سياست شبيهسازي
نویسنده : حامد عسگرزاده
از نكات قابل بررسي در تاريخ آمريكا اين است كه وقوع هر رويدادي، ايدئولوژي هاي كهن را از رده خارج ميكند، بنيان ائتلافهاي موجود را سست كرده و به تنش و تضاد بين احزاب و گروهها به حدي دامن ميزند كه نميتوان آن را ناديده گرفت. در اين صورت تعهدات سياسي قديمي، مقبوليت خود را از دست ميدهند و فرضيههاي قديمي، كمتر مورد پذيرش واقع ميشوند.
انقلاب ژنتيك ماننده بردهداري، حقوق مدني و جنگ سرد در گذشته ـ يكي از همين رويدادهاست كه ممكن است در زمان خود تمامي اين حوزهها را زير سيطره بگيرد.
در چند ماه گذشته كميسيونهايي در سنا و كاخ سفيد، شاهد بررسي و رسيدگي به شواهد و دلائل بسيار، دال بر طبيعي بودن شبيهسازي انسان در زمان حال بودهاند. تقريباً تمامي آنان شهادت دادند كه موافقت اوليه با اين طرح نتايج وحشتناكي را به ارمغان خواهد آورد. از جمله به دنيا آوردن كودكاني بدشكل (با صورتي دِفرمه شده) يا سقط جنين به خودي خود و همچنين خطرات ناگواري را كه ميتواند براي زناني كه اولين شبه انسانها را حمل ميكنند، به وجود بياورد.
صرف نظر از گروههايي كه حامي و مبلغ شبيهسازي هستند، به صراحت ميتوان گفت كه عقيده جهاني دربارهي شبيهسازي انسان اين است كه در موقعيت كنوني اين عمل نبايد انجام شود.
سياستهاي پيچيدهي شبيهسازي شديداً به جريان تحقيقات دربارهي سلولهاي بنيادين وابسته هستند. سلولهاي بنيادين، سلولهايي متصل به هم هستند كه بسياري از دانشمندان اعتقاد دارند روزي ميتوان صدمات ناشي از خطرناكترين بيماريها را از طريق آنها درمان كرد. زماني كه پژوهشهاي نويدبخش دربارهي سلولهاي بنيادين به نتيجه رسيد، تمامي دانشمندان، شادمانهترين مژده براي انسان و بينظيرترين مايهي اميد بشر را سلولهاي بنيادين خواندند و اينكه سلولهاي جنيني شبيهسازي شده ميتوانند يكي از منابع كليدي در اين راه به شمار آيند. پليس فدرال تاكنون، سرمايهگذاري در اين تحقيق را ممنوع كرده است.
ـ آيا مجاز دانستن تحقيق در مورد شبيهسازي سلولهاي بنيادين، اولين پله به سوي شبيهسازي نوزادان نيست؟
ـ آيا منافع احتمالي علم ژنتيك نوين وحشت نهفتهي آن را توجيه ميكند؟
ـ آيا ما ميخواهيم به كليهي فنآوريهاي نوين صنعتي مسلح شويم كه بلادرنگ جنين آدمي را خلق كنيم، از آن استفاده كرده و سپس در جهت نابودياش گام برداريم؟
اين سلولها در مورد سياست سقط جنين [كورتاژ] نيز مطرح ميشوند؟
جمهوريخواهانِ مخالف آزاديِ سقطجنين عمدتاً جنين را مقدس تلقي ميكنند و بيشتر دموكراتها به آنها [جنينها] مانند كلكسيوني مينگرند كه تنها وجه عاقلانهشان اين است كه زنان باردار قادر به انتخاب ايشان بودهاند.
[ميتوانند قبل از بارداري انتخاب كنند كه اينگونه جنينها را ميخواهند يا نه؟]
با وجود اينكه سرمايهگذاريها و كشيدن حصار، دشواريهاي را فراروي علم نوين ژنتيك قرار داده است، ولي بيترديد بحث لاينحل سقط جنين [كورتاژ] را تحت شعاع قرار نميدهد. سلولهاي بنيادين و شبيهسازي شده اگرچه چشمگير و فوقالعاده به نظر ميرسند ولي هنوز در ابتداي راهند.
نمايش نقشه ژنوم انساني نه تنها چشماندازي از درمان ژنتيكي بيماريهاست، بلكه بهبود ژنتيك يا چيزي كه از آن به عنوان مداخلههاي هستهاي [تصحيح ژنتيك] ياد ميشود است كه تمامي نسلهاي آينده را تحت تأثير قرار خواهد داد.
سرانجام فاصله ميان درمان و بهبودي ممكن است آنقدر فراخ و دست نايافتني باشد كه روزي عقبافتادگي ژنتيكي به بيماري اجتماعي همهگيري تبديل شود و برابري ژنتيكي بهانهاي براي مبارزه اجتماعي براي رسيدن به مساوات باشد.
بعضي از تحقيقات كه هنوز در حال انجام هستند نظير خلق پيوند ژنتيكي جنين انسان و حيوان، مطرح كردن شبحي است كه بزرگترين كابوس علمي ـ تخيلي ما بوده، به زودي محقق ميشود. به همين زودي چنين آزمايشهايي به صورت كاملاً قانوني وجود خواهد داشت. ما به اولين موج مباحثهي سياست و اخلاق در عصر ژنتيك نوين وارد ميشويم:
ـ چه كساني ساماندهنده هستند؟ چه چيزي كنترل شده است؟ چه چيزي مجاز است و چه چيزي ممنوع؟ چه رهبري ـ اگر وجود دارد ـ ايدئولوژيهاي رايج گروههاي محافظهكار، ليبرالها، جمهوريخواهان و دموكراتها را براي جنگ بعدي قدرتمندان رهنمون ميشود؟
در اين مباحثه منافع بسياري وجود دارد: محافظهكاران مذهبي و گروههاي مخالف آزادي سقطجنين كه علم ژنتيك نوين را به مثابه توهيني به شرافت انساني تلقي ميكنند.
شركتهاي توليد فنآوري كه از طريق علم محرز نشدهي آينده سودآوري ميكنند.
احزاب مدافع حقوق جنسي، شبيهسازي را گزينشي شخصي ميپندارند كه حكومت نميتواند در آن دخالتي داشته باشد؛ و گروههاي مدافع حقوق بيماران كه دانش ژنتيك نوين را منشأ اميدواريهاي جديد ميپندارند.
اولين اقليت، Led by Sen است. سام برونبك Sam Brownback(R- Kan) درصدد بود تمامي پژوهشهاي شبيهسازي انسان را ممنوع كند. اين گروهِ ساختگيِ جمهوريخواهان و محافظهكاران اجتماعي، با وجود اينكه در برگيرنده اعضاي مساواتطلب، زيستگرايان و چپگرايان طرفدار محيط زيست است، هنوز به پيشرفت تكنولوژي و در معرض نظارت دولت بودن آن مشكوك است. اين جنبش طرفدار كنترل و نظارت دولت، سعي بر اين دارد كه بحث پژوهشي شبيهسازي انساني و سلولهاي بنيادين را از سياست سقطجنين جدا كند، به اين اميد كه انزجار جهاني اقوام و ملل از ايدهي زندگي شبيهسازي بشر، پيروزي قانوني را به سادگي به آنها هديه خواهد داد.
