تجدد زدگى زنان ايران
آيا معضلات مطرحشده از سوى آنان اهداف سياسى و ا غراض اقتصادى توأمان را همراه نداشته است؟ پاسخ به اين پرسش است كه گذر از مقاطع مورد بحث را ضرورى مىسازد. در اين گذر، مداقه در مبانى نظرى و راه حلهاى تئوريك برآمده از آن، حول محور زن و مشكلات و حقوق او، امرى اساسى است. سير حركت غرب در مباحث زن و مشكلات او، در ايران اسلامى، نمادى بنيادين داشته و نحوههاى زنگرايى مقصد طبيعى آن بوده و هست. با چنين گمانه قريب به يقينى است كه پديده فمينيسم را بايد مرور نمود و اين مولود ليبرالى مغربزمين را با پيشينه «دوران ايمان»، «رنسانس» و «تجدد» به تأمل نشست. در چنين مرور و تأملى است كه بر مسئولان فرهنگى و فرهنگسازان حوزه و دانشگاه همراه با ديگر پژوهشگران، لازم مىشود روند بررسىها را پيرامون «زن» با دقتى بيشتر تعقيب نمايند. به عبارت ديگر در مطالعات و پژوهشها بر اين نكتهاساسى تأمل كنند كه چرا پيوسته، معضل زن در مقولاتى چون «حجاب، ارث، ديه، تبعيت از همسر و حفظ حريمها و حرمتها» مطرح مىشود؟ آيا زنان مسلمان به احكام الهى به ديده «معضل» مىنگرند و فرهنگ دينى را در تعارض با خواستها، حقوق و قابليتها مىپندارند؟ عبور از مراحلى كه غرب تا رسيدن به «تجدد» يا پايان اومانيسم، طى كرده، نشان مىدهد آن چه در ديار اسلامى به نام و بهانه «زن و معضلات» طرح و بسط مىشود، پيروى تدريجى از «دينستيزى» غرب است، هرچند برخى از دينمداران نيز در اين ورطه به انحراف مىروند. زن در حاكميت ايمان مسيحى بدون داشتن قصد دفاع از كليسا، پژوهش درباره «زن غربى» نيازمند آن است كه كنكاشى مبتنى بر واقعيات حاكميت كليسا داشت. «ويل دورانت» در پژوهشهاى خود «زن» را در حاكميت كليسايى داراى ارزشى بالا مىداند و اين ارزشمندى را ثمره وجود «مريم عذرا» و ستايش مسيحيان از او بر مىشمرد. نگاه ارزشمدارانه مسيحيت به زن، موجب شد كه وى براساس اصول و رسوم اين آيين به مقام اجتماعى بالايى برسد و كليسا وظيفه حراست از او را به شوهرش محول كند و زن را موظف به اطاعت از وى نمايد. اصرار قوانين كليسايى بر رعايت موازين اخلاقى واحد، براى دو جنس زن و مرد بود.(1)
تساوىنگرى فضيلتسالارانه مبناى نظريه اديان الهى است كه در عين حال به منظور حراست از كيان خانواده، مقررات و وظايف آن را به تناسب بر عهده هر يك از همسران مىگذارد. وى مىافزايد: كليسا وضع زن، ازدواج و خانواده را ارتقا داد، كودككشى را مجازات اعدام داد و بيش از هر نهاد ديگر براى كاستن از عذاب بردگى تلاش كرد. كليسا تساوى طبيعى مردم را اعلان نمود.(2) منظر الهى مسيحيت، سرچشمه وضع قوانين انسانى مىگردد و در آن، زن از گونه بردگى يونان باستان، به مقام مقدسى كه تالى مريم عذرا است، مىرسد. جهتگيرى دينى كليسا پيرامون زن، پژوهشگر افراطى فمينيست را بر آن مىدارد تا اعتراف نمايد: همه فرق مسيحى بر اين عقيدهاند كه مرد و زن در نظر خداوند يكساناند و سپس بيفزايد: زنان در ايجاد و نشر مسيحيت نقش مهم و اساسى داشتند و از ابتداى تأسيس كليسا تا قرون وسطى از قدرت و اعتبار زياد در درون كليسا بهرمند بودند.(3)
چنين نوشتههايى در لابهلاى تاريخ، بازگو كننده جايگاه رفيع انسانى و قشر زن در دوره حاكميت ايمان مسيحايى است. ثمره اين نگاه معنوى همراه با حمايتهاى قانونى، رواج عفت و حيا و حفظ حريم خانواده در ميان زنان مسيحى بوده است. همچنين بهرهمندى از خلاقيتها و استعدادها و بهكارگيرى نيروى جسمى و ذهنى، زن را به عنوان يك انسان خلاق، فعال و داراى ارزشهاى مقدسى مطرح مىساخت. در پژوهشهاى تاريخ تمدن جهان آمده است: زنان در دوره ايمان، به آسانى و به دور از جنجال و غوغا، رموز و فنون شگرف اداره خانه را به تمامى فرا مىگرفتند و بهكار مىبستند. در كار روستا شريك مىشده، در شهر نيز اعم از اين كه در خانه باشد يا دكان، بيشتر ريسندگى براى صنعت ابزار را انجام مىداد. اين زن توانست در فعاليت اقتصادى چنان پيش رود كه نخستين «دسته حرير بافان» را در انگلستان ايجاد نمايد.(4)
اما آنچه زنان را در عالىترين درجه انسانى نمادين مىساخت. «كف نفس، وقار و عفت» بود كه حتى در گروه اشراف عصر فئوداليته نيز، هنگام حضور در دربارها، به درجهاى بالا آن را رعايت مىكردند. اين رعايت مرزهاى اخلاقى، تا دوره ايمان نظير نداشته است.(5) تصوير شخصيت فكرى و عملى زن در عصر ايمان، بيان مىكند كه زن مؤمن مسيحى،تا پيدايى رنسانس و تفكر بشرمدارانه او، دغدغههاى القايى را نداشته و در كمال آسايش روحى مىزيسته است. اما چرا در دوره رنسانس و مرحله پس از آن يكباره انبوهى از معضلات حقوقى، فكرى و محروميتهاى اجتماعى «زن» را چنان در ميان مىگيرد كه «دينستيزان اومانيست» دفاع از او را در گستره به چالش خواندن مسيحيت و كليسا بر خود فرض مىدانند؟ كدام ستم مضاعف در دوره حاكميت دينى بر زن وارد شده بود و چه اهانت و كاهش ارزشى به دليل رعايت اصول و احكام دينى، شخصيت وى را خدشهدار نموده بود، كه اومانيستها دردمندانه در پى ستمزدايى از وى برآمدند؟ يافتن پاسخهاى مناسب، مرور بر انديشههاى اومانيسم را حول محور «زن» ضرورى مىكند. چنين امرى نيازمند فرصت بسيار است، از اين روى با تأمل در برخى از فرازهاى نگرش انديشمندان غرب، مىتوان انگيزه، هدف و سير حركت حمايتگرايانه نسبت به زن را در آن ديار دنبال كرد. گوشههايى از نظريات «مونتسكيو» نمودارى بزرگ و گويا است كه مطالب بسيارى را در بر دارد. وى در مقام يك روشنفكر اومانيست، هنگام تقسيمبندى انواع حكومتها، به نقش و جايگاه زن نيز مىپردازد و با تأكيد بر عفت و حياى زنان، از بين رفتن آن را عامل بدبختى و فساد جامعه مىخواند. به همين جهت حكومت «دموكراسى» را به علت آن كه «مظهر» نفى عفت است و بدبختىها و مفاسد از آن ناشى مىشود، حكومت مطلوبى نمىداند. همچنين «مشروطه» را كه عامل بىبهرگى زنان از خويشتندارى مىگردد، نمىپذيرد.(6) اما همين شخص در حملاتى تئوريك زنان مسلمان را نيازمند حمايت و دلسوزى مىداند و ستم حاكم بر آنها را «وجود حرمسراها» ذكر مىكند كه با ديوارهاى بلند و در بسته مصونسازى زن را تأمين مىنمايد.(7) باطن انديشه چنين متفكرى نسبت به زن و شخصيت انسانى او، در نگاه ابزارى وى به زن، آشكار مىشود. در اين نگاه مشخص مىگردد كه تعصب او نسبت به حيا و عفت زنان نيز، مبنايى نبوده است. وى مىگويد: زندگى در جايى خوش است كه زنان آزاد باشند. آن كه از جذبه و فريبندگى بيشتر برخوردار است، جامعه را به زيور خويش بيارايد و... .(8) جايگاه رنسانسى زن آن چه گذشت مرورى سطحى و گذرا بر زن و كرامتها و حقوق او، در نگاه مسيحيت و حاكميت كليسايى بود. همان حاكميتى كه در رنسانس و مقاطع پس از آن نه تنها به چالش فراخوانده شد، كه در نظر و عمل در ستيز بىامان با اومانيسم به عقب رانده شد. به طور كلى مىتوان رنسانس را حداقل از نگاه ارزشها و معيارهاى اخلاقى و فرهنگى، احياى شرك و كفر يونان و روم باستان ديد. زن در اين دوره، ارتجاعى به جاهليت پيش از مسيحيت دارد كه البته تابعى از كليت فرهنگ جامعه است. زن رنسانسى - در محدوه اشراف - با سلاحهاى زينت و لباس و عريانى و آرايش بىحد، جنس خود را از قيود قرون وسطايى رهانيده و در اين راه چنان سير مىكرد، تا تقريباً همسان مردان شود.(9) گزينههاى «بىبند و بارى اخلاقى»، «تساوى با مردان»، «رهايى از قيود قرون وسطايى» رجعتى بارز به جهل يونان باستان است كه استمرار آن نمودار عينى از شيوع فساد و تباهى زنان آن دوره را ظاهر مىسازد. قرن شانزدهم، شاهد نضجگيرى رذايل اخلاقى و حريمشكنىها در ادبيات، محتواى كتب و نقاشىها بود. چنين فضاسازى نظرى، رفتارهاى فردى را تا گستره فحشا كشانيد، بدانگونه كه «مارتين لوتر» نيز به تكاپوى ممانعت از آن برآمد.(10)
بسترسازى ذهنى توسط روشنفكران رنسانس به انجام رسيد و در عصر هنر، علاوه بر شعر و ادبيات، ساختن ربالنوعها و زنان عريان، به عنوان مظاهرى از پيروزى رنسانس، يا پيروزى زن بر قرون وسطى را به يادگار نهاد.(11) شتاب فزاينده بىبند و بارى و خروج از قيود اخلاقى زنان، بدون ترديد ريشه در تحركات مردان رنسانس داشته است، كه نمودى از آن در مطلب بالا ذكر شد. ابزارگونگى زن و سقوط از جايگاه با كرامت دوران ايمان، در عصر خردگرايى، وى را به نشيب اخلاق و فرهنگ بيش از پيش سوق مىداد. در اين سير «مد پرستى» نيز چنان گستره يافت كه مسئولان امور جامعه سعى كردند، با قوانين تحديد هزينههاى شخصى، جلو بيمارى مدپرستى را بگيرند.(12) تأمل در دو مطلب بالا بيان مىدارد كه بورژوازى سازنده «رنسانس»، زنان را بهترين ابزار مصرف خود پنداشته و با اين وسيله، علاوه بر نفع مادى، در بستر تعاليم «آزادى و تساوى» اميال و شهوات پست خود را نيز ارضا مىكند. بنابراين، زن تكريمشدهاى كه ستايش «مريم مقدس» رفعت و كرامت وى را رقم زده بود به موجودى فاقد تعقل تبديل شد كه نيمى از روزش مصروف پوشيدن و در آوردن لباس مىگرديد.(13) با وجود همه تلاشهاى نظرى كه در حيطههاى هنر و ادبيات، زن را در غفلت و تغافل بيش از پيش سوق مىداد، در انديشه خردگرايان اروپا، زن داراى شخصيتى حقير بود كه تنها مجموعهاى از صفات ناپسند، ساختار وجودى او را تشكيل مىداد؛ به عنوان مثال «مونتسكيو» زنان را به دليل ضعف دماغى، موجودى متكبر و خودخواه مىشناخت و نه قانع و باوقار، زن بدين دليل همواره تجمل را دوست دارد، زيرا تكبر با تجمل توأم است و مناعت با سادگى و قناعت.(14) وى ترسيمى كامل از شخصيت زن، آن چنانكه بورژوازى مىطلبد و مىنگرد، ارائهمىدهد. در اين ترسيم، ويژگىهاى زن عبارتاند از: قهر و ناز، حقد و حسد، دو به همزنى، سخنچنيى، نداشتن كف نفس، افشاى اسرار، خشم و غضب، تمايلات، هوى و هوس، تنفرات و تمايلات بىجا، كه اين همه، در مجموع، موجب فتنه خواهد شد.(15)
