تاریخ نگاری اواخر قرن نوزدهم

آنان در تنفر خود از فلسفه تا حدی فریاد طوطی وار متداول اثبات گرایی را منعکس می کردند که علوم طبیعی دیگر برای همیشه فکر فلسفی را از اریکه بر انداخته است
يکشنبه، 30 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ نگاری اواخر قرن نوزدهم
تحقیق تاریخی در اواخر قرن نوزدهم
 
چکیده:
آنان در تنفر خود از فلسفه تا حدی فریاد طوطی وار متداول اثبات گرایی را منعکس می کردند که علوم طبیعی دیگر برای همیشه فکر فلسفی را از اریکه بر انداخته است
 
تعداد کلمات: 1389 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
تاریخ نگاری اواخر قرن نوزدهم
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
آنان که در اواخر قرن نوزدهم تحقیق تاریخی را دنبال می کردند، به نظریه‌ی آنچه انجام میدادند توجه بسیار کمی داشتند. مورخان آن دوره، که مشخصات عصر اثبات گرایی را دارد، به عنوان یک امر متعارف حرفه ای، بیش و کم آشکارا از فلسفه به طور اعم و از فلسفه ی تاریخ به طور اخص متنفر بودند. آنان در تنفر خود از فلسفه تا حدی فریاد طوطی وار متداول اثبات گرایی را منعکس می کردند که علوم طبیعی دیگر برای همیشه فکر فلسفی را از اریکه بر انداخته است، ولی تا حدی هم علیه خود اثبات گرایی واکنش نشان می دادند، چون اثبات گرایی خود یک فلسفه و معتقد به این نظریه بود که علوم طبیعی نوع کامل به دانش است و حتی سطحی ترین مورخ می توانست ببیند که پرستش کورکورانه ی علم باید با تحقیق تاریخی دشمن باشد. در ابراز تنفر آنان نسبت به فلسفه ی تاریخ هیچ اشاره ای به فلسفه‌ی تاریخ هگل یا هیچ فلسفه ی تاریخ اصیل دیگری که آنان چیزی درباره اش نمیدانستند) نشده بود و آرایشان ضد مطالب ساختگی اثبات گرایانه مانند تلاش با کل در کشف قوانین تاریخی یا مطابقت داد تاریخ با تکامل طبیعی به دست هربرت اسپنسر بود. به این ترتیب، در اصل، مورخان انگلیسی در اواخر قرن نوزدهم به راه خود ادامه دادند، بی آن که اغلب مکث کنند و به تأملاتی کلی دربارهی کارشان بپردازند. در مواردی نادر، مثلا در کتاب فریمن دربارهی روش های مطالعه ی تاریخی (لندن، ۱۸۸۶)، یا به طور پراکنده در سخنرانی هایی خود، هیچ چیز شایان توجهی از آن حاصل نمی شد.

   بیشتر بخوانید:  چیزی به نام پیشرفت تاریخی وجود دارد؟

باری، با وجود گسست کلی مورخان انگلیسی از فکر فلسفی، آنان به طور قطع تحت تأثیر محیط فکری خود قرار داشتند. در اواخر قرن نوزدهم، اندیشهی ترقی کالایی تقریبا ایمانی شده بود. چنین برداشتی قطعه ای از متافیزیک محض بود که از طبیعت گرایی تکاملی اخذ و به سبب خلق و خوی زمانه در تاریخ جا زده شده بود. بی تردید این برداشت در مفهوم قرن هجدهمی از تاریخ به عنوان ترقی نژاد آدمی در عقلانیت و به سوی آن ریشه داشت، ولی در قرن نوزدهم عقل نظری به معنای سیادت بر طبیعت (معرفت با علم طبیعی و علم طبیعی، در نزد عوام، با فناوری برابر تلقی میشد) و عقل عملی به معنای پیشه کردن لذت بود ( اخلاق با فراهم آوردن بیشترین سعادت برای بیشترین عده، و سعادت با لذت، مترادف شمرده می شد. پیشرفت نوع بشر، از دیدگاه قرن نوزدهم به معنای ثروتمندتر شدنی هرچه بیشتر و گذراندن اوقات هر چه خوش تر معنی می داد و به نظر می رسد که فلسفهى تکاملی اسپنسر ثابت می کرد که چنین فرایندی باید به ناچار، تا بی نهایت هم، ادامه یابد و وضع اقتصادی آن زمان انگلستان ظاهرا این نظریه را دست کم در جالب ترین موردش تأیید میکرد.
 