يكي ديگر از اتحاديههاي جديد علاقهمند، از گروههاي موافق حقوق جنسي و شركتهاي صاحب فنآوري
تشكيل شده، كه اين اقليت مايل به پذيرفتن موقت تحريم شبيهسازي جنسي هستند، به دليل اينكه اين تكنولوژي هنوز آزمايش نشده و غيرقابل اطمينان است. ولي همچنان به دنبال چيزي براي مشروعيت بخشيدن و گسترش دادن كاربرد جنين انساني مشابهسازي شده براي پژوهشهاي پزشكي ميگردند. اين گروهها تقريباً تمامي دموكراتهايي را كه از هواداران سرسخت سلولهاي بنيادين جنيني هستند و تعداد قابل ملاحظهاي از جمهوريخواهان كاپيتاليست كه معتقد به اقتصاد بازار آزادند و پيشرفت تكنولوژي، حدود حزب آنها را مشخص ميكند نه محافظهكاري مذهبي و دفاع از آيندگاني كه هرگز چشم به دنيا نگشودهاند را در برميگيرد.
در طبقه متوسط آمريكايي، مطابق معمول، جايي حدواسط و نامعلوم وجود دارد. خيلي از آمريكاييها فكر ميكنند سقطجنين كار اشتباهي است اما ميبايست قانوني باقي بماند. آنها همچنين معتقدند كه جنينهايي كه قابليت سقط شدن دارند يا در كلينيكهاي ضدبارورسازي توليد ميشوند را ميتوان براي انجام تحقيقات پزشكي به كار برد.
آنها شبيهسازي انساني را همانقدر مشمئزكننده ميدانند كه پيشينيانشان بچهي آزمايشگاهي را نفرتانگيز ميدانستند. ولي به نظر ميرسد آنها در مورد اينكه جنين شبيهسازي شده اگر براي تحقيقات و در جهت پيشبرد علم پزشكي صورت بگيرد، رواداري نشان داده و صبور بودهاند، از نظر آنها هر دو مقولهي اخلاقي و پيشرفت علمي جديت ميطلبد، ولي هويدا است كه اگر از جانب علم تجربي مشكلي به وجود نيايد، بخش ابتدايي ـ اخلاقي مسأله تحتالشعاع هم قرار بگيرد، اعتراضي دربر نخواهد داشت.
با كنار هم گذاشتن فرضيات، اين نبرد دنبالهدار، دريايي از تغييرات را براي سياست آمريكايي به ارمغان خواهد آورد. اگر محدوديتي وجود نداشته باشد يا تنها منع مختصر شبيهسازي پايان پذيرد، آنگاه تحقيقات به دو سو رهنمون خواهد شد. آنهايي كه عملاً به دنبال مشابهسازي زنده بشري هستند ميتوانند بر روي جنين شبيهسازي شده، آزمايش كرده تا كاملاً به ايمني تكنيك وقوف يابند. بنابراين سرانجام آنها ميتوانند ادعا كنند كه شبيهسازي انسان يك اختيار سادهي جنسي است. در همان زمان، دانشمندان به استفاده از جنين شبيهسازي شده در جهت پيشبرد بنيادي درمانهاي پزشكي مبادرت خواهند ورزيد. اگر موفقيتآميز باشد، ممكن است به خلق فنآوري صنعتي جديد و يا شايد يك اقتصاد جديد منتهي شود: ژنهاي اقتصادي يا اقتصاد ژنها. اين كاپيتاليسم جديد ممكن است در كنار خود بسيار طبيعياش، موافق حق انتخاب نيز باشد. مخالفين آزادي سقطجنين، موافقين تجارت، اتحاديههاي ضدكنترل و نظارت كه به صورت محافظهكاري در ايالت متحده شكل گرفتهاند اگر از بين نروند، كم اهميت نمود پيدا خواهند كرد.
اگر جمهوريخواه با كاپيتاليسم نوين شراكت بورزد، نويدبخش هدايت مخالفان متعهد سقطجنين به سوي انقلاب خواهد بود. انزجار اخلاقي كه توسط مجلات منتقد محافظهكار ايجاد شد، از اولين جرقهها براي اعلام “پايان دموكراسي” در سال 1996 بود، زيرا نهادينه كردن سقطجنين با جديت تمام پاسخ داده خواهد شد. آنهايي كه به قداست زندگي معتقد هستند ـ و ايمان دارند كه با توليد جنين انساني، به وسيلهي دستكاري ساختار ژنتيك بشر، با قانوني كردن شبيهسازي انسان، قداست زندگي خدشهدار ميشود ـ روزي زندگي در آمريكا را غيرممكن مييابند.
اما اگر محدوديتي هم بر شبيهسازي بشر حاكم شود، بيثبات و متزلزل خواهد بود. يك چنين پژوهشهاي بحثانگيزي احتمالاً به مثابه چراغ سبزي براي كشورهاي ديگر خواهد بود و اگر روشن شود كه از نظر اقتصادي و پزشكي موفقيتآميز بوده، سدهاي حمايت و مخالفت از فنآوري صنعتي بسيار قدرتمندتر خواهد بود. اگر زماني اين اتفاق بيفتد، كاپيتاليستهاي ژنتيكي به دموكراتها و البته نه جمهوريخواهان به چشم مخالفان قانونگرايي و موافقان صنعت خواهند نگريست.
تا آنگاه كه تمامي اين بخش نامعلوم باشد، همانطوريكه محتمل به نظر ميرسد، پايان ليبراليسم و محافظهكاري تداعي ميشود، ائتلاف جديدي، تقسيمبندي جديدي ميبايست به وجود بيايد. در پايان، آمريكايي كه به دفعات از گزينشهاي سخت گريخته، اين بار ميبايد يكي از سختترينها را تجربه كند: بين علم جديد با توانمنديهاي چشمگيرش و خطرات پيشبيني نشدهاش و ميان ايمان ديرين و عقل همراه با ضرورتهاي پيش پا افتاده و رازهاي پنهانياش. محتمل به نظر ميرسد كه نسل ماست كه ميبايست اين گزينش را انجام دهد ـ تصميمگيري درباره نسل آيندهي آزمايشهاي آمريكايي و چه بسا تقدير بشريت در نهايت به آن بستگي داشته باشد. كوتاهي در بيان حقيقت باعث شده است كه با وجود اينكه در دوران ماقبل از عصر ژنتيك به سر ميبريم، عاري از هر گونه آمادگي قبلي در اين زمينه باشيم.
شالوده مهندسى ژنتيك كه اوج آن شبيه سازى انسان است، به انقلاب ميكروبيولوژى برمى گردد كه با كشف مارپيچ دى ان اى (DNA) يعنى ساختار بنيادين حيات و عامل پيوند و تركيب ژن آغاز شد. كشف علمى مارپيچ دوگانه دى ان اى توسط دودانشمند به نامهاى فرانسيس كريك (۱) و جيمزواتسن (۲) از محققان دانشگاه كمبريج در سال۱۹۵۳ صورت گرفت. با اين حال در دهه۱۹۷۰ بود كه اكتشافات در اين دنياى عظيم به انباشت دانش قابل ملاحظه اى انجاميد و افقهاى تازه اى را نمايان كرد. استنلى كوهن از دانشگاه كاليفرنيا و هربرت بوير (۳) از دانشگاه سانفرانسيسكو توانستند به كشف شبيه سازى ژنها نايل آيند. در سال۱۹۷۵ گروهى از پژوهشگران دانشگاه هاروارد توانستند ژن پستاندار را از هموگلوبين خرگوش جدا كنند و در سال۱۹۷۷ اولين ژن انسان را به طور مصنوعى بسازند.