جالب آن است كه چنين وجودى، آنگاه كه اغراض سياسى بورژوازى سوداگر، ايجاب كند، در نگاه همين انديشمند، «توان رهبرى كشور» را نيز مىيابد. «مونتسكيو» فرمانروايى زن را در گستره كشورى خلاف عقل و طبيعت نمىداند، در حالى كه فرمانروايى او را در محدوده خانه خلاف عقل و طبيعت مىبيند.(16) عقلانيت اومانيسم، در برداشت نهايى از شخصيت وجودى زن، با ويژگىهاى ذكرشده در عرصه سياست، به ارائه نظريههاى متضاد و غيرخردمندانه مىرسد. نكات بنيادين موجود در تحليل منتسكيو را مىتوان در چند محور بنيادين يافت: - ضعف مبانى و فرهنگ اومانيسم كه انقطاع از منبع عظيم وحى و متكى بر عقلانيت فردى است. - عوامفريبى و به غفلت يا تغافل كشيدن جامعه و زن، در راستاى اهداف سياسى و قدرت طلبانه. - «غفلت» تمدن و فرهنگ غرب بر افكار و عقول عموم و سيطره آن در عرصه سياست. زن در منظر ليبرالهاى متجدد نيز شخصيتى برتر ندارد. در اين نگاه كه مرتبه اعلاى «خردگرايى» و اصالت فرد است، زن در تعقل و احساسات، دچار نقص و كمبود است. اين ضعف اساسى، موجب گرديده تا «دين انتخابى وى» و «باورهاى مذهبىاش» نيز قابل تحليل و تفسير باشد و به ديده حقارت و غيرخردمندانه، نگاه شود. «ويل دورانت» در مقام انديشمندى، عشق به معبود و امور مقدسى را در زنان، امرى عاطفى مىداند و باور آنها را به ابديت فناناپذير، معلول شكستهاى غريزىشان برمىشمرد.(17) برداشتى چنين از زن، سبب مىگردد تا هرگونه صفت و ويژگى مثبت زن نيز، با تحليلى منفى روبهرو شود؛ مثلاً همين صاحبنظر، «حياى زنان» را با انگيزهاى مادى و مقصودى غيرمعنوى چنين معرفى مىكند. خوددارى از انبساط و امساك زن در بذل و بخشش، بهترين سلاح براى شكار مردان است.(18)
برآيند دوران تجدد از زن و ذهنيات و اخلاقيات و تعقل او، همپاى دوره پيش است و نگاه به او منفى و عارى از ارزشها است. مقلد مرد بودن،(19) سود جستن از حربه اصرار در برآورده شدن خواهشها،(20) انديشيدن بدون فكر، دروغگويى بيشتر از مردان و بدون نياز به فكر از پيش،(21) نداشتن استعداد عميق براى تعميم و توضيح واقعياتى كه در به خاطر سپردنش تيزبين است،(22) ويژگىهايى است كه «تجدد» زنان را به خاطر مىآورد. چنين كالبد شكافى، فرايندى مهمتر دارد و آن اين كه آثار كمتر از مردان داشتن و نوابغ كمتر در ميان زنان نسبت به بهرهگيرى از كوششها و فرصتها(23) است. پرسش اساسى كه مىتواند نهفتههاى بسيارى از مبانى بشرانگارانه و اهداف نامقدس آن را پيرامون «زن» و مسائل او بنماياند، آن است كه، آيا خردمندانه است زن با تعريف و ويژگىهاى فوق، مبارزهاى پىگير را براى «تساوى با مردان» آغاز نمايد؟ و نيز اين وجود پر از نقص و ضعف، چگونه نيازمند «آزادى» با گستره ليبرالى است و شئون مختلف آن را قدرت هضم خواهد داشت؟ در منصفانهترين نگاه، مىتوان دفاع از زن را كه با طرح «آزادى» و «تساوى» راه آغاز نمود، داراى انگيزهها و هدفهاى سياسى - اقتصادى ديد. اين نگاه نه برداشتىشخصى است و نه به دور از واقعنگرى؛ بلكه زواياى تاريخ غرب، گوياى اين مهم است كه در مقاطع حساس «زن» ابزارى سودآور بوده است. به همين جهت اوج شعارهاى فريبنده «آزادى و مساوات» و طرح عملى آن به دوران جديد باز مىگردد، كه به نياز سرمايهدارى نوين به ابزارهاى كمهزينه به عنوان اصلى پايدار توجه مىشود. سير حمايتى غرب از زن پيشتر گفته شد كه مبانى نظرى تفكر اومانيسم ريشه در الحاد يونان باستان دارد، كه در آن دينستيزى و تعارض با شريعت و حريمشكنىهاى اخلاقى را بايد بارزترين نمودار پيوند فوق ديد. آنچه درباره زن و آزادىهاى او، تساوى با مردان و حقوق و محروميتهايش، در نوشتهها و بيانات حاميان زن آمده، در يك برايند كلى، «بازگشتى به دوران پيش از مسيحيت» است. تاريخ يونان باستان زنان را در رهايى از قيود اخلاقى، خارج از هر محدوديتى معرفى مىكند. اين امر نحوهاى از «آزادى است» كه در نمايشهاى آتن بدان پرداخته مىشد. از اين روى سال 411 قبل از ميلاد نمادى از نهضت آزادى زن را، در بيشتر شدن سهم زنان در نمايشهاى آتن نشان مىدهد.(24) اما «آزادى» نه در بستر فعاليتهاى سياسى است و نه عرصه اقتصاد و فرهنگ را در بر مىگيرد؛ زيرا در همين فضا زنان همراه با رعايا از حقوق و مزاياى شهروندى بهرهمند نبودهاند.(25)
مىتوان ادعاى قاطع داشت كه آزادى زن در يونان باستان، در راستاى كامل كردن «بردگى» هر چه بيشتر او بوده، كه در ارتجاع رنسانسى، به ويژه دوران تجدد به نحوبارزى تجلى داشته است. جايگاه غيرارزشى زن يونان باستان، پس از عبور از دوره طلايى مسيحيت، در رنسانس و انديشههاى غيرالهى آن، رجعتى اسفانگيز داشت. در اين دوران، به ويژه در بحبوحه «فردگرايى» و احترام فائقه به «فرد انسانى»، زن مشمول هيچ مقام و پايگاه انسانى نيست. حتى انديشمندان واضع «حقوق بشر» حاضر به پذيرش «زن» به عنوان بشر داراى حقوق نبودهاند. محتواى نامهاى كه خانم «آبيگالى آدامز»، همسر «جان آدامز» از تدوينكنندگان مفاد اوليه حقوق بشر، در 1776 به همسرش نگاشته، شاهد ادعاى فوق است. در اين نامه آمده است: دلم مىخواهد در تدوين مجموعه قوانين جديدى كه به گمان من براى شما ضرورت دارد، زنان را به خاطر داشته و نسبت به آنها از پيشينيانتان موافقتر و سخاوتمندتر باشيد. پاسخ «جان آدامز» نيز چنين است: فقط خندهام مىگيرد.(26)
همين نگاه غيرانسانى به زن، يكباره در مقطعى حساس پرچمدار آزادى، تساوى و حمايت بىشائبه از زن مىگردد و تا ظهور و رشد زنگرايى با فمينيسم پيش مىرود. هرچند زنان و مردانى با تكيه بر «اصالت عقل» و «فردگرايى ليبرالى» به ظاهر سير خردمندانهاى را در آزادىخواهى زنان مىپيمايند، اما كردارهاى آنها بيانگر آن است كه به چيزى جز حريمشكنىهاى اخلاقى نمىانديشيدهاند. «مارى وليستون كرافت» كه مادر فمينيسم سازمانيافته معرفى مىشود، اعلان مىكند: اگر زنان با مردان در موهبت عقل سهيماند، چه كسى حق داورى انحصارى را به مردان واگذارده است؟(27) اين شعار فريبنده، كردارهاى ناپسند و خارج از هر محدودهاى را از گوينده به دنبال داشت كه از آن ميان تنها مىتوان زندگىهاى مشترك و فرزند نامشروع وى را باز گفت. چنين ساز و كار مبتنى بر انديشه زنگرايانه، بعدها توسط «سيمون دوبوار» تكرار شد و نيز او تئورىهاى حمايتى از زنان را، در زندگى خلاف شرع و قانون با «ژان پلسارتر» نمايان ساخت. حال بايد ديد تفكر و فرهنگ غرب با طرح و پىگيرى آزادى، تساوى و حقوق زنان، چه سيرى را پيموده است؟ به عبارت روشنتر زن غربى در سايه حمايتهاى زن گرايانه، كه در عرصه نظرى، توسط صاحبان انديشه و عرصههاى هنرى و ادبى تا دينستيزى آشكار پيش رفته است، به كدام منافع، جايگاه و ارزشها و حقوق رسيده است؟ انقلاب صنعتى و تأثير آن بر آزادى زن پس از آن كه كارخانهها ظاهر شدند، مردان و زنان و فرزندان، خانه و خانواده را ترك كردند و از زير تسلط وحدت حاكم بر خانوادهها فرار كردند تا در ساختمانهاى غمانگيزى كه نه براى پناه دادن انسانها، بلكه براى حمايت از ماشينها ساخته شده بود، به نحوى فردى و نه خانوادگى، كار كنند و فرد خود را نيز به گونهاى «فردى» دريابند.(28)
فراز فوق ظهور «ماشين» يا تكنولوژى غرب را آخرين ايستگاهى مىداند كه «انسانيت» زنان و مردان پس از رنسانس مىتوانست در آن آرامش و معنويت نسبى بيابد. بديهى است زن در اين دوره به گونهاى بارز، گسترده و فريبنده از ساحت خود خارج شد و به مقصدى نامعلوم روانه گشت. مدرنيته با ملزومات خود، جاهليت مدرن بود، كه انسان را حتى از حاكميت بر سرنوشت خويش نيز محروم ساخت. به بيان روشنتر، اگر اومانيسم در رنسانس، انسان را از مبدأ وحى جدا كرد او را از بهرهمندى معنوى و اوج ماورايى به هبوط «فردگرايى» رسانيد، در دوران پيدايش تكنولوژى و به دنبال آن عصر مدرنيته، فرد انسانى اعم از زن و مرد در سيطره تكنيك به بند كشيده شد و از دخالت در سرنوشت خويش نيز بىبهره گشت. در اين روزگار، تكنولوژى و دارندگان آن، «خداوندگار» اصلى بشريت شدند و مبدأ و معاد او را رقم زدند. «زن» بازندهترين، در اين ميدان بود؛ چراكه با شعار «آزادى» از هرگونه پايگاه كرامتى وجايگاه معنوى خارج شد. آزادى پرطمطراق زن در نگاه كنكاشى، ريشه در ماشين دارد و همين كافيست كه قالب آن را ساخته صاحبان سرمايه و ماشين و با هدفمندى صرف سودپرستى ديد. «ويل دورانت» آزادى زن را به طور قطع از عوارض انقلاب صنعتى مىداند كه واژگونى سريع عادات و رسوم محترم و قديمتر از مسيحيت را در پى داشت.(29) نياز كارخانه و ماشين به نيروى كار ارزانتر، حاكميت بلامنازع سرمايه و تكنولوژى را بر بشريت فراهم ساخت و باطن مذهب سرمايهدارى بورژوا را در پيكر نوين آن، آشكار نمود. اصالت سود، كارخانهداران را بر آن داشت تا در برابر مردان كه خواهان دستمزد بيشتر بودند از زنان و كودكان استفاده كنند. فراخوان زنان به بازارهاى كار، يا كارخانهها، قطعاً نيازمند تئورى «آزادى و تساوى» بود. انديشمندانى كه در دوران گذشته، بورژوازى رباخوار را با فلسفههاى مادى يارى نمودند، در اين دوره امدادگر صاحبان سرمايه شدند و «آزادى و تساوى با مردان» را براى زنان در قالب نظريههاى جذاب و فريبنده ارائه دادند. انقلاب صنعتى در انگلستان متولد شد و طبيعى است كه نخستين قدم در راه «قانونمند كردن آزادى زن» نيز در انگلستان 1882 م. برداشته شود. اين مهم اخراج اجبارى زنان را از خانه در پى داشت و انباشت سرمايه سرمايهداران را به بهاى گسست خانواده و نفى كامل معنويت زن موجب شد. زن اروپايى در غفلت تفكر و تمدن جديد، چنان به بند كشيده شد كه نتوانست درك كند عامل پيشرفتهاى اقتصادى يا سودآورى هر چه بيشتر صاحبان ثروتهاى انبوه گرديده، بدون آن كه در آن سود، سهيم باشد.(30)
اين غفلت بنيادين به گونهاى عميق است كه گوينده مطلب فوق، سرزنش زنان را در اين امر با نطقهاى دور و دراز، بىمعنى و بيهوده مىداند. بنابر آن چه از نگرش بنيادين اومانيسم چه در دورههاىگذشته و چه دوران تجدد نسبت به زن ارائه شد، «ابزارى» ديدن او، امرى بديهى مىباشد. چراكه اومانيستهاى ليبرال در تئورى و عمل چه در دوران قديم و چه جديد، به نوعى «مهجوريت و عدم بلوغ زنان» را اعتقاد داشتهاند و اين باور را در فراخوان زنان و كودكان بهكارخانهها، با دستمزد كمتر و كار بيشتر عملى ساختهاند. زن پس از آزادى حضور فيزيكى زن در بيرون از خانه با شعار «آزادى» و نياز كارخانهداران به انجام رسيد، و گسترهاى شگفت يافت. حمايتهاى نظرى پر زرق و برق از زنان، جنگى آشكار را بين زنان و مردان به وجود آورد كه تا اعماق خانواده رسوخ كرد. در پرتو آزادى و تساوى و مقررات حمايتى در اين زمينه، زن فارغ از هر گونه مسئوليت خانوادگى شد و همپاى مردان در كاخانهها ساعات بسيارى از عمر خود را هدر داد. به فاصله كوتاهى، زنان توانستند مدعى همسانى با مردان شوند و از سرشادى بهرهمندى از آزادى نوين، در پوست خود نگنجند. زنان اروپايى در اين عرصه، هيچ گونه مسئوليت، وظيفه و حتى احساسى نسبت به همسر، فرزند و خانواده نداشتند. او نيروى كار خوبى بود كه در گذر زمان به مهارتهاى تخصصى نيز دست يافته بود.
