تاريخ انديشه ي سياسي در نهضت هاي انبيا

امروزه تعاليم سياسي اديان بزرگي مانند مسيحيت و آيين يهود، عملاً از صحنه ي سياست در سطح ملي و بين المللي کنار گذارده شده اند و اگر در برخي از عرصه هاي سياسي جهان، نقشي به اديان و مذاهب سپرده شده است، تنها به خاطر بهره برداري از نفوذ معنوي آن ها در مسير اهداف و طرح هاي سياسي است، و همان طوري که در طول تاريخ بازيگران صحنه هاي سياست از همه ي وسايل و ابزار، براي رسيدن به قدرت استفاده مي کنند، در اين راستا، همواره از نفوذ اديان نيز بيش ترين سوء
دوشنبه، 11 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخ انديشه ي سياسي در نهضت هاي انبيا
تاريخ انديشه ي سياسي در نهضت هاي انبيا
تاريخ انديشه ي سياسي در نهضت هاي انبيا


1. اديان الاهي و سياست

امروزه تعاليم سياسي اديان بزرگي مانند مسيحيت و آيين يهود، عملاً از صحنه ي سياست در سطح ملي و بين المللي کنار گذارده شده اند و اگر در برخي از عرصه هاي سياسي جهان، نقشي به اديان و مذاهب سپرده شده است، تنها به خاطر بهره برداري از نفوذ معنوي آن ها در مسير اهداف و طرح هاي سياسي است، و همان طوري که در طول تاريخ بازيگران صحنه هاي سياست از همه ي وسايل و ابزار، براي رسيدن به قدرت استفاده مي کنند، در اين راستا، همواره از نفوذ اديان نيز بيش ترين سوء استفاده را برده اند.
اگر در تحولات سياسي جهان، نقشي براي مسيحيت و يا آيين يهود مشاهده مي شود، به خاطر آن است که کليسا و کنيسه در خدمت بازيگران سياست در عرصه بين الملل هستند. امروزه مسيحيان جهان، پس از يک دوران طولاني کشمکش تاريخي، سکولاريزم پذيرفته اند و يهوديان غير صهيونيست از سياست به دورند. در برابر اين واقعيت، جاي اين سؤال وجود دارد که آيا اين بيگانگي از سياست، جزئي از تعاليم اديان ياد شده و برخواسته ي از طبيعت آن ها است و يا مانند همه ي پديده هاي تاريخي که در برخورد با عوامل مختلف متحول مي شوند، پديده اي تاريخي و نشأت گرفته از علل و عوامل خاص خود است.
اسلام، سکولاريزم و جدايي دين از سياست و بيگانگي پيروان اديان الاهي را يک انحراف بزرگ مي داند و آن را بر خلاف طبيعت اين اديان مي شمارد؛ و در بيگانه شدن اديان نسبت به سياست، بازتاب شکست دينداران در تهاجم تاريخي ملحدان نسبت به حاکميت اديان است.
قرآن از اين پيکار مداوم تاريخ ياد کرده است و پايمردي و استقامت حاميان مکتب انبيا و را ستوده است:
و کاين من نبي قاتل معه ربيون کثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل الله. (1)
چه بسيار پيامبراني که انبوه حاميان تربيت شده در کنارشان با دشمنان جنگيدند و در برابر مصايبي که در اين راه عايدشان شد، هرگز سستي به خود راه ندادند.
از ديدگاه قرآن در اين راه نه تنها سستي جايز نبود، اصولاً صلح جويي توأم با ذلت و از موضع ضعف نيز محکوم تلقي مي شد:
فلا تهنوا و تدعوا الي السلم وانتم الأعلون (2)
مبادا سسي به خود راه دهيد و از روي ضعف به صلح بگراييد، در حالي که شما برتريد.
در مطالعه ي زندگي و راه انبيا برجسته ترين عناصر را در عملکرد سياسي آن ها مشاهده مي کنيم، و اين حقيقتي است که در تصوير حيات اجتماعي انبيا در قرآن به وضوح به چشم مي خورد.
اگر قدرت، محور اساسي سياست است، انبيا همواره از موضع قدرت سخن گفته اند. واژه ي «نذير» (3) که در قرآن کريم به صورت هاي مختلف، درمورد انبيا به کار رفته است، بيان کننده ي چنين موضعي است.
