ازدواج امام زمان (عج)
در روايت خضرا، مکان و فرزنددار بودن حضرت حجت(عج) تصريح شده است، پيش تر مسائلي در اين خصوص گفته شد، اما در اين جا به شکل ديگري اين موضوعات بررسي مي شود.
نظريه اول: مخفي شدن بدن آن حضرت از ديده ها است. با صرف نظر از اخبار و روايت وارده در اين باب، بايد معتقد باشيم که آن حضرت عليه السلام تاکنون ازدواج نکرده و تا پايان غيبت نيز ازدواج نخواهد کرد. اين کار اشکالي ندارد، زيرا آن حضرت هر چيزي را که با غيبت منافات داشته باشد، نبايد انجام دهد. بنابراين جايز نيست که ازدواج نمايد، زيرا با غيبت منافات داشته و مستلزم آشکار شدن وضعيت امام عليه السلام خواهد بود چرا که ازدواج با وجود غيب بودن بدن حضرت امکان ندارد و اگر بخواهد ظاهر شود و ازدواج کند، اين همان محذوري است که بايد از آن دوري کند، زيرا با هدف آن حضرت منافات دارد.
و اما فرض اين که آن حضرت فقط براي همسر خود آشکار گردد و ديگران نمي توانند او را ببينند، اگرچه از نظر عقلي اشکالي ندارد و امکانش وجود دارد، ولي خيلي بعيد است، زيرا پيش از آن که امام عليه السلام با زني ازدواج کند، آن زن بايد از هر جهت مورد اطمينان و در واقع جزء ياران مخصوص و ويژه حضرت مهدي عليه السلام باشد؛ به طوري که هيچ گونه خطري از سوي او متوجه آن حضرت نباشد. چنين زني - اگر نگوييم بالفعل وجود ندارد - وجود وي در ميان زنان عالم بسيار بعيد و نزديک به عدم است تا چه رسد به اين که بگوييم در هر نسلي يک زن با اين خصوصيت يافت مي شود.
بنابراين طبق نظريه ي اول، زندگي بدون همسر در طول غيبت کبري، براي امام مهدي عليه السلام ضروري و لازم است.
نظريه ي دوم: مخفي بودن عنوان و شخصيت امام عليه السلام است. بر طبق اين نظريه، تمام اشکال هاي وارد بر نظريه ي اول، ديگر موضوعي نخواهد داشت، زيرا اگرچه براي آن حضرت، ازدواج کردن با همسر واقعي خود امکان ندارد، ولي بدون تشخص و به صورت ناشناخته، اشکالي پيش نخواهد آمد و خيلي هم آسان خواهد بود، چون همسر آن حضرت در دوران عمر خود، ايشان را نمي شناسد و بر فرض که در ذهن وي سؤالي پيش آيد که چگونه حضرت با مرور زمان پير نمي شود؟ حضرت مي تواند با برنامه هاي ويژه اي او را طلاق داده و از خود دور سازد؛ و يا اينکه شهري را که در آن زندگي مي کند، عوض کند و در جاي ديگر با شخص ديگري ازدواج نمايد.
حال که اين گونه ازدواج امکان دارد، مي توانيم بگوييم که انجام گرفته و حضرت در دوران غيبت کبري، همسر گزيده است، زيرا اين کار با سنت مؤکد اسلامي و دستورهاي فراوان به ازدواج و تشويق و ترغيب بسيار بر آن، تطبيق مي کند، و تبعيت از اين سنت، براي حضرت مهدي عليه السلام لازم تر از ديگران است. مخصوصا اگر معتقد باشيم که معصوم ترک مستحب نکرده و مکروه انجام نمي دهد و به عصمت حضرت مهدي عليه السلام نيز ملتزم باشيم؛ چنان که صحيح نيز همان است. پس در صورتي که ازدواج امکان داشته و منافي غيبت نباشد، بر آن حضرت عليه السلام لازم مي شود.
