جهان وحقیقت محلی (قسمت اول)

مطالعات فرهنگی در شکل «قوی»اش ظاهرة سوداهایی شبیه برنامه اصلی اگوست کنت دارد، به ویژه به این مفهوم خاص که مدعی است بنیادی برای چشم انداز فکری - سیاسی است . در همین حال جامعه شناسی از ابتلا به «حرفه گرایی» رشته ای و تنگ نظری ایدئولوژیک دهه های اخیر بیرون می آید.
چهارشنبه، 28 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان وحقیقت محلی (قسمت اول)
بنیادگرایی در مقیاس جهانی
 
چکیده:
مطالعات فرهنگی در شکل «قوی»اش ظاهرة سوداهایی شبیه برنامه اصلی اگوست کنت (و به درجاتی برنامه سن سیمون) دارد، به ویژه به این مفهوم خاص که مدعی است بنیادی برای چشم انداز فکری - سیاسی است . در همین حال جامعه شناسی از ابتلا به «حرفه گرایی» رشته ای و تنگ نظری ایدئولوژیک دهه های اخیر بیرون می آید.

تعداد کلمات: 2385 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 11  دقیقه
 
جهان وحقیقت محلی (قسمت اول)
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

 در بحث حاضر تلاش شده است معنادار بودن مجادله رایج روشنفکری مبنی بر «مردم در جستجوی بنیاد» به پرسش کشیده شود، به ویژه از زاویه ای که در حوزه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی را در نگریستن به «چیزها» از یک جهت با یکدیگر ترکیب میکند و از جهت دیگر از هر دو فراتر میرود.

