سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت چهارم
معجزات و شواهد صدق آن حضرت
مى گويم :
اين سخن غزالى مبتنى بر اين كه پيامبر ما امّى بود آنچنان كه ميان عامه مشهور است ، به اين معنى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله خواندن و نوشتن را نمى دانست در حالى كه از اهل بيت عليهم السلام خلاف آن روايت شده است : در كتاب (( بصائر الدرجات )) از محمّد بن حسن صفار - خدايش بيامرزد - به اسناد وى از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ((همانا پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى خواند و مى نوشت و هر نانوشته اى را نيز مى خواند.))(1)
و به اسناد خود از جعفر بن محمّد صوفى نقل كرده ، مى گويد: از ابوجعفر محمّد بن على الرضا عليه السلام پرسيدم : يابن رسول اللّه ! چرا پيامبر را امّى مى گفته اند؟ فرمود: مردم چه مى گويند؟ عرض كردم : مردم گمان مى كنند كه پيامبر را از جهت امى گفته اند كه چيزى ننوشت . فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا بر ايشان باد! كجا چنين چيزى ممكن است در حالى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب استوارش مى فرمايد: (( هو الذى بعث فى الا مين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، )) (2) چگونه ممكن است چيزى را كه خوب نمى دانست به مردم تعليم دهد؟ به خدا سوگند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به هفتاد و دو يا هفتاد و سه زيان مى خواند و مى نوشت و به اين جهت او را امى گفته اند (3) كه از مردم مكه - از مراكز بزرگ اجتماع - بوده است و اين همان فرموده خدا در قرآن است : (( لتنذر ام القرى و من حولها. )) (4)
غزالى گويد: اگر هيچ چيز براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله جز همين امور ظاهرى نبود، هر آينه كفايت مى كرد، در حالى كه آن قدر آيات و معجزات از آن حضرت پديد آمده كه جاى هيچ شك و ترديدى را براى كسى كه جويا باشد باقى نمى گذارد، اينك به برخى از آنها كه در اخبار بسيارى وارد شده و در كتب (( صحاح )) موجود است با نظرى كلى به مجموعه آنها و بدون آن كه سخن را به درازا كشيم اشاره مى كنيم :
خداوند به دست آن حضرت بارها و بارها خرق عادت كرد: از آن جمله ، چون قريش از آن حضرت معجزه اى خواستند، در مكه (( شق القمر )) كرد (5) و در منزل جابر (6) و در سراى ابن طلحه و روز خندق (7) افراد زيادى را با (اندك طعامى ) غذا داد و يك بار هشتاد نفر را با چهار مد جو و گوشت بزغاله اى كه كمتر از يك سال داشت غذا داد.(8)
و يك بار بيش از هشتاد مرد را با چند قرص نان جوى كه انس روى دستش حمل مى كرد، اطعام كرد (9) و يك مرتبه هم تمام سپاهيان را از اندك خرمايى كه بنت بشير، روى دست گرفته بود و خدمت آن حضرت آورد، عطا فرمود، همه آنها بقدرى خوردند كه سير شدند و زياد آمد.(10)
از ميان انگشتانش آب جوشيده و تمام لشكر كه تشنه بودند از آن سيراب شدند.(11)
همه سپاهيان از قدح كوچكى كه به زحمت ، دست پيامبر صلى اللّه عليه و اله در آن جا مى گرفت ، وضو گرفتند.(12)
يك بار آب وضويش را به چشمه تبوك ريخت كه آب نداشت و يك بار هم به چاه حديبيه كه باعث جوشش آب در هر دو جا شد و سربازان سپاه كه هزاران تن بودند از چشمه تبوك نوشيدند تا سيراب شدند و از چاه حديبيه نيز هزار و پانصد تن آب خوردند در حالى كه قبلا آب نداشت .(13)
به عمر بن خطاب دستور داد از خرماهايى كه در جايى همانند اسطبل شتران گرد آمده بود به چهارصد سوار توشه راه بدهد و او به همگى از آن خرماها داد و مقدارى كه باقى ماند، اندوخته كرد.(14)
به روى سپاه دشمن مشتى خاك پاشيد كه چشمهايشان كور شد و اين آيه شريفه در آن باره نازل گرديد: (( و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى . )) (15)
با بعثت آن حضرت خداوند كهانت را باطل كرد كه براى هميشه از ميان رفت هيچ اثرى از آن موجود نيست .(16)