با اين برداشت و تصور، امکان دارد که در هر نسل و يا در بيش تر نسل ها امام عليه السلام را فرزندان بسياري باشد که نسل آنان نيز با مرور زمان گسترش يابد، زيرا ايشان شخصيت حقيقي خود را به فرزندان مستقيم و همسر خود معرفي نمي کند، تا چه رسد به ذريه و اولاد فرزندان.
يک مطلب مانع پذيرفتن اين نظريه است و آن، اين که: داشتن فرزند معمولا همراه با شناخته شدن آن حضرت و روشن تر شدن وضع ايشان است، زيرا سال هاي اندک و بلکه بيست يا سي سال را مي توان به صورت ناشناس، همراه همسر زندگي کرد، ولي دور بودن و ناشناخته ماندن از ذريه و فرزندان مشکل است، زيرا آن ها - يا لااقل برخي از آن ها - مي خواهند پدر خود را بشناسند و حسب و نسب خود را بدانند و لذا پيوسته آن حضرت زير نظرشان بوده و مورد شناسايي قرار مي گيرد و لذا نمي تواند براي زماني طولاني خود را از ديده ها مخفي نگاه دارد و کسي از راز او آگاه نشود. بعد از گذشت پنجاه و يا هفتاد سال، وقتي فرزندان ملاحظه کردند که آثار پيري در او ظاهر نشده و هم چنان جوان باقي مانده است، لااقل اين احتمال به ذهن آن ها راه پيدا مي کند که نکند وي حضرت مهدي عليه السلام است و فردي استثنايي است که بايد درباره ي او تحقيق بيش تري بشود. اين جست وجو و پي گيري خلاصه به نتيجه مي رسد و احتمال شناخته شدن آن حضرت در ميان هست و اين مطلب با غيبت و پنهاني امام عليه السلام منافات دارد، و اگر همه ي اولادش مراقب و مواظب از او را چندين نسل پي گيري کنند به طور حتم وضع حضرت روشن خواهد شد.
يک فرض ديگر هم هست و آن، اين که: حضرت مهدي عليه السلام با زن و فرزندانش زندگي مي کند و به پيري مي رسد و آثار پيري در او پديدار مي گردد، و آن گاه از ديده ها پنهان مي شود و به طور معجزه آسا جواني خود را باز مي يابد و بار ديگر ازدواج جديدي مي کند و اين وضع را همين طور ادامه مي دهد.
اين فرض بيهوده اي است و چندين اعتراض برآن وارد است که مهم ترين آن همين است که اين مسئله با قانون معجزه منافات دارد، چرا که ازدواج کردن و اولاد داشتن، ارتباطي با هدايت مردم ندارد تا بدان جهت معجزه اي روي دهد.
بنابراين بايد بپذيريم که اولادي که وجودش با غيبت منافات داشته باشد براي آن حضرت نيست، چه اين که اصلا وجود نداشته باشد و يا اگر هم تعداد کمي باشند، نسبت خود را نمي شناسند. و شايد ما با برخي از آن ها برخورد کنيم ولي اثبات نسبت آن ها محال است.
پس آنچه از قواعد عمومي به دست مي آيد، اين است که امام عليه السلام ازدواج نموده وليکن به احتمال زياد فرزندي ندارد. نه از آن جهت که نقصي در آن حضرت و يا همسرش باشد، بلکه خدا چنين خواسته و يا امام عليه السلام خود عمدا از فرزنددار شدن جلوگيري مي کند تا رازش آشکار نشده و امرش محفوظ بماند.
دسته اول:
اخباري که به طور مجمل بر داشتن زن و فرزند دلالت دارند، به نحوي که معلوم نيست اين مطلب در زمان غيبت است يا بعد از ظهور و نيز معلوم نيست ازدواج با عنوان واقعي آن حضرت صورت گرفته است و يا با شخصيت و عنوان ثانوي و بدلي. در آينده توضيح خواهيم داد که اين گونه اخبار مربوط به بعد از ظهور است و يا اگر مربوط به زمان غيبت است، به صورتي که موجب آشکار شدن وضع امام عليه السلام نگشته و با غيبت منافات ندارد.