وعده ي پيروزي نهايي راه انبيا و پيروان مکتب انبيا که با واژه ي «ليظهره» (4) بيان شده است حاکي از قدرتي است که انبيا براي کسب آن تلاش مي نمودند. تعبير به «سلطان مبين» (5) نيز به نوعي بيان کننده ي همين حقيقت است.
اگر مشخصه ي احزاب سياسي را مسلک و ايدئولوژي بدانيم، اديان الاهي نخستين بنيانگذاران تحزبند، و اگر تشکيلات و سازماندهي را ملاک موجوديت احزاب بدانيم، باز قوي ترين و استوارترين تشکيلات، در همه ي تاريخ، متعلق به انبيا است. برخي مفهوم حزب سياسي را اعضاي وابسته و هوادار معتقد به آرمان آن مي دانند؛ با چنين فرضي بايد گفت اسباط، حواريون، انصار و همه ي پيروان وفادار و معتقد به مکتب انبيا، نخستين تشکيل دهندگان احزاب سياسي بوده اند.
اگر ايجاد جبهه ي جديد در مبارزات اجتماعي، براي تعيين سرنوشت جمعي از آثار، کار سياسي احزاب به شمار مي رود، بارزترين آن را مي توان در حيات اجتماعي و سياسي انبيا يافت. به عنوان مثال: حضرت موسي (ع) در برابر فرعون و ملا او (يعني دار و دسته و درباريان او) (6) و نيز حضرت عيسي (ع) در مقابل قيصر (7) و پيشاپيش آن دو، ابراهيم (ع) در برابر نمرود جبهه ي نيرومندي را باز کردند. (8)
از آن جايي که دنيامداران سلطه جو، همواره جناح انبيا را مانع کامروايي و بقاي دولت خود مي دانستند، براي مقابله ي با حکمت انبيا و خاموش کردن نداي آنان است و حاميانشان، معمولاً از شيوه هاي بيرحمانه اي چون ترور، قتل و خشونت استفاده مي کردند.
معمولاً برخورد انبيا با حاکمان و جباران زمان، موجب دو قطبي شدن جوامع بشري بوده است. اين تجزيه ي سياسي، هرگز به خواست جناح انقلابي وفادار به وحي نبوده است، بلکه بازتاب روندي بوده است که جناح زورمدار متجاوز به حقوق مردم و ستمگر، در پيش داشته است.
اگر قرآن اين بخش از تاريخ سياسي گذشته را بيان نمي کرد و نام اين تاريخ سازان انقلابي و نقش آفرينان عرصه ي سياست الاهي را بر نمي شمرد، بي شک تاريخ سياسي مدون جهان و تاريخ نگاران يکسونگر، نام و نشان انبيا و حزب و مرام اسباط و حواريون و ربانيون و انصار آن ها را از ديد تاريخ نگرهاي حقيقت جو پنهان مي داشتند و در بوته نسيان تاريخ، دفن مي کردند. ولي قرآن، وجدان تاريخ را بيدار کرد، و حق مبارزات و قفه ناپذير انبيا را حفظ کرد و سياست دو قطبي بودن تاريخ را آشکار ساخت. قطبي با عناوين: ملا و مستکبرين و مسرفين و مترفين، و قطب ديگر با عناوين مستضعفين و ناس وذريه و ارذلون. همواره اين دو قطب در برابر همديگر قرار دارند و حاميان قطب اول کافران، مشرکان، منافقان، فاسقان و مفسدانند، و طرفداران جريان و حاکميت قطب ديگر موحدان، مؤمنان، متقيان، صالحان، مجاهدان و شهدايند.
اين تقسيم بندي به خوبي مي رساند که دو گروه مستکبرين و مستضعفين داراي دو خاستگاه و پايگاه اعتقادي مشخص: خاستگاه و پايگاه عقيدتي گروه اول شرک، کفر، نفاق، فسق و فساد است و خاستگاه و پايگاه عقيدتي گروه دوم ايمان، توحيد، صلاح، اصلاح و تقواست. مطالعه ي آيات پنجاه و نهم تا يک صد و سي و هفتم سوره اعراف که در زمينه ي تاريخ پيامبر چون: نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسي نازل شده است، گوياي درگيري و جبهه گيري دو قطب استضعاف و استکبار و طرز تفکر حاميان آن دو در جهت جامعه و حکومت است.