ستونى كه در وقت خطابه به آن تكيه مى داد، چون منبر ساخته شد، آنچنان به ناليدن افتاد كه تمام اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و اله از آن فريادى مانند صداى شتر مى شنيدند، آن حضرت آن را در بغل گرفت تا آرام شد.(17)
يهود را دعوت كرد كه (اگر راست مى گويند) آرزوى مرگ كنند و به آنها اطلاع داد كه آنها چنين آرزويى را نخواهند كرد و در حقيقت از بيان چنين آرزويى آنها را باز داشت و آنها ناتوان شدند، و اين آيه در قرآن آمده است ، مسلمانان از مشرق تا مغرب زمين در تمام اجتماعات روز جمعه با صداى بلند، به خاطر بزرگداشت معجزه اى كه در آيه است ، آن را تلاوت مى كنند.(18)
و از امور غيبى خبر داد و از اين كه عمار را گروه ستمگران مى كشند (19) و به وسيله امام حسن عليه السلام بين دو گروه بزرگ از مسلمانان ، خداوند صلح ايجاد مى كند.(20) و از مردى خبر داد كه در راه خدا جهاد كرده ولى از اهل دوزخ است بعد معلوم شد كه آن مرد خودكشى كرده است .(21)
البته اين مطالب چيزهايى هستند كه به هيچ طريق از قبل ، اطلاعى از آنها نبود، نه از راه نجوم و نه كهانت و نه نوشته اى در استخوان شانه و نه فالگيرى با خط كشى و پرنده بلكه از طريق اعلام خداوند بر پيامبر و وحى به آن حضرت بود.
سراقة بن جعشم آن حضرت را دنبال كرد، پاهاى اسبش به زمين فرو رفت و به دنبال آن دودى برخاست او كمك طلبيد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله دعا كرد و اسبش رها شد ولى او را بيم داد كه ديرى نخواهيد پاييد كه به دستهايش دستبند كسرى زده خواهد شد و همان طور شد.(22)
و از كشته شدن اسود عنسى كذاب در شب قتلش خبر داد در حالى كه او در صنعاى يمن بود و همچنين خبر داد كه كشنده او كيست .(23)
روى در روى صد تن از قريش كه منتظر او بودند بيرون آمد و مشتى خاك بر فرق آنها پاشيد و آنها او را نديدند.(24)
شترى در حضور اصحاب آن حضرت شكايت كرد و تواضع نمود.(25)
و به گروهى از اصحابش كه اجتماع كرده بودند، فرمود: ((يكى از شما در آتش دوزخ دندانش مانند كوه احد مى باشد)) همه آنها را در راه درست از دنيا رفتند جز يكى كه مرتد كشته شد.(26)
و به ديگر افراد آن گروه فرمود: ((آخرين فرد شما به علت افتادن در ميان آتش در دنيا مى رود))، آخرين فرد آنها ميان آتش افتاد و در آن سوخت و مرد.(27)
دو درخت را طلبيد، آمدند و كنار هم قرار گرفتند و آنگاه دستور داد از هم جدا شدند.(28)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله نصارى را به مباهله خواند و آنها خوددارى كردند و خبر داد كه اگر مباهله مى كردند هلاك مى شدند، و آنها با توجه به درستى گفته پيامبر صلى اللّه عليه و اله خوددارى كردند.(29)
عامر بن طفيل و اربد بن قيس كه دو تن از دلاوران و جنگجويان عرب بودند خدمت آن حضرت آمدند و قصد كشتن آن حضرت را داشتند و موفق نشدند پيامبر صلى اللّه عليه و اله نفرين كرد، در نتيجه عامر وسيله اى غده اى از پا در آمد و اربد را صاعقه اى سوزاند.(30)
آن حضرت خبر داد كه شخصا ابّى بن خلف جمحى عليه اللعنه را مى كشد و در جنگ احد، مختصر جراحتى به وى وارد كرد كه سرانجام به مرگ او انجاميد.(31)
به آن حضرت زهر دادند و كسى كه هم خوراك او بود از پا در آمد ولى پيامبر صلى اللّه عليه و اله چهار سال بعد از آن زندگى كرد و سر دست زهر آلوده گوسفند با او سخن گفت .(32)
روز جنگ بدر از موضع به خاك افتادن بزرگان قريش خبر داد و يك يك آنان را بر قتلگاه آنها مطلع ساخت و هيچكدام از آنها از محل تعيين شده فراتر نرفتند.(33)
هشدار داد كه گروه هايى از امتش جنگ دريايى خواهند داشت و همان طور شد.(34)
زمين براى آن حضرت جمع شد و مشرقها و مغربهايش را بر او نماياندند. خبر داد كه سيطره امتش بزودى بر مجموعه آنها گسترده خواهد شد، (35) و همان طورى كه كه خبر داده بود، واقع شد؛ سيطره آنها از اول خاور يعنى بلاد ترك تا آخر باختر يعنى بحر اندلس و بلاد بربر رسيد ولى در جنوب و شمال همان طورى كه فرموده بود بدون كم و زياد، نتوانستند گسترش دهند.