دسته دوم:
رواياتي که دلالت بر ازدواج آن حضرت و وجود فرزنداني براي ايشان، در دوران غيبت کبري مي کند. در اين باب سه روايت است:
خبر اول: روايتي است که مرحوم حاج ميرزا حسين نوري - قدس سره - در کتاب نجم ثاقب از کتاب غيبت شيخ طوسي و کتاب غيبت نعماني نقل کرده است. وي با سند معتبر از مفضل بن عمر روايت کرده که گفت: از حضرت عليه السلام شنيدم که مي فرمود:
«صاحب اين امر را دو غيبت است: يکي از آن دو آن قدر طول مي کشد که برخي گويند مرده است، و ديگري گويد کشته است، و برخي ديگر گويند از بين رفته است. بر اعتقاد به وجود او جز عدد اندکي از ياران اش باقي نمي مانند. هيچ يک از فرزندان و نه ديگري، از جاي او خبر ندارد، مگر آن کس که کارهاي او را انجام مي دهد. »(1)
خبر دوم: روايت کمال الدين انباري است که مضمون آن را در مسئله چهارم ذکر خواهيم کرد.(2)
خبر سوم: روايت زين الدين علي بن فاضل مازندراني است که از چندين جهت با روايت دوم شباهت دارد، به طوري که در فصل آينده خواهيم ديد.(3)
و اما روايت نخست، از چندين جهت استدلال به آن صحيح نيست:
جهت اول: دليلي بر اين نيست که در اين روايت يادي از فرزند براي آن حضرت شده باشد، زيرا شيخ طوسي و شيخ نعماني اين روايت را با يک عبارت نقل کرده اند، با اين تفاوت که شيخ طوسي گفته است: «هيچ يک از فرزندان و نه ديگران از جاي او خبر ندراند. »(4) و شيخ نعماني روايت کرده است که: «نه هيچ يک از دوستان و نه ديگران، از جايگاه او اطلاعي ندارند. »(5) بنابراين، با توجه به اختلاف نسخه ها در آن قسمت از حديث که شاهد آورده شده است، راهي براي استدلال توسط آن وجود ندارد.
جهت دوم: برفرض که وجود لفظ «ولد» - فرزند يا فرزندان - را در روايت بپذيريم، اين روايت بيش از آن چه را که مقتضاي قواعد (طبق نظريه ي دوم براي غيبت ) بود نمي رساند. زيرا امکان وجود فرزندي براي آن حضرت که پدر خويش را نشناسد و از وضعيت او آگاه نگردد، مطرح مي باشد و نيز امکان دارد که امام عليه السلام همسري داشته باشد که بر فرض آگاهي خود او از شخصيت واقعي آن حضرت، کسي را از آن مطلع نساخته و موضوع را از فرزندانش بپوشاند، ولي فرزند يا فرزنداني که با آن حضرت معاشرت داشته و پدر خود را بشناسند، به صريح روايت منتفي است، چنان که طبق قواعد عمومي نيز اين امر منتفي مي باشد.
جهت سوم: کم ترين احتمالي که در اين مورد وجود دارد اين است که مقصود از عبارت «هيچ يک از فرزندان و نه ديگران، از جاي حضرت آگاه نيستند» مبالغه در شدت پنهاني باشد. بدين معنا که اگر هم بر فرض، آن حضرت را فرزندي باشد، حتي او هم از شخصيت حقيقي حضرت آگاه نخواهد بود، تا چه رسد به ديگران. و لذا - چنان که واضح است- اين عبارت دليلي بر وجود فرزند بالفعل نيست. همين اندازه که چنين معنايي براي روايت محتمل باشد براي ساقط کردن استدلال بدان، کفايت مي کند، زيرا آن گاه که احتمال به ميان آيد، استدلال باطل است.
