پول بی روح

مارکس امید داشت کمونیسم جایگزین سرمایه‌داری شود: یعنی نظامی که با نابودی مالکیت خصوصی، رویارویی میان منافع خصوصی و اجتماعی را از بین می‌برد. با این همه، مارکس درباره جزئیات جامعه‌ی کمونیستی خاموش ماند. چرا که بر این باور بود که می‌تواند قوانین اساسی هدایت کننده‌ی گذشته و حال را تشریح کند، اما نمی‌تواند اراده‌اش را به سیر تاریخ تحمیل کند. او نمی‌توانست شکل جامعه‌ی جدیدی را پیش بینی کند که قرار بود انسان‌های آزاد عصر جدید آن را بسازند.
سه‌شنبه، 24 مهر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پول بی روح

 آنچه مارکس درباره‌ی آرمانشهر می‌گوید
 

چکیده
مارکس امید داشت کمونیسم جایگزین سرمایه‌داری شود: یعنی نظامی که با نابودی مالکیت خصوصی، رویارویی میان منافع خصوصی و اجتماعی را از بین می‌برد. با این همه، مارکس درباره جزئیات جامعه‌ی کمونیستی خاموش ماند. چرا که بر این باور بود که می‌تواند قوانین اساسی هدایت کننده‌ی گذشته و حال را تشریح کند، اما نمی‌تواند اراده‌اش را به سیر تاریخ تحمیل کند. او نمی‌توانست شکل جامعه‌ی جدیدی را پیش بینی کند که قرار بود انسان‌های آزاد عصر جدید آن را بسازند.


تعداد کلمات: 2782 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

پول بی روح

نویسنده: پیتر سینگر
برگردان: لیلا سلگی


پول بی روح

انگلس در سخنرانی‌اش در مراسم خاکسپاری مارکس گفت که اگرچه برداشت مادی از تاریخ و نظریه‌ی ارزش اضافی از بزرگ‌ترین کشف‌های نظری مارکس بودند، اما:
مارکس پیش از هر چیز یک انقلابی بود. مأموریت واقعی او در زندگانی این بود که هر طور شده در نابودی جامعه‌ی سرمایه داری و نهادهای دولتی برخاسته از آن نقشی داشته باشد و گامی برای آزادی پرولتاریای جدید بردارد...
پس برای این که حرف‌های خود را درباره‌ی اندیشه‌ی مارکس کامل کنیم باید بپرسیم: مارکس امید داشت چه نوع جامعه‌ای جایگزین سرمایه داری شود؟ می‌توان به آسانی با یک کلمه پاسخ این پرسش را داد: کمونیسم. اما دادن پاسخی کامل‌تر به این پرسش، یعنی بیان این که مقصود مارکس از کمونیسم چه بود، آسان نیست.

سکوت مارکس درباره جزئیات جامعه‌ی کمونیستی بی علت نبود. او عقیده داشت حرکت تاریخ در گروِ تکامل نیروهای تولید است، نه تحول و تکامل اندیشه ها. اما این باور بدان معنا نبود که نظریه بی اهمیت است. اگر بپذیریم که رسالت مارکس در زندگانی این بود که در برانداختن سرمایه داری و آزادی پرولتاریا سهمی داشته باشد، نظریه‌های او درباره‌ی تاریخ و اقتصاد نیز برای تحقق یافتن همین هدف است، بدین صورت که این نظریه‌ها باید نشان دهنده‌ی نقش کارگران به آن‌ها در تاریخ، و آگاه و حساس نمودن آنان نسبت به روشی باشد که سرمایه داری استثمارشان می‌کرد. اگرچه نظریه می‌توانست واقعیت موجود را این گونه توصیف کند، اما ابداً نمی‌توانست از روزگار خود پا را فراتر بگذارد. مارکس آن عده از سوسیالیست‌ها را که می‌خواستند با طرح نقشه‌ای از جامعه‌ی کمونیستی به آینده‌ی کمونیسم برسند «خیال پرداز» یا «لامکانی» می‌خواند. او سوسیالیسم فراچشم خویش را علمی می‌دانست، زیرا این سوسیالیسم بر مبنای شناخت قوانینی تاریخی استوار بود که در نهایت به سوسیالیسم واقعیت می‌بخشند.