از اين روى صاحبان سرمايه در ميادين مختلف نياز به وجود اين كارگران كمتوقع كه «جاذبه آزادى و تساوى» آنان را به كمترين دستمزدها و حرمتگذارىها راضى مىكرد، بيشتر احساس مىكردند. بنابراين، دامن زدن تئوريك و سازمانسازىهاى سياسى، ضرورتى بود كه دموكراسى ليبرالهاى استوار بر سرمايهدارى، بدون آن در حيات خويش متزلزل مىشد. اما آنچه ثمره زنان در اين ميان گرديد «محروميتهايى» بود كه شايد زمان ديگر نيز بگذرد و قشر عظيمى از آنها، به عمق و وسعت آن آگاه نشوند. - محروميت از كرامت انسانى: مهمترين زيانى كه زن با اخراج اجبارى از خانه و گسيل به بازارهاى كار، متحمل شد، محروميت از كرامت انسانى بود. در كارخانه، بردگىماشين و صاحبان ماشين، ارزشى بود كه زنان دريافت كردند. - محروميت از توليدات دستى و خلاقيتهاى هنرى: سيطره ماشين و تكنولوژى بر تعقل، استعدادها را نيز همراه ذوق هنرى تصرف كرد و زنان با ورود به كارخانه و دوستى با ماشين، به محروميت از ظرافت روح و ذوق احساسى كه به توليدات هنرى و كارهاى خانگى مىانجاميد، رسيدند. - واژگونى نگرشى و ارزشى: معضل مبنايى در «آزادى و تساوىخواهى» زن غربى، پس از انقلاب صنعتى، دگرگونى كامل فرهنگى بود. شغل و درآمدهاى ناچيز آن، جايگزين ارزشهاى معنوى شده و حتى اقتصاد خانگى را كه از پرتو توليدات دستى حاصل مىشد، به فراموشى سپرد. اعتبار و تشخص اجتماعى كه با حضور زن در بيرون از خانه كسب مىگرديد، انحرافى ريشهاى بود كه بانيان تجدد در شخصيت و وجود زن وارد ساختند. زنى را كه تا پيش از تولد كارخانهها، محور و ستون خانواده محسوب مىشد و خويش را منبع برآورده شدن نيازهاى معنوى خانواده مىديد، در بازارهاى كار، خود را موجودى ديد كه نه تنها طفيلى كارخانهداران بود، بلكه از چشمه جوشان مهر، عشق و ايثار به موجودى بىاحساس، خسته و بىرمق تبديل گشته بود. وجودى كه ديگر هيچ كس به او نيازمند نبود و او نيز به ديده تحقير و منفى، به كانون خانواده مىنگريست. - محروميت از مادرى، تغيير ديدگاه در روش زندگى، نگاه غيرمسئولانه، بىطراوت و دور از مسئوليت را به زن ارزانى داشت. صميميت رخت بر بست و نتيجه آن بيگانگى زن با همسر و فرزندان شد. تكيه بر استقلال مالى، وابستگى زن به همسر را به وابستگى به كارخانه بدل كرد و اين نگاه اقتصادى كه بنيادين بود او را حتى از محبت همسر بىنياز نمود. همين نگاه، فرزندان را براى مادر، موجب دست و پاگيرى و عدم آزادى كارى كرد، كه در ابتدا محدود شدن فرزندان و سپس نداشتن فرزند، حسنى بزرگ در آزادى كامل زن به شمار آمد. - دگرگونى روشها: اصالت سود، تنها انباشت ثروت صاحبان سرمايه را مىنگريست، ولى غفلت تمدن جديد، به بردگان كارخانهها نيز نوعى دلمشغولى مىداد. زنان از اين اجزا بودند كه در جدالى سرنوشتساز، دگرگونى ارزشها را در واژگونى روشهاى زندگى تسرى دادند. در اين جدال، فضاى باز خانهها به سلولهاى كوچك تغيير يافت كه نه چون گذشته مأمن و آسايشگاه اعضا بود و نه مركز بروز عواطف و احساسات و مسئوليتها نسبت به يكديگر. خانه خوابگاهى شد كه اعضاى بيگانه با هم، خسته و بىنشاط در حد ضرورت در آن حاضر شوند.
شتاب صنعت، بمباران فرهنگ سرمايهدارى را شدت داد و تلاش خانواده و ويرانى خانه را در مراكز مهم صنعتى مانند آمريكا، به ارمغان آورد. فرهنگ تجدد با مبانى و اصول خرد در غرب، زن را بدين گونه از قالب خويش خارج ساخت و در غفلتى مهيب او را مجبور به طرد غريزه مادرى نمود و به مبارزه با احساسات لطيف و ظرافتهاى نظرى كشانيد. زن در اين مبارزه، به گمان خويش پيروز شد و علاوه بر كارخانه، ادارات و سازمانها را نيز در نورديد. به تدريج وجود زن، ابزار وحشتناك تبليغات تجارى گرديد كه در اين عرصه به گونهاى نمادين و هولناك «انسانيت» او بيش از ديگر عرصهها لگدمال شد. زن آزادشده غربى، امروزه خود را همپاى مردان و شايد بالاتر از آنها مىداند و در نهايت آزادى، شغلهاى محترم دزدى، آدمكشى و سياست را نيز فرا گرفته است.(31) اما آنچه از دست داده، قدرت فكرى مستقل، شخصيت كريم و جايگاه رفيع در خانواده است و مهمتر آن كه، آن چه كسب كرده، اسارت فكرى و وجودى در بند است كه غفلت فرهنگى به او فرصت انديشيدن بدان را نيز نمىدهد. زن امروزى نمىداند كه اين آزادى نوين، برايش مسائل مشكل و پيچيدهاى مانند دوران اسارت و بندگى پيش آورده است.(32) اين غفلت و تغافل، زن را در چنان وجودى نمايانده كه صاحبنظر غربى آرزومىكند: روزى زنان دريابند كه ذهن و هوش دو چيز جداگانهاند و تقليد از مردان را كنار گذارند و نيز زمانى كه آزادى را تقليد مىكنند بدانند كه مرد ناقص شدن كارى نيست، بلكه زن كامل بودن مهم است. مادرى را فنى بدانند كه براى آن به همان اندازه هوش و استعداد لازم است كه در بهكار بردن اهرم و قرقره و پيچ و مهره و شايد دريابند كه بزرگترين هنرها همين است.(33) تجدد در جهان ديگر فرهنگى كه زن را از ساختار وجودىاش بيرون كشيد و فطرت او را با فشارهاى تصنعى تغيير داد، بنابر خوى امپرياليستى، به جهان ديگر وارد شد. اساساً امپرياليسم غرب هدفمند در استيلاگرى است و حيات خود را جز بر مبناى استيلا نمىبيند. ورود فرهنگ و ارزشهاى غرب «تجددى» است كه جهان ديگر را شيفته نمود و به هرم فرهنگى و ارزشى ملتها همت گماشت. پژوهشگر غربى اين فرهنگ يا «تجددگرايى» مورد استقبال جهان ديگر را چنين بازگو مىكند: اساساً غرب همواره براى خود رسالتى قائل بوده كه معتقد است ملتهاى غربى را با ارزشهاى غربى تطبيق دهد. ارزشهاى دموكراسى، بازار آزاد، حكومت محدود، حقوق بشر، فردگرايى، قانونمدارى و... آن چه را كه به نظر غرب جهانگرايى است و از نظر بقيه امپرياليسم است.(34)
فراخوان زن مسلمان به «آزادىخواهى و تساوىطلبى» پديدهاى در تضاد با «كتاب و سنت» بود كه در مقاطعى حساس، قدرتطلبان را ياراى بسيار داده است. پيدايش «مشروطه» پيامدهاى مصيبتبارى از حيث غربگرايى و سپس غربزدگى براى ملت ايران داشت كه در آن ميان «زن» نخستين گام را در «ابزار دست صاحبان قدرت شدن» برداشت. زن مسلمان ايرانى در «قيام تنباكو» با مبانى اسلامى، قيام كرد و اوج درك و آگاهى وشعور دينى خود را تا دل حرمسراى ناصرالدين شاه برد. آنجا كه سوگلى شاه، در اجراى حكم ميزاى شيرازى، دينباورانه در برابر شاه مىايستد و وجوب «اطاعت از فقيه» را با تشبيهى ظريف به وى عرضه مىكند كه: «حكم كسى را اجرا مىكنم كه من را به تو حلال نمود». چنين نگرش ارزشمدارانهاى كه معلول «آزادگى زن» در كمال درك و ايمان است، در بستر و فضاى مشروطه انگليسى، به واژگونى عظيمى بدل مىگردد. «كسروى» مىنويسد: در مشروطه، گروهى از زنان دستهاى بسته، براى طلبيدن قانون اساسى به مجلس رفتند. اين بار ديگر بود كه زنان روپوشيده ايران با چادر و چاقچور، همپايى در جنبش آزادى مىنمودند و پيداست كه آنها را برانگيخته بودند.(35) نماد فوق، آغاز حركت «آزادى خواهى» با ريشه در مكتب الحادى غرب است كه ايران اسلامى را در نشيبى آشكار فرو برد. در اين دكترين سياسى امپرياليستى، علاوه بر مردان، زنان نيز آلت دست سلطهگران گرديدند. در گام نخستين، همانگونه كه نويسنده متذكر شد، زنان نه با آگاهى دينى و تعقل مستقل، بلكه با تحريك صاحبان منافع پشت پرده، در برابر «مشروعه خواهان» به طلب «قانون» برخاستند. جالب آنجاست كه حركت فوق، هرچند ظاهرى فكرى دارد و شايد نشان از بيدارى سياسى باشد، اما در نگاه رياست مجلس وقت، امرى فرمايشى و تحريكى است؛ چراكه او در پاسخ مطالبه زنان مىگويد: شما محركى داريد.(36) پاسخ اين پرسش اساسى را كه «برانگيختگان» و يا «تحريك كنندگان» زنان چه كسانى بودهاند و انگيزه آنان چه بوده است بايد در كنكاش تاريخى جستوجو كرد. در نامهاى از يك مشروعهطلب در «تاريخ مشروطه ايران» آمده است: فعلاً در حياط شاهى مقابل خانه جناب آقاى سيد ريحاناللَّه زنها مجلسى منعقد كردهاند. رئيس مجلس، يكى خواهر گل و بلبل است كه سنه سابقه ملكه ايران را بهفرنگستان برده و يكى زن ميرزا حسن رشهاى معروف و يكى بىبى نامى است كه هر سه از قرار مشهور محقق البابيه هستند.(37)