برای درک گستره ای که در آن عقیده‌ی جزمی ترقی پیش رانده شد، لازم است به نامطبوع ترین آثار بازمانده از کار درجه سوم تاریخی سری بزنیم. رابرت مکنزی نامی در ۱۸۸۰ کتابی تحت عنوان قرن نوزدهم، یک تاریخ منتشر کرد که آن قرن را به عنوان عهد پیشرفت از وضعیت بربریت، جهل، و حیوانیتی که شدیدتر از آن را نمی توان در خیال گنجانید، به عهد علم، روشنگری و مردم سالاری تصویر می کند. در فرانسه ی قبل از انقلاب خفقان کامل برقرار بود و پادشاه یکی از رذل ترین و پست ترین مخلوقات بشری شمرده می شد و نجبا در سرکوبی صاحب اختیار مطلق و در استفاده از قدرت شان بی ترحم بودند. از بریتانیا (نه انگلستان، برای این که نویسنده اسکاتلندی بود) نیز تصویری با همان رنگها کشیده شده بود، جز آن که قوانین جنایی وحشیانه و شرایط صنعتی سنگدلانه نقش بزرگی در آن ایفا میکرد. با حدوث لایحه ی اصلاحات، مفید ترین واقعه در تاریخ بریتانیا، پرتو آفتابی بر صحنه می افتد و عصر جدیدی طلوع می کند که در آن قانونگذاری به جای آن که اهداف سراسر خودخواهانه داشته باشد، در مسیر لغو تبعیضات سمنگیری می کند. پس از آن، دوران تابناکی فرا می رسد که در آن همه ی معایب در اسرع وقت اصلاح می شوند و همه ی افراد هر روز سعادتمندتر می شوند، تا این که شادی در پیروزی های خیره کننده ی کریمه به اوج می رسد. ولی پیروزی های زمان صلح کم تر از آن خیره کننده نبود. این ها از جمله عباراتی بودند حاکی از درخششهای تجارت پنبه، فکر باعظمت سفر با وسایلی که با قوه ی بخار حرکت و عشق خفته ی مسافرت را بیدار می کردند. به مردم اقصی نقاط گیتی آموخت به جای نفرتی که در گذشته از هم داشتند، یکدیگر را دوست بدارند؛ فکر شجاعانهی کشیدن خطوط نیروی الکتریکی در اعماق اقیانوس اطلس که به هر روستایی این امتیاز بی اندازه گرانبها را اعطا میکرد که با هر بخش کرهی مسکون ارتباط آنی بر قرار کند؛ روزنامه ها، که با آن هر بامداد یک گونه موضوعات، عموما با هوشمندی و اعتدال، غالبا با نهایت مهارت به همه ی اذهان عرضه می شود؛ تفنگ ته پر، کشتی جنگی زره دار، توپخانه ی سنگین، و اژدر ( اینها نیز از مواهب صلح اند)؛ افزایش وسیع مصرف چای، قند و مشروبات، کبریت، و غیره. سر خواننده را با تفاسیر فصل های مربوط به فرانسه، پروس، اتریش، ایتالیا، روسیه، ترکیه، ایالات متحده، و حکومت پاپ درد نمی آورم و مستقیم به سراغ نتیجه می روم:
آنان که در اواخر قرن نوزدهم تحقیق تاریخی را دنبال می کردند، به نظریه‌ی آنچه انجام میدادند توجه بسیار کمی داشتند. مورخان آن دوره، که مشخصات عصر اثبات گرایی را دارد، به عنوان یک امر متعارف حرفه ای، بیش و کم آشکارا از فلسفه به طور اعم و از فلسفه ی تاریخ به طور اخص متنفر بودند. آنان در تنفر خود از فلسفه تا حدی فریاد طوطی وار متداول اثبات گرایی را منعکس می کردند که علوم طبیعی دیگر برای همیشه فکر فلسفی را از اریکه بر انداخته است، ولی تا حدی هم علیه خود اثبات گرایی واکنش نشان می دادند، چون اثبات گرایی خود یک فلسفه و معتقد به این نظریه بود که علوم طبیعی نوع کامل به دانش است و حتی سطحی ترین مورخ می توانست ببیند که پرستش کورکورانه ی علم باید با تحقیق تاریخی دشمن باشد.