و اما دو روايت ديگر [روايت علي بن فاضل مازندراني و روايت ابن انباري ] که به زودي آن ها را ملاحظه خواهيم کرد، مدلول مشترک آن دو اين است که امام عليه السلام در طول غيبت کبري، در بعضي از جزاير درياي مديترانه سکونت گزيده و داراي همسر و فرزند مي باشد، و در آن جا يک جامعه ي نمونه ي اسلامي که از فرزندان و ياران و پيروان نيکوکار آنان تشکيل شده است، بنيان نهاده است و در آن جامعه به طور پنهاني زندگي مي کنند و سرپرستي و زمام داري آن جا را فرزندان آن حضرت به دست دارند.
مشروح مضمون اين روايت و توضيح نقاط ضعف آن ها را به زودي عرضه خواهيم داشت و در اين جا بررسي دو اشکال کفايت خواهد کرد:
اشکال اول: اين دو روايت از پايه و اساس درست نيست، زيرا چنان که توضيح آن به زودي خواهد آمد، بر همان پايه اي بنا شده که نظريه اول برآن پايه گذاري شده و بطلان آن را ثابت کرديم.
اشکال دوم: بر فرض صحت اين دو روايت، مدلول آن ها بيش از آن چه که قواعد عمومي مقتضي بود، نمي باشد، زيرا نهايت آن چه از آن دو به دست مي آيد اين فرض است که حضرت گاهي همسري با ايمان و مورد اطمينان را برگزيده و او هم موضوع را پنهان نگه داشته و آن حضرت را حتي به فرزندان خود نيز نشناسانده است، و اگرچه فرزندان انتساب خود را به امام عليه السلام مي دانند وليکن او را نديده و از مکانش خبر ندارند. خلاصه آن که براي صدق دو روايت کافي است که آن حضرت در طول دوران غيبت يک بار ازدواج کرده باشد، و قواعد عمومي منافاتي با آن ندارد.
بنابراين در روايات چيزي را نمي بينم که توسط آن بر بيش تر از آن چه که از قواعد عمومي به دست آورده ايم، بتوان استدلال نمود.
/خ
ازدواج حضرت مهدي عليه السلام
1. بر حسب قواعد و قوانين عمومي
نظريه اول: مخفي شدن بدن آن حضرت از ديده ها است. با صرف نظر از اخبار و روايت وارده در اين باب، بايد معتقد باشيم که آن حضرت عليه السلام تاکنون ازدواج نکرده و تا پايان غيبت نيز ازدواج نخواهد کرد. اين کار اشکالي ندارد، زيرا آن حضرت هر چيزي را که با غيبت منافات داشته باشد، نبايد انجام دهد. بنابراين جايز نيست که ازدواج نمايد، زيرا با غيبت منافات داشته و مستلزم آشکار شدن وضعيت امام عليه السلام خواهد بود چرا که ازدواج با وجود غيب بودن بدن حضرت امکان ندارد و اگر بخواهد ظاهر شود و ازدواج کند، اين همان محذوري است که بايد از آن دوري کند، زيرا با هدف آن حضرت منافات دارد.
و اما فرض اين که آن حضرت فقط براي همسر خود آشکار گردد و ديگران نمي توانند او را ببينند، اگرچه از نظر عقلي اشکالي ندارد و امکانش وجود دارد، ولي خيلي بعيد است، زيرا پيش از آن که امام عليه السلام با زني ازدواج کند، آن زن بايد از هر جهت مورد اطمينان و در واقع جزء ياران مخصوص و ويژه حضرت مهدي عليه السلام باشد؛ به طوري که هيچ گونه خطري از سوي او متوجه آن حضرت نباشد. چنين زني - اگر نگوييم بالفعل وجود ندارد - وجود وي در ميان زنان عالم بسيار بعيد و نزديک به عدم است تا چه رسد به اين که بگوييم در هر نسلي يک زن با اين خصوصيت يافت مي شود.
بنابراين طبق نظريه ي اول، زندگي بدون همسر در طول غيبت کبري، براي امام مهدي عليه السلام ضروري و لازم است.