اگر هر گونه خدشه به چنين اسناد تاريخى وارد شود، اما نمىتوان فراموش كرد كه «از جمله عقايد نو فرقه بابيه اين بود كه زنان نبايد در عزلت به سر برند.»(38) از اين روى متأسفانه بايد انحراف بينش و فكر زن را در فاصلهاى نه چندان دور شاهد بود. آن چه در اين ميان جلوهاى بارز دارد آن است كه در حاكميت ايمان اسلامى، «آزادگى زن» در نمودهايى چون «برخورد انديشهاى و اعتقادى» همسر ناصرالدين شاه مىشود كه وى را در برابر شاه، حريت و استقلال و شهامت دفاع از دين و باور دينى مىدهد و در دوران ورود و نفوذ فرهنگ غرب، از وجود زن ابزارى مىسازد تا در عين داشتن پوشش اسلامى به گفته كسروى، كوركورانه پيرو اميال و اهداف فرقه ضاله شود. پيدايى قلدرى به نام رضاخان، محقق ساختن اهداف امپرياليسم را به ويژه در حيطه فرهنگى بارز نمود. از اساسىترين برنامههاى هدفمند او، «آزادى زن» بود كه در گام ابتدايى مبارزه با حجاب و عفاف زن را، مدنظر قرار داد. دينستيزى رضاخان، اگرچه در ديگر عرصهها، پس از نابودى او كمرنگ شد و يا به فراموشى رفت، اما با كمال تأسف مسئله «آزادى زن» در عمق خود ماندگار شد. اين پديده شوم و يا سوغات انحطاطى غرب، در دوران محمدرضا به گونهاى گسترده نضج گرفت و اگر نه در مسئله حجاب، كه در دگرگونى نگرش مكتبى زنان، تأثير به سزايى داشت. به طور كلى «تجدد» در دوران حاضر با برنامهاى مدون، فريبنده و بسيار خزنده در جهان ديگر وارد مىشود، و سلطه امپرياليسم را حاكميت مىبخشد. اين برنامه قواميافته «توسعه» است كه شايد ملتهاى ديگر و به ويژه امت اسلام ندانند كه «توسعه، همان توسعه تجدد» است(39) و در مسيرى حركت نمايند كه آخرين مقصدش، پذيرش انحطاط مكتب غرب، يا همان توسعه مىباشد. «توسعه» راهكار امپرياليسم به منظور جامه جديد عمل پوشانيدن به اهداف كلى و اساسى او است و «بايد حساب ارزشهاى غربى را از اغراض سياسى قدرتمندان غربى جدا كرد.»(40) دستاوردهاى توسعه براى امپرياليسم به مراتب بيشتر از ميزانى است كه در شيوههاى كهنه كسب مىنمود. مأمورين بومى، كه در دوران گذشته نيز تقليد از غرب را در واژگان «پيشرفت و ترقى» تنها مسير نجات ملتها معرفى مىكردند، در برنامه توسعه با كمترين هزينه، به نهادينه كردن فرهنگ سلطه مىپردازند. در «توسعه» زن داراى تزلزل و تشكيك در مبانى فكرى شده، ارزشهاى واژگونه را در پيشروى خواهد داشت. اين امر طبيعى و بديهى است؛ زيرا در برنامههاى توسعه، ارزشهاى تجدد و پيشرفت كه ثمرههاى سلطه غرب محورى است، توسط نخبگان بومى و رسانههاى جهانى منتشر مىشود و جامعه صنعتى آن را انتقال مىدهد. در نهايت در اقشار گستردهترى از مردم رسوخ يافته و «زندگى به سبك غرب» آرزويى مىشود كه هر روز تعداد بيشترى از ساكنان كشورهاى در حال توسعه به آن گرايش مىيابند.(41) رهآورد مهلك توسعه در دوران محمدرضاى معدوم، ضرباتى اساسى بر زن ايرانى وارد آورد، كه حضرت امامقدس سره آن را تكرار جاهليت در دنياى نو قلمداد كردهاند. آسيب اساسى كه زنان از سرايت فرهنگ غرب متحمل مىشوند، در برنامه مدون فمينيسم يا زنگرايى است كه مىتوان آن را يك مكتب فكرى و مذهب زنانه ناميد. در نگاه پژوهشگر غربى «پال منكوسكى» فمينيسم نحوهاى تفكر مخرب است چراكه «مشكل اين نيست كه نظر فمينيستها راجع به كتاب مقدس، فقط از نظر منطقى ادعاهايى مردود و محكوم به فناست، مشكل اصلى آن است كه حملات آنها بيشتر متوجه كتابهاى مقدس و آيينهاى مذهبى كليساى كاتوليك رومى است.»(42) نيز «داتا استايكن» اظهار مىدارد: از فمينيستها بعيد نيست در محيطى داخل كليسا، حتى با برپايى آيينها و مراسم بتپرستى و پرستش «بتهاى زنانه» عليه خداوند برخيزند.(43) اظهارات فوق كه ناشى از ظهور اعتقادات و ارزشهاى مورد قبول و كاركردهاى زنگرايانه است، نشان مىدهد كه فرهنگسازان غرب هنوز بر باور ديرينيشان نسبت به زن باقى ماندهاند. علاوه بر آن، تحركات فمينيستها و به طور كلى نوع زندگى انتخابى زنان غربى كه تقليد كوركورانه از آن در جهان ديگر به ويژه جهان اسلام رايج شده است، صاحبنظران غربى را در باور «ضعف دماغى زن» راسختر مىكند. با اين همه، امپرياليسم با نگاه صرفاً مادى به جهان و انسان مىنگرد و اين نگاه را نسبت به ملتهاى غيرغربى با عمقى فزونتر كاربردى مىنمايد. «توسعه» برنامه هدفمند امپرياليسم را پيش مىبرد و «زن» را حتى در حيطه دينمدارى به قبول «دين عصرى» سوق مىدهد. در اين مسير كه متأسفانه پس از انقلاب اسلامى، زنان به تحول و رشد رسيده ايران را نيز به غفلتى مجدد كشانيد، دين در مبانى و احكام، تحريفى فاحش مىيابد، تا جايى كه زنان معقتد نيز زندگى غربى را ايدهآلى در انطباق با موازين شرعى تلقى مىكنند. چنين است كه علاوه بر تهاجم اقتصادى، سياسى و فرهنگى كه در برنامهريزىهاى كلان حاكميت مىيابد، گروهى مأمور مىشوند تا تئورى توسعه را در قالب ايدئولوژى به ويژه پيرامون قشر زن عرضه نمايند. از اين روى صراحتاً بيان مىشود كه: ارزشهاى دينى دائماً در حال تغييرند. اگر روزى فاطمهعليها السلام مىگفت: بهترين زنان كسى است كه نامحرم او را نبينند، امروز كسى نمىتواند اين را بپذيرد.(44) و ديگرى جاهليت مدرن را در اين جملات ساختار مىكند: مظاهر دينى چون حجاب و حياى زنان، نماد عقبماندگى آنان است.(45)
فهم نسبى و قرائت گوناگون از دين، زنان را به ورطهاى بسيار عميقتر مىكشاند و ابزار گونگى آنها را در پوشش فريبنده، در جامعه دينى با ظاهرى شرعى بسط مىدهد. جامعه دينى كه الگوى رفتارى آن با هدف بهرهمندى از «تجدد» ترسيم مىشود، آشكارا دخل و تصرف در احاديث و احكام و تحريف و تفسير از آيات مجاز خواهد شد. بنابراين، جواز حضور بى رويه زنان در مراكز و مجامع مختلف، با بهكارگيرى آيات قرآن كريم، صادر مىشود. در اين ميان بىپروا گفته خواهد شد: قرآن با كلمه «سائحات» زنان را ترغيب به اين سو و آن سو رفتن و وارد مجامع مختلف شدن، براى فهميدن نموده است و «نشوز» در قرآن به معنى عدم اطاعت از شوهر نيست.(46) اين تفسير و نمونههايى چون آن، زمينه گسست خانواده، ادبار به مسئوليتها، وظايف و حتى عواطف را در رويكرد بىمبناى زنان به عرصههاى مختلف بازارهاى كار و مصرف فراهم مىسازد، كه متأسفانه لعابه دينى نيز بدان داده مىشود. شايد با همين انگارهها، پژوهشگر غربى ضمن بيان عواملى متعدد در انزواى مذهب، «جنبش فمينيسم» را نيز اضافه مىكند و گونه افراطى آن را معتقد به مذهب حاشيهاى مىخواند.(47) آن چه در سطرهاى بالا آمد نه مربوط به دوران طاغوت است و نه در جامعهاى غير از ايران اسلامى اتفاق افتاده است. اما چرا چنين فضايى ايجاد شده كه جاهليت مدرن بار ديگر به تكاپو افتد و مسير خود را نيز هموار بيابد؟ پرسشى كه پيش از سؤال مذكور مطرح مىشود آن است كه آيا انقلاب اسلامى ايران، زن مسلمان را به بازنگرى در فرهنگ طاغوت و شرك منشعب از آن مصمم نكرد؟ و آيا زن مسلمان ايران دگرگونى بنيادين را در حيطه نظر و عمل ننماياند و اين مهم جلوههاى زيباى انقلاب اسلامى را نمودار نساخت؟ ضرورى است سيرى گذرا به دهه نخست انقلاب اسلامى، ويژه «زن و نحوه تفكر»داشت تا ادامه گفتار آسانتر شود. زن و نحوه تفكر و بينش در دهه نخست انقلاب اسلامى به طور قطع تحول نگرشى و دگرگونى ارزشها در نگاه زنان ايران، بارزترين ثمره انقلاب اسلامى مىباشد. خيزش ايمانى و رويكرد آگاهانه به مبانى دينى همراه با پذيرش مشتاقانه احكام شرع تحولى اساسى بود كه دنياى مدرن را با شگفتىهاى بسيار روبهرو ساخت. رهايى از سلطه فرهنگ غرب، شكلدهى به شخصيت زن مسلمان در نگاه دينى براساس الگوپذيرى اسلامى، بزرگترين گامى بود كه زنان در انقلاب اسلامى برداشتند. اين گام بنيادين ثمرات و بركات وافرى براى جامعه، دولت و امت اسلام در بر داشت كه در عرصههاى مختلف فرهنگ، سياست، اقتصاد و حتى جنگ تحميلى، بروز و ظهور يافت. نمونههايى از ثمرات تحول فكرى و فرهنگى زنان را مىتوان چنين دستهبندى كرد:
الف) رستاخيز عظيم فرهنگى در نفى و طرد فرهنگ تجدد و اقبال به فرهنگ و تمدن اصيل اسلام.
