رابطه اید‌آلیسم با تعلیم و تربیت

ذهن به عنوان آنچه درک شده یا قلمرو معانی و مفاهیم نیز مورد بحث قرار میگیرند. در این مورد اموری مانند معنا، مفهوم، تصور، فکر، ایدآل، عقل، ماهیت، و حقیقت از ذهن اراده می شوند.
يکشنبه، 29 ارديبهشت 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه اید‌آلیسم با تعلیم و تربیت
لوئیس آنتز، از اید آلیستهای معاصر، ضمن مقالة «اید آلیسم به عنوان فلسفه تعلیم و تربیت» به معرفی این مکتب و جنبه های تربیتی آن مبادرت کرده است. در قسمت اول این مقاله واژه اید آلیسم را مورد بحث قرار میدهد. به نظر او ایدآلیسم به آن دسته از تئوریها اطلاق می شود که به ذهن یا روح اهمیت میدهند. کلمه ذهن یا روح هم به شخصی که تجربه می کند یا درک می کند اطلاق می شود و هم به موضوع یا مطلبی که قابل درک باشد. شخص یا موضوع هردو ممکن است امری مقدس باشند. کلماتی مانند ذهن، روح، حیات، شخص و خود در مورد فردی که تجربه می کند بکار می روند. گاهی کلماتی مانند «روح مقدس» یا «خدا» نیز درباره شخص درک کننده استعمال می شوند. ذهن به عنوان آنچه درک شده یا قلمرو معانی و مفاهیم نیز مورد بحث قرار میگیرند. در این مورد اموری مانند معنا، مفهوم، تصور، فکر، ایدآل، عقل، ماهیت، و حقیقت از ذهن اراده می شوند.

تصور، موضوع معرفت را تشکیل میدهد و به عنوان امر معلوم یا دانستنی تلقی می گردد. هرگاه همین تصور در ارتباط با عمل منظور نظر باشند، آنگاه به عنوان راهنمای عمل به صورت ایدآل درمی آید. اید آلیسم به چهار صورت اصلی ظاهر شده است:
1- اید آلیسم به عنوان فلسفه ای که از افکار فیلسوفان یونانی و عقاید مسیحی ترکیب شده است. این فلسفه مبتنی بر سه فرض می باشد. فرض اول وجود موجود نهایی یا واقعیت اساسی است. فرض دوم اعتقاد به صلاحیت عقل در شناخت موجود نهایی می باشد. فرض سوم اعتقاد به اینکه هستی و ارزش در جهان اولین چیز هستند و قابل تفکیک نمی باشند.

2- ایدآلیسم به عنوان فلسفه ای که بیشتر با معرفت سرو کار دارد. این فلسفه را فلسفه روحی، فلسفه معنوی یا فلسفه ذهنی می خوانند. در این مورد اساس را ذهنی فعال که تجربه می کند تشکیل میدهد. «دکارت» و «برکلی» بیشتر به این معنا توجه دارند.

 ۳- ایدآلیسم به عنوان یک فلسفه ارگانیک. در این زمینه کوشش شده است که اید آلیسم میان جنبه های عینی و ذهنی و فرد و جهان تلفیق دهد. «کانت» و تا حدی «هگل» به طور مؤثر در این باره کار کرده اند.

4- اید آلیسم به عنوان فلسفه ای که مبنا و اساس آفرینش را یک شخص که جدا از جهان و در عین حال مؤثر در آن است تلقی می کند.
 
هرمن هارل هورن در کتاب فلسفه تعلیم و تربیت مبانی فلسفی ایدآلیسم را در ارتباط با تعلیم و تربیت به شرح زیر بیان میدارد:
ذهن یا روح به عنوان امری واقعی. به نظر «هورن» روح در جریان تحول آخرین چیزی است که در موجود زنده پیدا شده است. طبیعت از طریق ایجاد تغییرات خود بخودی، تنازع برای بقاء و بقاء أنسب این هدیه را در اختیار موجود زنده قرار داده است. کار تعلیم و تربیت تحول این امر از مرحله آگاهی طبیعی به سطح آگاهی روانی می باشد. همانطور که انسان در طبیعت مقامی شامخ دارد، روح در انسان نیز بزرگترین امر تلقی می شود.
 
روح یا ذهن مطلق متحقق میشود
و «هورن» با طرح چند سؤال مانند آیا چیزی می تواند از هیچ بوجود آید؟ آیا روح می تواند از امری که خود به اصطلاح مجرد نباشد ناشی گردد؟ آیا رشد روح از بی رشدی ساده نتیجه می شود؟ نتیجه می گیرد که باید روح یا ذهن مطلق وجود داشته باشد که خود احتیاج به رشد نداشته و منشا پیدایش روح در انسان شود.
 