رویکردهای مطالعات فرهنگی در زمان معاصر یا دست کم برخی قرائتهای اصلی این رویکرد به ما می آموزد که اساس توجه ما به یک موضوع و شیوهای که «طرح مسئله» میکنیم به توضیح نیاز دارد. این مطالعات نمی پذیرد که مطرح شدن یک مسئله امری واضح است و به توضیح نیاز ندارد و از ما میخواهد که در مورد دلایل طرح مسئله و ربط آن به تحقیقات خاص با دقت تأمل کنیم. علاوه بر این، مطالعات فرهنگی رویه «سنتی» مبنی بر تحقیقات در چهارچوب رشته مشخص را به معارضه میگیرد و اینها را اعتباراتی آغشته به انواع پیش فرض ها و ترجیحات جوهری اعلام میدارد. مطالعات فرهنگی همچنین ما را بر آن می دارد که گفتمانی را که موضوع بنیادها، (و بنیادگرایی) در قالب آن طرازبندی شده است، تبیین کنیم. ما در بحث حاضر این گفتمان را به طور دانسته در متن اندیشه های مربوط به عرصه جهانی معاصر قرار میدهیم و برخلاف برنامه مطالعات فرهنگی معمول، کل مسئله بنیادها و بنیادگرایی را به گفتمان یا اندیشه های خاص مربوط به اتصال قدرت یا دانش، وجه تولید با شیوه اطلاعات (1990,Poster) تقلیل نمیدهیم. چشم انداز علوم اجتماعی به طور کلی و جامعه شناسی به طور خاص به عنوان یک رشته این است که تأکید بر گفتمان را با برنامه های مطالعات فرهنگی جمع کند.
بحث مربوط به «جستجوی بنیادها» از رهگذر دو فکر که از دو رویکرد متفاوت تحلیلی و تفسیری در بررسی وضعیت جهانی برگرفته شده است، با اندک گرایشی به چشم اندازی حقیقتأ جهانی به پیش برده شده است به این امید که به ما امکان دهد هم بر پایه گفتمان و هم تحلیل نهادها مسئله دلمشغولی کنونی به پارادوکس جهان بودگی از یک سو و محلیت از سوی دیگر را بررسی کنیم. در باره موضوع جهانی - محلی تقریبا همواره به نحوی بحث شده است که گویی یک مسئله جدلی الطرفین را تشکیل میدهند و انگار که دو طرف مقابل یک سکه واحدند. میکوشم نشان دهم که این برداشت نوعی «شعور کاذب» است. همچنین کوشش خواهم کرد تا نشان دهم موضوع «جستجوی بنیادها» را نمی توان یکسره از موضوع بنیادگرایی جدا کرد. فکر میکنم که غالب دانشمندان علوم اجتماعی عبارت نخست را آگاهی قابل احترام مردم از کردارهای «اصیل» توصیف می کنند در حالی که اصطلاح «بنیادگرایی» را در اشاره به «تندروها» به کار می برند. درست در همین جاست که چشم انداز مطالعات فرهنگی به کار ما می آید.
چنان که اشاره کردم اکنون بحث علمی در باره وضعیت جهانی در اوج رونق خود است که با توجه به تازه بودن این مسئله به عنوان موضوع تحقیق و نظریه پردازی تعجب انگیز نیست. در واقع این موضوع عرصه منازعات درون رشته ای، بینارشته ای و فرارشته ای است و به نظر من عرصه ای از دانش است که منازعه بر سر آن تا حدود زیادی سرنوشت خود مفهوم رشته و تقسیمات دانشگاهی در دهه های آتی را مشخص می کند. این به ویژه در مورد علوم اجتماعی و علوم انسانی صدق می کند که در آن دست اندرکاران رشته های سنتی مثل جامعه شناسی، اقتصاد، انسان شناسی، علوم سیاسی (از جمله روابط بین الملل، تاریخ، روانشناسی، فلسفه، الهیات و مطالعات دینی، و نقد ادبی در مورد عرصه جهانی وارد مجادله، و در موارد نادر وارد همکاری، شده اند. این حکم همچنین، اگر نه خیلی روشن، در مورد علوم طبیعی و فیزیک نیز مصداق دارد. خلاصه آنکه به نظر من تمرکز فزاینده بر موضوع جهان بودگی موجب می شود که رابطه بین مطالعات فرهنگی (از جمله رشته نسبتا جدید ارتباطات و جامعه شناسی در حال احیا و معطوف به فرهنگ بیش از پیش مسئله دار شود. من فلسفه، تاریخ و انسان شناسی را، تا آنجا که به موضوعات «واقعی» مربوط می شود، رشته های میانجی و مشروط می بینم. مطالعات فرهنگی در شکل «قوی»اش ظاهرة سوداهایی شبیه برنامه اصلی اگوست کنت (و به درجاتی برنامه سن سیمون) دارد، به ویژه به این مفهوم خاص که مدعی است بنیادی برای چشم انداز فکری - سیاسی است . در همین حال جامعه شناسی از ابتلا به «حرفه گرایی» رشته ای و تنگ نظری ایدئولوژیک دهه های اخیر بیرون می آید. تعدادی از پژوهشگران این رشته به شاهراه توجه به تاریخ، ساختار و آینده بشر بر می گردند، اما در حالی که اصول موضوعه اگوست کنت را مبنی بر آنکه یگانگی جهانی در عین حال علم «تحصلی» مربوط به بشر را تسهیل و تسجیل می کند، پشت سر خود جاگذاشته اند.