با اين كار علمى چشم انداز شگفت انگيزى در توانايى بالقوه انسان براى مهندسى حيات گشوده شد. از اين پس بسيارى از شركتهاى دارويى به تكاپو افتادند تا تحقيقات در اين زمينه را تأمين مالى كنند تا با پيشبرد اين تكنولوژى راه كاربرد آن در عرصه پزشكى را هموار سازند. سرمايه گذاريهاى زيادى متوجه توسعه اين تكنولوژى و بهره گيرى از آن شد كه بسيارى از آن به لحاظ تجارى به شكست انجاميد و مشخص شد كه از لحاظ علمى و تحقيقاتى هنوز كارهاى زيادى بايد در اين زمينه صورت گيرد؛ كارهايى كه نياز به صرف هزينه هاى كلان دارد. تأمين سرمايه لازم براى پيشبرد پروژه هاى تحقيقاتى در اين زمينه از عهده شركتهاى كوچك خارج بود و سرانجام شركتهاى بزرگ دارويى وارد فعاليت در اين عرصه شدند، اما نه براى سرعت دادن به روند تحقيقات در اين زمينه، بلكه براى مهار شتاب پژوهشها و زير كنترل گرفتن دستاوردهاى آن. اين امر شتاب انقلاب تكنولوژى زيستى را در دهه۱۹۸۰ كند كرد. در اواخر دهه۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد بودجه قابل ملاحظه اى براى تحقيقات در تكنولوژى زيستى اختصاص داد تا هم پيشرفت در اين زمينه را شتاب دهد و هم از انحصار آن توسط شركتهاى خصوصى جلوگيرى كند. سرانجام در سال۱۹۸۸ دانشگاه هاروارد تولد يك موش را كه به روش مهندسى ژنتيك توليد شده بود رسماً به ثبت رساند.
به اين ترتيب براى نخستين بار بشر به آفرينش حيات موفق شد و تكنولوژى حيات وارد عصر تازه اى شد. به دنبال آن دولت ايالات متحده يك كمك ۳ميليارددلارى در اختيار گروهى از پژوهشگران به رهبرى جيمز واتسن قرار داد تا با تحقيقات گسترده به شناسايى و تعيين موقعيت ۶۰ تا ۸۰هزار ژن، كه در واقع الفباى حيات نوع انسان را تشكيل مى دهد، بپردازند. در قدمهاى بعدى دوتن از دانشمندان با استفاده از ابر كامپيوترها توانستند بخش مهمى از رشته رمزهاى تمامى ژنهاى انسان را استخراج كنند و يك بانك اطلاعاتى غول آسا در اين حيطه فراهم آورند. (۴) با اين گامها شناخت شالوده هاى رمز حيات ميسر شد و شبيه سازى انسان يا در واقع توليد مصنوعى انسان امكانپذير گرديد. نگرانى هاى اخلاقى با مهندسى ژنتيك و شبيه سازى انسان تسلط بشر بر طبيعت وارد مرحله تازه اى شده است. براى نخستين بار انسان موفق شده انسانى مشابه خود را خلق كند. اما اين موفقيت بزرگ در عين حال با بيمهاى بزرگى نيز همراه است. نگرانى اين است كه اين امكان تكنولوژيك مثل بسيارى از امكانات تكنولوژيك ديگر، از جمله امكانات بيوتكنولوژى، مورد سوءاستفاده قرار گيرد.
پرسش اين است كه در شرايط سامان كنونى جامعه، كه بر مبناى سلطه طبقاتى، گروهى و ملى قرار دارد، چه تضمينى وجود دارد كه از شبيه سازى انسان به هولناكترين وجهى سوءاستفاده نشود؟ به همين دليل بسيارى معتقدند كه بايد با توسل به ملاحظات اخلاقى تلاش در پيشبرد اين تكنولوژى را محكوم كرد. برخى نيز به خاطر امكاناتى كه اين تكنولوژى به واسطه ژن درمانى در عرصه پزشكى دارد به لحاظ اخلاقى آن را قابل دفاع مى دانند. اما چشم اندازى كه استفاده از اين تكنولوژى در عرصه پزشكى مى گشايد، فقط بخش كوچكى از اين مسأله بغرنج است. بويژه از زمانى كه شبيه سازى انسان به عنوان نقطه اوج تكنولوژى مهندسى ژنتيك مطرح شد، اين مسأله ابعاد تازه اى پيدا كرد. پرسشى كه همراه با چشم انداز توليد مصنوعى انسان مطرح شد اين بود كه آيا توليد انسان به طور مصنوعى يا به تعبير رايج به صورت شبيه سازى شده جايز است يا خير؟ وقتى اين پرسش كه در وهله اول ساده مى نمود، در ميان طيف هاى مختلف فكرى و روشنفكران متعلق به گرايشهاى مختلف مورد بحث همه جانبه قرار گرفت زواياى پيچيده آن عيان شد و معلوم شد كه جامعه بشرى در تصميم گيرى نسبت به روا يا ناروا دانستن توليد مصنوعى انسان با مسأله بغرنجى رو به روست. برخلاف آنچه ممكن است در نگاه نخست به نظر برسد اين موضوع مسأله اى نيست كه تنها به حوزه علم تعلق داشته باشد يا در عالم الهيات محل چون و چرا باشد.
اين مسأله در عين حال يك مسأله اى است و در حوزه فلسفه اخلاق نيز موضوع مباحث نكته سنجانه قابل ملاحظه اى است. يورگن هابرماس، يكى از فلاسفه سياسى معاصر، موضوع جايز يا جايز نبودن شبيه سازى انسان را اساساً موضوعى متعلق به حوزه اخلاق مى داند و معتقد است كه پاسخ به اين پرسش را نمى توان در حوزه علم جست وجو كرد. در آنچه از پى مى آيد به استدلال هابرماس در مخالفت با شبيه سازى انسان نگاهى مى اندازيم. هابرماس در مقاله اى با عنوان «احتجاج عليه تكثير مصنوعى انسان» از ديدگاه خاص خود موضوع شبيه سازى انسان را مورد بحث قرار داده و در مخالفت با آن استدلال كرده است. مقاله هابرماس در كتابى حاوى مجموعه مقالات او با عنوان جهانى شدن وآينده دموكراسى ترجمه ومنتشر شده است. (۵) آنچه در اينجا مى آيد در واقع مرور بر مقاله مذكور است.