ب) الگوسازى دقيق، منطقى و خردمندانه از اهل بيتعليهم السلام و تلاش در رهروى از آنها. بارزههاى دو مقوله اساسى فوق در راهكارهاى بنيادينى متجلى شد كه مهمترين آنها عبارتاند از: 1. شركت گسترده و ايثارگرانه در صحنههاى انقلاب اسلامى، كه به فرموده حضرت امامقدس سره، زنان پيشتاز مردان بودند. 2. تلاش بىامان در عرصههاى مختلف پس از حاكميت نظام اسلامى: - فعاليتهاى شبانهروزى در مساجد و مراكز خاص؛ - شركت فعالانه در جهاد سازندگى و امور مختلف آن؛ - شركت در نهضت سوادآموزى در حيطه تعليم و تعلم؛- شركت شگفتآور در تداركات و پشتيبانى جنگ تحميلى، اعم از: امور امدادى و كمكهاى پزشكى، كمكهاى مالى و پوشاك و لوازم موردنياز اعلامشده، حضور پيوسته در مراكز بسيج و مساجد با هدف انجام تداركات. 3. داوطلبى شگفتآور در بذل مال به گونه رقابتى. اين امر در موارد مختلف چون اهداى زيورآلات براى خانهسازى به حضرت امامقدس سره و شركت در جمعآورى كمكهاى نقدى براى جنگ، تحسين جامعه اسلامى به ويژه امام راحلقدس سره را به دنبال داشت. 4. مقاومت شجاعانه در شهرهاى مورد هجوم دشمنان تا زمان دستور خروج اجبارى و به فعل در آوردن دفاع اسلامى در برابر دشمنان. نكات فوق بيانگر آن است كه زنان با الگوسازى از معصومعليه السلام و بزرگان اهل بيتعليهم السلام شيوه «ايثارگرى» را در ايجاد و حفظ و بقاى نظام اسلامى انتخاب كردند. حركت بيدارى زنان در انقلاب اسلامى به گونهاى بود كه حضرت امامقدس سره با ذكر شمهاى از آن، اين تحول بنيادين را از افتخارات شيعه، در وصيتنامه سياسى - الهى خود، برشمرده است. البته آن چه در مقياسهاى مادى نمىگنجد، انتخابى بود كه زنان در گذشتن از عزيزان خود در راه دفاع از اسلام و انقلاب و نظام اسلامى نشان دادند. از اين روى «زينب گونه بودن» لقبى بود كه از سوى حضرت امامقدس سره دريافت داشتند. در تمامى موارد فوق، زنان در دانشپژوهشى و كسب آگاهىهاى علمى و ديگر عرصههاى مورد نياز حضورى جدى داشتند. دستاورد عظيم جامعه اسلامى از تغيير نگرش مبنايى و ارزشهاى عملى زنان مسلمان را مىتوان در نمادهاى زير ديد: - سلامت و سرزندگى جامعه پس از انقلاب اسلامى، كه حيات معنوى را در غلبه بر معضلات مادى حتى شهادت عزيزان و زيانهاى وارده از آخرين گامهاى استبداد، نمايان مىساخت. - حضور مردانى آگاه، هدفمند و دينخواه كه اسطورههاى ديگرى در دنياى مدرن فراهم ساختند. -
ظهور قشرى نو از زنان فهيم، مسئوليتپذير و دينمدار، كه در برابر تمدن منحط غرب توان عرض اندام داشتند. - كاهش معضلات اقتصادى ناشى از انقلاب و تهى بودن خزانه سلطنتزده. - بسترسازى آرام در پذيرش پيامدهاى تحريمهاى اقتصادى و مشكلات ناشى از جنگ و كمك به دولت انقلاب در زمينههاى فوق. - فراهمآورى زمينه اقتصاد سالم، در دورى از تجملگرايى، قناعتپيشگى، حذر از اسراف و مصرفزدگى. اين مهم كاركردى دوسويه داشت. از يكسو آرامش خيال نسبى دولت را در حل معضلات انبوه موجب شد و از ديگر سوى مردان خانواده را به تهذيب مالى سوق داد. - تقويت نهاد خانواده و برخوردارى فزاينده نقش مادرى، از ارزش حقيقى خود. اين معنا رويكرد دختران تحصيلكرده را به خانهدارى ثمر داد و نگاه كاذب به اعتبار و شخصيت، را دگرگون نمود. - پايين آمدن سن ازدواج، همراه با معيارهاى معنوى و حداقل خواستهاى مادى. - بىرونقى اشتغال زنان و تحديد حضور بىرويه آنان در مجامع. - آرمانگرايى مبتنى بر اصول كه جايگاه زن را در تحصيل، اشتغال، خانه و... مشخص مىكرد. اين مسئله سبب شد: 1. دختران به انتخاب رشتههاى مناسب و موردنياز روى آورند و حتىالامكان مشاغل فرهنگى را انتخاب كنند، يا آن را در اولويت قرار دهند. 2. ارزش مدركگرايى نزول كرد و ارزشهاى ساختارى و بنيادين جايگزين آن شد. اين دستاوردها واقعياتى بود كه هنوز مىتوان طعم شيرين آن را از زواياى جامعه چشيد. دگرگونى فرهنگى در نوگرايى غربزدگان يا نخبگانى كه مأموريت عينيتبخشى به استيلاى غرب را بر عهده دارند، پس از پيروزى انقلاب اسلامى دو عرصه را هدف تلاش خود قرار دادند: الف) ابقاى فرهنگ و ارزشدهى الگوهاى طاغوت. در اين زمينه اساسىترين كارهادر نگه داشتن الگوها براى زنان به انجام رسيد. اما فضاى موجود، خريداران آن را به اندك رسانيده بود. ب) احيا و حاكميت فرهنگ غرب در تكرارى مجدد و التقاطى فريبنده. بعدها اين گروه طراح و مجرى «توسعه» گرديدند و عرصههاى فلسفه، هنر، اقتصاد و سياست را با گامهاى خويش پيمودند. در زمينه تدوين ايدئولوژى جديد يا ايدئولوژى توسعه، متأسفانه بزرگانى از دينمداران به انحراف رفتند. ارائه برداشتهايى از متون دينى به نحو همسان بودن با مشهورات زمانه، مسيرى بود كه اجازه دخل و تصرف در مبانى را همراه با حذف و تعديل و يا تحريف احكام به همگان داد. «اندازهگيرى مغز زن» مقولهاى بود كه در منابر، مساجد، دانشگاهها و حوزههاى علميه مورد بحث قرار مىگرفت. اين مسئله با نگاه جانبدارانه به زن، يا مرز تساوى و شايد برترى پيش مىرفت و كارشناسىهاى پزشكى، روانشناسى و غيره را به دنبال داشت. دانشجويان دختر در رشته الهيات نسبت به چنين بحثى شيفتگى نشان دادند و حتى موضوع رسالههاى خود را در اين باره انتخاب نمودند. دخل و تصرف در كلام معصومعليه السلام، به ويژه مولاى متقيان على عليه السلام و تفسيرهاى فردى از آن، از موضوعاتى شد كه طرفداران بىشمار پيدا كرد. اما مروجان چنين انديشههايى كه به گمان خود نوعى دفاع از دين را در انطباق با مدرنيته مىديدند، به پايان كار توجه نداشتند. ثمره چنين كنكاشهاى ناروايى آن شد كه برخى زنگرايان افراطى، تعرض به متون فقه شيعه را به دليل وجود فقهاى مرد جايز بشمارند. علاوه بر تئورىپردازانى كه در اصلاحگرى، باطنِ «دين ستيز خود را» نمايانند، مىتوان به زنانى با پشتوانههاى سياسى اشاره كرد كه اين مرزشكنى را رهبرى نمودند. سير فوق تا بدان جا رفت كه زنى در نوشته خود بگنجاند: بيشتر مفسران قرآن مرد بودهاند، از اين روى طرز تلقىشان نسبت به زن مطرود است. سپس به گفته «پولن دولابار» استناد نمايد كه: هر آن چه درباره زنان، مردان نوشتهاند، بايد مشكوك تلقىشود؛ زيرا هم داورند و هم طرف دعوا. نمونه فوق را مىتوان به گونههاى ديگر، آشكارتر و صريحتر نيز يافت كه همه گويندگان و نويسندگان آنها نيز ادعاى دينمدارى دارند؟! در اين ميان نگارش كتاب زن و پيامآورى(48) كه تمسكى بىحاصل به مبانى دينى است حائز اهميت مىباشد. به هر حال حاصل چنين مسائلى، كمرنگ شدن شريعت گرديد، تا جايى كه «حجاب» كه به گونه طبيعى برخاسته از نجابت و حياى زن مسلمان ايرانى است به تحليل سپرده شد. اين مسائل علاوه بر دگرانديشان، مدافعان شريعت را به ابراز وجود وا داشت كه از آن جمله مىتوان به انواع حجابهاى اسلامى براى زنان، اشاره كرد. در اين راستا در يك حركت نمادين «نمايشگاه حجاب» برگزار شد انواع پوششها را تحت عنوان «حجاب» و البته با تزيين و جلوهگرى و «مد سازى»، رايج كرد.
تئوريك نمودن زنگرايى، در راهكارهاى اجرايى، چند محور اساسى را در نورديد:
1. سپردن پستها و مشاغل نامآور به زنان و دختران. اين امر كه به صلاحيت افراد بستگى چندان نداشت و تقريباً وابستگىهاى خاندانهاى سياسى را علت داشت، رفت و آمدهاى پى در پى به غرب و مجاورت و مصاحبت با دارندگان انديشههاى غيردينى را در پى آورد. 2. تدارك و تشويق مسئولان نظام، به همراه داشتن زنان خانواده در مأموريتها و سفرهاى تفريحى خارجى. اين مورد كه در دهه نخست نيز نمونه داشت، آشنايى با فريبندگىهاى غرب را به ارمغان آورد. 3. خروج از ذى انقلابى - اسلامى برخى مسئولين در كسوتهاى مختلف و تأثيرپذيرى از اشرافيت و تبعات آن. 4. مرعوبيت در قبال فرهنگ غرب و پذيرش تمدن جديد، به عنوان راه حضور در مجامع جهانى. راهكارهاى مذكور سبب گرديد تا در حاكميت توسعه، «ايدئولوژى توسعه» جايگزين «نگرش دينى» شود. حذف سنت معصومعليه السلام و ترويج شيوه زندگى غربى، نمود بارزى بود كه در التقاطى چشمگير تبيين شد. ثمره آن جدايى از آرمانها و مبانى انقلاب اسلامى بود كه زنان بزرگترين هدف آن واقع شدند. در اين روند فاطمهعليها السلام گونه بودن، به حضور و شركت در مناصب و مصادر امور و كنفرانسهاى خارجى و احزاب و... بدل گرديد. در يك حركت اشتباه، الزامات توسعه به مثابه ضروريات دين، به كار گرفته شد و زنان ايرانى به فراخوانى واژگونه، گسيل شدند. هدفمندىهاى سياسى در اجراى توسعه و آگاهى كارگزاران آن مسئلهاى قابل توجه است. سرفصلهاى فراخوان آنها در نمادهاى ذيل لحاظ مىشود:
الف) قرار دادن تعداد بيشترى از زنان در ليستهاى انتخاباتى، كه شعارهاى زنگرايانه و وعده و وعيدهاى مغاير با شئون اسلامى از سوى احزاب و تشكلهاى گوناگون قابل دقت است.
ب) رواج مدركگرايى فارغ از هرگونه هدف و انگيزه مثبت و بنيادين، كه مىتوان نقش دارندگان جايگاه در هرم سياسى و جلوهگرىهاى آنها را، انگيزه انحرافى دانست كه حتى زنان ميانسال را نيز با داشتن مسئوليتهاى خانوادگى به داشتن مدرك - حتى به مثابه شىء لوكس - ترغيب كرد.
ج) تأسيس و گسترش دانشگاهها كه پيش زمينه آن توسعه مدارس بزرگسالان ويژه بانوان بود. تأسيس حوزههاى علميه متعدد براى دختران و زنان با محتوايى همسان با دانشگاهها، روندى بود كه در رقابت دينداران و سكولارها دنبال شد. بازدهى منفى و يا حداقل رشد فكرى و فرهنگى، به خصوص تعالى نگرش دينى را مىتوان در نگاه مدركگرايانه مؤسسين و طالبين جستوجو نمود.