مارکس، جز دیدگاه‌های خیال پردازانه، با ادله‌ی مشابه، آن دسته از انقلابیان توطئه‌چی را که سودای کسب قدرت و اجرای سوسیالیسم در سر داشتند، آن هم هنگامی که زیربنای اقتصادی جامعه آن قدر تکامل نیافته باشد که تمامی طبقه‌ی کارگر آماده‌ی شرکت در انقلاب باشد، محکوم می‌کرد. خیال پردازان متوهّم و دسیسه چینان انقلابی می‌پنداشتند قوانین تاریخ مطیع فرمان‌های آن‌هاست. مارکس خود را از این توهم مبرا می‌دانست. او نقش خود را در ارتقای آگاهی انقلابی کارگران و هموار کردن زمینه‌ی انقلابی که هنگامه‌اش فراخواهد رسید، می‌دانست. او بر این باور بود که می‌تواند قوانین اساسی هدایت کننده‌ی گذشته و حال را تشریح کند، اما از این که نمی‌تواند اراده‌اش را به سیر تاریخ تحمیل کند نیز آگاه بود. او همچنین نمی‌توانست شکل جامعه‌ی جدیدی را که قرار بود انسان‌های آزاد عصر جدید آن را بسازند پیش بینی کند.
لااقل این نظر رسمی مارکس بود. اما او در عمل قادر نبود که از هرگونه اظهار نظر درباره‌ی شکل جامعه‌ی کونیستی آینده پرهیز کند.

دیدیم که مارکس در نخستین جستارش در دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی 1844 کمونیسم را «معمای حل شده‌ی تاریخ» خواند و آن را پاسخ تضادهای مختلفی دانست که در طول تاریخ گذشته وجود داشته اند: تضاد انسان با طبیعت، انسان با انسان، آزادی با الزام، فرد با نوع. چنین برداشتی از کمونیسم قطعاً «خیال پردازانه» است- البته نه به معنایی که مارکس از این واژه در نظر داشت. این برداشت، کمونیسم را هدف تاریخ، گره گشای همه‌ی مسائل، و بهشت برین بر روی زمین می‌داند.

چنین تعبیر خیالبافانه‌ای از کمونیسم در ایدئولوژی آلمانی هم دیده می‌شود. مارکس در آن جا می‌گوید در جامعه‌ی کمونیستی، در نتیجه تقسیم کار، دیگر اسیر نقش‌های محدود شغلی نخواهیم بود. او می‌گوید می‌توانم «صبح به شکار بروم، بعد از ظهر ماهیگری کنم، غروب، گاو گوسفند پرورش دهم، پس از شام به کار نقد بپردازم، هر طور که بخواهم، بی آن که حتی لحظه‌ای شکارچی، ماهی گیر، دامدار یا منتقد باشم» (GI 169). اما روشن‌تر از این تصویر دلپذیر از کمونیسم روستایی، ادعای مارکس در همان قطعه است که می‌گوید در کمونیسم شکاف بین منافع خاص فرد و منافع مشترک جامعه از بین خواهد رفت. این قطعه با گفته‌های پیشین او درباره‌ی کمونیسم تضادهایی مانند تضاد انسان با انسان و فرد با نوع را از بین خواهد برد، همخوانی دارد. فهم این نکته برای تصویری که مارکس از کمونیسم می‌دهد بسیار ضرورت دارد. مارکس بی درنگ می‌افزاید درست از دل همین تناقض نفع فرد با جامعه است که دولت، همچون هویتی مستقل بیرون می‌آید. پس، با درک این مسئله که چگونه می‌توان براین تناقض غلبه کرد می‌توانیم این آموزه‌ی مشهور مارکس را بفهمیم که دولت در دوران کمونیسم نابود می‌شود.

مارکس با پیش کشیدن پاسخی برای مسئله‌ی فرد و اجتماع، به سنتی در فلسفه‌ی اخلاق پا نهاده بود که پیشینه‌ی آن دست کم به افلاطون می‌رسید. افلاطون بر آن بود که سعادت شخص را باید در رفتار بافضیلت و مبتنی بر خدمت به جامعه جستجو کرد. بدین ترتیب افلاطون برای برقرار کردن هماهنگی و ارتباط بین علاقه‌ی شخص به سعادت و نیازهای جامعه راه حلی یافت. اما استدلال‌های افلاطون فیلسوفان پس از او را متقاعد نکرد.مارکس، جز دیدگاه‌های خیال پردازانه، با ادله‌ی مشابه، آن دسته از انقلابیان توطئه‌چی را که سودای کسب قدرت و اجرای سوسیالیسم در سر داشتند، آن هم هنگامی که زیربنای اقتصادی جامعه آن قدر تکامل نیافته باشد که تمامی طبقه‌ی کارگر آماده‌ی شرکت در انقلاب باشد، محکوم می‌کرد. خیال پردازان متوهّم و دسیسه چینان انقلابی می‌پنداشتند قوانین تاریخ مطیع فرمان‌های آن‌هاست. مارکس خود را از این توهم مبرا می‌دانست. او نقش خود را در ارتقای آگاهی انقلابی کارگران و هموار کردن زمینه‌ی انقلابی که هنگامه‌اش فراخواهد رسید، می‌دانست.