عنصر اصلي جامعه و حکومت؛ يعني مردم، تکيه گاه اساسي دعوت انبيا هستند. در قرآن از مخاطبين انبيا با کلمه ي «ناس» که همان مردم باشد، تعبير شده است؛ و انبيا از ميان مردم برانگيخته شده اند، و اصولاً مردم و اراده ي آن ها را مظهر اراده خدا معرفي مي کنند «و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين». (9)
موسي (ع) در نخسين مرحله ي دعوت، خود را مأمور مي يابد که اول به سراغ فرعون برود و مسأله ي حکومت را مطرح کند: «اذهب الي فرعون انه طغي * فقل هل لک إلي أن تزکي * و اهديک إلي ربک فتخشي.» (10) و سرانجام به مردم نويد مي دهد که وارثان حکومت، شايستگان متقي هستند: «قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين.» (11)
داود (ع) هم به مردم، نويد حکومت صالحان را داد، و پيش از او هم حکومت عادلانه و حاکميت قانون خدا، توسط شايستگان و توسط انبيا گذشته طرح شده بود: «و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون.» (12)
قرآن با بازگو کردن جريان استکباري فرعون، حکومت هاي استکباري را - که همواره بر اين اساس حکومت مي کرده اند که کشور و دولت و قانون، در وجود آن ها خلاصه مي شده و رويه ي شخصي جباران، جايگزين سازمان سياسي صالح گردد - رد مي کند: «ان فرعون علا في الأرض و جعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح أبناءهم و يستحيي نساءهم انه کان من المفسدين.» (13) فرعون با حاکميت استکباري و برقرار کردن تبعيض سياسي، اقتصادي، اجتماعي و اعتقادي ميان خود و مردم، آن ها را به استضعاف کشانيد و به حال خواري و محروميت و استثمارزدگي و عبوديت درآورد. قرآن به دنبال اين توصيف از ماهيت حکومت استکباري و آثار ضد مردمي آن، از اراده اي حاکم بر تاريخ سخن به ميان مي آورد که همواره در برابر اراده ي هيأت هاي حاکمه ي تباهگر استکباري، بر تاريخ بشر و سير تحولات اجتماعي حاکم بوده است و رو در روي اراده ي جباران قرار مي گرفته است.
بي شک، اين اراده ي خدا بود که در نهضت مردمي انبيا و اراده ي جمعي مستضعفين متجلي مي شد و آن را به حرکت در جهت رسيدن به حاکميت، سوق مي داد:
و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين * و نمکن لهم في الأرض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون. (14)
اراده کرديم کساني را که در روي زمين به حال خواري و محروميت و استثمارزدگي و عبوديت کشانده شده اند، رهين منت و احسان خويش گردانيم و ايشان را به پيشوايي و حاکميت رسانيم و از ميراث برخوردار گردانيم و در زمين از چنان مقام و موقعيتي برخوردارشان سازيم که در برابر دشمني ها و موانع، پايدار بمانند و فرعون و هامان و سپاهيانشان را به روزگاري بنشانيم که همواره از آن بيم داشتند.
قرآن، هدف انبيا را برپايي نظام عادلانه معرفي کرده است و حديد را که رمز حکومت مسلحانه است، وسيله ي استقرار اين نظام سياسي - اقتصادي قرار داده است. مقارنه ي کلمات ميزان و حديد در اين آيه، نشان دهنده ي محورهاي اصلي تشکيل سياسي و برقراري حکومت پيامبران است.