شبيه سازى و ابعاد اخلاقى تكثير مصنوعى انسان هابرماس شبيه سازى انسان را چيزى در حد نظام بردگى و حتى فروتر از آن مى داند. استدلال او اين است كه در تكنولوژى شبيه سازى فرد سازنده در برابر فرد ساخته شده داراى چنان اختيارى در تصميم گيرى است كه به نمونه تاريخى برده دارى شباهت دارد. چنين رابطه اى با نظام حقوق دموكراتيك كه سامان زندگى بشر امروز را مى سازد مغايرت تام دارد. نظام بردگى رابطه اى حقوقى است كه در آن شخصى ، شخص ديگر را به عنوان مملوك خود تحت اختيار مى گيرد. بديهى است كه چنين رابطه اى با دريافت امروزى از حقوق انسانى همخوانى ندارد. هابرماس مى گويد وقتى شخصى، شخص ديگر را از آزادى محروم مى كند در عين حال خود را نيز از آزادى محروم كرده است. زيرا شالوده نظام حقوقى دموكراتيك شناسايى متقابل اصل خودآيينى (استقلال) متقابل است. در نظام حقوقى دموكراتيك شهروندان تنها در شرايطى از خودآيينى در سپهر عمومى و خصوصى برخوردار مى شوند كه متقابلاً يكديگر را به عنوان خودآيين (مستقل) به رسميت بشناسند. شخصى كه بر ماده ژنتيك شخص ديگر (شخص شبيه سازى شده) اختيار دارد، اصل شناسايى متقابل را نقض كرده است. او با اين كار ضمن اينكه آزادى ديگرى را سلب كرده، خود را نيز از آزادى محروم كرده است.
ديدگاه عام گرايانه در مورد دموكراسى براى اينكه اين حكم هابرماس را بهتر بفهميم بايد با ديدگاه او در مورد نظام حقوقى دموكراتيك و اصول دموكراسى بيشتر آشنا شويم. نظريه دموكراسى هابرماس مبتنى بر فلسفه اخلاق و حقوق كانت است. بنا بر نظريه كانت سامان نظام دموكراتيك مبتنى بر ايجاد آدمهاى خود آيين (مستقل) و داراى آزادى برابر است كه به واسطه همين وحدت و شناسايى متقابل يك جامعه مدنى پديد آورده اند و يك نظام حقوقى وضع كرده اند و بر پايه آن از حقوق خصوصى و عمومى بهره مند شده اند. شهروندان به واسطه همين وحدت و شناسايى متقابل خود آيينى يكديگر است كه از «وضعيت طبيعى » (وضعيتى فرضى كه اصحاب قرارداد اجتماعى همچون هابز، لاك و روسو از آن سخن گفته اند) خارج و به «وضعيت مدنى» وارد مى شوند. در وضعيت طبيعى (يعنى پيش از تشكيل جامعه سياسى ) هيچ حق و تملكى داراى رسميت نيست. افراد براى بيرون آمدن از اين وضعيت، كه نظام زندگى را ناپايدار و مختل مى كند، با يكديگر متحد مى شوند و متقابلاً يكديگر را به رسميت مى شناسند، اراده خود را مشترك و به « اراده عمومى» تبديل مى كنند. از اين اراده متحد، مشترك و عمومى است كه هر حقوقى زاده مى شود و تصرف (در وضعيت طبيعى ) به مالكيت (در وضعيت مدنى ) تبديل مى گردد. منشأ هر قانون گذارى نيز همين «اراده عمومى» يا اراده مشترك است.
تدوين مقررات به اين منظور است كه خطوط قرمز، جهت تفكيك فعاليتهاى قانونى از فعاليتهاى ممنوع، مشخص شود . مقررات معمولا براساس ضوابطى تعريف مىشوند كه امكان قضاوت در آن حوزه را فراهم مىكنند .
ممكن استسناريوهايى براى همدردى و همفكرى براى توجيه كلونينگ نوشته شود . به عنوان مثال اينكه بازماندگان يهودىكشى به جز شبيهسازى و كلونينگ راهى براى ادامه درختخانوادگى و انتقال ژنها و ويژگىهاى خانوادگى خود به نسلهاى بعدى ندارند . اما اين توجيهات موجب حق اجتماعى قابل دفاعى نمىشود; چون در مجموع ضررهاى آن از منافعش بيشتر است . وراى اين ملاحظات اخلاقى كه به ذات خود كلونينگ باز مىگردد، دغدغههاى علمى و متعدد ديگرى نيز وجود دارند .
دغدغههاى علمى شبيهسازى انسان و امكان سوء استفاده سياسى از آن
آزاد شدن كلونينگ، موجب لجامگسيختگى بسيارى از فناورىهاى نو خواهد شد و در نهايت فناورى توليد نوزاد از مهندسى ژنتيك پيشى خواهد گرفت . اگر شبيهسازى در آينده نزديك رواج پيدا كند، مخالفتبا دستكارى ژنتيكى ميكروبها به مراتب سختتر خواهد شد . لذا از همين ابتدا بايد از لحاظ سياسى، نقطهاى مشخص شود كه تعيين كند گسترش اين گونه فناورىها اجتنابناپذير بوده و اين جوامع مىتوانند براى كنترل سرعت و دورنماى پيشرفتهاى فناورى، اقداماتى انجام دهند . در حال حاضر در هيچ كشورى قوانين اساسى به نفع شبيهسازى وضع نشده است . همچنين شبيهسازى حوزهاى از دانش است كه اجماع بينالمللى قابل توجهى در مخالفتبا آن وجود دارد . به علاوه، شبيهسازى فرصت راهبردى مهمى براى احتمال ايجاد كنترل سياسى بر بيوتكنولوژى فراهم آورده است . گرچه در حال حاضر، بهترين و مناسبترين روش در مورد شبيهسازى، ممنوعيت قطعى و همهجانبه است، اما الگوى خوبى براى كنترل ساير فناورىهايى كه در آينده ظهور خواهند كرد، نيست .
ما نياز به قدغن كردن روند آزمايشهاى كلونينگ نداريم، بلكه نياز امروز ما اتخاذ مقررات و ضوابطى خاص در اين زمينه است . به اين معنى كه تحقيقات بايد بيشتر به سمت اهداف درمانى هدايتشوند و بار اصلى توجه محققان فقط ارتقا يافتن از لحاظ توانايى علمى نباشد . به عنوان مثال، هدف اصلى از ساختن دارو، درمان بيمار است . ورزشكاران حرفهاى نياز به فناورىهايى دارند كه مانع از پارهشدن رباطهاى زانوهايشان شود . بنابراين هدف اين نيست كه رقابت ميان ورزشكاران بر ژنتيكى مثل بيمارىهاى هانتينگتون و فيبروزسيتيك استفاده كنيم، نه براى آن كه فرزندانمان را بلندقدتر و باهوشتر كنيم .
به اين ترتيب فوكوياما كه در سال 1989 اعلام كرده بود تاريخ به انتهاى خود رسيده است، امروز مىگويد:
ما به پايان تاريخ نرسيده بوديم; زيرا ما هنوز به انتهاى پيشرفت علم نرسيدهايم . اكنون اين سؤال براى او جدى است كه دستيافتن به دانش اصلاح ژنتيكى بشر در آينده، چه تاثيرى روى ليبرال دموكراسى خواهد گذاشت
انقلاب ژنتيك ماننده بردهداري، حقوق مدني و جنگ سرد در گذشته ـ يكي از همين رويدادهاست كه ممكن است در زمان خود تمامي اين حوزهها را زير سيطره بگيرد.