مارکس فاصله‌ی بین نفع فرد و جامعه را ویژگی مرحله‌ی خاصی از تکامل انسان می‌دانست، نه سویه‌ای محتوم از حیات اجتماعی. این خصوصیت از زمانی فروپاشی جوامع بسیار ابتدایی که به صورت اشتراکی می‌زیستند و در آن‌ها از مالکیت خصوصی وتقسیم کار خبری نبود، پدید آمد. اما سرمایه داری «هر پیوندی را بین انسان با انسان» از میان برداشت «جز سود شخصی آشکار و "پول" بی روح» (CM 223).

از دیدگاه مارکس چطور رویارویی میان منافع خصوصی و اجتماعی از بین می‌رود؟ بی شک نابودی مالکیت خصوصی در این میان سهمی داشت- وقتی انسان نتواند چیزی را از آن خود بداند، چگونه می‌تواند از کار دیگران صاحب ثروتی شود؟ اما تغییر باید ژرف‌تر از این‌ها باشد، زیرا حتی اگر مالکیت خصوصی هم وجود نداشته باشد، باز هم مردم می‌توانند در پی منافع شخص خود باشند، بدین گونه که بکوشند تا چیزهای بیش‌تری برای خود دست و پا کنند (و اگر محو شدن مالکیت خصوصی احتکار را ناممکن کرده باشد، چیزهای بیش‌تری برای مصرف آنی‌شان مهیا کنند) یا از انجام میزان کاری که برای تداوم جامعه ضرورت دارد خودداری کنند. برای تغییر این وضعیت هیچ چیز کافی نیست مگر تغییر بنیادین سرشت انسان.

این جاست که برداشت مادی از تاریخ زیربنای احتمال کمونیسم را شکل می‌دهد. طبق نظر مارکس در باب تاریخ، با تغییر زیربنای اقتصادی جامعه تمام اشکال آگاهی هم دستخوش دگرگونی خواهد شد. آزمندی، خودپرستی و حسادت خصایل همیشگی آدمی نیستند. در جامعه‌ای که مالکیت خصوصی و ابزار خصوصی تولید جای خود را به مالکیت اشتراکی و ساماندهی اجتماعی ابزار تولید داده‌اند، دیگر از این خصلت‌ها اثری نخواهد ماند. دیگر همه‌ی تلاش ما صرف تحقق بخشیدن به منافع شخصیمان نخواهد شد. شهروندان جامعه‌ی نو سعادت خود را در کوشش برای خوشبختی عموم مردم می‌بینند. بنابراین جامعه‌ی کمونیستی مبنای اخلاق نوینی خواهد داشت. برخی - از جمله لنین- ادعا کرده‌اند که مارکسیسم نظامی علمی، و فاقد هر گونه داوری با اصل اخلاقی است. این ادعا بی معنی است. کار مارکس فقط پیش بینی سقوط سرمایه داری و این سرمایه داری جای خود را به کمونیسم خواهد داد، نبود. او این دگرگونی را مطلوب می‌دانست. نیازی هم به بیان صریح مارکس در قضاوتش درباره‌ی مطلوب بودن این دگرگونی نیست، زیرا هرچه در باب سرمایه داری و کمونیسم نوشت، و همچنین کار سیاسی مداومش، حاکی از داوری او در این باره است. موضع اخلاقی مارکس پاره‌ای جدانشدنی از تلقی او درباره‌ی پیشرفت انسان از مرحله‌ی از خودبیگانگی به مرحله‌ی نهایی آزادی تام است.

