به چشم نهان بين نهان جهان را

که چشم عيان بين نبيند نهان را به چشم نهان بين نهان جهان را ببيني نهان را، نبيني عيان را نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم به زنجير حکمت ببند اين جهان را جهان را به آهن نشايدش بستن
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به چشم نهان بين نهان جهان را
به چشم نهان بين نهان جهان را
به چشم نهان بين نهان جهان را

شاعر : ناصر خسرو

که چشم عيان بين نبيند نهان را به چشم نهان بين نهان جهان را
ببيني نهان را، نبيني عيان را نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم
به زنجير حکمت ببند اين جهان را جهان را به آهن نشايدش بستن
اگر چه گشاد است مر هر دوان را دو چيز است بند جهان، علم و طاعت
بدين هر دو بگمار تن را و جان را تنت کان و، جان گوهر علم و طاعت
قراري نبوده است هرگز گمان را به سان گمان بود روز جواني
چو خود نيست از بن قرار آسمان را چگونه کند با قرار آسمانت
به سر بر شدن بايد اين نردبان را سوي آن جهان نردبان اين جهان است
ببين صنعت و حکمت غيب‌دان را در اين بام گردان و بوم ساکن
به جان سبک جفت جسم گران را! نگه کن که چون کرد بي هيچ حاجت
مر اين تيره گوي درشت کلان را؟ که آويخته است اندر اين سبز گنبد
چو بي حد و مر بشمرد ساليان را؟ چه گوئي که فرسايد اين چرخ گردان
نه آب روان و نه باد بزان را نه فرسودني ساخته است اين فلک را
مگو اين سخن جز مراهل بيان را ازيرا حکيم است و صنع است و حکمت
مر اين بي‌فساران بي‌رهبران را ازيرا سزا نيست اسرار حکمت
نباشد چنين مستعين مستعان را؟ چه گوئي بود مستعان مستعان گر
کجا قهرماني بود قهرمان را اگر اشتر و اسپ و استر نباشد
ازين نيست حدي زمين و زمان را مکان و زمان هر دو از بهر صنع است
همانا نکو مي‌نداني قران را اگر گوئي اين در قران نيست،گويم
حواله بدو کرد مر انس و جان را قران را يکي خازني هست کايزد
به امر خداي اين رمه‌ي بي‌کران را پيمبر شباني بدو داد از امت
گزيدي فلان و فلان و فلان را بر آن برگزيده‌ي خداي و پيمبر
که طاعت نداري روان قران را معاني قران را همي زان نداني
يکي ميزبان کيست اين شهره خوان را؟ قران خوان معني است، هان اي قران خوان
که بشناسد آن مهربان ميزبان را ازين خوان خوب آن خورد نان و نعمت
نبيني که سگ سگ کند آب و نان را به مردم شود آب و نان تو مردم
مهين شخص آن دشمن خاندان را ازين کرد دور از خورش‌هاي آن خوان
ابر شط دجله مر آن بدگمان را چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
چو ناصر به دشمن بده خان و مان را اگر دوستي خاندان بايدت هم
همي خان و مان تو سلطان و خان را مخور انده خان و مان چون نماند
اگر خوارگيري به دين سوزيان را ز دنيا زيانت ز دين سود کردي
مدان خانه‌ي خويش خان کسان را به خاک کسان اندري، پست منشين،
که دوران برو نيست چرخ گران را يکي شايگاني بيفگن ز طاعت
ز حجت مراين حجت رايگان را يکي رايگان حجتي گفت، بشنو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.