نظريه ي دوم: مخفي بودن عنوان و شخصيت امام عليه السلام است. بر طبق اين نظريه، تمام اشکال هاي وارد بر نظريه ي اول، ديگر موضوعي نخواهد داشت، زيرا اگرچه براي آن حضرت، ازدواج کردن با همسر واقعي خود امکان ندارد، ولي بدون تشخص و به صورت ناشناخته، اشکالي پيش نخواهد آمد و خيلي هم آسان خواهد بود، چون همسر آن حضرت در دوران عمر خود، ايشان را نمي شناسد و بر فرض که در ذهن وي سؤالي پيش آيد که چگونه حضرت با مرور زمان پير نمي شود؟ حضرت مي تواند با برنامه هاي ويژه اي او را طلاق داده و از خود دور سازد؛ و يا اينکه شهري را که در آن زندگي مي کند، عوض کند و در جاي ديگر با شخص ديگري ازدواج نمايد.
حال که اين گونه ازدواج امکان دارد، مي توانيم بگوييم که انجام گرفته و حضرت در دوران غيبت کبري، همسر گزيده است، زيرا اين کار با سنت مؤکد اسلامي و دستورهاي فراوان به ازدواج و تشويق و ترغيب بسيار بر آن، تطبيق مي کند، و تبعيت از اين سنت، براي حضرت مهدي عليه السلام لازم تر از ديگران است. مخصوصا اگر معتقد باشيم که معصوم ترک مستحب نکرده و مکروه انجام نمي دهد و به عصمت حضرت مهدي عليه السلام نيز ملتزم باشيم؛ چنان که صحيح نيز همان است. پس در صورتي که ازدواج امکان داشته و منافي غيبت نباشد، بر آن حضرت عليه السلام لازم مي شود.
با اين برداشت و تصور، امکان دارد که در هر نسل و يا در بيش تر نسل ها امام عليه السلام را فرزندان بسياري باشد که نسل آنان نيز با مرور زمان گسترش يابد، زيرا ايشان شخصيت حقيقي خود را به فرزندان مستقيم و همسر خود معرفي نمي کند، تا چه رسد به ذريه و اولاد فرزندان.
يک مطلب مانع پذيرفتن اين نظريه است و آن، اين که: داشتن فرزند معمولا همراه با شناخته شدن آن حضرت و روشن تر شدن وضع ايشان است، زيرا سال هاي اندک و بلکه بيست يا سي سال را مي توان به صورت ناشناس، همراه همسر زندگي کرد، ولي دور بودن و ناشناخته ماندن از ذريه و فرزندان مشکل است، زيرا آن ها - يا لااقل برخي از آن ها - مي خواهند پدر خود را بشناسند و حسب و نسب خود را بدانند و لذا پيوسته آن حضرت زير نظرشان بوده و مورد شناسايي قرار مي گيرد و لذا نمي تواند براي زماني طولاني خود را از ديده ها مخفي نگاه دارد و کسي از راز او آگاه نشود. بعد از گذشت پنجاه و يا هفتاد سال، وقتي فرزندان ملاحظه کردند که آثار پيري در او ظاهر نشده و هم چنان جوان باقي مانده است، لااقل اين احتمال به ذهن آن ها راه پيدا مي کند که نکند وي حضرت مهدي عليه السلام است و فردي استثنايي است که بايد درباره ي او تحقيق بيش تري بشود. اين جست وجو و پي گيري خلاصه به نتيجه مي رسد و احتمال شناخته شدن آن حضرت در ميان هست و اين مطلب با غيبت و پنهاني امام عليه السلام منافات دارد، و اگر همه ي اولادش مراقب و مواظب از او را چندين نسل پي گيري کنند به طور حتم وضع حضرت روشن خواهد شد.
يک فرض ديگر هم هست و آن، اين که: حضرت مهدي عليه السلام با زن و فرزندانش زندگي مي کند و به پيري مي رسد و آثار پيري در او پديدار مي گردد، و آن گاه از ديده ها پنهان مي شود و به طور معجزه آسا جواني خود را باز مي يابد و بار ديگر ازدواج جديدي مي کند و اين وضع را همين طور ادامه مي دهد.