2. پيامبران الاهي و حاکمان

در طول تاريخ، سلاطين و هيأت هاي حاکمه ي جبار و پرقدرتي را مي بينيم که مدعي سلطه و حاکميت بر مردم شده اند و با نهايت خودکامگي و ديکتاتوري و خشونت، اراده و خواست خود را قانون حساب کرده اند و تمايلات شخصي و گروهيشان را بر مردم تحميل کرده اند انبيا تمامي اين حکومت ها را با همه ي تفاوت هايي که در شکل و نحوه ي حاکميت داشته اند، با يک ديد نگريسته اند، همه را محکوم کرده اند و نامشروع دانسته اند؛ و اين شرايط خاص سياسي - اجتماعي حاکم بر زمان و جامعه هر کدام از انبيا بوده است که به نهضت و مبارزه و طرح مکتبي هر کدام، شکل خاصي بخشيده است. اگر ما در نهضت هاي انبيا، تفاوت هايي مشاهده مي کنيم و جنبش قهرآميز حضرت موسي (ع) را تندتر از ديگر انبيا مي يابيم، نه به خاطر آن است که نهضت حضرت موسي (ع) از محتوايي ويژه برخوردار بوده است؛ چرا که نفي حاکميت غير خدا و استقرار حاکميت خدايي از طريق اراده ي مردمي و جمعي، طرح مشترک همه انبيا بوده است.
حال اگر در شيوه آن اختلافي ديده مي شود، بايد علت را در شرايط زمان و مقتضيات موجود، جست و جو کرد. حتي شيوه حضرت عيسي (ع) هم جدا از حلقات به هم پيوسته ي نهضت هاي انبيا نبوده است و اموري همچون: انزواطلبي، رهبانيت، کناره گيري از مسؤوليت هاي اجتماعي، بي طرفي و بي تفاوتي نسبت به جريان حاکميت زمان و قيصر را به حال خود رها کردن، که به او نسبت داده مي شود، هرگز شيوه ي او نبوده است؛ قرآن نيز رهبانيت را بدعتي در آيين حضرت عيسي (ع) مي شمارد:
و رهبانية ابتدعوها. (15)
رهبانيتي که در آيين عيسي نبود و آن ها، آن را بدعت نهادند.
بنا به نوشته ي متي و لوقا - نويسندگان دو انجيل، تولد عيسي (ع) در ايام حکمراني هيرود، سلطان جبار و سفاک معروف بوده است، و هم اوست که به بهانه ي توطئه، زن و مادر زن و دو فرزند خود را اعدام کرد و چون با شکنجه و کشتار نيز نتوانست ناله هاي مردم ستمديده را خفه کند، کاهنان و احباري را اجير کرد تا با افسون و تزريق خرافات، توده ي مردم را به خمودي و اطاعت مذلت بار وادار کنند. چون احبار آرزوي ديرينه او را برآورده کردند، او مانند همه ي جباران از قدرت سرمست شد و به هرزگي و لجنزار افتاد.
يحياي پيامبر (ع) که بي عفتي و فساد شاه را به باد انتقاد گرفته بود، توسط هيرود دستگير و زنداني شد؛ و اين حادثه به دنبال ملاقاتي رخ داد که عيساي جوان (ع) با يحيي زکريا (ع) داشت. شهادت فجيع يحيي (ع) به دست هيرود سفاک هم زمان با رسالت حضرت عيسي (ع) است.
از نطق هاي آتشين و مهيج حضرت عيسي (ع) در مجامع شهر، در انجيل مرقس، باب يکم، و نيز در انجيل متي، باب چهارم ياد شده است. در انجيل لوقا، باب چهارم، از زبان حضرت عيسي (ع) نقل شده که:
پروردگار مرا فرستاده است تا بينوايان ستمديده را مژده دهم و شکسته دلان را مونس و غمخوار باشم، نداي آزادگان و بردگان را برآورم و اسيران را رهايي بخشم.
عيسي (ع)، با سخنان خود، مردم را عليه وضع موجود مي شوراند و از سوي ديگر با جملات سخت و تند، نسبت به مال پرستي و دنياطلبي و اشرافيت و جاه و مقام دوستي که اساس ارزش هاي هيرود، بر آن استوار شده بود، پايه هاي قدرت وي را مي لرزاند و دو جبهه ي هم هدف را عليه طاغوت زمانش رهبري مي کند و همزمان با آن، مبارزه اي بي امان را عليه احبار يهود - که هم منافقانه دم از تبعيت موسي مي زدند، و هم در خدمت استحکام پايه هاي قدرت ضد خدايي و ضد مردمي هيرودها بودند - به راه انداخت و فساد و کفر و شرک آن ها را بر ملا کرد. تعليمات حضرت عيسي (ع) که موجبات تزلزل و سقوط دستگاه جبار روم را فراهم مي ساخت، نخست توسط حاميان رژيم هيرود؛ يعني کاهنان و احبار يهود، مورد تهاجم قرار گرفت و پس از آن که مأموران امپراطور، زيرکانه از جبهه گيري حضرت عيسي (ع) در برابر امپراطور آگاه شدند. (16) براي قتل او توطئه کردند. قيام حضرت عيسي (ع) و نهضتش، هرگز مسالمت جويانه و سازشکارانه نبوده وگرنه نمي توانست آنچنان، با قدرت و شکوه به امپراطوري روم پايان دهد.