به دخترش فاطمه عليهاالسلام خبر داد كه او نخستين فرد اهل بيتش است كه به او ملحق خواهد شد، و همان طور شد.(36)
به زنانش اطلاع داد، آن كه از همه بخشنده تر است ، زودتر از همه به او ملحق خواهد شد، در نتيجه زينب بنت جحش اسدى كه دستش بيش از همه به دادن صدقه باز بود زودتر از همه به پيامبر صلى اللّه عليه و اله ملحق شد.(37)
دست مباركش را به پستان گوسفند نازاى بى شير كشيد، شير جارى شد و همين باعث مسلمان شدن ابن مسعود گشت و يك بار ديگر در خيمه ام معبد خزاعى اين عمل را انجام داد.(38)
چشم يكى از اصحاب از جا كنده شد و افتاد آن حضرت با دست مباركش آن را به جاى اول برگرداند در حالى كه او از چشم ديگرش سالمتر و بهتر بود.(39)
در روز جنگ خيبر كه على عليه السلام چشم درد بود، آب دهان بر چشم او ماليد، فورى بهبود يافت و پرچم را به دست وى داد.(40)
تسبيح گفتن غذاى جلو حضرت را ديگران مى شنيدند.(41)
پاى يكى از اصحاب صدمه ديد، آن حضرت دست كشيد، فورى خوب شد.(42)
توشه سپاهى كه همراه او بود، كم شد، دستور داد تا باقيمانده را جمع آورى كنند پس مقدار اندكى جمع شد و دعا كرد تا خداوند به همان اندك بركت دهد، آنگاه دستور داد سپاهيان از آن توشه برگيرند، هيچ ظرفى ميان لشكر نماند مگر از آن پر شد.(43)
حكم بن عاص به مسخره اداى راه رفتن پيامبر را در آورد، فرمود: ((همان طور باش ))، همچنان در حال ارتعاش ماند تا از دنيا رفت .(44)
دست طلحه و زبير كه مدتها شل بود، در روز جنگ احد موقعى كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله دست كشيد، براى هميشه بهبود يافت .(45)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله از زنى خواستگارى كرد، پدرش به خاطر اين كه جواب رد بدهد، بهانه گرفت و با اين كه پيس نبود، گفت : پيس است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: پس بگذار همچنان باشد! آن زن مبتلا به پيسى شد و او همان ام شبيب معروف به ابن البرصاى شاعر است .(46)
و آيات و معجزات بسيارى ديگرى را آن حضرت نقل است ، كه تنها به روايات مستفيض بسنده كرديم .
مى گويم :
از جمله مطالبى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده ، خبر دادن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شهادت مولايمان امير مؤ منان عليه السلام است و اين كه در ماه رمضان بر سر مباركش ضربت مى زنند و محاسن شريفش از خون سرش رنگين مى شود، (47) و خبر از شهادت نوادگانش ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه حسن عليه السلام را مسموم مى كنند و حسين عليه السلام در سرزمين كربلا پس از شهادت يارانش ، تنها و بى كس كشته مى شود. (48) و اين كه پاره تن او در توس دفن مى شود، اشاره به مولايمان امام رضا عليه السلام دارد. (49) و امامان پس از وى دوازده نفرند و نام يكايك آنها را برده است . (50) و اين كه امير مؤ منان عليه السلام بعد از رحلت آن حضرت ، با ناكثين ، قاسطين و مارقين مى جنگد (51) و اين كه يكى از همسرانش بر على عليه السلام ستم روا مى دارد و نسبت به وى ستمكار است و سگهاى حواءب در نزد او پارس مى كنند، (52) و از تمام آشوبهايى كه پس از وى اتفاق مى افتد و اين كه ابوذر (( - رضى اللّه عنه - )) تنها و بى كس از دنيا مى رود، (53) و آخرين رزق عمار از دنيا پيمانه اى از شير است (54) و ديگر خصوصياتى كه آن حضرت خبر داد.