در چند ماه گذشته كميسيونهايي در سنا و كاخ سفيد، شاهد بررسي و رسيدگي به شواهد و دلائل بسيار، دال بر طبيعي بودن شبيهسازي انسان در زمان حال بودهاند. تقريباً تمامي آنان شهادت دادند كه موافقت اوليه با اين طرح نتايج وحشتناكي را به ارمغان خواهد آورد. از جمله به دنيا آوردن كودكاني بدشكل (با صورتي دِفرمه شده) يا سقط جنين به خودي خود و همچنين خطرات ناگواري را كه ميتواند براي زناني كه اولين شبه انسانها را حمل ميكنند، به وجود بياورد.
صرف نظر از گروههايي كه حامي و مبلغ شبيهسازي هستند، به صراحت ميتوان گفت كه عقيده جهاني دربارهي شبيهسازي انسان اين است كه در موقعيت كنوني اين عمل نبايد انجام شود.
سياستهاي پيچيدهي شبيهسازي شديداً به جريان تحقيقات دربارهي سلولهاي بنيادين وابسته هستند. سلولهاي بنيادين، سلولهايي متصل به هم هستند كه بسياري از دانشمندان اعتقاد دارند روزي ميتوان صدمات ناشي از خطرناكترين بيماريها را از طريق آنها درمان كرد. زماني كه پژوهشهاي نويدبخش دربارهي سلولهاي بنيادين به نتيجه رسيد، تمامي دانشمندان، شادمانهترين مژده براي انسان و بينظيرترين مايهي اميد بشر را سلولهاي بنيادين خواندند و اينكه سلولهاي جنيني شبيهسازي شده ميتوانند يكي از منابع كليدي در اين راه به شمار آيند. پليس فدرال تاكنون، سرمايهگذاري در اين تحقيق را ممنوع كرده است.
ـ آيا مجاز دانستن تحقيق در مورد شبيهسازي سلولهاي بنيادين، اولين پله به سوي شبيهسازي نوزادان نيست؟
ـ آيا منافع احتمالي علم ژنتيك نوين وحشت نهفتهي آن را توجيه ميكند؟
ـ آيا ما ميخواهيم به كليهي فنآوريهاي نوين صنعتي مسلح شويم كه بلادرنگ جنين آدمي را خلق كنيم، از آن استفاده كرده و سپس در جهت نابودياش گام برداريم؟
اين سلولها در مورد سياست سقط جنين [كورتاژ] نيز مطرح ميشوند؟
جمهوريخواهانِ مخالف آزاديِ سقطجنين عمدتاً جنين را مقدس تلقي ميكنند و بيشتر دموكراتها به آنها [جنينها] مانند كلكسيوني مينگرند كه تنها وجه عاقلانهشان اين است كه زنان باردار قادر به انتخاب ايشان بودهاند.
[ميتوانند قبل از بارداري انتخاب كنند كه اينگونه جنينها را ميخواهند يا نه؟]
با وجود اينكه سرمايهگذاريها و كشيدن حصار، دشواريهاي را فراروي علم نوين ژنتيك قرار داده است، ولي بيترديد بحث لاينحل سقط جنين [كورتاژ] را تحت شعاع قرار نميدهد. سلولهاي بنيادين و شبيهسازي شده اگرچه چشمگير و فوقالعاده به نظر ميرسند ولي هنوز در ابتداي راهند.
نمايش نقشه ژنوم انساني نه تنها چشماندازي از درمان ژنتيكي بيماريهاست، بلكه بهبود ژنتيك يا چيزي كه از آن به عنوان مداخلههاي هستهاي [تصحيح ژنتيك] ياد ميشود است كه تمامي نسلهاي آينده را تحت تأثير قرار خواهد داد.
سرانجام فاصله ميان درمان و بهبودي ممكن است آنقدر فراخ و دست نايافتني باشد كه روزي عقبافتادگي ژنتيكي به بيماري اجتماعي همهگيري تبديل شود و برابري ژنتيكي بهانهاي براي مبارزه اجتماعي براي رسيدن به مساوات باشد.
بعضي از تحقيقات كه هنوز در حال انجام هستند نظير خلق پيوند ژنتيكي جنين انسان و حيوان، مطرح كردن شبحي است كه بزرگترين كابوس علمي ـ تخيلي ما بوده، به زودي محقق ميشود. به همين زودي چنين آزمايشهايي به صورت كاملاً قانوني وجود خواهد داشت. ما به اولين موج مباحثهي سياست و اخلاق در عصر ژنتيك نوين وارد ميشويم:
ـ چه كساني ساماندهنده هستند؟ چه چيزي كنترل شده است؟ چه چيزي مجاز است و چه چيزي ممنوع؟ چه رهبري ـ اگر وجود دارد ـ ايدئولوژيهاي رايج گروههاي محافظهكار، ليبرالها، جمهوريخواهان و دموكراتها را براي جنگ بعدي قدرتمندان رهنمون ميشود؟
در اين مباحثه منافع بسياري وجود دارد: محافظهكاران مذهبي و گروههاي مخالف آزادي سقطجنين كه علم ژنتيك نوين را به مثابه توهيني به شرافت انساني تلقي ميكنند.
شركتهاي توليد فنآوري كه از طريق علم محرز نشدهي آينده سودآوري ميكنند.
احزاب مدافع حقوق جنسي، شبيهسازي را گزينشي شخصي ميپندارند كه حكومت نميتواند در آن دخالتي داشته باشد؛ و گروههاي مدافع حقوق بيماران كه دانش ژنتيك نوين را منشأ اميدواريهاي جديد ميپندارند.
اولين اقليت، Led by Sen است. سام برونبك Sam Brownback(R- Kan) درصدد بود تمامي پژوهشهاي شبيهسازي انسان را ممنوع كند. اين گروهِ ساختگيِ جمهوريخواهان و محافظهكاران اجتماعي، با وجود اينكه در برگيرنده اعضاي مساواتطلب، زيستگرايان و چپگرايان طرفدار محيط زيست است، هنوز به پيشرفت تكنولوژي و در معرض نظارت دولت بودن آن مشكوك است. اين جنبش طرفدار كنترل و نظارت دولت، سعي بر اين دارد كه بحث پژوهشي شبيهسازي انساني و سلولهاي بنيادين را از سياست سقطجنين جدا كند، به اين اميد كه انزجار جهاني اقوام و ملل از ايدهي زندگي شبيهسازي بشر، پيروزي قانوني را به سادگي به آنها هديه خواهد داد.
يكي ديگر از اتحاديههاي جديد علاقهمند، از گروههاي موافق حقوق جنسي و شركتهاي صاحب فنآوري
تشكيل شده، كه اين اقليت مايل به پذيرفتن موقت تحريم شبيهسازي جنسي هستند، به دليل اينكه اين تكنولوژي هنوز آزمايش نشده و غيرقابل اطمينان است. ولي همچنان به دنبال چيزي براي مشروعيت بخشيدن و گسترش دادن كاربرد جنين انساني مشابهسازي شده براي پژوهشهاي پزشكي ميگردند. اين گروهها تقريباً تمامي دموكراتهايي را كه از هواداران سرسخت سلولهاي بنيادين جنيني هستند و تعداد قابل ملاحظهاي از جمهوريخواهان كاپيتاليست كه معتقد به اقتصاد بازار آزادند و پيشرفت تكنولوژي، حدود حزب آنها را مشخص ميكند نه محافظهكاري مذهبي و دفاع از آيندگاني كه هرگز چشم به دنيا نگشودهاند را در برميگيرد.