د) طرح و بسط اشتغال زنان و ارائه مبانى نظرى دينى براى آن! موجب گرديد تا هم تلقى واژگونه از «كتاب و سنت» باب شود و هم اشتياق بىپايه زنان و دختران را بهداشتن شغل فراهم آورد و فزايندگى صعودى به آن دهد. اين الزامات توسعه، داراى مبانى نظرى نيز شد و متأسفانه از «منابر» بيش از تريبونهاى دانشگاهى ترويج گرديد. بحثهاى پرآب و تابى كه پيرامون «حقوق، مطالبات و مسئوليتهاى زن» از ديدگاه اسلام انجام گرفت، سبب گرديد تا زن، در برداشت خود از مقولاتى چون «اطاعت از شوهر»، «وظايف مادرى»، «تكاليف همسرى» و «اداره امور خانه» ترديد نمايد. اين امر به گونهاى عمق يافت كه حتى قشر وسيعى از زنان مسلمان برداشتهاى خود را كه همراه با صميميت و عاطفه و همدلى بود و از سيره معصومعليه السلام بهره مىگرفت، اشتباه دانسته، نسبت به عمر بر باد رفته خود حسرت بخورند!! ناگفته پيداست لوازم توسعه، اجباراً حاكميت «تجدد» است و هر نوع آميختگى دينى با مدرنيته را با پاسخى منفى، روبهرو مىكند. اين مهم از منظر فرهنگسازان جامعه اسلامى، به ويژه گروه دينمدار دور ماند. آنها در تلاش مستمر خواهان پيوند «تجدد با اسلام» شدند و در اين مسير گاه حتى با هدف پيشگيرى از «پيروى زنان از غرب» مسير انحرافى ديگرى را پيمودند. مسئولان فرهنگى به خصوص دردمندان دينباور، به اين اصل توجه نكردند كه برنامه كلان توسعه، تبعات ويژه خود را خواهد داشت. «تجدد» تجدد است و بازتابهاى آن در طول تاريخ و مكانها و شرايط مختلف يكسان بوده است. از اين روى در يك «تجديدنظرطلبى» آشكار، راه عبور از مبانى و ارزشهاى دهه اول را گشودند و در دروازه ورود به نوگرايى توقف كردند. اما مخاطبان آنها تا عمق مدرنيته را در نظر گرفتند. نتيجه اين شد كه زنان در دو عرصه سكولاريسم و اسلام التقاطى، در نبردى بىامان وارد شدند و شايد غفلت اين فرهنگ بيگانه، مانع از وقوف آنها - به خصوص زنان متعهد و مؤمن - به عمق فاجعه باشد.
تلاشهاى نظرى انجامگرفته در تطبيق توسعه با اسلام در موارد زير نمود پيدا كرد:
1. حقوق زن: با وجودى كه حضرت امامقدس سره نگاه خردمندانه و ملاطفتآميز و مسئوليتى به قشرهاى جامعه داشتند و در اين ميان زنان را جايگاه برترى داده بودند، اما هرگز بابى پيرامون «حقوق» باز نكردند. اين مسئله بدين معنا نبوده و نيست كه حضرتش در پى ناآگاه ماندن مردان و يا زنان نسبت به حقوق و مطالبات بوده باشند، بلكه «انجام تكاليف الهى» در پيشگاه حق تعالى، در راه كمال انسانى مقولهاى اساسى بود كه تمامى راهبردهاى امامقدس سره را مشمول خود قرار مىداد. در اين ميان ظرافت در رهنمونهاى ايشان به زنان و مردان، نسبت به برخوردارى از حقوق و قوانين اسلامى چنان آشكار است كه محور «خليفةاللهى» بيش از هر چيز تجلى پيدا مىكند. اما در دهه دوم، با نگاهى جديد، «زن» به سوى آگاهى و مطالبه «حقوق» خود روانه شد. تأكيد بيش از پيش و گاه ناخوشايند و غيرضرور بر مبحث «حقوق زن» تا مرز طلبكار شدن زنان از خانواده، جامعه و حكومت اسلامى پيش رفت. عناوينى را كه ذيل عنوان اصلى و كلى حقوق زن به بحثهاى طويل در گفتارها و نوشتارها گذارده شد، مىتوان چنين از نظر گذرانيد: - حق دريافت مهريه و حتىالامكان مطابق شأن خانوادگى، شرايط روز و... - حق دريافت دستمزد براى اداره امور منزل - حق دريافت دستمزد براى شير دادن به فرزند - حق اشتغال و تحصيل پس از ازدواج - حق سهيم شدن در دارايىهاى مرد - حق استقلال مالى در برابر شوهر نگاه سطحى به موارد فوق نحوهاى ماديت صرف را آشكار مىسازد و هر گونه معنويت و حتى عواطف را به عقب مىراند. هر چند ممكن است حقوق مطرحشده داراى مبانى فقهى باشد، اما گويندگان و نويسندگانى كه با ولع خاص، زنان را به آگاهى و مطالبه اين حقوق ترغيب مىنمودند،كمترين نگاه را به سنت معصومعليه السلام داشته و از ارائه الگوهاى كاربردى آن يا عاجز بودند يا غافل. به عبارت ديگر، اين مدافعان اسلام در چنبره تمدن غرب، به جاى استمرار راهبردهاى حضرت امامقدس سره و تلاش در قوامبخشى هر چه بيشتر به آن، نگاه پروردگار را از كليت «انسانى» به جزئىنگرى «زنانه» مطرح مىكردند و انطباق با فرهنگ غرب را هدف قرار داده بودند. ثمره چنين آموزههايى، تبعيت از مشهورات زمانه بود و زنان را در رسيدن به «مطالبات و حقوق» حتى پيش از گذشته مصمم ساخت: اما متصديان امر تنها به ارائه تئورى بسنده نكردند و براى نشان دادن حسن نيت هر چه بيشتر خود در «مدرن سازى جامعه اسلامى» قوانين و مقررات را نيز ضامن اجراى آن نمودند. - قانون تعيين مهريه به نرخ روز - قانون اجرتالمثل - قانون سهيم شدن زنان در اموال همسر - قانون بالا بردن سن ازدواج - قانون اعزام دختران مجرد به خارج از كشور - قوانين حمايتى از زنان شاغل و قرار دادن برگه شروط ضمن عقد، راهكارهاى اجرايى بود كه زنان و دختران را به تجديدنظر در نحوه زندگى بىدغدغه و پايدار چنان سوق داد، كه تا مرز دگرانديشى در مسائل دينى پيش رفتند. ناگفته پيداست مكتب متعالى و حياتبخش اسلام ارزندهترين حقوق، تكاليف و به طور كلى نگاه كرامتآميز را به انسان دارد و زن از مزاياى مادى و معنوى بىانتهاى آن بهرهمند است. اما تفسير و دستهبندى و تعليم اين حقوق به نحوى كه با برنامههاى تجدد همپا شود و هيچگونه ناهمخوانى و عقب ماندن از زن غربى را براى زنانمسلمان پيش نياورد، انحرافى بود كه ضربات آن به فاصله اندكى جامعه را مضروب كرد. اين غفلت يا تغافل بازتابهايى داشت كه «هويت جامعه اسلامى» را با بحران مواجه ساخت: 1. تلقى از ازدواج به گونه «قراردادى صرفاً مادى»، كه هريك از طرفين درصدد رسيدن به منافع بيشتر است و به همسر با نگاه شريك يا رقيب مالى مىنگرد، همراه با معيارهاى غيرمعنوى براى انتخاب همسر. 2. بناى مادى و نه معنوى به خانواده، كه در جامعه اسلامى ركن اساسى مىباشد. 3. جايگزينى منافع و حقوق مادى، براى مهر و محبت و تكاليف و وظايف، و تبديل خانواده به شركت سهامى، يا اداره و سازمان دولتى. 4. تغيير جايگاه رفيع مادرى و همسرى از قله معنويت و عشق و خردمندى اسطورهاى، به دره حقوق، مقررات و مطالبات خشك و مادى. 5 . خارج شدن زن از محوريت خانواده، در قالب حضور واقعى يا كاذب در بازارهاى كار و مصرف با نگاهى طلبكارانه و پرشكايت نسبت به خانواده. 6. جدايى مادران و فرزندان و همسران از يكديگر در طول ساعات روز، كه نوعى قطع ارتباط صميمانه و امكان بروز محبت است. بىگمان چنين تبعاتى فرهنگ كلى جامعه را خدشهدار نمود و نحوهاى از بحران را بدان عرضه داشت. ثمره اين آموزهها كه قطعاً در موارد بسيارى با كلام معصومعليه السلام مغايرت دارد، تنها «زن» را به جنگجويى در قبال همسر و خانواده برنينگيخت، بلكه مخالفت با اوامر اوليا و به ويژه «پدر» از مرز «دينستيزى» نيز گذشت.
اين كه در روزنامه نوگرا، «به زندان فرستادن پدرى توسط دختر دانشجويش» تيتر شود قطعاً نه با صريح قرآن كريم «وَلا تَقُل لَهُما اُفٍّ» سازگارى دارد، و نه با عرف متداول جامعه؛ بلكه بحران فرهنگى و نابهسامانى شديد «در به در به دنبال غرب» را نويد مىدهد. 2. اشتغالارتقاى زن ايرانى و رسيدن به ترقى زنان غرب ايدهاى بود كه التقاط نظر را پديد آورد. تطبيق مبانى دينى و تعديل احكام شرع در اين زمينه، راهكارى شد تا دستاندركاران دوستدار همسانى با غرب، باز هم به منظور تشكيل «جامعه مدرن اسلامى» به انجام آن همت گمارند. ضرورت اشتغال زنان كه همراه با ارائه مبانى «حقوق زن در اسلام» پيش آمد، «تكليف شرعى» گروهى از زنان را در داشتن شغل به عنوان خدمت به جامعه اسلامى و نيز بهرهمندى از حقوق خود، پيامد داشت. دستاندركاران امور هرگز به اين امر مهم نينديشيدند كه چگونه مىتوان در مواقعى به گونه شعارى بر مبانى دينى نظر افكند و زن مسلمان را در جايگاه همسرى و مادرى، مطرح نمود و بالاترين وظيفه او را اين دو امر اساسى خواند، در عين حال با اشتغال، وى را از خانه و كاشانه جدا ساخت؟! فرهنگسازانى كه در مقاطع مختلف اهداف سياسى را نيز مدنظر داشتند، علاوه بر شرح و تفسير منافع اشتغال زنان، تلاشهاى عملى در اين زمينه را گسترش دادند. - گسترش مهد كودكها تشويقى بود كه فرزندان حتى در نوزادى از مادر جدا شده و در اين مكانها قرار گيرند. - ايجاد و ترويج مشاغل كاذب و به دور از شأن زن مسلمان كه برخى از آنها مانند «رانندگى اتوبوس» يا داير كردن «تاكسى سرويس» كه حتى در دوره طاغوت نيز نظير نداشته است.
