى همانيم كه او پذيرفت و وظيفه اى جز اين نداريم. اگر على به كار خلافت رضا نمى داد، ابوبكر كافر، مشرك و تباه مى بود.
بتريه ]در موضوع امامت[ به فاضل و مفضول معتقد بودند و امامت مفضول و فرد مادون را بر فرد برتر روا مى دانستند و مى گفتند: على پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امام بود و پس از او، حسن و حسين و پس از اين دو، فرزندانشان كه علناً و مسلحانه قيام كنند، امام اند نه ديگران. آنان همگى خلافت ابوبكر و عمر را درست دانسته اند، هر چند گروهى خلافت اين دو را خطايى دانسته اند كه ـ به خاطر واگذاشتن اين كار به آنان از سوى على ـ نمى توان بر آن نام فسق گذاشت. بعضى از آنان درباره عثمان توقف كرده، برخى ديگر از وى بيزارى جسته و كافرش دانسته اند.
نخستين كس از آنان كه موضوع فاضل و مفضول را پيش كشيد، يكى از فقهايشان به نام حسن بن صالح بن حى بود و چون اين سخن حسن و پيروى مردم از او به گوش زيد بن على رسيد، گفت: «بترتم أمرنا بتر الله أعماركم; رشته كار ما را بريديد! خداوند رشته زندگى تان را ببرد.» و بدين ترتيب، بتريه نام گرفتند. يكى از افراد اين گروه سليمان بن جرير است كه مى گفت: امامان رافضه براى پيروان خود دو ديدگاه، يكى «بداء» و ديگر «تقيه»، بنيان نهادند كه با اين دو، هيچ گاه دروغشان آشكار نمى شود!گروهى از معتزله ــ مانند جعفر بن مبشر، جعفر بن حرب و كثير النواءكه از اصحاب حديث بود ــ ديدگاه بتريه را درباره فاضل و مفضول پذيرفتند.

مغيريه

اينان معتقدند كه پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، على بن ابى طالب، حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على و محمد بن عبدالله ابن حسن]نفس زكيه[ كه در مدينه قيام كرد، امام اند. به گمان آنها، محمد كشته نشده وزنده است. او همان مهدى قائم است كه در كوه بزرگ«طميّه» ــ واقع در راه مكه، روبه روى حاجر و در سمت چپ جاده مكه ــ به سر مى برد و پس از او، تا آن هنگام كه ظهور كند و زمينِ آكنده از ستم را از عدل و داد پر كند، مغيرة بن سعيد امام است.
اين فرقه به مغيرة بن سعيد ازموالى خالد بن عبدالله قسرىمنسوب اند كه مدعى بود محمد بن على بن الحسين ــ عليهم السلام ــ و نيز محمد بن عبدالله بن حسن امامت را به او وصيت كرده اند. وى نبوت و امامت را از آنِ خود مى دانست و سخنان غلوآميزى داشت و مدعى بود كه مردگان را زنده و جبرئيل بر او وحى نازل مى كند. سرانجام خالد بن عبدالله او را دستگير كرد و كشت و جنازه اش را به دار آويخت.گروهى از اينان گمان كرده اند كه محمد بن عبدالله ]نفس زكيه [درگذشت و امامت به فرزندان او منتقل شد.براساس گفته ها، پس از آنكه مغيره اين ديدگاه ها را به دنبال درگذشت ابوجعفر محمد بن على، آشكار كرد، گروهى از پيروان آن حضرت از سخنانش بيزارى جسته، به امامت جعفر بن محمد معتقد شدند و مغيره را رفض (ترك) كردند. مغيره نيز آنان را «رافضه» ناميد. پس از تو، ابو عمره كيسان در آن اقامت كرد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.