در طبقه متوسط آمريكايي، مطابق معمول، جايي حدواسط و نامعلوم وجود دارد. خيلي از آمريكاييها فكر ميكنند سقطجنين كار اشتباهي است اما ميبايست قانوني باقي بماند. آنها همچنين معتقدند كه جنينهايي كه قابليت سقط شدن دارند يا در كلينيكهاي ضدبارورسازي توليد ميشوند را ميتوان براي انجام تحقيقات پزشكي به كار برد.
آنها شبيهسازي انساني را همانقدر مشمئزكننده ميدانند كه پيشينيانشان بچهي آزمايشگاهي را نفرتانگيز ميدانستند. ولي به نظر ميرسد آنها در مورد اينكه جنين شبيهسازي شده اگر براي تحقيقات و در جهت پيشبرد علم پزشكي صورت بگيرد، رواداري نشان داده و صبور بودهاند، از نظر آنها هر دو مقولهي اخلاقي و پيشرفت علمي جديت ميطلبد، ولي هويدا است كه اگر از جانب علم تجربي مشكلي به وجود نيايد، بخش ابتدايي ـ اخلاقي مسأله تحتالشعاع هم قرار بگيرد، اعتراضي دربر نخواهد داشت.
با كنار هم گذاشتن فرضيات، اين نبرد دنبالهدار، دريايي از تغييرات را براي سياست آمريكايي به ارمغان خواهد آورد. اگر محدوديتي وجود نداشته باشد يا تنها منع مختصر شبيهسازي پايان پذيرد، آنگاه تحقيقات به دو سو رهنمون خواهد شد. آنهايي كه عملاً به دنبال مشابهسازي زنده بشري هستند ميتوانند بر روي جنين شبيهسازي شده، آزمايش كرده تا كاملاً به ايمني تكنيك وقوف يابند. بنابراين سرانجام آنها ميتوانند ادعا كنند كه شبيهسازي انسان يك اختيار سادهي جنسي است. در همان زمان، دانشمندان به استفاده از جنين شبيهسازي شده در جهت پيشبرد بنيادي درمانهاي پزشكي مبادرت خواهند ورزيد. اگر موفقيتآميز باشد، ممكن است به خلق فنآوري صنعتي جديد و يا شايد يك اقتصاد جديد منتهي شود: ژنهاي اقتصادي يا اقتصاد ژنها. اين كاپيتاليسم جديد ممكن است در كنار خود بسيار طبيعياش، موافق حق انتخاب نيز باشد. مخالفين آزادي سقطجنين، موافقين تجارت، اتحاديههاي ضدكنترل و نظارت كه به صورت محافظهكاري در ايالت متحده شكل گرفتهاند اگر از بين نروند، كم اهميت نمود پيدا خواهند كرد.
اگر جمهوريخواه با كاپيتاليسم نوين شراكت بورزد، نويدبخش هدايت مخالفان متعهد سقطجنين به سوي انقلاب خواهد بود. انزجار اخلاقي كه توسط مجلات منتقد محافظهكار ايجاد شد، از اولين جرقهها براي اعلام “پايان دموكراسي” در سال 1996 بود، زيرا نهادينه كردن سقطجنين با جديت تمام پاسخ داده خواهد شد. آنهايي كه به قداست زندگي معتقد هستند ـ و ايمان دارند كه با توليد جنين انساني، به وسيلهي دستكاري ساختار ژنتيك بشر، با قانوني كردن شبيهسازي انسان، قداست زندگي خدشهدار ميشود ـ روزي زندگي در آمريكا را غيرممكن مييابند.
اما اگر محدوديتي هم بر شبيهسازي بشر حاكم شود، بيثبات و متزلزل خواهد بود. يك چنين پژوهشهاي بحثانگيزي احتمالاً به مثابه چراغ سبزي براي كشورهاي ديگر خواهد بود و اگر روشن شود كه از نظر اقتصادي و پزشكي موفقيتآميز بوده، سدهاي حمايت و مخالفت از فنآوري صنعتي بسيار قدرتمندتر خواهد بود. اگر زماني اين اتفاق بيفتد، كاپيتاليستهاي ژنتيكي به دموكراتها و البته نه جمهوريخواهان به چشم مخالفان قانونگرايي و موافقان صنعت خواهند نگريست.
تا آنگاه كه تمامي اين بخش نامعلوم باشد، همانطوريكه محتمل به نظر ميرسد، پايان ليبراليسم و محافظهكاري تداعي ميشود، ائتلاف جديدي، تقسيمبندي جديدي ميبايست به وجود بيايد. در پايان، آمريكايي كه به دفعات از گزينشهاي سخت گريخته، اين بار ميبايد يكي از سختترينها را تجربه كند: بين علم جديد با توانمنديهاي چشمگيرش و خطرات پيشبيني نشدهاش و ميان ايمان ديرين و عقل همراه با ضرورتهاي پيش پا افتاده و رازهاي پنهانياش. محتمل به نظر ميرسد كه نسل ماست كه ميبايست اين گزينش را انجام دهد ـ تصميمگيري درباره نسل آيندهي آزمايشهاي آمريكايي و چه بسا تقدير بشريت در نهايت به آن بستگي داشته باشد. كوتاهي در بيان حقيقت باعث شده است كه با وجود اينكه در دوران ماقبل از عصر ژنتيك به سر ميبريم، عاري از هر گونه آمادگي قبلي در اين زمينه باشيم.
فرآيند شبيه سازى وهنجارهاى نظام دموكراتيك
شالوده مهندسى ژنتيك كه اوج آن شبيه سازى انسان است، به انقلاب ميكروبيولوژى برمى گردد كه با كشف مارپيچ دى ان اى (DNA) يعنى ساختار بنيادين حيات و عامل پيوند و تركيب ژن آغاز شد. كشف علمى مارپيچ دوگانه دى ان اى توسط دودانشمند به نامهاى فرانسيس كريك (۱) و جيمزواتسن (۲) از محققان دانشگاه كمبريج در سال۱۹۵۳ صورت گرفت. با اين حال در دهه۱۹۷۰ بود كه اكتشافات در اين دنياى عظيم به انباشت دانش قابل ملاحظه اى انجاميد و افقهاى تازه اى را نمايان كرد. استنلى كوهن از دانشگاه كاليفرنيا و هربرت بوير (۳) از دانشگاه سانفرانسيسكو توانستند به كشف شبيه سازى ژنها نايل آيند. در سال۱۹۷۵ گروهى از پژوهشگران دانشگاه هاروارد توانستند ژن پستاندار را از هموگلوبين خرگوش جدا كنند و در سال۱۹۷۷ اولين ژن انسان را به طور مصنوعى بسازند.