حرکت رهايي بخش انبيا، از نمايان ترين چهره هاي سياسي رسالت و نبوت است و به همين دليل بوده است که نخستين مخاطب هاي انبيا، جباران تاريخ، و پيشتازان وفادار به حرکت انبيا، محرومان و ستمديدگان و مستضعفان تاريخ بوده اند.
قرآن شعار انبيا را در اين بعد از حرکت سياسي چنين بيان مي کند:
ان أدعوا الي عبادالله اني لکم رسول أمين. (17)
اين بندگان خدا را به من واگذاريد که من پيام آوري هستم.
نويد موسي هم، چنين بوده است:
فارسل معنا بني اسرائيل و لاتعذبهم؛ (18)
بگذار بني اسرائيل با من رهسپار شوند، و آن ها را به اسارت و شکنجه ميازار.
با به کار بردن کلمه ي «ارسل» گويي موسي قصد آن دارد که به طاغوت زمانش اين نکته را تفهيم کند که او، حتي قصد ماندن در قلمروي حکومت وي ندارد که معارضه قدرت تلقي گردد؛ او مي خواهد مردم را از اسارت و شکنجه نجات بخشد.

3. ديدگاه قرآن در زمينه ي تاريخ سياسي انبيا

از نخستين اسناد به دست آمده از دوره ي پيش از تاريخ مکتوب زندگي انسان در زمينه ي اولين تمدن هاي بشري، مانند تاريخ سومري ها و بابلي ها، همواره انبيا، نقش اول را در تکوين ساختار تمدن ها به ويژه در تعليم و تربيت انسان و چگونه زيستي و مديريت اجتماعي و معارضه ي با فرمانروايان برعهده داشته اند، و هيچ زماني بشر از رهنمودهاي انبيا به دور نبوده است و وحي الاهي به طور مداوم در عرصه ي زندگي انسان، عاملي هدايتگر و پا به پاي عقل و انديشه چون بازويي نيرومند براي آن دو، بشر را در سخت ترين شرايط راهبر بوده است. اين نقش به ويژه در عرصه ي سياست و حکومت چشمگيرتر و شايان بررسي عميق تر است.
در مطالعه ي روند رشد و تعالي انسان در تاريخ سياسي، برجسته ترين و درخشنده ترين فصول آن را مي توان در بررسي سرگذشت و تاريخ نهضت هاي انقلابي پيامبران ديد. عملکرد انبيا در تاريخ همواره به گونه اي بوده است که به تعبير قرآن هم گذشته و هم حال و هم فرا راه و پيشروي زندگي بشر را روشن مي ساختند:
اذا جائتهم الرسل من أيديهم و من خلفهم. (19)
آن گاه که پيامبران از سوي تاريخ گذشته و از آينده شان به آنان رو آوردند.
در مبحث گذشته ديديم که با نگاهي گذرا به تاريخ انديشه هاي سياسي، به ويژه در زمينه ي دولت و جامعه و حکومت، اين حقيقت تلخ روشن مي شود که تاريخ نگرها و تاريخ نگارهاي عمده، بر اساس تفکر مادي، گذشته ي انسان را مورد تجزيه و تحليل و مطالعه قرار داده اند و در نتيجه، تصويري که از زندگي انسان و از جمله حيات سياسي او ترسيم کرده اند، تاريخي صدر در صد مادي و بر اساس انديشه هاي يک سو نگر و به دور از ژرف انديشي انبيا بوده است.
آنچه را که امروز ما از تاريخ انديشه هاي سياسي مي بينيم، در حقيقت يک روي سکه است و روي ديگر آن که بي شک ، خود، داستان جدا و مفصل تري دارد که - دانسته يا ندانسته - از ديد تاريخ شناسان غرب مخفي مانده است.