روح مطلق خودکار است
در این قسمت «هورن» فرق میان انسان و حیوان را مورد بحث قرار می‌دهد. به عقیده وی مخلوق پست تر از انسان نه هدفی برای خود تعیین می کند که به آن نائل شود نه نیل به مقصد اخلاقی و عقلانی برای وی مطرح است و نه رشدی در این زمینه دارد. حیوان در جهتی سیر می کند، اما خود در انتخاب این جهت دخالت ندارد، بعضی از امور را درک می کند اما این ادراک با آگاهی خود همراه نیست. حیوان از غرایز ارثی برخوردار است ولی فاقد قدرت تفکر و درک رابطة مفاهیم می باشد. حیوان را می توان از طریق ایجاد عکس العمل مشروط با چیزهایی آشنا ساخت اما آنچه درباره حیوان انجام میشود عادت دادن است نه تعلیم و تربیت. روانشناسان تنها انسان را واجد تاریخ، ادبیات، علوم و فنون تمدنی می بینند. این انسان است که مفاهیم و علامات را بوجود می آورد و به تفکر می پردازد. مشاهدات روانشناس نیز این حقیقت را تأیید می نماید که انسان تنها موجود قابل تربیت است، زیرا او می تواند خود شخصا به هدفهای عقلانی نائل شود. در قسمت اول از نظریات «هورن» این سؤال مطرح می شود، آیا روح یا ذهن نیرویی مستقل است که در موجود زنده وجود دارد یا مفهومی است که از فعالیتهای عقلانی و عاطفی فرد استنباط می شود؟ آیا مشاهده رشد کودکان این حقیقت را نشان نمی دهد که فعالیتهای عقلانی مثل ادراک، فهم، قضاوت، مقایسه و استدلال بتدریج در فرد ظاهر می شوند؟ آیا تدریجی بودن اینگونه فعالیتها در مراحلی از رشد مانع نسبت دادن آنها به یک نیروی مستقل نمیشود. آیا می توان ادراکات حسی، افکار و عواطف را همان خود تلقی کرد؟ آیا در این زمینه شخص درک کننده با موضوع درک شده متحد فرض نشده است.در قسمت دوم وقتی سؤالات طرح شده از طرف «هورن» بامعنی تلقی می شوند که وجود نیروی روحی یا معنوی و به اصطلاح مجرد مسلم باشد. پاره ای از فیلسوفان وجود فعالیتهای عقلانی در انسان را دلیل پیدایش و حضور امری مجرد در وجود انسان تلقی می کنند. درباره منشا انسان به نظر «هورن» آنچه به ذهن می آید واقعیتی است معنوی، متحقق و فعال که در زبان مذهب به نام «خدا» خوانده میشود.
 
در آخرین قسمت «هورن» میخواهد عقیده به «تثلیث» را که مورد قبول . مسیحیان است ثابت نماید. دراین باره جز تکرار آنچه اولیای دین مسیح اظهار داشته اند چیزی تازه ارائه نمیدهد.
بانو «کالکینز» فیلسوف امریکایی مبانی متافیزیکی ایدآلیستی را بشرح زیر بیان میدارد. این مبانی از کتاب چهار مکتب فلسفی و اجرای آنها در تعلیم و تربیت و مذهب تالیف «باتلر»صفحه 180 نقل می‌شود:
1-  جهان به طور مشخص مشتمل بر واقعیتهای روحی است. ممکن است موجود غیر روحی نیز در جهان باشد، اما در هرصورت واقعیتهای روحی که غیرقابل تبدیل به ماده هستند وجود دارند.
2- واقعیتهای روحی در نقطه نهایی مشخص هستند ... پدیده های روحی را که من مستقیما درک می کنم از ادراکات حسی، افکار، عواطف و مقاصد در یک ترتیب بی پایان تشکیل نشده اند. بلکه عبارتند از «خود» یا «خودهای» درک کننده، فکر کننده، احساس کننده و اراده کننده.
٣- جهان سرتاسر از لحاظ ماهیت روحی است... آنچه واقعی است در نقطه نهایی روحی و همچنین مشخص می باشد.
4- جهان از یک «خودجامع» (همچنین کامل) که تمام خودهای پایین تر به منزله اجزاء یا اعضای آن هستند تشکیل شده است.
5- «خود مطلق» چنانکه من از کلمه مطلق استنباط می کنم، همان خود جامع است و هیچ چیز خارج از آن واقعیت ندارد.
6- شخص مطلق که به عنوان خود توصیف می شود یک موجود ذی شعور است، آنچه از شاعر بودن یا ذی شعور بودن استنباط می شود همان چیزی است که ما درباره خود به عنوان موجود ذی شعور اظهار می داریم. به عبارت دیگر من باید بگویم که «خود مطلق» به طور کامل درک می کند، فکر می کنند و احساس و قصد مینماید.
 
در مورد نکته اول چگونگی تشکیل واقعیتهای روحی و ماهیت آنها روشن نشده است. در نکته دوم اینکه گفته شده است پدیده های روحی عبارتند از خود یا خودها تا اندازه ای مبهم است. آیا می توان ادراکات حسی، افکار و عواطف را همان خود تلقی کرد؟ آیا در این زمینه شخص درک کننده با موضوع درک شده متحد فرض نشده است. در قسمت سوم، سراسر جهان را از لحاظ ماهیت، روحی تلقی می کند. در این مورد مقایسه آنچه فیزیکدانان جدید درباره امر مادی می گویند با آنچه خانم «کالکینز» بیان میدارد جالب بنظر می رسد.
 
هیسنبرگ چنانکه «راسل» در کتاب رئوس مطالب فلسفه نقل می کند، یک ذره ماده را به منزله مرکزی تلقی می‌کند پرتوهای به طرف خارج از آن بیرون می آیند، تشعشعات، اموری واقعی فرض می شوند، اما ماده ای که در مرکز آنها قرار دارد جز «تصور ریاضی» چیزی دیگر نیست.
 
همینطور طبق آنچه «دوبروگلی» و «شرودین جر» بیان میدارند، ماده از حرکتهای موجی تشکیل شده است. در این تئوری لازم نیست جز خصوصیات ریاضی چیزی دیگر برای حرکتهای موجی فرض نمود. در مورد جهان به عنوان یک «خود جامع» که در قسمت چهارم نقل شده است چگونگی استقلال این خود و وحدت آن با جهان روشن نیست.
 
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.