با اين كار علمى چشم انداز شگفت انگيزى در توانايى بالقوه انسان براى مهندسى حيات گشوده شد. از اين پس بسيارى از شركتهاى دارويى به تكاپو افتادند تا تحقيقات در اين زمينه را تأمين مالى كنند تا با پيشبرد اين تكنولوژى راه كاربرد آن در عرصه پزشكى را هموار سازند. سرمايه گذاريهاى زيادى متوجه توسعه اين تكنولوژى و بهره گيرى از آن شد كه بسيارى از آن به لحاظ تجارى به شكست انجاميد و مشخص شد كه از لحاظ علمى و تحقيقاتى هنوز كارهاى زيادى بايد در اين زمينه صورت گيرد؛ كارهايى كه نياز به صرف هزينه هاى كلان دارد. تأمين سرمايه لازم براى پيشبرد پروژه هاى تحقيقاتى در اين زمينه از عهده شركتهاى كوچك خارج بود و سرانجام شركتهاى بزرگ دارويى وارد فعاليت در اين عرصه شدند، اما نه براى سرعت دادن به روند تحقيقات در اين زمينه، بلكه براى مهار شتاب پژوهشها و زير كنترل گرفتن دستاوردهاى آن. اين امر شتاب انقلاب تكنولوژى زيستى را در دهه۱۹۸۰ كند كرد. در اواخر دهه۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد بودجه قابل ملاحظه اى براى تحقيقات در تكنولوژى زيستى اختصاص داد تا هم پيشرفت در اين زمينه را شتاب دهد و هم از انحصار آن توسط شركتهاى خصوصى جلوگيرى كند. سرانجام در سال۱۹۸۸ دانشگاه هاروارد تولد يك موش را كه به روش مهندسى ژنتيك توليد شده بود رسماً به ثبت رساند.
به اين ترتيب براى نخستين بار بشر به آفرينش حيات موفق شد و تكنولوژى حيات وارد عصر تازه اى شد. به دنبال آن دولت ايالات متحده يك كمك ۳ميليارددلارى در اختيار گروهى از پژوهشگران به رهبرى جيمز واتسن قرار داد تا با تحقيقات گسترده به شناسايى و تعيين موقعيت ۶۰ تا ۸۰هزار ژن، كه در واقع الفباى حيات نوع انسان را تشكيل مى دهد، بپردازند. در قدمهاى بعدى دوتن از دانشمندان با استفاده از ابر كامپيوترها توانستند بخش مهمى از رشته رمزهاى تمامى ژنهاى انسان را استخراج كنند و يك بانك اطلاعاتى غول آسا در اين حيطه فراهم آورند. (۴) با اين گامها شناخت شالوده هاى رمز حيات ميسر شد و شبيه سازى انسان يا در واقع توليد مصنوعى انسان امكانپذير گرديد. نگرانى هاى اخلاقى با مهندسى ژنتيك و شبيه سازى انسان تسلط بشر بر طبيعت وارد مرحله تازه اى شده است. براى نخستين بار انسان موفق شده انسانى مشابه خود را خلق كند. اما اين موفقيت بزرگ در عين حال با بيمهاى بزرگى نيز همراه است. نگرانى اين است كه اين امكان تكنولوژيك مثل بسيارى از امكانات تكنولوژيك ديگر، از جمله امكانات بيوتكنولوژى، مورد سوءاستفاده قرار گيرد.
پرسش اين است كه در شرايط سامان كنونى جامعه، كه بر مبناى سلطه طبقاتى، گروهى و ملى قرار دارد، چه تضمينى وجود دارد كه از شبيه سازى انسان به هولناكترين وجهى سوءاستفاده نشود؟ به همين دليل بسيارى معتقدند كه بايد با توسل به ملاحظات اخلاقى تلاش در پيشبرد اين تكنولوژى را محكوم كرد. برخى نيز به خاطر امكاناتى كه اين تكنولوژى به واسطه ژن درمانى در عرصه پزشكى دارد به لحاظ اخلاقى آن را قابل دفاع مى دانند. اما چشم اندازى كه استفاده از اين تكنولوژى در عرصه پزشكى مى گشايد، فقط بخش كوچكى از اين مسأله بغرنج است. بويژه از زمانى كه شبيه سازى انسان به عنوان نقطه اوج تكنولوژى مهندسى ژنتيك مطرح شد، اين مسأله ابعاد تازه اى پيدا كرد. پرسشى كه همراه با چشم انداز توليد مصنوعى انسان مطرح شد اين بود كه آيا توليد انسان به طور مصنوعى يا به تعبير رايج به صورت شبيه سازى شده جايز است يا خير؟ وقتى اين پرسش كه در وهله اول ساده مى نمود، در ميان طيف هاى مختلف فكرى و روشنفكران متعلق به گرايشهاى مختلف مورد بحث همه جانبه قرار گرفت زواياى پيچيده آن عيان شد و معلوم شد كه جامعه بشرى در تصميم گيرى نسبت به روا يا ناروا دانستن توليد مصنوعى انسان با مسأله بغرنجى رو به روست. برخلاف آنچه ممكن است در نگاه نخست به نظر برسد اين موضوع مسأله اى نيست كه تنها به حوزه علم تعلق داشته باشد يا در عالم الهيات محل چون و چرا باشد.
اين مسأله در عين حال يك مسأله اى است و در حوزه فلسفه اخلاق نيز موضوع مباحث نكته سنجانه قابل ملاحظه اى است. يورگن هابرماس، يكى از فلاسفه سياسى معاصر، موضوع جايز يا جايز نبودن شبيه سازى انسان را اساساً موضوعى متعلق به حوزه اخلاق مى داند و معتقد است كه پاسخ به اين پرسش را نمى توان در حوزه علم جست وجو كرد. در آنچه از پى مى آيد به استدلال هابرماس در مخالفت با شبيه سازى انسان نگاهى مى اندازيم. هابرماس در مقاله اى با عنوان «احتجاج عليه تكثير مصنوعى انسان» از ديدگاه خاص خود موضوع شبيه سازى انسان را مورد بحث قرار داده و در مخالفت با آن استدلال كرده است. مقاله هابرماس در كتابى حاوى مجموعه مقالات او با عنوان جهانى شدن وآينده دموكراسى ترجمه ومنتشر شده است. (۵) آنچه در اينجا مى آيد در واقع مرور بر مقاله مذكور است.
شبيه سازى و ابعاد اخلاقى تكثير مصنوعى انسان هابرماس شبيه سازى انسان را چيزى در حد نظام بردگى و حتى فروتر از آن مى داند. استدلال او اين است كه در تكنولوژى شبيه سازى فرد سازنده در برابر فرد ساخته شده داراى چنان اختيارى در تصميم گيرى است كه به نمونه تاريخى برده دارى شباهت دارد. چنين رابطه اى با نظام حقوق دموكراتيك كه سامان زندگى بشر امروز را مى سازد مغايرت تام دارد. نظام بردگى رابطه اى حقوقى است كه در آن شخصى ، شخص ديگر را به عنوان مملوك خود تحت اختيار مى گيرد. بديهى است كه چنين رابطه اى با دريافت امروزى از حقوق انسانى همخوانى ندارد. هابرماس مى گويد وقتى شخصى، شخص ديگر را از آزادى محروم مى كند در عين حال خود را نيز از آزادى محروم كرده است. زيرا شالوده نظام حقوقى دموكراتيك شناسايى متقابل اصل خودآيينى (استقلال) متقابل است. در نظام حقوقى دموكراتيك شهروندان تنها در شرايطى از خودآيينى در سپهر عمومى و خصوصى برخوردار مى شوند كه متقابلاً يكديگر را به عنوان خودآيين (مستقل) به رسميت بشناسند. شخصى كه بر ماده ژنتيك شخص ديگر (شخص شبيه سازى شده) اختيار دارد، اصل شناسايى متقابل را نقض كرده است. او با اين كار ضمن اينكه آزادى ديگرى را سلب كرده، خود را نيز از آزادى محروم كرده است.