بحث مربوط به «جستجوی بنیادها» از رهگذر دو فکر که از دو رویکرد متفاوت تحلیلی و تفسیری در بررسی وضعیت جهانی برگرفته شده است، با اندک گرایشی به چشم اندازی حقیقتأ جهانی به پیش برده شده است به این امید که به ما امکان دهد هم بر پایه گفتمان و هم تحلیل نهادها مسئله دلمشغولی کنونی به پارادوکس جهان بودگی از یک سو و محلیت از سوی دیگر را بررسی کنیم. در باره موضوع جهانی - محلی تقریبا همواره به نحوی بحث شده است که گویی یک مسئله جدلی الطرفین را تشکیل میدهند و انگار که دو طرف مقابل یک سکه واحدند. میکوشم نشان دهم که این برداشت نوعی «شعور کاذب» است. همچنین کوشش خواهم کرد تا نشان دهم موضوع «جستجوی بنیادها» را نمی توان یکسره از موضوع بنیادگرایی جدا کرد. فکر میکنم که غالب دانشمندان علوم اجتماعی عبارت نخست را آگاهی قابل احترام مردم از کردارهای «اصیل» توصیف می کنند در حالی که اصطلاح «بنیادگرایی» را در اشاره به «تندروها» به کار می برند. درست در همین جاست که چشم انداز مطالعات فرهنگی به کار ما می آید. از طریق این مطالعات است که ما در می یابیم این سخن که مردم در جستجوی بنیادها هستند، «مردم» را در نقطه کاملا امنی قرار می دهد که گویی همه آنها کاری ندارند جز آنکه به چیزهای «محلی» یا «بنیادی» خود بپردازند. اما در بحثی که از پی می آید خواهیم دید که این مسئله به شدت محل اشکال است. «جستجوی بنیادها» به «بنیادگرایی» میلغزد. بر همین اساس، اما شاید با وضوح کمتر، ضدیت با بنیادگرایی و ضدیت با کل گرایی خود با «بنیادگرایی» در آمیخته می شود، زیرا ضد بنیادگرایی نیز بر حسب مطالعات متعارف فرهنگی اشکالی از «بازنمون» است که به مدافعان آن «هویت بنیادین» میدهد.