 

بیشتر بخوانید: راز استثمار


این اعتقاد که مارکسیسم به دور از هر گونه داوری اخلاقی است از برخی گفته‌های مارکس و انگلس هم برمی‌آید. برای مثال در مانیفست کمونیست از اخلاق نیز در کنار حقوق و دین به مثابه «تعصبات بورژوازی، که بسیاری از منافعش در پشت آن به کمین نشسته اند» (CM 230) یاد شده است. درست است که از دیدگاه مارکس اخلاق جزئی از روبنای ایدئولوژیک جامعه است که توسط زیربنای اقتصادی تعیین می‌شود و در خدمت پیشبرد منابع طبقه‌ی حاکم است، اما از این مقدمه برنمی‌آید که همه‌ی اصول اخلاقی را بایستی رد کرد. آنچه باید نفی شود آن قسم از اصول اخلاقی‌اند که در خدمت منافع طبقه‌ی حاکم قرار دارند. این اصول شامل همه‌ی اصول اخلاقی مسلط در حال حاضر است. اما به محض این که کمونیسم تثبیت شد و طبقه‌ها از میان برداشته شدند، می‌توانیم پا رااز اخلاق فراتر بگذاریم و به قول انگلس به «اخلاقیات حقیقتاً انسانی» برسیم.

درست مانند نمونه‌ی کمونیسم به معنای عام، درباره‌ی جزئیات مضمون اخلاق کمونیستی هم فقط می‌توان دست به دامن حدس و گمان شد. تفاوت کمونیسم با همه‌ی جوامع پیش از خود در این است که در دوران کمونیسم هیچ نوع آگاهی دروغین وجود ندارد. آگاهی دروغین همسان ناتوانی در دیدن واقعی اشیاست آن گونه که هستند. آگاهی دروغین از آن جا سرچشمه می‌گیرد که روبنای جامعه می‌تواند زیربنای آن واقعی آن را مخفی کند - مثلاً آزادی قانونی کارگر برای فروش نیروی کار خود به هر کسی و به هر شرایطی که دوست داشته باشد و بخواهد، این واقعیت را پوشیده نگاه می‌دارد که او همان اندازه می‌تواند از چنگ سلطه جویی سرمایه داران بگریزد که سرف‌های فئودال آزاد بودند بر روی زمین اربابانشان کار کنند. اخلاق طبقاتی قشر دیگری هم به آگاهی دروغین می‌افزاید و برای مثال کارگر را به پذیرفتن این نکته که سرمایه دار نسبت به سودهای سرمایه گذاری هایش حقی اخلاقی دارد، وادار می‌کند.

در تولید کمونیستی استثماری وجود ندارد که پوشیده بماند. در واقع هر چیز همان است که به نظر می‌رسد. توهمات اخلاقی همراه با خرافه‌های دینی، که هگلی‌های جوان آن همه با عصبانیت و پرشور علیه آن بحث می‌کردند، باد هوا می‌شود دیگر اخلاق انسانی جدید به صورت مزورانه منافع جماعتی را پشت منافع عامه پنهان نمی‌کند. درواقع این اخلاق در خدمت منافع همه‌ی انسان‌ها خواهد بود. شکل عام و فراگیر این اخلاق با مفهوم جهان شمول آن همخوانی دارد.

ویژگی اخلاق جدید با همه‌ی مکاتب اخلاقی درگذشته متفاوت است. حتی با آن گروه از مکاتب اخلاقی هم که مانند سودگرایی مدعی‌اند به یک میزان دلواپس همه‌ی انسان‌ها هستند، متفاوت است. مارکس از سودگرایی نیز به اندازه‌ی دیگر نظریه‌های اخلاقی نفرت داشت، اما نفرت او درباره ی سودگرایی متوجه مفهوم سودگرایانه‌ی نفع عمومی بود، نه تفکر اصلی سودگرایانه بیش‌ترین سطح خوشبختی -درواقع مارکس این تفکر را «موضوعی آشکار و بی اهمیت» می‌خواند، و از این گفته برنمی‌‎آید که با اصل آن مخالف باشد (CI 609). اما در جامعه‌ی سرمایه داری سخن گفتن از این که مردم برای نفع عمومی کار می‌کنند برابر این ادعاست که آن‌ها برخلاف منافشان، حال به هر صورتی که آن درک می‌کنند، دست به عمل می‌زنند. در شرایطی این چنینی تنها تصور اخلاق، اشاره به چیزی مزاحم و خلاف منافع ما دارد. با از بین رفتن شکاف میان منافع شخصی و منافع عمومی در دوران کمونیسم، سویه‌ی دردسرساز و عذاب‌آفرینی اخلاق هم از بین می‌رود. اخلاق دیگر چیزی نیست که از لامکان تقریر شده باشد، بلکه جلوه‌ی نیازهای اساسی ما در مقام موجوداتی اجتماعی است.