از جمله معجزات آن حضرت ، اطاعت خورشيد يك نوبت در غروب نكردن و يك بار در طلوع پس از غروب (55) و اطاعت درخت از جا كنده شد و زمين را شكافت ، در حالى كه ريشه هايش درون خاك بود حركت مى كرد، مقابل پيامبر صلى اللّه عليه و اله ايستاد و سلام داد سپس ، همان طورى كه در (( نهج البلاغه )) آمده است ، به دستور آن حضرت به جاى خود برگشت .(56)
غزالى گويد: هر كس در انجام خرق عادت به دست پيامبر صلى اللّه عليه و اله ترديد كند و گمان كند كه يكايك اين وقايع به تواتر نقل نشده است بلكه فقط قرآن متواتر است ، مانند كسى است كه در شجاعت على عليه السلام و سخاوت حاتم شك كند، معلوم است كه يكايك اين وقايع به تواتر نرسيده ، ولى مجموع اين رويدادها باعث علم قطعى مى شود، وانگهى هيچ بحثى نيست كه قرآن متواتر است و بزرگترين معجزه باقى در ميان مردم مى باشد و براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله معجزه جاويدى جز قرآن نيست از اين رو پيامبر صلى اللّه عليه و اله به وسيله قرآن ، بلغاى دنيا و فصحاى عرب را به مبارزه طلبيده در حالى كه آن روز در جزيرة العرب هزاران تن از بلغاء و فصحاء بودند كنه فصاحت پيشه آنان بود و به آن فخر و مباهات مى كردند، با اين همه در مقابل آنها فرياد مى زد: اگر شك دارند، نظير آن را با ده سوره مثل آن يك يك سوره مانند آن را بياورند (چنانكه در قرآن آمده است ) به ايشان فرمود: (( لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. )) (57)
و اين مطلب را براى ناتوان ساختن ايشان فرمود و آنها ناتوان ماندند و از او رو بر تافتند تا آن جا كه خود را در معرض كشته شدن و زنان و كودكانشان را در معرض اسارت قرار دادند ولى نتوانستند با قرآن معارضه كنند و يا نسبت به روانى و زيبايى عبارات آن اشكالى وارد كنند، سپس اين قرآن در طول قرنها و عصرها در همه جاى عالم در شرق و غرب منتشر شد و تا امروز كه نزديك به پانصد سال (58) گذشته هيچ كس قادر بر معارضه با قرآن نبوده است ، بنابراين چقدر نادان است كسى كه به احوال و رفتار و گفتار پيامبر صلى اللّه عليه و اله توجه كند سپس به اخلاق و معجزاتش بنگرد و بعد، استمرار شريعت او را تا امروز و انتشار آن را در سراسر جهان ببيند و اعتراف پادشاهان عصر پيامبر و پس از آن را، به عظمت وى - با وجود ضعف و يتيمى شخص آن حضرت - ملاحظه كند، و با همه اينها در رد صدق نبوتش لجاجت كند و چه توفيق بزرگى است آن را كه به وى ايمان آورده و نبوتش را تصديق كرده و در هر حال از او پيروى مى كند. ما از خداى تعالى مى خواهيم تا ما را به پيروى از او در اخلاق و رفتار و احوال و گفتار - به لطف و كرم و جود خويش - موفق بدارد كه او شنوا و اجابت كننده دعا است و درخواست كننده و فقير از بخشنده و كريم نااميد نمى شود.
اين بود پايان سخن در بخش اخلاق نبوت و آداب زندگى از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و ان شاء ع(( )) به دنبال آن بخش اخلاق امامت و آداب پيروان اهل بيت عليهم السلام خواهد آمد - (( الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. ))
پي نوشت :
1- (( بصائر الدرجات ، )) ص 62.
2- جمعه / 2: او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت ، تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.