اين فرض بيهوده اي است و چندين اعتراض برآن وارد است که مهم ترين آن همين است که اين مسئله با قانون معجزه منافات دارد، چرا که ازدواج کردن و اولاد داشتن، ارتباطي با هدايت مردم ندارد تا بدان جهت معجزه اي روي دهد.
بنابراين بايد بپذيريم که اولادي که وجودش با غيبت منافات داشته باشد براي آن حضرت نيست، چه اين که اصلا وجود نداشته باشد و يا اگر هم تعداد کمي باشند، نسبت خود را نمي شناسند. و شايد ما با برخي از آن ها برخورد کنيم ولي اثبات نسبت آن ها محال است.
پس آنچه از قواعد عمومي به دست مي آيد، اين است که امام عليه السلام ازدواج نموده وليکن به احتمال زياد فرزندي ندارد. نه از آن جهت که نقصي در آن حضرت و يا همسرش باشد، بلکه خدا چنين خواسته و يا امام عليه السلام خود عمدا از فرزنددار شدن جلوگيري مي کند تا رازش آشکار نشده و امرش محفوظ بماند.
2. بر حسب اخبار و روايات
دسته اول:
اخباري که به طور مجمل بر داشتن زن و فرزند دلالت دارند، به نحوي که معلوم نيست اين مطلب در زمان غيبت است يا بعد از ظهور و نيز معلوم نيست ازدواج با عنوان واقعي آن حضرت صورت گرفته است و يا با شخصيت و عنوان ثانوي و بدلي. در آينده توضيح خواهيم داد که اين گونه اخبار مربوط به بعد از ظهور است و يا اگر مربوط به زمان غيبت است، به صورتي که موجب آشکار شدن وضع امام عليه السلام نگشته و با غيبت منافات ندارد.
دسته دوم:
رواياتي که دلالت بر ازدواج آن حضرت و وجود فرزنداني براي ايشان، در دوران غيبت کبري مي کند. در اين باب سه روايت است:
خبر اول: روايتي است که مرحوم حاج ميرزا حسين نوري - قدس سره - در کتاب نجم ثاقب از کتاب غيبت شيخ طوسي و کتاب غيبت نعماني نقل کرده است. وي با سند معتبر از مفضل بن عمر روايت کرده که گفت: از حضرت عليه السلام شنيدم که مي فرمود:
«صاحب اين امر را دو غيبت است: يکي از آن دو آن قدر طول مي کشد که برخي گويند مرده است، و ديگري گويد کشته است، و برخي ديگر گويند از بين رفته است. بر اعتقاد به وجود او جز عدد اندکي از ياران اش باقي نمي مانند. هيچ يک از فرزندان و نه ديگري، از جاي او خبر ندارد، مگر آن کس که کارهاي او را انجام مي دهد. »(1)
خبر دوم: روايت کمال الدين انباري است که مضمون آن را در مسئله چهارم ذکر خواهيم کرد.(2)
خبر سوم: روايت زين الدين علي بن فاضل مازندراني است که از چندين جهت با روايت دوم شباهت دارد، به طوري که در فصل آينده خواهيم ديد.(3)
بررسي روايات
و اما روايت نخست، از چندين جهت استدلال به آن صحيح نيست:
جهت اول: دليلي بر اين نيست که در اين روايت يادي از فرزند براي آن حضرت شده باشد، زيرا شيخ طوسي و شيخ نعماني اين روايت را با يک عبارت نقل کرده اند، با اين تفاوت که شيخ طوسي گفته است: «هيچ يک از فرزندان و نه ديگران از جاي او خبر ندراند. »(4) و شيخ نعماني روايت کرده است که: «نه هيچ يک از دوستان و نه ديگران، از جايگاه او اطلاعي ندارند. »(5) بنابراين، با توجه به اختلاف نسخه ها در آن قسمت از حديث که شاهد آورده شده است، راهي براي استدلال توسط آن وجود ندارد.