عده‌ای ادعا کرده‌اند که مارکس در اواخر عمر عقیده‌ای در باب کمونیسم پروراند که کم‌تر آرمانی بود، اما به دشواری می‌توان نمونه‌های چندانی برای این مدعا یافت. برخلاف آنچه در دستنوشته های اقتصادی و فلسفی آمده است، قطعه‌ای در جلد سوم سرمایه وجود دارد که تضاد بین آزادی و ضرورت را حل نشدنی می‌داند. این همان قطعه‌ای است که پیش از این جمله‌هایی از آن را آوردم و در آن است که مارکس می‌گوید آزادی درست «زمانی آغاز می‌شود که کاری که با ضرورت و بررسی‌های مادی صورت می‌پذیرد، به آخر می‌رسد». او در ادامه می‌گوید که این بخشی از «ماهیت اشیاست که وقتی سرگرم تولید برای برآوردن نیازهایمان هستیم، آزاد نیستیم. پس کاهش ساعت‌های کاری شرایط پیش از آزادی است (CIII 496-497). این گفته بدین معنی است است که تضاد بین آزادی و ضرورت حل نشدنی است، و بهترین کاری که از ما برمی‌آید به حداقل رساندن میزان کار ضروری است، و این گونه ساعت‌های آزادیمان را بیش‌تر می‌کنیم. آنچه مارکس «درباره برنامه‌ی گوتا» راجع به کمونیسم اظهار می‌کند - که مربوط به سال‌های پایانی عمر اوست - و در آن همان خوشبینی آثار نخستینش دیده می‌شود، به طرز عجیبی با جمله‌ای که اخیراً نقل کردیم تعارض دارد. او در این جا پایان «متابعت برده وار فرد را در مقابل تقسیم کار» پیشگویی می‌کند و دورنمایی را می‌بیند که کار «تنها راه تداوم زندگی نخواهد بود، بلکه نیاز اصلی زندگی» خواهد شد (GP659). تصور کار به منزله‌ی «نیاز اصلی زندگی» با وضعیت کارگر ساعت پایی که کاهش ساعت‌های کار پیش شرط آزادی می‌داند، تفاوت بسیار دارد.
در تولید کمونیستی استثماری وجود ندارد که پوشیده بماند. در واقع هر چیز همان است که به نظر می‌رسد. توهمات اخلاقی همراه با خرافه‌های دینی، که هگلی‌های جوان آن همه با عصبانیت و پرشور علیه آن بحث می‌کردند، باد هوا می‌شود دیگر اخلاق انسانی جدید به صورت مزورانه منافع جماعتی را پشت منافع عامه پنهان نمی‌کند. درواقع این اخلاق در خدمت منافع همه‌ی انسان‌ها خواهد بود. شکل عام و فراگیر این اخلاق با مفهوم جهان شمول آن همخوانی دارد.اتفاقاً مارکس در بیانات خود درباره‌ی گوتا اندازه‌ی اصل مشهور توزیع در جامعه‌ی کمونیستی را مطرح می‌کند: «از هر کس به اندازه‌ی توانش، به هر کس به اندازه‌ی نیازش». این اصل از مارکس نیست، و او چندان بر آن پافشاری نمی‌کند. او با بیان این جمله آن عده از سوسیالیست‌ها را نقد می‌کند که بیش از اندازه نگران توزیع کالاها در جامعه‌ی سوسیالیستی بودند. مارکس کوشش برای اعمال اصلی حق بینانه یا عادلانه در توزیع را نادرست می‌دانست. او حتی مشکل چندانی با قبول این گفته نداشت که به فرض وجود شیوه‌ی تولید سرمایه داری، توزیع کاپیتالیستی تنها شکل «عادلانه ی» توزیع است. حرف مارکس این بود که این تولید است که اهمیت دارد، و به محض این که «نیروهای تولید با تحول همه جانبه‌ی فرد افزایش یافتند، و همه‌ی چشمه‌های سرمایه‌ی مشترک جوشان‌تر شدند»، توزیع شکل مساعد خود را خواهد یافت (GP 566).