ديدگاه عام گرايانه در مورد دموكراسى براى اينكه اين حكم هابرماس را بهتر بفهميم بايد با ديدگاه او در مورد نظام حقوقى دموكراتيك و اصول دموكراسى بيشتر آشنا شويم. نظريه دموكراسى هابرماس مبتنى بر فلسفه اخلاق و حقوق كانت است. بنا بر نظريه كانت سامان نظام دموكراتيك مبتنى بر ايجاد آدمهاى خود آيين (مستقل) و داراى آزادى برابر است كه به واسطه همين وحدت و شناسايى متقابل يك جامعه مدنى پديد آورده اند و يك نظام حقوقى وضع كرده اند و بر پايه آن از حقوق خصوصى و عمومى بهره مند شده اند. شهروندان به واسطه همين وحدت و شناسايى متقابل خود آيينى يكديگر است كه از «وضعيت طبيعى » (وضعيتى فرضى كه اصحاب قرارداد اجتماعى همچون هابز، لاك و روسو از آن سخن گفته اند) خارج و به «وضعيت مدنى» وارد مى شوند. در وضعيت طبيعى (يعنى پيش از تشكيل جامعه سياسى ) هيچ حق و تملكى داراى رسميت نيست. افراد براى بيرون آمدن از اين وضعيت، كه نظام زندگى را ناپايدار و مختل مى كند، با يكديگر متحد مى شوند و متقابلاً يكديگر را به رسميت مى شناسند، اراده خود را مشترك و به « اراده عمومى» تبديل مى كنند. از اين اراده متحد، مشترك و عمومى است كه هر حقوقى زاده مى شود و تصرف (در وضعيت طبيعى ) به مالكيت (در وضعيت مدنى ) تبديل مى گردد. منشأ هر قانون گذارى نيز همين «اراده عمومى» يا اراده مشترك است.
بررسى نظريات فوكوياما در خصوص شبيهسازى
تدوين مقررات به اين منظور است كه خطوط قرمز، جهت تفكيك فعاليتهاى قانونى از فعاليتهاى ممنوع، مشخص شود . مقررات معمولا براساس ضوابطى تعريف مىشوند كه امكان قضاوت در آن حوزه را فراهم مىكنند .
عموميت مخالفتبا جنبههاى غيراخلاقى بيوتكنولوژى
مشكلات اخلاقى شبيهسازى
ممكن استسناريوهايى براى همدردى و همفكرى براى توجيه كلونينگ نوشته شود . به عنوان مثال اينكه بازماندگان يهودىكشى به جز شبيهسازى و كلونينگ راهى براى ادامه درختخانوادگى و انتقال ژنها و ويژگىهاى خانوادگى خود به نسلهاى بعدى ندارند . اما اين توجيهات موجب حق اجتماعى قابل دفاعى نمىشود; چون در مجموع ضررهاى آن از منافعش بيشتر است . وراى اين ملاحظات اخلاقى كه به ذات خود كلونينگ باز مىگردد، دغدغههاى علمى و متعدد ديگرى نيز وجود دارند .
دغدغههاى علمى شبيهسازى انسان و امكان سوء استفاده سياسى از آن
آزاد شدن كلونينگ، موجب لجامگسيختگى بسيارى از فناورىهاى نو خواهد شد و در نهايت فناورى توليد نوزاد از مهندسى ژنتيك پيشى خواهد گرفت . اگر شبيهسازى در آينده نزديك رواج پيدا كند، مخالفتبا دستكارى ژنتيكى ميكروبها به مراتب سختتر خواهد شد . لذا از همين ابتدا بايد از لحاظ سياسى، نقطهاى مشخص شود كه تعيين كند گسترش اين گونه فناورىها اجتنابناپذير بوده و اين جوامع مىتوانند براى كنترل سرعت و دورنماى پيشرفتهاى فناورى، اقداماتى انجام دهند . در حال حاضر در هيچ كشورى قوانين اساسى به نفع شبيهسازى وضع نشده است . همچنين شبيهسازى حوزهاى از دانش است كه اجماع بينالمللى قابل توجهى در مخالفتبا آن وجود دارد . به علاوه، شبيهسازى فرصت راهبردى مهمى براى احتمال ايجاد كنترل سياسى بر بيوتكنولوژى فراهم آورده است . گرچه در حال حاضر، بهترين و مناسبترين روش در مورد شبيهسازى، ممنوعيت قطعى و همهجانبه است، اما الگوى خوبى براى كنترل ساير فناورىهايى كه در آينده ظهور خواهند كرد، نيست .
بايد تحقيقات بيوتكنولوژى را به سمت اهداف مفيد سوق داد
ما نياز به قدغن كردن روند آزمايشهاى كلونينگ نداريم، بلكه نياز امروز ما اتخاذ مقررات و ضوابطى خاص در اين زمينه است . به اين معنى كه تحقيقات بايد بيشتر به سمت اهداف درمانى هدايتشوند و بار اصلى توجه محققان فقط ارتقا يافتن از لحاظ توانايى علمى نباشد . به عنوان مثال، هدف اصلى از ساختن دارو، درمان بيمار است . ورزشكاران حرفهاى نياز به فناورىهايى دارند كه مانع از پارهشدن رباطهاى زانوهايشان شود . بنابراين هدف اين نيست كه رقابت ميان ورزشكاران بر ژنتيكى مثل بيمارىهاى هانتينگتون و فيبروزسيتيك استفاده كنيم، نه براى آن كه فرزندانمان را بلندقدتر و باهوشتر كنيم .
به اين ترتيب فوكوياما كه در سال 1989 اعلام كرده بود تاريخ به انتهاى خود رسيده است، امروز مىگويد:
ما به پايان تاريخ نرسيده بوديم; زيرا ما هنوز به انتهاى پيشرفت علم نرسيدهايم . اكنون اين سؤال براى او جدى است كه دستيافتن به دانش اصلاح ژنتيكى بشر در آينده، چه تاثيرى روى ليبرال دموكراسى خواهد گذاشت
پي نوشت :
۱. Francis Crick
۲. James Watson
۳. Herbet Boier
۴ . Business Week,سSoftward industryز, February 27,p78-86
۵. يورگن هابرماس ، جهانى شدن و آينده دموكراسى ؛منظومه پساملى ، ترجمه كمال پولادى ، تهران ، نشر مركز ۱۳۸۰،
منابع:
روزنامه ايران چهارشنبه 19 اسفند ماه
www.clonaid.com پگاه حوزه - شماره 85