3- درباره امى بودن پيامبر صلى اللّه عليه و اله سخن زياد گفته و نوشته شده و مقاله هاى فراوان به رشته تحرير در آمده كه از آن ميان نظر بسيارى از مفسران و متكلمان و متفكران اسلامى و شيعى با نظريه مرحوم فيض مخالف است و بويژه متاءخران از انديشمندان و محققان ما با رد اين دو حديث كه مرحوم فيض و همفكرانش به استناد آن احاديث خواندن و نوشتن پيامبر صلى اللّه عليه و اله را قطعى دانسته اند، به رد اين نظريه پرداخته اند. بنابراين شايد بيجا نباشد كه جهت روشن شدن مطلب به بررسى اين دو حديث و نظرات مختلف درباره آنها دست بزنيم اما چون در كتب مختلف امروز اين بحث مطرح شده و در كتاب مختصر استاد مطهرى (( - رضوان اللّه عليه - )) به نام (( پيامبر امى )) به مقدار كفايت آمده و در دسترس نسل جوان است ، بر آن شديم تا آنچه را كه در تفسير نمونه ، ج 6 / ذيل آيه 157 سوره اعراف آمده است جهت توضيح مطلب عينا نقل ، و به همين مقدار بسنده كنيم : چگونه پيامبر امى بود؟ درباره مفهوم امى ، سه احتمال معروف وجود دارد؛ نخست اين كه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است . سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است . ولى معروف تر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همان گونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد. در اينكه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و اله به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر صلى اللّه عليه و اله قبل از بعثت مى گويد: (( و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : )) پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهد سخنان تو را ابطال كنند، گردد. اصولا در محيط حجاز به اندازه اى با سواد كم بود كه افراد با سواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز منسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت ((( فتوح البلدان )) بلاذرى مصر ص 459). مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر صلى اللّه عليه و اله نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قريه روشنى بر امى بودن اوست . و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر صلى اللّه عليه و اله تاءكيدى در زمينه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد. اين مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچ يك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند. ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه (( (( امى )) )) را به معنى (( بى سواد)) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند. هيچ مانعى ندارد كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به تعليم الهى (( خواندن )) - يا - (( خواندن و نوشتن )) را بداند بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است . شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهل بيت عليهم السلام نقل شده مى خوانيم پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى توانست بخواند و يا هم توانايى خواندن داشت و هم توانايى نوشتن (تفسير برهان ج 4 / 232 ذيل آيات اول سوره جمعه ). اما براى اينكه جايى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانايى استفاده نمى كرد. و اينكه بعضى گفته اند توانايى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند، نه علم واقعى و كمال حقيقى ، پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن . ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شد، صريحا تفسير (( (( امى )) )) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به (( (( ام القرى )) )) مكه - منسوب است ، تفسير شده (تفسير برهان ج 4، ص 332 و (( نورالثقلين )) ج 2، ص 78 ذيل آيه مورد بحث - ضمنا اين احاديث همان احاديثى هستند كه مرحوم فيض نقل كرده و به استناد آنها نسبت خواندن و نوشتن را به پيامبر صلى اللّه عليه و اله قطعى دانسته است .) در پاسخ مى گوييم يكى از اين دو روايت به اصطلاح (( (( مرفوعه )) )) است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از (( جعفر بن محمّد صوفى )) نقل شده كه از نظر علم رجال شخصى مجهول و ناشناخته است . و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه : (( يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، )) و آيات ديگرى كه به اين مضمون است ، دليل بر آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است . از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم : 1 - پيامبر صلى اللّه عليه و اله به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است . 2 - هيچ گونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد. 3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به تعليم پروردگار بر خواندن يا نوشتن قادر بوده باشد. نقل از تفسير نمونه ج 6، ص 403 - 400 - م .
4- (( بصائر الدرجات )) ص 62 و صدوق در (( علل الشرايع )) ج 1، ص 118 و معانى ص 54 اين حديث را نقل كرده است . اما آيه : انعام / 92: براى اين كه (مردم ) ام القرى (مكه ) و آنهايى را كه اطراف آن هستند بترسانى .
5- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 251 و مسلم در ج 8، ص 132 صحيح خود از قول عبداللّه بن مسعود و اسن نقل كرده است .
6- به صحيح بخارى ج 5، ص 138 و (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 131 و مسند احمد ج 2، ص 377 مراجعه كنيد.
7- اين حديث را احمد در ج 3، ص 147 و طبرانى - چنانكه در (( مجمع الزوائد، ج 8، ص 306 آمده - در (( الكبير )) به سند ضعيف و دارمى در ج 1، ص 22 كتاب خود نقل كرده اند.
8- اين حديث را دارمى در ج 1، ص 24 آورده است .
9- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .
10- اين حديث را بيهقى در (( الدلائل )) از طريق ابن اسحاق نقل كرده است . (( (المغنى ). ))
11- اين حديث را دارمى در سنن خود در ج 1، ص 14 و احمد در ج 3، ص 329 نقل كرده اند.
12- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .
13- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 60 از قول معاذ و احمد در ج 5، ص 237 و ابن سعد در (( الطبقات )) ج 1 بخش اول ص 118 و ج 2 بخش اول ص 70 و طيالسى در ص 239 به شماره 1729 روايت كرده اند.
14- اين مطلب را احمد در ج 4، ص 174 به اسناد صحيح نقل كرده است .
15- اين حديث را مسلم ، در ج 5، ص 169 از سخن سلمة بن اكوع بدون نقل آيه آورده است و ابوالشيخ و ابن مردويه از جابر و ابن عباس با ذكر آيه - همان طور كه (( درالمنثور )) ج 3، ص 75 آمده - نقل كرده اند. اما آيه از سوره انفال / 17 است : اين تو نبودى (كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد.
16- خرائطى از سخنان مرداس بن قيس سدوسى نقل كرده كه گويد: به حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله شرفياب شدم و مساءله كهانت را با دگرگونى كه در زمان بعثت ، پيدا شد خدمت آن حضرت يادآور شدم . (( (المغنى ) ))
17- اين داستان را بخارى ، در ج 4، ص 237 و ترمذى در ج 13، ص 111 و دارمى در ج 1، ص 16 كتاب خود نقل كرده اند.
18- اين مطلب را ابن منذر و ابن جريح - به طورى كه در (( درالمنثور، )) ج 6، ص 217 آمده - نقل كرده اند.
19- اين مطلب را حاكم در ج 3، ص 386 و مسلم در ج 8، ص 185 نقل كرده اند. به شهادت تاريخ جناب عمار در جنگ صفين توسط معاويه و يارانش به شهادت رسيد. - م .
20- اين مطلب را بخارى در ج 5، ص 32 آورده و طبراين در (( الاوسط و الكبير )) و بزاز در مسند خود با سند خوب از جابر و ابوبكره - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 178 آمده - نقل كرده اند.
21- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 168 نقل كرده است .
22- اين داستان را كلينى در كافى ج 8، ص 263 و بخارى در ج 5، ص 76 ضمن داستان هجرت پيامبر صلى اللّه عليه و اله به مدينه آورده است .
23- بخارى در ج 5، ص 216 از ابوهريره نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: در آن ميان كه خوابيده بودم دو دستبند از طلا به دو دستم ديدم و اين مطلب مهم به نظرم رسيد، تا اين كه در همان عالم خواب ديدم كه خداوند به من وحى كرد، به آنها بدم پس دميدم هر دو پريدند آنها را به دو كذاب تاءويل كردم - يكى عنسى و ديگر مسيلمه - كه پس از من خروج مى كنند. در خبر ديگرى آمده : (صاحب صنعاء و صاحب يمامه ). مى گويم : اين داستان در بيشتر كتب تاريخ و سيره آمده است .
24- اين مطلب را ابونعيم در (( الدلائل ((ع و ابن مردويه از ابن عباس در ذيل آيه غار بدون ذكر شماره نقل كرده است . به (( درالمنثور )) ج 3، ص 240 مراجعه كنيد.
25- اين داستان را دارمى در مقدمه سنن خود، ج 1، ص 11 و ابن سعد در (( الطبقات ، )) ج 1، بخش اول ص 124 و احمد در مسند ج 3، ص 158 و ج 4، ص 170 و هيتمى در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 5 ضمن حديث طولانى از احمد نقل كرده اند و طبرانى نظير آن را و در (( اعلام الورى )) طبرسى ص 39 به طور مرسل نقل شده است .
26- عراقى گويد: اين داستان را دارقطنى در (( مؤ تلف و مختلف )) بدون سند از قول ابوهريره ضمن شرح حال رجال بن عنفره كه مرتد شد، نقل كرده است . رجال با جيم است اما عبدالغنى آن را با حاء بدون نقطه نوشته است و پيش از او واقدى و مداينى چنين ضبط كرده اند ولى اولى درست تر است چنانكه دارقطنى و ابن ماكولا نقل كرده اند، طبرانى از قول رافع بن خديج به دنبال آن اين عبارت را آورده : يكى از اينها در دوزخ است . در اين روايت واقدى از عبارت عبداللّه بن نوح نقل كرده كه روايت وى متبرك است .
27- ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال سمرة بن جندب آورده است : سمره از جمله حافظان احاديث بسيار از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بوده است ، وفاتش در بصره زمان خلافت معاويه به سال 58 اتفاق افتاد. در ديگ پر از آب داغ سقوط كرد؛ وى كه به كزاز سختى مبتلا بود، ناگزير براى معالجه روى ديگ مى نشست ، پس ميان ديگ افتاد و مرد، اين دليل صدق گفتار رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است كه به او و ابوهريره و سومين فرد گفت : آخرين شما در آتش است .
28- اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 13 از سنن به نقل از ابن عباس آورده است و صفار نيز آن را در بصائر ص 71 نقل كرده است .
29- به (( فتوح البلدان )) بلاذرى ، ص 75 و 76 و به (( تفسير الدرالمنثور، )) ج 2، ص 38 مراجعه كنيد.
30- اين حديث را طبرانى در (( الكبير و الا وسط )) از قول ابن عباس - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - نقل كرده است ، و در (( سعد السعود، )) ص 218 از تفسير كلبى و در مجمع طبرسى ، ج 6، ص 283 نظير آن نقل شده است .
31- اين حديث را ابونعيم در (( الدلائل )) ص 174 و طبرى در تاريخ ج 2، ص 201 به اسناد خود از سدى نقل كرده است .
32- ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال بشر بن براء بن معرور آورده است كه وى در جنگ خيبر به هنگام فتح خيبر سال هفتم هجرى به خاطر غذايى كه با رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از گوشت زهر آلوده گوسفند خورد، درگذشت . بعضى گفته اند: از جا بلند نشد تا مرد، و به قولى تا يك سال درد مى كشيد سپس مرد. و دارمى در سنن خود ج 1، ص 33 اخبار مربوط به سردست مسموم گوسفند را نقل كرده است .
33- اين حديث را مسلم در صحيح خود ج 5، ص 170 از حديث انس نقل كرده است .
34- اين حديث را بخارى در صحيح ج 4، ص 39 و احمد در مسند خود ج 6، ص 423 و ابونعيم در (( الدلائل ، )) ص 203 از حديث ام حرام بنت ملحان نقل كرده اند.
35- اين حديث را ابن ماجه به شماره 3952 و مسلم در ج 8، ص 171 و احمد در ج 5، ص 278 از حديث ثوبان خادم رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله روايت كرده اند.
36- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 248 از قول فاطمه عليهاالسلام و عايشه نقل كرده و ترمذى آن را در ج 13، ص 261 از حديث ام سلمه عليهاالسلام آورده است .
37- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 144 از قول عايشه و بزاز به اسناد صحيح - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ص 248 آمده است - و حاكم در مستدرك ج 4، ص 25، نقل كرده اند.
38- به مسند احمد، ج 1، ص 379 و 462، (( طبقات )) ابن سعد ج 1 بخش اول ص 123 و مستدرك حاكم ج 3، ص 11 مراجعه كنيد.
39- اين حديث را ابن سعد در (( طبقاصلى اللّه عليه و اله )) ج 1 بخش اول ص 125 و ابن عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال قتادة بن نعمان آورده و طبرانى و ابويعلى - چنانكه در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 297 آمده - روايت كرده اند.
40- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 121 و بخارى در ج 5، ص 171 نقل كرده اند.
41- اين حديث را بخارى و احمد در مسند ج 1، ص 460 از قول ابن سعد و ابن شهر آشوب در مناقب - بخش مربوط به معجزات پيامبر صلى اللّه عليه و اله - روايت كرده است .
42- اين حديث را احمد در ج 4، ص 48 از حديث سلمة بن اكوع ، نقل كرده است .
43- اين حديث را مسلم در ج 1، ص 42 و بخارى در ج 3، ص 171 و احمد در ج 3، ص 417 نقل كرده است .
44- اين حديث را بيهقى در (( الدلائل )) از حديث هند بن خديج با اسناد نيكو نقل كرده است . (( (المغنى ). ))
45- در هيچ ماءخذى به اين داستان برخورد نكردم .
(-1)">
46- اين داستان را ابن جوزى در (( التفتيح )) نقل كرده و نام آن زن را جمرة بنت حرث بن عوف مازنى دانسته و دمياطى نيز از او پيروى كرده است . در قاموس آمده است كه برصا لقب ام شبيب شاعر است كه اسمش امامه يا قرصافه بوده است .