- گسترش مدارس غيرانتفاعى، كه نحوهاى تبليغ براى ماندن ساعات بيشتر دانشآموزان در مدارس بوده و مادران را در خارج از خانه يارى مىدهد. همچنين وظايف تعليمى و تربيتى را به ميزان زياد از عهده خانواده، به ويژه مادران خارج مىكند. - تشكيل و بسط مشاورههاى خانواده، تربيت فرزند، يا حل اختلافات خانوادگى. اين امر طبيعى را كه ضرورت اشتغال يا پىگيرى «حقوق» بر مبناى نگاه مادى پيش مىآورد، تلاشى مضاعف در حمايت از زنان براى معضلات القايى و تصنعىمىباشد. به معناى ديگر، هنگامى كه ديدگاه غربگرايانه، در جامعه اسلامى، «سنت» را به فراموشى سپرد، و «كتاب خدا» را نيز بنا بر شرايط تفسير كرد، ايجاد مراكزى چون «مشاورها» ضرورى و طبيعى است. نكته قابل توجه ديگر آن است كه اشتغال زنان با گستره و رويهاى خلاف عرف و فرهنگ ملى و بىانطباق با مبانى دينى و سنت معصومعليه السلام معضلاتى را گريبانگير خانوادهها و جامعه كرد: - تقليد مردانه با هدف كاريابى، علاوه بر دختران مجرد، زنان متأهل را به خود جذب نمود. نياز كاذب به درآمد زن، گردش زندگى را از روال عادى خارج كرد و همسران را در دوگانگى و رويارويى قرار داد و دختران را به سرپيچى از پدر، ترغيب نمود. - ورود زنان مسلمان در عرصههاى كارى در وسعتى همگانى سبب شد تا نگاه حرمتگذارانه به زن، هم از سوى خود وى، و هم از جانب «صاحبان كار» دگرگون شود، و او را به چشم ابزار كار در خور تضييقات و برخوردهاى آمرانه و توبيخى و... بدانند. - اشتغال موجب خستگى جسمى و روحى زن گرديده و نشاط و سلامت وى را براى سرپرستى معنوى خانواده كاهش داده است. وى وجودى عصبى غيرشاداب است كه به علت درآمد مالى هرگونه مسئوليتى را در اين زمينه از خود دور مىسازد. متصديان امور فرهنگى كه با تلاشى بىوقفه و بهرهگيرى از مبانى دينى، به نحوى غيرقابل قبول، زنان را به داشتن اشتغال تا حد اجبار نظرى، فرا خواندند، از اين نكته اساسى غافل بوده و هستند كه اگر در ديار غرب چنين امرى با تمامى تبعات زيانبارش رايج شده و طبيعى جلوه كرده است، مردان مسئول تأمين هزينه زندگى نيستند. در فرهنگ اسلامى كه چنين مسئلهاى كاملاً به عهده مرد گذارده شده، تأكيد بر استقلال مالى زن، نه تنها ضرورى نيست، بلكه به درگيرىهاى آشكار و پنهان و عدم صميميت طرفين منجر مىگردد. 3. تحصيل تشويق زنان و دختران به تحصيل، در اشتباهى اساسى، به «طلب علم» در تفكر اسلامى استناد شد. اين اشتباه مبنايى «علم قرآنى» و «تعليم اسلامى» را در «مدركگرايى» و علوم غربى خلاصه و نمادين كرد. اشتياق تلقينى گروههاى بسيار زنان و دختران براى داشتن «مدرك» تحصيلى، معضل ديگرى بود كه خانواده و جامعه را فرا گرفت.
- گسترش دانشگاهها اعم از دولتى و غيرانتفاعى، ايجاد و بسط حوزههاى علميه ويژه زنان را همراه داشت. در هر دو عرصه ارائه مدرك كفايت مىكرد، و در هيچ يك از آنها روشنگرى و انديشهگرى حضور بارز نداشت. گسيل دختران و زنان در هر دو مركز تقريباً با نگاه «مدركگرايانه» بود كه حتى در حوزههاى علميه نيز بازتابى عينى داشت. - باز كردن راه ورود دختران به رشتههاى غيرضرورى و صرفاً مردانه، قطعاً ريشه در «تساوىنگرى» داشت، و به مدرن ساختن جامعه اسلامى باز مىگشت. - ارائه آمار و ارقام درباره حضور دختران و زنان در دانشگاهها، بدون توجه به بازدهى آن، ضرورتى بود كه مسئولان براى رقابت با غرب احساس مىكردند. - تلقينات سياسى سبب شد كه دختران و زنان كه حتى پس از تأهل و مسئوليت زندگى داشتن مدرك را نياز حتمى بدانند و بلافاصله پس از كسب آن، به كاريابى پرداخته، مشكل بيكارى را افزون سازند. بديهى است تشويق و ترغيبى كه نه براساس محتوا باشد و نه نيازمندىهاى جامعه را در نظر بگيرد، و همچنين رشد و بالندگى فكرى و قوام فرهنگ اسلامى را لحاظ نكند، با فزونسازى معضلات مواجه خواهد شد. «اشتغال» و «تحصيل» يا «مدركگرايى» در قشر زنان، علاوه بر شرح و بسطى كه از تريبونهاى گوناگون به ويژه خطبههاى مقدس نماز جمعه و ديگر مواعظ، تأثير مىگرفت، معلول حضور وابستگان دولتمردان با داشتن پسوندهاى مدركى، در مناصب بالا است. چنين امرى هم از حيث نگاه دينى و هم احساس رقابت و غبطه،معضلى سياسى آفريد و قشرهاى پايين جامعه را به كسب آن چه به نظر آنها صرفاً با تلاش حاصل خواهد شد نه «رانتهاى دولتى و سياسى» ترغيب نمود. بارزههاى منفى در جامعه مدرن اسلامى - برخوردارى از «شخصيت اجتماعى»، مقولهاى است كه زنان و دختران در مدرك و اشتغال دنبال مىكنند. چنين امرى كه با كوششهاى فرهنگ تخريبى توسط رسانهها، به ويژه صوتى - تصويرى آن، تعميم مىيابد، قشر زن را در بحران هويت فرو مىبرد. بىرونق شدن خانه و ملحوظ و ملموس نبودن وجود زنان خانهدار، در تمامى عرصههاى فرهنگى امرى محسوس است و نمىتوان قشر زن را به چنين ستمى، بىتوجه ديد؛ زيرا آن گاه كه ارزشهاى غربى و فرهنگ تجدد، فرهنگ و ارزشهاى غالب شد و سياستهاى دولتى، برنامههاى كلان را در محورهاى مختلف بر اين اساس تدوين نمود، ممنوعيت يك گروه در جامعه از داشتن نگاه مادى و نه الهى، امرى محكوم است. بينش و تفكر ليبرالى، اصولاً نگاه غيردينى است، و مبانى آن در مبدأ و معاد، «فردگرايانه» است و الگوهاى مورد پذيرش نيز خارج از اين محدوده نخواهد بود. از اين روى انتظار از زنان - آن هم قشرهاى ميانى و پايين جامعه - در داشتن باورهاى مقدس و انقلابى، و دورى از خواستههاى صرفاً مادى، در حالى كه سياست كلى خلاف آن است و شاخصهاى دولتى پشتوانه مناصب و مدارك و پيشرفتهاى؟! زنان و دختران خويش گرديدهاند، توقعى بىنتيجه و خلاف عدالت است.
- نداشتن پايگاه اجتماعى زنان خانهدار كه دگرگونى ارزشها علت آن است. اين مسئله در زواياى گوناگون مشغله ذهنى زنان را پيش مىآورد و آنان را نسبت به اين ضعف، حساس مىنمايد. اين مورد نيز به واژگونى مبانى نظرى و تحميل ارزشهاى مادى از بالا، باز مىگردد. - ارائه الگوهاى نمونه از ميان دارندگان مدرك و كار، چه در انتخاب كردنها و انتخاب شدنها، و چه در ابعاد فرهنگى نمايشى و... از عوامل مهمى است كه زن خانه، خود راموجودى پوچ، بىهويت و فاقد ارزش احساس كند. با چنين عملكردى، شعارهاى بىپشتوانه در مدح مادرى و همسرى كارساز نخواهد بود. - فرهنگ تجدد و توسعه علاوه بر بارزههاى فوق گزينه بهترين را براى انتخاب همسر در نگاه مردان تغيير داده، و انتخاب زنى با داشتن مدركى با آب و رنگ بيشتر و شغلى نامآورتر، ملاك اصلى يا اولويت اوليه گرديده است. - حضور گسترده دختران جوان در دانشگاههاى كشور، زندگى دور از خانواده و به سر بردن در خوابگاه را ضرورى ساخته است. جدايى اين جوانان از پدر و مادر و عدم سرپرستى تربيتى آنها، خود مىتواند از مسائل بزرگ مشكلساز باشد؛ علاوه بر پژمردگى و سپس افسردگى شگفتآور دختران جوان كه بنا به روح ظريف و حساس، توان تحمل چنين دورى و تنهايى را نداشته و اجبار آن را در ظرفيت خود نمىبينند. اين امر واقعيتى است كه مىتوان در يك ارزيابى، بدان دست يافت. - بىهدفى و بىآيندگى، خطرى جدى است كه دختران دانشجو را تهديد مىكند. گذران عمر جوانى در دانشگاهها و خواندن دروسى كه نه انگيزه اصلى آنهاست و نه هدفمندى پيش مىآورد، علاوه بر نگرانى كاريابى پس از تحصيل و هماهنگ ساختن آن با زندگى متأهلى آينده، علتهايى است كه با كمال تأسف در قشر دختران تحصيلكرده در آموزش عالى بيش از ديگر اقشار قابل لحاظ است.
- از رونق افتادن كارهاى دستى، و نگاه حقارتآميز زنان و دختران به هنرهايى چون خياطى و قالىبافى و... جامعه را با همان مضراتى مواجه ساخته كه غرب صنعتى پس از اجبار زنان به كار در كارخانه بدان گرفتار آمد. - حضور بىرويه دختران و زنان در خارج از خانه، هر چند در مقولات تحصيل و اشتغال، تبليغ رسمى مىشود، اما غيررسمى و غيرمستقيم نحوهاى از تشخص اجتماعى و بيزارى از خانه و اخراج جبرى آنان را از خانه فراهم مىسازد. فرهنگ توسعه «مصرف زدگى» را ترويج مىكند و سرمايهدارى نهفته در آن «تجملگرايى»،«خودنمايى» و «مفاسد برآمده» از آن را رايج مىنمايد. گسترش اخلاقيات ناپسند، نزول ارزشهايى چون حيا و عفت و حجاب، معضل بزرگى است كه سردمداران مدافع و مصمم بر «توسعه» را به تعديل، تغيير و حذف احكام الهى سوق مىدهد. ابتذال اخلاقى و افت فرهنگى آفتهايى است كه جامعه اسلامى با قدمهاى آن آشنا شده است و «پيش به سوى غرب»، هدف نمادينى است كه در حركت، نگرش و منش زنان و دختران بيشتر از گذشته آشكار است. گامهاى انفعالى و تدافعى نه تنها راهگشا نيست بلكه از يكسو موجب گستاخى حريف شده و از ديگر سوى باورداران به ارزشها را به سردرگمى و پريشانى مىكشاند.
در اين ميدان حاميان اسلام در برابر سكولاريسم احساس ضعف مىكنند، و به جاى پرداختن به مبانى دينى، و الگوهاى اسلامى و سنت معصومعليه السلام، پذيرش بارزههاى منفى را جبرى مىدانند. بنابراين «آزادى» و «تساوى زن» موضوعى مىشود كه ميان اسلامخواهان و سكولارها رقابت ايجاد مىكند. سرمايه دارى توسعه، بهترين سودها را مىبرد و زن مسلمان را در راستاى حركت غرب ابزار اميال خود مىكند. - «اشباع بازارها» از كالاهاى خارجى كه در سالهاى گذشته از افتخارات كارگزاران توسعه بود و اينك نيز قراردادهاى كلانى كه وارداتش با محوريت اجناس لوكس مىباشد، عامل مهمى در سرگرمى زنان و دختران جامعه است، و به ديدگاه ابزارى آنان به زن، مربوط مىشود؛ در ميدان توسعه و پيروى از پيشرفتهاى غرب، نظام اسلامى شاهد برنامههاى دور از انتظار براى زنان خواهد بود كه از آن جمله مىتوان به پيشنهاد «درجه دادن به زنان نظامى» از سوى خانم مشاورى اشاره كرد و همچنين تأسيس دانشكده نيروى انتظامى ويژه خواهران را ذكر نمود. - قهرمان سازى زنان در ميادين ورزشى، هنرى و شاخههاى گسترده آن نيز از ديگر بارزههاى منفى است. اين مهم كه هيچ سند دينى ندارد بلكه به وضوح با مبانى و در تعارض و تضاد است صرفاً به علت حضور زن يا زنانى از وابستگان مسئولين بالاى جامعه، ترويج و پىگيرى شده است. مرزشكنى فخرفروشانه با تمهيدات و تبليغاتمسئولين، قشر زن را در جامعه با خواستها، آرمانها و ارزشهاى وارونهاى دگرگون مىكند و از شأن، جايگاه، فطرت و حريم خود خارج مىسازد. - مشاوره، پستى است كه در دهه دوم انقلاب رسميت و عموميت يافت. بهكارگيرى زنانى در منصب مشاوره، بهجا و نابهجا به منزله رقابتى سياسى بروز كرد و سازمانها و وزارتخانهها و نهادها در پى ايجاد تشريفات، آن برآمدند.