در حالی که در این فصل ادعای خلل ناپذیری مبنی بر اتصال و پیوند بین جهانی شدن و «جستجوی بنیادها» مطرح شده است، نباید از آن چنین نتیجه گرفت که بحث جهانی شدن و «جهان بودگی» به طور کامل پاسخگوی مسائلی است که با عنوان «جستجوی بنیادها» مطرح می شود. در این بحث من بین مسائل تحلیلی و تفسیری از یک سو و مسائل «جهان واقعی» از سوی دیگر به تکرا رفت و برگشت میکنم.
مقولات بازاندیشی و ساختمند کردن گزینش (با فحوای «عقلایی بودن» فرایندهای بهینه کردن، اگر نه بیشینه کردن ترجیحات) به طور فزایندهای محدود به گفتمان جهانی در مورد«بنیادهاست. از مسائل کلیدی در بحث درباره بنیادها مربوط می شود به مفهوم تحلیلی انتخاب در دنیای معاصر. جامعه شناسی در این خصوص به طور سنتی بر حسب تضاد بین اندیشه انتخاب، که عموما از دریچه فایده انگاری و امروزه از دریچه نظریه انتخاب عقلانی بدان نگریسته می شود، از یک سو و موضوعات مرتبط با «ارزش نهایی» از سوی دیگر عمل کرده است. چنین تصوری از ناهمسازی تا حد زیادی با تمایزی مرتبط است که ماکس وبر بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارزشی (یا جوهری) قایل می شود که به واسطه نقد پارسونز از فایده انگاری «بنیادگرایانه» و تأکید شدیدش بر عوامل مذهبی - فرهنگی در نظریه کنش، به صورت بخشی از علوم اجتماعی در آمد و بعد هابرماس آن را اصلاح کرد و در نظریه نقدی خود به کار برد. از سوی دیگر در جهان معاصر «اقتصادی شدن» ارزشهای «بنیادی» را شاهدیم.
در آنجا که از «جستجوی بنیادها» در مقیاس وسیع سخن در میان است، درست تر آن است که در وهله نخست آن را یکی از وجوه جهانی شدن ببینیم. وقتی جهانی شدن را در اصلی ترین معنا به صورت درهم فشرده شدن جهان تعریف میکنیم، باید بر این نکته تأکید کنیم که جهانی بودن «جستجوی بنیادها» جالب ترین وجه آن است. به ویژه که این «جستجو» در نقاط مختلف جهان و در میان جوامع مختلف در چهارچوب اندیشه هایی مربوط به سنت، هویت، خانه، قومیت، محل، جماعت و غیره، که به طور جهانی منتشر شده است، به پیش می رود. حتا مفهوم نوستالژی به طور بازاندیشانه ای ارتقای مرتبه پیدا کرده است، چنان که به طور فزاینده به تجربه ای بدل می شود که به شیوه حسابگرانه به جستجویش می پردازند. از این حیث بسیاری از صور بنیادگرایی» در معنای اصلی عبارت است از راههایی برای یافتن جایی در جهان به عنوان یک کل (گاهی هم واپس کشیدن از جهان به عنوان یک کل)، راههایی که اغلب مستلزم تلاش برای بالابردن قدرت گروه مربوطه است. در واقع به نظر می رسد که بخش عمده ای از آنچه که گاهی با عنوان «ارزشهای فرامادی» (977 :1990 ,Inglehart) به آن اشاره می شود، در عمل متضمن جستجوی قدرت یا دعوی قدرت است. در دوره معاصر دست کم باز نمودن اصلیت» می تواند دعوی موثقی برای قدرت و کسب قدرت باشد. پاگلیا (2 :1991) موضوع را به صورت موجز بیان کرده است: «هویت قدرت است». البته این نظر کاستی هایی نیز دارد که به طور فشرده به آن اشاره خواهم کرد. در هر حال، فکر مربوط به حق هویت و مبارزه برای شناسایی آن (1992 ,Fukuyama)، در زمان حاضر فکر بسیار رایجی است. و این دعوی دست کم برای مقاصد استراتژیک ممکن است متضمن حق بیان دعوی هویت در قالبهای نمادین (سمبلیک) باشد. درواقعیت «جستجو» در سطح عام مستلزم ایجاد معیارهایی برای شناسایی و تجلی آن است. از این حیث جستجوی بنیادها را باید اساسا پدیدهای مدرن یا پسامدرن دانست. این پدیده، مستلزم بازاندیشی (مثلا «اختراع سنت») و گزینش (تحرک فزاینده جهانی گسترده ای است. مقولات بازاندیشی و ساختمند کردن گزینش (با فحوای «عقلایی بودن» فرایندهای بهینه کردن، اگر نه بیشینه کردن ترجیحات) به طور فزایندهای محدود به گفتمان جهانی در مورد«بنیادهاست. از مسائل کلیدی در بحث درباره بنیادها مربوط می شود به مفهوم تحلیلی انتخاب در دنیای معاصر. جامعه شناسی در این خصوص به طور سنتی بر حسب تضاد بین اندیشه انتخاب، که عموما از دریچه فایده انگاری و امروزه از دریچه نظریه انتخاب عقلانی بدان نگریسته می شود، از یک سو و موضوعات مرتبط با «ارزش نهایی» از سوی دیگر عمل کرده است. چنین تصوری از ناهمسازی تا حد زیادی با تمایزی مرتبط است که ماکس وبر بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارزشی (یا جوهری) قایل می شود که به واسطه نقد پارسونز از فایده انگاری «بنیادگرایانه» و تأکید شدیدش بر عوامل مذهبی - فرهنگی در نظریه کنش، به صورت بخشی از علوم اجتماعی در آمد و بعد هابرماس آن را اصلاح کرد و در نظریه نقدی خود به کار برد. از سوی دیگر در جهان معاصر «اقتصادی شدن» ارزشهای «بنیادی» را شاهدیم، بدین معنا که افراد و گروه ها در اعتقاد یا گروش به «ارزشهای بنیادی» چیزی شبیه جدول ترجیحات برای خود دارند( Robertson, 1992b ). موضوع مورد نظر در بحث حاضر به تغییرات مهمی مربوط است که در کار جاری جامعه شناسی، انسان شناسی، تاریخ، فلسفه و مطالعات متزاید فرهنگی به وقوع پیوسته است. هریک از این رشته ها به درجات مختلفی به غرب گرایی و مواجه با دعوی نیاز به «بومی کردن» متهم بوده اند. ابازا و استوت (211 :1990) میگویند اعتراض در باره غربی بودن علوم اجتماعی و تقاضا برای بومی کردن» آن هر روز بالا میگیرد. هر یک از اینها در واقع متضمن «اصالت دادن به دیگری است (1990 ,Abaza and Stauth). ابازا و استوث می گویند که این امر مستلزم استدلالی به نفع خلوص خصایل فرهنگی است... اما آنهایی که از طریق «بومی کردن» دعوی اصالت دارند، هنوز به این واقعیت پی نبرده اند که آن دانش محلی که میخواهند بر پایه آن بدیلی برای دانش غیربومی بسازند، از مدتها پیش جزیی از ساختارهای جهانی است؛ یا در واقع نمیدانند که نقشی در فرهنگ جهانی بازی میکنند که خود طالب «بنیادی کردن» حقیقت محلی است.