47- اين خبر را صدوق در امالى ضمن خبرى طولانى در ص 69 روايت كرده و حاكم در مستدرك ج 3، ص 113 و طبرانى و ابويعلى - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 136 آمده - نقل كرده اند.
48- اين مطالب را صدوق در امالى ، ص 71 و در (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 188 از طبرانى در (( الكبير و الاوسط ع(( روايت كرده است . و نيز در امالى صدوق ص 70 و مستدرك حاكم ج 4، ص 398 و (( الدلائل )) ابونعيم ص 202 خبر دادن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شهادت امام حسين عليه السلام آمده است .
49- اين حديث را صدوق در عيون ، ص 362 روايت كرده است .
50- اين مطلب را شيخ سليمان حنفى در ينابيع ، باب 76 از كتاب (( فرائد السمطين )) حموينى به نقل از مجاهد، و ابن عباس ضمن حديث آمدن نعثل يهودى خدمت پيامبر و سؤ الش از وى نقل كرده است و در (( كمال الدين )) صدوق ، ص 150 نقل شده است .
51- اين خبر را محب الدين طبرى در (( ذخائر العقبى )) و حسام الدين متقى هندى در (( منتخب كنزالعمال )) با سند (حاشيه مسند احمد ج 5، ص 39) و حموينى در (( فرايد ((ع و سيوطى در (( ذيل اللالى ، )) ص 65 و بغوى در (( شرح السنه )) و صدوق در (( معانى )) نقل كرده اند.
52- اين خبر را ابن قتيبه در (( الامامة و السياسة )) و ابن ابى الحديد از كتاب (( غريب الحديث ، )) تاءليف ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه نقل كرده است ، به شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 79 چاپ اول و كتاب (( الجمل ، )) ص 112 تاءليف مفيد و (( المعانى ، )) ص 375 مراجعه كنيد، و ابن عبدربه در (( عقد الفريد )) ج 2، ص 227 آن را نقل كرده است . حواءب نام چاهى است در نزديكى بصره كه بر امّ المؤ منين - در وقت رفتن به جنگ جمل - سگهاى آنجا پارس كردند (( (لسان العرب ج 1، فصل حاء مهمله ) )) - م .
53- به (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 231 مراجعه كنيد، اين مطلب را از احمد و بزاز روايت كرده است .
54- اين خبر را حاكم در مستدرك ج 2، ص 385 نقل كرده است .
55- قاضى در كتاب (( الشفاء، )) آن گونه كه در شرح شفا ج 1، ص 589 آمده ، مى گويد: طحاوى در (( مشكل الحديث )) از اسماء بنت عميس از دو طريق نقل كرده است ، همچنين طبرانى با سندهاى رجالى كه بعضى ثقه اند به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله كه در حال دريافت وحى بود، سرش به دامن على عليه السلام قرار داشت و آن حضرت نماز عصتر به جا نياورده بود، خورشيد غروب كرد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: يا على نماز خوانده اى ؟ گفت : نه ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عرض كرد: (( خداوندا! على در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است ، خورشيد را بر او بازگردان )) اسماء مى گويد: من ديدم كه خورشيد غروب كرده بود، سپس ديدم بعد از غروب دوباره طلوع كرد و بر زمين تابيد. اين رويداد در صهباء خيبر اتفاق افتاد. قاضى گويد: اين دو حديث ثابت و راويانش ثقه هستند، و طحاوى نقل كرده است كه احمد بن صالح (يعنى ابوجعفر طبرى مصرى حافظ از ابن عيينه و امثال او شنيده و بخارى و ديگران از او نقل كرده اند) وى مى گفت : شايسته نيست آن كه در راه دانش است از حفظ حديث اسماء تخلف كند زيرا كه آن از نشانه هاى نبوت است . اگر تفصيل بيشترى خواستيد به (( الغدير )) ج 3 / 126 تا 141 به شرح مطلب در اطراف اين موضوع مراجعه كنيد. در چند صفحه بعد (ص 200) خواهد آمد كه على عليه السلام نمازش را در حال نشسته و به ايماء خواند، در پاسخ پيامبر صلى اللّه عليه و اله نيز همين طور گفت ، نه آن كه اصلا نخوانده باشد - م .
56- خطبه قاصعه .
57- اسراء / 88: اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند يك ديگر را در اين كار كمك كنند.
58- در زمانى كه غزالى اين مطلب را مى نوشته ، از نزول قرآن مجيد پانصد سال گذشته بوده است . - م .