شگفتآور آنكه، تمامى شعارها و حمايتها و فريادهاى حقوقى و... براى زنان تنها يك گروه اقليت از زنان و دختران جامعه را مشمول خود قرار مىداد و آن عبارت بود از «زنان و دختران دانشگاهى و شاغل شهرنشين» يعنى تقريباً «قشر مرفه جامعه». در اين طرحهاى فرهنگى - سياسى نه زن روستايى كه دوش به دوش مردان مزرعه را آباد مىكند و خانه را آبادان مورد توجه قرار گرفت، و نه ستونهاى خانوادهاى كه جور مسئوليت شغلى مردانشان را در عرصههاى مختلف متحمل مىشوند. همچنين زنان طبقه پايين و كمدرآمد همپاى مردانشان از جاى گرفتن در برنامههاى سرمايهسالارانه و قدرتطلبانه محروم بودهاند. همچنين مىتوان بارزههاى خسارتبار را در تزلزل بنيان خانواده مشاهده نمود. افزايش آمار طلاق، بىتوجهى مادران نسبت به فرزندان و آينده نامعلوم آنها كه ناشى از جدايى است و پاىبندى به تحمل شرايط ويژه و شايد دشوارى كه در مقطعى از زندگى احتمال بروز مىيابد عارضههايى است كه آموزههاى ليبرالى در جامعه رايج كرد. دادگاههاى خانواده و كرناى حمايتهاى قانونى از زنان در برابر مردان نه تنها ثمرات مثبت نداشته، بلكه شدت دادن اختلافات جزئى و انتقامگيرى از مردان را وسعت بخشيده است. مىتوان «ميزان مهريهها» را با توجه به قوانين مصوب در اين زمينه مانند «تعيين نرخ مطابق روز» همراه با «سهيم شدن زنان در دارايىهاى مرد» و «اجرتالمثل» عوامل مهمى در گسست خانوادهها ديد. نتيجه آنكه «فضيلت سالارى» و «فاطمه گونه بودن» بدل به چنين بارزههايى گرديد و حضور اين گونه زنان در عرصههاى مختلف، نمادهايى از زن مسلمان شد و تبليغفرهنگ اسلامى را به عهده گرفت. حتى تشكيل سازمانها و هيئتها و شوراهاى زنانه كه تقريباً به احزاب و تشكلهاى سياسى بيشتر شبيه است، مأمنى براى گروهى از زنان و دخترانى شد كه با صرف هزينههاى كلان در سمينارها و كنفرانسهاى خارجى حضور يابند. بازدهى چنين حضورى براى جامعه اسلامى چه بوده است؟ مىتوان ثمره آن را در نگاه بىتفاوت نسل جوان به الگوهاى اسلامى و گرايش هر چه بيشتر به الگوها و ارزشهاى غرب ديد كه خطر پيشرفت سكولاريسم را اعلان مىكند. بايدها و نبايدها بد نيست به برخى از بايدها و نبايدهايى كه ضرورت آن احساس مىشود، اشاره كرد.
پيشتر گفته شد «توسعه» برنامهاى مدون است و فرار از هر يك از مفاد آن بىنتيجه خواهد بود. فرهنگ توسعه، پيشزمينه حاكميت ديگر عرصههاى آن است و براى زنان يك جامعه طرحهاى گسترده و تخريبگرانه دارد. تنها مىتوان به نمونهاى از آن اشاره داشت كه غايت فرهنگ توسعه را مىنماياند: يكى از رسواترين اشكال توسعه كه جنبه بهرهبردارى دارد تجارت جديدى به نام بهرهبردارى جنسى يا جهانگردى سكس است، مردان را به روسپى خانههايى كه در جهان سوم، صرفاً براى آنها داير شده مىفرستد. سياحت سكس به عنوان يك استراتژى توسعه، توسط آژانسهاى كمك بينالمللى پيشنهاد شد. «ماريا مايز» مىنويسد: صنعت سكس اولين بار توسط بانك جهانى، صندوق بينالمللى پول و آژانس توسعه بينالمللى آمريكا، برنامهريزى و حمايت شد.(49) فروش دختران به ديگر كشورها، از اتهامات به اثباترسيده «فرخ روپارسا» وزير آموزش و پرورش رژيم ننگين پهلوى بود كه پس از انقلاب اسلامى در دادگاه، بدان اعتراف نمود. هرچند در حاكميت اسلام، هم به دليل نظارت حكومتى و هم به دليل گرايش مردم بهاحكام مذهبى، عمق فاجعه پيروى از غرب هنوز مشهود نيست، اما نمىتوان به مسئلهاى چون «ورود هفتاد زن ايدزى ايرانى به كشور» كه مطبوعات خبر آن را منتشر كرده و نسبت به سلامت جامعه اظهار نگرانى نمودند، بىتفاوت ماند. «تولد ناقص زن» در تجدد كه مرگ تدريجى او را فراهم آورد، نبايد ملاك و معيار پيشرفت زن مسلمان واقع مىشد و نحوهاى از پيوند ناهمگون بين نوگرايى مدرنيته با اسلام، وى را به ناكجا آباد سوق مىداد. جذابيتهاى فريبنده و كاذب چون مدرك، شغل و... ارزشهاى اصيلى نبودند كه پايه در مبانى دينى داشته باشند. علاوه بر آنكه قطعى دانستن چنين مسائلى ادبار به متون فقهى را ثمر داد و بزرگانى را بر آن داشت تا با شتاب به تغيير، تحول و تعديل آن دست زدند. رواج ليبراليسم پيامدهاى بديهى خود را داشت و زنان آسيبپذيرترين قشرها و اعضاى جامعه در آن بوده و هستند. متصديان امر نبايد از اين مهم تغافل مىنمودند كه ويروس غرب بيمارىزاست. نبايد به چنين ويروسى امكان ورود و رشد داد. اين ادعا، نه براساس ديدگاه فردى است و نه ناشى از تعصب انزواگرايانه؛ بلكه نظريهاى است كه «ساموئل هانتينگتون» ارائه مىدهد. او مىگويد: وقتى ويروس غرب به جامعهاى وارد شد، بيرون راندن آن دشوار است. ويروس غرب مقاومت مىكند، اما كشنده نيست. مريض زنده مىماند، ولى سلامتى خود را هرگز باز نمىيابد. رهبران سياسى [ غربزده] آنچه خلق مىكنند، جامعهاى غربى نيست، بلكه كشورى از درون گسيخته است.
آنها جامعه خود را با دوگانه انديشى فرهنگى آلوده مىكنند. اين بيمارى ماندگار مىشود و ريشه مىگيرد.(50) به طور كلى در دهه دوم كه «عصر خردگرايى» نام گرفت، نبايد باورها و ارزشهاى انقلابى خدشهدار مىشدند و با تلاش بىثمر، سعى در تزريق «پيشرفت و ترقى» غرب به جامعه مىكرد و ظرفيتهاى معنوى زنان را با ماديت آن تمدن منحرف مىساخت. از ديگر سوى، دورى از كتاب و سنت معصومعليه السلام كه ضرورت مدرنيته است، سببگرديد تا ارائه الگوهاى اصيل منتفى شود. در اين سير، حركت به گونهاى تغيير يافت كه حتى «روز زن» نيز به انتخاب كارمندان، استادان و كارگران به عنوان زن نمونه محدود شد. در فكر هيچ يك از مناديان، مدعيان و مسئولان فرهنگى كشور، اين امر بديهى نياز جامعه اسلامى و زن مسلمان نبود كه تشكيل خانواده پرثمر و تربيت فرزندانى بالنده، ثبات آينده كشور و ملت را تضمين مىكند. هيچ كس نينديشيد كه بايد الگوهاى مثبت از زنان آزاده را در تاريخ اسلام و تاريخ ايران اسلامى يافت و به جامعه معرفى كرد. به راستى چه گروهى از زنان مسلمان ايرانى از وجود «نيمتاج خانم» اطلاع دارند؛ زنى تحصيلكرده كه در دوران قاجار مىزيسته و در عين حالى كه از اشراف بوده و به همين دليل امكان داشتن معلم فرانسوى را دارا بوده، فرانسه را به خوبى تكلّم مىنمود و انگليسى را در حد لزوم مىدانسته است.(51) نويسنده كتاب «كيش مات» كه مأمور انگلستان در ايران آن زمان بوده است، در كتاب خود ضمن درج مطلب فوق، مىافزايد: نيمتاج خانم با همسرم دوستى برقرار كرده و همه روزه بين آنها ملاقات صورت مىگرفت. اين خانم بر سر مسئله حجاب با همسرم كه حجاب را عملى شاق براى زنان مىدانست، به بحث مىپرداخت. او ضمن رد نظريات همسر من از اين كه وى به خاطر رسوم فرنگىها، مجبور است صورت خود را بدون حجاب در معرض ديد همگان قرار دهد، برايش اظهار تأسف مىكرد و اين عمل را شرمآور و نوعى اهانت به مقام زن مىدانست.(52) ديگر نمىتوان پرسيد خانم «مجتهد امين» در چه وسعتى براى زنان جامعه اسلامى آشنا است؟ بايدها و نبايدهايى كه در جامعه صورت گرفت و نگرفت، سبب شد تا زن متعهد و بىتفاوت، به دين و مذهب با نگاه «سودآورانه» بنگرد. اين خطر عظيم نه معضل زنان و نه مشكل جامعه است؛ چراكه القايى است منبعثاز هدفمندى سياسى. از جهت ديگر معضل و مشكل بنيادين در جامعه آفريده و خواهد آفريد؛ زيرا به دليل نقش سازنده و مؤثر زن، فرهنگ كلى جامعه را با بحران مواجه ساخته و دگرگونى نگرشى و منشى را دامن زده است.
پی نوشتها:
1) . ويل دورانت، عصر ايمان، بخش دوم، ص 1111.
2) . همان، ص 97.
3) . مارلين فرنچ، جنگ عليه زنان، ترجمه توراندخت تمدن (مالكى)، ص 131.
4) . ويل دورانت، عصر ايمان، بخش دوم، ص 1112.
5) . همان.
6) . منتسكيو، روحالقوانين، ترجمه محمد مددپور، ج 1، ص 325.
7) . همان، ص 524 .
8) . ويل دورانت، عصر ولتر، ص 396.
9) . ويل دورانت، عصر رنسانس، ص 616.
10) . همو، اصلاح دينى، ص 899 .
11) . همان، ص 987. 12) . ويل دورانت، عصر خرد، ص 66. 13) . همان، ص 67.
14) . منتسكيو، روحالقوانين، ترجمه محمد مددپور، ج 1، ص 325.
15) . همان، ص 326.
16) . همان، ص 332.
17) . ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص 140.
18) . همان، ص 129.
19) . همان، ص 135.
20) همان، ص 140.
21) . همان، ص 141.
22) . همان، ص 143.
23) . همان، ص 146.
24) . ويل دورانت، يونان باستان، ص 340.
25) . آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، ص 142.
26) . همان، ص 309.
27) . همان، ص 359.
28) . ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص 92.
29) . همان، ص 151.
30) . همان، ص 154.
31) . همان، ص 158.
32) . همان، ص 147.
33) . همان.
34) . ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها، ص 292.
35) . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 315.
36) . همان.
37) . همان، ص 289.
38) . عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت، ص 90.
39) . رضا داورى، فرهنگ، خرد، آزادى، ص 118.
40) . رضا داورى، بحران در فلسفه، ص 448. 41
) . همو، فرهنگ و توسعه، ص 47.
42) . رابرت. اچ. بورك، ليبراليسم مدرن و افول آمريكا، ترجمه الهه هاشمى، ص 629.
43) . همان، ص 630.
44) . ماهنامه زنان، ش 59 ، عبدالكريم سروش.
45) . ماهنامه جامعه سالم، تير 77، نوشين احمد خراسانى.
46) . هفتهنامه آبان، خرداد 77.
47) . رابرت. اچ. بورك، ليبراليسم مدرن و افول آمريكا، ترجمه الهه هاشمى حائرى، ص 629.
48) . فهيم كرمانى، زن و پيامآورى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
49) . مارلين فرنچ، جنگ عليه زنان، ترجمه توراندخت تمدن (مالكىص 65.
50) . ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها، ص 246.
51) . فرانسيس فوربز - ليث، كيش مات، ترجمه حسين ابوترابيان، ص 169.
52) . همان، ص 160
/خ