   بیشتر بخوانید :    جهانی شدن،اهداف و عوامل انگیزه ساز

در حالی که در این فصل ادعای خلل ناپذیری مبنی بر اتصال و پیوند بین جهانی شدن و «جستجوی بنیادها» مطرح شده است، نباید از آن چنین نتیجه گرفت که بحث جهانی شدن و «جهان بودگی» به طور کامل پاسخگوی مسائلی است که با عنوان «جستجوی بنیادها» مطرح می شود. در این بحث من بین مسائل تحلیلی و تفسیری از یک سو و مسائل «جهان واقعی» از سوی دیگر به تکرا رفت و برگشت میکنم.
ابازا و استوت با این موضوع سرو کار دارند که «بنیادگرایی» در جوامع غیرغربی، به ویژه مناطق اسلامی، را چگونه باید تفسیر کرد. آنها با تفسیری مخالفند که بر خصلت بومی محلی بنیادگرایی دینی تأکید می کند. آنچه در اینجا اتفاق می افتد این است که بومی گرایان به نام بومی کردن در واقع آنچه را که به دیگران تعلق دارد از آن خود می کنند. استدلال من تا حدود زیادی حول انگاره دووجهی بودن فرایند «بومی شدن» دور میزند. بنابراین پرداختن به مسئله «جستجوی بنیادها» مستلزم آسیب شناسی این گرایش از منظر علوم اجتماعی است. چنان که باید تاکنون روشن شده باشد، برنامه های بومی کردن محصور در تجدد و به ویژه جهانی شدن و در واقع تا حدود زیادی محصول آن است. ابازا و استوت (223 :1990) به ویژه با ارجاع به جوامع اسلامی چنین استدلال میکنند که «ارزش گذاری های فرهنگی ای که جنبش های جدید بنیادگرا به خدمت گرفته اند، با تجزیه و تحلیل سنت دینی و تاریخ اسلام قابل توضیح نیست». به جای این، آنها را باید «تأثیر مبادلۂ بینافرهنگی دانست که اساسا بر فهم غرب از اسلام به عنوان فرهنگ دیگر مبتنی است». اما «جستجوی اصالت در درون پوشش تجدد... فقط یک پدیده اسلامی نیست». این موضوعی است که ذاتا حائز اهمیت است. بنابراین بخشی از کار ما در بحث حاضر این است که به تعمیمی فراتر از مورد اسلامی دست بزنیم. یکی از ضعفهای جامعه شناسی کلاسیک چنان که گفتیم فقدان توجه کافی آن به مناسبات و رویاروییها بین تمدنها و جوامع بود. من در این جا چندان به روابط بین الملل و دیپلماسی فکر نمیکنم، هر چند که اینها نیز با این موضوع بی ارتباط نیستند، بلکه بیشتر به تعاملات گسترده تر و شیوه هایی می اندیشم که از طریق آنها انگاره دیگری و تفسیر انگاره خود و انگاره دیگری در ساختن فرهنگ جهانی سهم دارد. مثلا دیدیم که چگونه در نیمه قرن نوزدهم مجموعه متغیری از انگاره ژاپن و سنت ژاپنی ها در مجله های انگلیسی و اسکاتلندی ظاهر شد؛ این انگارهها طیفی از فرا افکندن نوستالژیک انگاره مثبت زندگی انگلستان بر جبین ژاپن (و بعد با بازافکندن آن بر خود انگلستان) تا انگاره منفی جامعه اساسا نامتمدن ژاپن را در بر می گرفت (1985 ,Yoko Yama) در همان حال ژاپن شروع کرد به اختراع سنت خودش و فرمول بندی وحدتی ملی اساسا در قالبهای غربی (1985 ,Gluck) هویت ملی ژاپن بیشتر بر حسب تصویر گمن شفت . گزل شفت تونیس صورت بندی شد، بنابراین نخبگان میجی آگاهانه خواهان یک «ملت به مثابه یک خانواده» و «خانه ملی» بودند. نتیجه مهم این تفسیر از نحوه ساخته شدن هویت ملی عبارت بود از توصیف جوامع ژاپن و آسیا، چه در غرب و چه در شرق به عنوان جوامع «سنتی»، «معنوی» و کمتر از غرب «مادی» و کم تر «عقل گرا». مفاهیم سنت و هویت تا حدود زیادی در میان جوامع آسیایی مفاهیم بیگانه ای بود. در چین، چنان که دیدیم، مفهوم سنت تا نیمه دوم قرن نوزدهم به گفتمان رایج تبدیل نشد (50 :1964 ,Schwartz). همین مطلب را میتوان به درجات مختلف در باره اصطلاحاتی چون «دین» و «فرهنگ» گفت.این «دیالکتیک» به هیچ وجه محدود به رابطه بین جوامع یا تمدنها نیست.

مثلا رابطه مربوط به جنس نیز مشمول همین حکم است. انگاره هویت زن در دوره اخیر، به ویژه در ایالات متحده ونکو دیری از رهگذر «فراخوان فریبنده جماعت گرایی نوستالژیک و آرمانشهری» (54 :1991 ,Fox Genovese) شکل گرفته است که خود تا حدود زیادی از مخالفت با انگاره خودآیینی فردی مرد برگرفته شده است. بیشتر نظریه پردازان فمینیست که فردگرایی مردانه را نقد میکنند... به نگاه احساساتی به جماعت و جامعه میرسند» (52 :1991). به همین ترتیب در گفتمانهای جاری در نگاه به زن انگاره تغذیه و مراقبت جای مهمی دارد. چنانکه گینزبرگ (676 :1991) میگوید فمینیست ها تغذیه و مراقبت را پایه قدرت زنانه و اساس نقد ابعاد دیگر شرایط جامعه میبینند؛ اما این نگاه در عین حال به منزله «محدود کردن هویت و رفتار زنان است». بنابراین از آنجا که هویت میتواند با قدرت درهم آمیزد، این نگاه در واقع تیغ دولبه است، زیرا محبوس ماندن در گفتمان «اصالت گرایی» (که نوعی بنیادگرایی است)، ممکن است دام پنهانی باشد که فمینیست ها از آن حذر میکنند(Butler, 1990)

ادامه دارد..
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   جهانی شدن،اهداف و عوامل انگیزه ساز
   جهانی شدن و کارآفرینی
   جهانی شدن و گفتمان‌ها‌ی هویت ملی
   جستاری نظری پیرامون جهانی شدن
   جهانی شدن از منظر تهدیدها و فرصت ها
   اقتصادهای پندارینِ جهانی شدن

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.