جهت دوم: برفرض که وجود لفظ «ولد» - فرزند يا فرزندان - را در روايت بپذيريم، اين روايت بيش از آن چه را که مقتضاي قواعد (طبق نظريه ي دوم براي غيبت ) بود نمي رساند. زيرا امکان وجود فرزندي براي آن حضرت که پدر خويش را نشناسد و از وضعيت او آگاه نگردد، مطرح مي باشد و نيز امکان دارد که امام عليه السلام همسري داشته باشد که بر فرض آگاهي خود او از شخصيت واقعي آن حضرت، کسي را از آن مطلع نساخته و موضوع را از فرزندانش بپوشاند، ولي فرزند يا فرزنداني که با آن حضرت معاشرت داشته و پدر خود را بشناسند، به صريح روايت منتفي است، چنان که طبق قواعد عمومي نيز اين امر منتفي مي باشد.
جهت سوم: کم ترين احتمالي که در اين مورد وجود دارد اين است که مقصود از عبارت «هيچ يک از فرزندان و نه ديگران، از جاي حضرت آگاه نيستند» مبالغه در شدت پنهاني باشد. بدين معنا که اگر هم بر فرض، آن حضرت را فرزندي باشد، حتي او هم از شخصيت حقيقي حضرت آگاه نخواهد بود، تا چه رسد به ديگران. و لذا - چنان که واضح است- اين عبارت دليلي بر وجود فرزند بالفعل نيست. همين اندازه که چنين معنايي براي روايت محتمل باشد براي ساقط کردن استدلال بدان، کفايت مي کند، زيرا آن گاه که احتمال به ميان آيد، استدلال باطل است.
و اما دو روايت ديگر [روايت علي بن فاضل مازندراني و روايت ابن انباري ] که به زودي آن ها را ملاحظه خواهيم کرد، مدلول مشترک آن دو اين است که امام عليه السلام در طول غيبت کبري، در بعضي از جزاير درياي مديترانه سکونت گزيده و داراي همسر و فرزند مي باشد، و در آن جا يک جامعه ي نمونه ي اسلامي که از فرزندان و ياران و پيروان نيکوکار آنان تشکيل شده است، بنيان نهاده است و در آن جامعه به طور پنهاني زندگي مي کنند و سرپرستي و زمام داري آن جا را فرزندان آن حضرت به دست دارند.
مشروح مضمون اين روايت و توضيح نقاط ضعف آن ها را به زودي عرضه خواهيم داشت و در اين جا بررسي دو اشکال کفايت خواهد کرد:
اشکال اول: اين دو روايت از پايه و اساس درست نيست، زيرا چنان که توضيح آن به زودي خواهد آمد، بر همان پايه اي بنا شده که نظريه اول برآن پايه گذاري شده و بطلان آن را ثابت کرديم.
اشکال دوم: بر فرض صحت اين دو روايت، مدلول آن ها بيش از آن چه که قواعد عمومي مقتضي بود، نمي باشد، زيرا نهايت آن چه از آن دو به دست مي آيد اين فرض است که حضرت گاهي همسري با ايمان و مورد اطمينان را برگزيده و او هم موضوع را پنهان نگه داشته و آن حضرت را حتي به فرزندان خود نيز نشناسانده است، و اگرچه فرزندان انتساب خود را به امام عليه السلام مي دانند وليکن او را نديده و از مکانش خبر ندارند. خلاصه آن که براي صدق دو روايت کافي است که آن حضرت در طول دوران غيبت يک بار ازدواج کرده باشد، و قواعد عمومي منافاتي با آن ندارد.
بنابراين در روايات چيزي را نمي بينم که توسط آن بر بيش تر از آن چه که از قواعد عمومي به دست آورده ايم، بتوان استدلال نمود.
پینوشتها:
1. نجم ثاقب، ص 226؛ غيبت طوسي، ص 102 .
2. نجم ثاقب، ص 217 .
3. همان، ص 284 .
4. غيبت طوسي، ص 102 .
5. غيبت نعماني، ص 172 .
/خ