آن ها وقي جملاتي - هر قدر مبهم و نارسا - در اشعار شعراي قرن نهم قبل از ميلاد مشاهده کرده اند که تناسبي با افکار سياسي داشته است، آن را به عنوان سندي تاريخي از انديشه هاي سياسي کهن، ثبت کرده اند ولي تاريخ (20) مبارزات حضرت ابراهيم (ع) و انديشه هاي او را در برابر نظام حاکم نمرود و نيز افکار و انديشه هاي سياسي حضرت موسي (ع) را - که قرنها قبل از دوره ي آن شاعران بوده است - ناديده گرفته اند و از طرحي که انبيا - به دنبال نهضت و مبارزه ي مداومشان - در زمينه ي حکومت، ارائه دادند و خواستار تحقق آن بودند سخني به ميان نياورده اند. در صورتي که سمت گيري و حرکت و نهضت انبيا، گرچه عمدتاً در جهت دعوت به سوي خدا و فضيلت و عدالت بود، ولي همواره نقطه ي آغاز دعوت انبيا، همواره حرکت هاي سياسي و ارائه ي طرحي صريح در زمينه ي دولت و جامعه و حکومت بوده و بر پايي نظام سياسي - الاهي به منظور اقامه ي قسط و عدل و به عنوان راه خدا و زمينه ساز دعوت به سوي خدا، الاهي براي آن ها ضرورتي اجتناب ناپذير تلقي مي شد.
توحيد، اساسي ترين اصل اعتقادي و تعاليم اديان الاهي و نخستين درس مکتب پيامبران است، بي شک زندگي بر اساس تفکر توحيدي، بنابر اصول بنيادي که پيامبران ارائه کردند، از نظر خلق و رفتار اجتماعي و اقتصادي و سياسي و نيز از نقطه نظر ساختار اجتماعي و اقتصادي و سياسي و مناسبات و روابط داخلي و خارجي ملت ها، موجب تحول اساسي در همه ي جنبه هاي اصولي زندگي است و بالاتر از همه ي مقوله هاي اجتماعي، نوع حاکميت را دگرگون مي سازد.
انبيا براي اقامه ي قسط و عدل و برپايي جامعه اي که بندگان خدا در آن، از عدالت و امنيت و صلح برخوردار باشند، قبل از هر چيز به نفي سلطه هاي شيطاني و استکباري پرداختند و بدون تغيير نظام جامعه و دولت و اقتدارات حاکم، هر نوع قدم اصلاحي را ناپايدار و سرانجام بي اثر دانستند.
اولين برخورد انبياي هر جامعه، با قدرت حاکم بر آن جامعه بود، و نخستين سخنشان نيز عدم مشروعيت قدرت هاي بشري حاکم بر مردم و نفي آن ها بود، تا آنجا که اين سخن را قبل از نام خدا به کار مي گرفتند، شعار «لا اله الا الله» که نمونه ي بارزي از اين انديشه تاريخ انبيا است.
انبيا مدعي بودند که هيچ انساني حق حکومت بر مردم را ندارد، و آن ها را که براي خود اقتدارات فائقه و حاکميت عالي قايل بودند و در حقيقت به گونه اي داعيه ي خدايي داشتند و خود را به صفات خدايي مي آراستند، باطل مي دانستند، و خود نيز براي خويش جز رسالتي از جانب خدا، قايل نبودند، و خود را فرستاده ي خدا براي استقرار نظام خدايي و برپايي حاکميت قانون خدا معرفي مي کردند. تکيه ي انبيا بر اجراي قانون و حاکميت قانون بود و قانون نيز در مکتب انبيا نه از طريق بشر بلکه از جانب خدا تعيين مي گرديد، و انبيا مجري اين قانون الاهي بودند.
اصولاً مبارزه با بت پرستي که در سرلوحه ي حرکت هاي انبيا قرار داشت، با توجه به اين حقيقت که بت ها معمولاً اشکال انساني داشتند، نوعي مبارزه با حاکميت انسان هاي جباري بود که بت ها، نشانگر الگوي آن حاکميت بودند. انبيا بنيانگذار انقلابي عميق در تفکر مادي در زمينه ي دولت و جامعه و حکومت بودند و به دنبال اين تحولات، نه تنها فرهنگ و تمدن ها را دگرگون کردند، تفکر نويني را به بشر دادند و او را از قيد اسارت قدرت هاي جبار حاکم رهانيدند، و مفاهيم صحيح آزادي و عدالت و امنيت و صلح و حکومت را به او تفهيم کردند.