همه‌ی آنچه مارکس درباره‌ی کمونیسم می‌گوید مشروط به این فرض است که فراوانی مادی وجود داشته باشد. به یاد داشته باشید که بر اساس نظریه‌ی مادی تاریخ، رشد نیروهای تولیدی همان نیروی پدیدآورنده‌ی تغییرات تاریخی است. دگرگونی شکلی از جامعه به شکل دیگر وقتی اتفاق می‌افتد که ساختار موجود همچون سدی بر سر راه تکامل بیش‌تر نیروهای تولیدی عمل کند. اما کمونیسم شکل نهایی جامعه است. کمونیسم بر پایه‌ی پیشرفت‌های بزرگی بنا می‌شود که سرمایه داری با بی رحمی تمام به دست آورده است، بدین سبب کمونیسم به نیروهای تولید امکان می‌دهد تا حدی که ممکن است رشد کنند. تولید به صورت مشترک و با در نظر داشتن منافع عمومی برنامه ریزی می‌شود، و دیگر در رقابت بی نتیجه‌ی اجتماعی سرمایه دارانی که به دنبال مقاصد شخصی خود هستند، هدر نمی‌رود. دیگر آن سان که دراقتصادهای بی برنامه دیده می‌شود، بحران‌های اضافه تولید ظهور نخواهد کرد. سپاه ذخیره‌ی کارگران بی کار، که سرمایه داری برای ارزان کردن و آماده سازی کار نیازمند آن است، پا به عرصه‌ی تولید خواهد گذاشت. فرآیند ابزاری و خودکار شدن تولید در دوران کمونیسم نیز مانند سرمایه داری به رشد خود ادامه می‌دهد، اما دیگر باعث بی اهمیت شدن کار کارگران نخواهد شد (بدبختانه مارکس نمی‌گوید که چگونه از این نشانه‌های ویرانگر ابزاری و خودکار شدن تولید بر کار کارگران پرهیز خواهد شد، اما می‌توان فرض کرد که این امر از راه کاهش شدید ساعت‌های کار ضروری صورت خواهد پذیرفت.) دیگر ارزش اضافی از کارگران گرفته نخواهد شد تا جیب‌های سرمایه داران را پر کند. طبقه‌ی کارگر ارزش مصرف نیروی کارش را کاملاً می‌گیرد، و فقط برای سرمایه گذاری اجتماعی در آینده مقداری از آن کسر می‌شود. به جای آن که اقتصاد ما را هدایت کند، ما خود اقتصادمان را هدایت می‌کنیم.

ادعای مارکس به این که دولت، آن گونه که با آن آشنا هستیم دیگر در دوران کمونیسم وجود نخواهد داشت، بر فرض وجود فراوانی مادی و استحاله‌ی سرشت انسان استوار است. اضمحلال دولت به ناگهان اتفاق نمی‌افتد، زیرا پرولتاریا در آغاز برای این که شکل‌های سرمایه داری تولید را نابود کند، چاره‌ای حز این که اراده‌ی خویش را بر دیگر طبقات تحمیل کند، نخواهد داشت. این همان «دیکتاتوری پرولتاریا» است. اما همین که تولید سوسیالیستی جایگزین تولید سرمایه داری شود، تقسیم طبقاتی جوامع از بین می‌رود، و همراه با آن تضاد منافع فرد و جامعه نیز محو خواهد شد. دیگر به قدرت سیاسی به معنای مارکسی آن، یعنی قدرت سازمان یافته‌ی طبقه‌ای برای سرکوب طبقه‌ی دیگر، نیازی نیست. با فرض صحت عقیده‌ی مارکس مبنی بر این که کمونیسم نخست در توسعه یافته‌ترین جوامع ظهور خواهد کرد و خصلتی بین المللی خواهد داشت، دیگر نیازی به دولت، یعنی سازمانی که برای دفاع از کشور در مقابل تعرض‌های دیگر کشورها به وجود می‌آید، نخواهد بود. مردم که از چنگال شرایط سخت و بی رحمانه‌ای که منافع آن‌ها را با یکدیگر در عناد قرار می‌دهد رهایی یافته اند، آزادنه با یکدیگر همکاری می‌کنند. دولت سیاسی متکی به نیروهای مسلح، ساقط خواهد شد، و جای آن را «جامعه»‌ای خواهد گرفت که در آن «تکامل آزادانه‌ی هر فرد، شرط تکامل آزادانه همه‌ی افراد است» (CM 238).

 

منبع مقاله: سینگر، پیتر، (1393) مارکس؛ درآمدی بسیار کوتاه، ترجمه لیلا سلگی، تهران: نشر ثالث، چاپ اول.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.