«تاریخ بشر سند مدون پیشرفت است؛ سندی از جمع آوری دانش و افزایش خرد، از پیشرفت مداوم از یک جایگاه نازل تر به جایگاهی رفیع تر از رفاه و فراست. هر نسل گنج های به ارث برده ی خود را با تجارب خویش به نحو مفید تعدیل کرده و با ثمرات تمام پیروزی - هایی که به دست آورده، توسعه داده و به نسل بعد سپرده است. میزان این ترقی... نامنظم و حتی نوبه ای است... ولی رکود فقط ظاهری است... قرن نوزدهم شاهد ترقی سریع و بی سابقه ای بوده است، زیرا سدهایی که جلو پیشرفت را می گرفتند نابود می شوند... استبداد، نیروهایی را که پروردگار برای فراهم آوردن ترقی بشر به وجود آورده است می پژمرد و در هم می ریزد، در حالی که آزادی، میدان و عمل طبیعی این نیروها را تأمین می کند.... رشد خوشبختی آدمی که از دخالت موذیانه ی امیران خودسر رها شده، اکنون به قاعده ی مفید قوانین عظیم ایزدی واگذار شده است.» این گونه نقالیها اگر در همان زمان اولین انتشارشان کهنه و قدیمی نبودند، به یقین یک دهه بعد، که هنوز تجدید چاپ می شدند، از رواج افتاده بودند. در آن زمان تحول گرایی اسپنسری، با عقیده به موروثی بودیم خصوصیت های اکتسابی و مهربانی خیرخواهانه ی قانون طبیعی، جای خود را به طبیعت گرایی تیره رنگ تری داده بود. ها کشلی در سال ۱۸۹۳ نطق خود را دربارهی تکامل و اخلاق ایراد کرد که به موجب آن پیشرفت اجتماعی فقط با رویارویی با قانون طبیعی ممکن بود: با «کنترل فرایند کیهانی در هر قدم و جایگزین کردن آن با فرایند دیگری که شاید بتوان آن را فرایند اخلاقی خواند». زندگی انسان، تا جایی که از قوانین طبیعت پیروی می کند، زندگی حیوانی است، و فرقش با سایر حیوانات فقط در هوشمند تر بود آن است. او نتیجه می گیرد که نظریهی تکامل هیچ پایه و اساسی برای امید به یک حکومت شادی و راستی بر جهان ارائه نمی دهد. نتیجه ی چنین تأملاتی آن شد که مورخان گذشته را با یک روحیه ی جدید بی طرفی بررسی کردند. اندیشیدن به آن را به عنوان عرصه ای مناسب برای مطالعه ای بی غرضانه و بنابراین حقیقت علمی آغاز کردند که می بایست روحیه ی جانبداری، ستایش و سرزنش از آن حذف شود. آنان شروع به انتقاد از گین کردند، نه به خاطر آنکه علیه مسیحیت جبهه گرفته بود، بلکه به آن سبب که اصلا جبهه گرفته بود؛ از مکاؤلی انتقاد می کردند، نه برای آن که ویگ بود بلکه به آن سبب که مورخ حزبی بود. این دورهی استانز و میتلند بود؛ دوره ای که مورخان انگلیسی برای نخستین بار در روش های انتقادی آشکارا علمی آلمانی های بزرگ استاد شدند، و یاد گرفتند واقعیات را در تمام جزئیات آن با یک ابزار شایسته ی پژوهش مطالعه کنند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  پیوسته با دیدی از تاریخ
  سعادت ، رفاه یا رضا نتیجه‌ی پیشرفت
  فلسفه‌ی تاریخ

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.