روح برتري جويي استکباري، حاکمان را بر آن مي داشت که خود را برتر از همه و برخوردار از همه ي اقتدارات بدانند، و توده هاي مردم را به خواري و محروميت وادارند و انديشه و اعتقاد به خدا را به دليل اين که موجودي برتر از آن ها را مطرح مي کند، با تمام قدرت نفي مي کردند و مردم را برده و مطيع خود مي پنداشتند. جالب آن است که همان قدرت و عظمت دروغين را ملاک اقتدار خود قرار مي دادند و براي مشروعيت خويش دليلي جز آن نداشتند.
در برخورد انبياي بزرگي چون؛ حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي (ع) و پيامبر اسلام (ص) با قدرت هاي استکباري زمان خود، دو نوع تفکر را در زمينه ي حکومت مي يابيم، و به وضوح مشاهده مي کنيم که همه ي اين انبياي بزرگ، به خاطر اين که دعوتشان پايه هاي اقتدارات جباران و حاکمان زمانشان را سست مي کرد و براي حکومت نامشروع آن ها خطري جدي محسوب مي شد، مورد آزار و شکنجه واقع مي شدند و سرانجام هم در معرض مرگ قرار مي گرفتند.
در قرآن، در زمينه ي جامعه و حکومت، ده ها واژه به کار رفته است و از مجموع آيات قرآني که در زمينه ي برخورد انبيا با حاکمان و جباران زمان خود آمده است، تقسيم جامعه ها به دو حالت و دو قطب سياسي متقابل به چشم مي خورد:
يک قطب با عناوين ملأ و مستکبرين و مسرفين و مترفين، و قطب ديگر با عناوين: مستضعفين و ناس و ذريه و ارذلون، و اين دو قطب همواره در برابر همديگر قرار دارند و حاميان جريان و نهادهاي قطب اول کافران، مشرکان، منافقان، فاسقان و مفسدانند، و طرفداران جريان و حاکميت قطب ديگر موحدان، مؤمنان، متقيان، صالحان، مجاهدان و شهدا.
اين تقسيم بندي، به خوبي مي رساند که دو گروه مستکبرين و مستضعفين داراي دو خاستگاه و پايگاه اعتقادي مشخصي هستند: خاستگاه و پايگاه عقيدتي گروه اول شرک، کفر، نفاق، فسق و فساد است و خاستگاه و پايگاه عقيدتي گروه دوم ايمان، توحيد، صلاح، اصلاح و تقوا است.

پي نوشت :

1. آل عمران (3): 146.
2. محمد (47): 35.
3. هود (11): 25 و ده ها آيه ديگر.
4. توبه (9): 33، و چندين آيه ديگر.
5. مؤمنون (23): 45 و چند آيه ديگر.
6. شعرا (26): 16؛ اعراف (7): 103 و چند آيه ديگر.
7. ر.ک: عباسعلي عميد زنجاني: فقه سياسي، ج 1، ص 83.
8. طور (52): 38، (45): 19.
9. قصص (28): 5.
10. نازعات (79): 19 - 17؛ و نيز در آيات، طه (20): 43 و 44 «إذهب إلي فرعون انه طغي * فقل لا له قولا لينا لعله يتذکر او يخشي».
11. اعراف (7): 128.
12. انبيا (21): 105.
13. قصص (28): 4.
14. قصص (28): 6 - 5.
15. حديد (57): 27.
16. در انجيل متي، باب بيستم و دوم، اين چنين آمده است که: «مأموران امپراطور از عيسي پرسيدند آيا رواست که ما به امپراطور ماليات بدهيم».
17. دخان (44): 18.
18. طه (20): 47 و شعرا (26): 17.
19. فصلت (41): 14.
20. در قاموس کتاب مقدس، تولد ابراهيم را در سال 1996 ق. م و تولد موسي را نيز در زمان رامس دوم که در حدود 1300 ق .م. مي زيسته دانسته است.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط