دید بدبینانه تاریخ

طبیعت به سعادت انسان اعتنایی ندارد؛ در انسان میلهایی غرس کرده است تا سعادت خودش را قربانی و سعادت دیگران را نابود کند و در پیروی کورکورانه ی این امیال خود را آلت طبیعت در اجرای نقشه ی آن، که به یقین نقشه ی او نیست، برای پیشبرد معنوی و عقلانی نوع خود سازد.
سه‌شنبه، 18 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دید بدبینانه تاریخ
بدبینانه منظره‌ی جهل، جاه طلبی، آزمندی، و ضعف آدمی است
 
چکیده:
طبیعت به سعادت انسان اعتنایی ندارد؛ در انسان میلهایی غرس کرده است تا سعادت خودش را قربانی و سعادت دیگران را نابود کند و در پیروی کورکورانه ی این امیال خود را آلت طبیعت در اجرای نقشه ی آن، که به یقین نقشه ی او نیست، برای پیشبرد معنوی و عقلانی نوع خود سازد.
 
تعداد کلمات: 1485 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

دید بدبینانه تاریخ
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
 
امانوئل کانت نمی گوید برای انسان به عنوان فرد؛ حتی نمی گوید برای انسان به عنوان یک اجتماع یا کلیت تاریخی؛ بلکه میگوید برای انسان به طور به عنوان یک نوع یا امر انتزاعی زیست شناختی؛ «طبیعت مایل به تنافر است. انسان می خواهد راحت و راضی زندگی کند، ولی طبیعت مجبورش میکند راحتی و رضایت غیر فعال را رها سازد و خود را به مشقات و زحمات بیندازد تا با استفاده از هوش خود برای کشف وسایل صعود به بالای آنها سوق داده شود. به بیان دیگر، طبیعت به سعادت انسان اعتنایی ندارد؛ در انسان میلهایی غرس کرده است تا سعادت خودش را قربانی و سعادت دیگران را نابود کند و در پیروی کورکورانه ی این امیال خود را آلت طبیعت در اجرای نقشه ی آن، که به یقین نقشه ی او نیست، برای پیشبرد معنوی و عقلانی نوع خود سازد.
 
کانت اینجا صمیمانه این دید را ( اگر دل تان می خواهد دید بدبینانه بخوانید) اختیار می کند که منظره ی تاریخ آدمی در اصل منظره‌ی جهل، جاه طلبی، آزمندی، و ضعف آدمی است و هرکس که در آن، مثلا، خرد و فضیلت بجوید ناکام خواهد شد. این دیدگاو ولتر در ساده دل است، در مقابل اطمینان لایبنیتس که در بهترین عوالم ممکن عاقبت امور به خیر ختم خواهد شد. او این دید را به سطح یک نظریه ی فلسفی ارتقا داد و استدلال کرد که اگر تاریخ فرایندی است که انسان در آن عقلانی می شود، در آغاز نمی تواند عقلانی باشد؛ بنابراین، نیرویی که به عنوان شاه فنر این فرایند عمل میکند نمی تواند عقل آدمی باشد بلکه باید متضاد عقل، یعنی عشق غفلت هوشی و دنائت اخلاقی باشد. در این جا باز نظریهی کانت درباره ی تاریخ، کاربردی از اخلاقیات او است که به موجب آن میل، هوس و عشق، متضاد عقل یا ارادهی خیر و، بنابراین، فی نفسه شر است؛ نیرویی است که اراده ی خیر باید با آن بجنگد.

   بیشتر بخوانید:  هرودوت هیچ جانشینی نداشت

این نظریه از مصنف بزرگ آن بعید نیست و مانند نظریه ی هر در الهامبخش و برانگیزاننده و بسیار روشن تر از کار در آمده است. با این همه، خوب پایه گذاری نشده است و بر پایه ی شکاکیتی بلیغ دربارهی جهل، شرارت، و رنج که شاخص تاریخ گذشته ی آدمی به شمار می آید، استوار است. این دید صحیح یا سالمی از واقعیات نیست. در تمام اوقات گذشته که بسیار چیزها دربارهی آن روشن و معلوم است، مواردی بوده است که انسانها خرد آن را داشته اند که به آن چه می بایست بیندیشند با موفقیت بیندیشند، شایستگی آن را داشته اند که آنچه می بایست انجام بدهند از روی کفایت انجام بدهند و سعادت آن را داشته اند که زندگی را نه فقط قابل تحمل بلکه جذاب بیابند و اگر کسی ایراد بگیرد که «مواردی، آری، ولی چه معدود!»، جواب این است که به هر حال، این موارد بیشتر از موارد نوع مقابل بوده اند، زیرا در غیر این صورت تمام حیات آدمی از دیر زمانی پیش نابود شده بود.
 
نتیجه ی این کدورت مبالغه آمیز درباره ی گذشته، در امیدهای مبالغه آمیز کانت برای آینده به چشم می خورد. او در آخرین بخش رساله اش زمانی را آرزو می کند که در آن انسان عاقل شده باشد و نیروهای کور شر، که تا آن زمان او را در راستای جادهی ترقی دوانده اند، مغلوب شده باشند. آنگاه عهد صلح فرا خواهد رسید که در آن با آفرینش یک نظام عقلانی هم در حیات ملی و هم در روابط بین الملل مسئله ی تحقق نظام سیاسی صحیح و عقل پسند حل شده و هزاره ی سیاسی فرا رسیده باشد. او درست نمی فهمد که در امور آدمی هزارهای مانند این تناقض لفظی است، ولی با این همه این پیشگویی وصلهی ناجوری بر نظریه ی او نیست؛ نتیجه ی منطقی آن است؛ خوش بینی مبالغه آمیزی است از یک طرف که شکاکی مبالغه آمیز طرف دیگر را متعادل میکند و از همان هم ناشی می شود. این تقسیم مبالغه آمیز تاریخ به یک گذشته ی سراسر غیر عقلانی و آینده ای کاملا عقلانی میراث کانت از روشنگری است. دانش عمیق تری از تاریخ به او می آموخت که آنچه پیشرفت را فراهم آورده است، جهالت محض یا شرارت محض نبوده است، بلکه فعلی مشخص خود تلاش آدمی، با همه ی عناصر به هم آمیخته ی خوب و بد آن بوده است.
 انسان می خواهد راحت و راضی زندگی کند، ولی طبیعت مجبورش میکند راحتی و رضایت غیر فعال را رها سازد و خود را به مشقات و زحمات بیندازد تا با استفاده از هوش خود برای کشف وسایل صعود به بالای آنها سوق داده شود. به بیان دیگر، طبیعت به سعادت انسان اعتنایی ندارد؛ در انسان میلهایی غرس کرده است تا سعادت خودش را قربانی و سعادت دیگران را نابود کند و در پیروی کورکورانه ی این امیال خود را آلت طبیعت در اجرای نقشه ی آن، که به یقین نقشه ی او نیست، برای پیشبرد معنوی و عقلانی نوع خود سازد.
کانت، با وجود مبالغه هایش، به اندیشه ی تاریخی کمک زیادی کرده است. او در پایان رساله اش برای نوعی تفحص تاریخی طرح برنامه ای را ارائه می دهد و می گوید هنوز نسبت به آن اقدامی نشده است و، با شکسته نفسی می افزاید، کسی مانند او با آن بضاعت اندک در تاریخ نمی توانست این اقدام را به عهده بگیرد و آن برنامه، تاریخی کلی است که نشان میدهد چگونه نژاد آدمی تدریجا عاقل تر و عاقل تر، و بنابراین آزادتر و آزادتر شده است؛ تاریخ خود تطوری روح آدمی. او می گوید چنین کاری به دو شرط نیاز خواهد داشت: معرفت تاریخی و مغز فلسفی. عالم محض بودن و فلسفه ی محض هم به کار نخواهد آمد. آن دو باید در صورت جدیدی از اندیشه ترکیب شوند که چیزی از هر دوی آنها داشته باشد. به همین ترتیب، ویکو، در اوایل قرن بیستم خواستار چیزی شده بود که آن را به اتحاد لغت شناسی و فلسفه، با توجه پژوهشگرانه به جزئیات و توجه فیلسوفانه به اصول تعبیر می کرد. به گمان من، ما باید بگوییم که در صد سال بعد کوششی جدی و مستمر، اما یقینا نه همیشه موفقیت آمیز، به عمل آمد تا برنامه ی کانت را تحقق بخشد و تاریخ بهسان روندی مورد ملاحظه قرار گیرد که طی آن روح آدمی به طور کامل تر و کامل تر قوای اصلی اش نائل آمده است.|
ایدهی کانت (نامی که خودش به آن داده است)، را در چهار نکته می توان خلاصه کرد:
1- تاریخ کلی آرمانی قابل دستیابی است، اما اتحاد فکر تاریخی و فلسفی را می طلبد. واقعیات را باید هم فهمید و هم حکایت کرد، آنها را باید از درون دید نه فقط از بیرون.
2- تاریخ کلی نقشه ای فرضی دارد؛ یعنی، پیشرفتی را به نمایش می گذارد، یا چیزی را نشان میدهد که با سیر مراتب ترقی به وجود می آید.
3- آنچه به این سان به وجود می آید عقلانیت آدمی است، یعنی هوش، آزادی معنوی.
4- وسیله ای که این با آن به وجود آورده می شود ناعقلانیت آدمی، یعنی شور، جهل، خودخواهی است.
من انتقادهایم را از کانت در چند تفسیر کوتاه درباره ی این نکات خلاصه خواهم کرد. جوهر این تفسیرها آن است که او در همه جا، همچون دیگر بخش های کار فلسفی خود، آنتی تز های خود را بیش از حد انعطاف ناپذیر ترسیم کرده است:
1- تاریخ کلی و تاریخ جزئی. آنتی تز بیش از حد انعطاف ناپذیر است. اگر منظور از تاریخ کلی تاریخ هر چیزی است که اتفاق افتاده، ناممکن است. اگر تاریخ جزئی به معنای مطالعهای جزئی است که شامل مفهوم قطعی طبیعت و اهمیت تاریخ به طور کل نمی شود، آن هم ناممکن است. تاریخ جزئی فقط نامی است برای خود تاریخ به تفصیل؛ تاریخ کلی فقط نامی است برای فهم مورخ از تاریخ به عنوان تاریخ
2- اندیشه ی تاریخی و اندیشه ی فلسفی. باز هم آنتی تز بسیار انعطاف ناپذیر است. وحدت این دو کلمه که کانت طلب می کند، همانا خود اندیشه ی تاریخی است که حوادث را صرفا به عنوان پدیده های مشاهده شده نمی بیند، بلکه از درون می بیند و وصف می کند.
3- تمام تاریخ به یقین نشان دهندهی ترقی است، یعنی تطور چیزی است، ولی این ترقی را نقشه ی طبیعت نامیدن آن طور که کانت می خواند به کار بردنی زبان اسطوره شناختی است.
4- هدف این ترقی، آن طور که کانت فکر می کرد، در آینده نیست. تاریخ در زمان حال پایان می یابد نه در آینده. کار مورخ این است که نشان دهد زمان حال چگونه به وجود آمده است. او نمی تواند نشان دهد آینده چگونه به وجود خواهد آمد، برای این که نمیداند آینده چه خواهد بود.
5-آنچه به وجود خواهد آمد به یقین عقلانیت آدمی است، ولی این به معنای ناپدید شدن ناعقلانیت آدمی نیست. در اینجا نیز آنتی تز بیش از حد انعطاف ناپذیر است.
6- شور و شوق و جهل، به یقین، در تاریخ گذشته اثر خود را گذاشته اند و اثر مهمی نیز گذاشته اند، ولی آنها هرگز شور و جهل محض نبوده اند؛ بلکه بهتر است بگوییم ارادهی کور و خطا کار برای خیر، و خرد کم سو و گمراه بوده اند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  محدودیت‌های تاریخ‌نگاری یونانی
  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
  ساختارهای تاریخ قرون وسطی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.