عدم انظلام - ستم نا پذیرى (3)

پرسش مهمى که در بحث انظلام مطرح است، این است که چرا انسانها این همه تن به ستم مى‏دهند؟ مگر ستم پذیرى مطرود و مبغوض فطرت و عقل و شرع نیست؟ پس چرا مردمان پذیراى آن مى‏شوند؟ با نگاهى به گذشته تاریخ به روشنى مى‏بینیم که افراد بسیارى ظلم را پذیرفته، راه ستم را همواره کرده، آسیاى بیداد را گردانداند، ریشه این همه ستم پذیرى در چیست ؟
سه‌شنبه، 7 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدم انظلام - ستم نا پذیرى (3)
عدم انظلام - ستم نا پذیرى (3)
عدم انظلام - ستم نا پذیرى (3)

نویسنده : مصطفی دلشاد تهرانی




ریشه ستم پذیرى

پرسش مهمى که در بحث انظلام مطرح است، این است که چرا انسانها این همه تن به ستم مى‏دهند؟ مگر ستم پذیرى مطرود و مبغوض فطرت و عقل و شرع نیست؟ پس چرا مردمان پذیراى آن مى‏شوند؟ با نگاهى به گذشته تاریخ به روشنى مى‏بینیم که افراد بسیارى ظلم را پذیرفته، راه ستم را همواره کرده، آسیاى بیداد را گردانداند، ریشه این همه ستم پذیرى در چیست ؟
با دقت در تاریخ انظلام بشر، در مى‏یابیم که تعلقات انسان او را وادار مى‏کند تا پذیراى ستم شود. ریشه همه ستمها و ستم پذیریها در دنیا خواهى انسان است. انسانى که چشمش به دنیاست، دلبسته دنیاست، دنیا را مى‏خواهد و آن را «اُمّ» خویش گرفته است. اگر انظلام با دنیاى او تزاحم یابد، براى آنکه دنیایش آسیب نبیند، انظلام را نوش مى‏کند تا نیشى به مقصد او - دنیا - وارد نیاید. انسانى که مى‏خواهد بماند و «ماندن» براى او اصل است، آن هنگام که یا باید بنماند و پذیراى ستم شود و یا دل کَنَد و برود، روشن است که کدام را انتخاب مى‏کند ترس از رفتن و میل به ماندن به اسارتش مى‏کشد. آن که به جان خویش تعلق دارد، بقاى این کالبد مادى را بر همه چیز مقدم مى‏دارد، فقط نگهبان او خواهد بود، به هر قیمتى. آن که دلبسته مال و اولاد است، حافظ آنهاست، به هر ذلتى. آن که دل به جاه و مقام دارد، آن که عشق قدرت و مکنت وجودش را پر ساخته، براى رسیدن به این آمال خویش چرا ستم نپذیرد؟ که ریشه همه ستم پذیریها در پذیرش دنیاست، در تکیه و رکون به دنیاست، چنانکه در احادیث پیشوایان معصوم، این معنا مورد عنایت قرار گرفته است. امام سجاد (علیه السّلام) فرمود:
«ولا ترکنوا الى الدنیا فان الله عزوجل قال لمحمد صلى الله علیه و آله: ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار.» 85
به دنیا تکیه نکنید که خداى عزوجل به محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: تکیه به ستمکاران نکنید که اهل آتش مى‏شوید.
تکیه و اعتماد به دنیا، رکون به ظالم است و ریشه همه ستمها و ستم‏پذیریها دنیاست به خاطر آن است که انسان به همه خواریها تن مى‏دهد و براى جیفه دنیاست که مردم خواهان بقاى ستم و ستمگر مى‏شوند امام صادق (علیه السّلام) درباره آیه شریفه «ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار» فرمود: «هو الرجل یأتى السلطان فیحب بقاءه الى ان یدخل یده کیسه فیعطیه.» 86(این است که انسان نزد سلطان مى‏آید و به خاطر مالى که به او مى‏دهد دوست دارد باقى بماند). یعنى انسان به خاطر دریافت متاع بى ارزش دنیا خواهان بقاى ستمگران مى‏شود و تن به هر چیزى مى‏دهد اما آن که از تعلقاتش گذشت و از دنیا عبور کرد، تن به ستم نمى‏دهد و مى‏تواند برابر آن بایستد. مادامى که انسان متعلق به غیر خداست، به نوعى انظلام تن مى‏دهد، کم یا زیاد. اگر انبیاى عظام و اولیاى خدا ستم نپذیرفتند، براى آن بود که چشمشان به غیر خدا نبود، از غیر خدا نمى‏ترسیدند، دل به دنیا نداشتند نه ترس از رفتن داشتند و نه دل به ماندن. نه داشتنى وسوسه‏شان مى‏کرد و نه خواستنى اسیرشان مى‏ساخت. آنها تعلقى به دنیا نداشتند، لذا آنجا که جاى «هجرت» بود، دل کندند و رفتند و آنجا که جاى «جهاد» بود، ایستادند و مبارزه کردند.
اگر لوط (علیه السّلام) دل به کسى داشت، نمى‏توانست برود؛ اما او رفت و آنها ماندند اگر نوح (علیه السّلام) دل به فرزند سپرده بود، آن هنگام که پسرش ایستاد، مى‏ایستاد، پایش مى‏لرزید، اما او رفت و تن به گناه و ستم نداد. اگر موسى (علیه السّلام) چشمش به آسودگى بودُ، خود را در معرکه حوادث نمى‏افکند و قیام نمى‏کرد. آنها همه این گونه بودند. آزاد از دنیا و در نتیجه آزاد از ستم‏پذیرى.
با دقت در علل ستم پذیرى، نشانه‏هاى دنیاخواهى و ردپاى تعلقات را به وضوح مى‏توان دید. دنیا حجاب مى‏شود و «جهل» زمینه ساز پذیرش ستم. دنیا جلوه مى‏کند و «نفع» وادار مى‏کند که تن به ستم دهند. به دنیا دل مى‏بندند و از«ترس» از دست دادنش، پذیراى همه چیز مى‏شوند، حسین بن على (علیه السّلام) در این باره مردم و علما را هشدار مى‏دهد. آنان که فساد و ظلم را مشاهده مى‏کنند اما براى رسیدن به دنیا سکوت مى‏کنند و به سبب ترس همراهى مى‏نمایند و پذیراى بیداد مى‏شوند: 87
«اعتبروا ایها الناس بما وعظ الله به اولیاءه من سوء ثنائه على الاحبار اذ یقول:،، لو لاینهاهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم،، و قال:،، لعن الذین کفروا من بین اسرائیل،، الى قوله:،، لبئس ما کانوا یفعلون،، و انما عاب الله ذلک علیهم لانهم کانوا برون من الظلمة الذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة مما یحذرون و الله یقول:،، فلا تخشوا الناس و اخشون،،...».
اى مردم! از آنچه خداوند اولیاى خود را با نکوهش از علماى یهود پند داده است، عبرت گیرید؛ آنجا که مى‏فرماید:،، چرا عالمان دینى و احبار مردمان را از گفتار گناه آمیز باز نداشتند،، و آنجا که فرموده است:،، آن کسانى از بنى اسرائیل که کفر ورزیدند، گرفتار لعنت شدند،، تا آنجا که فرمود:،، چه بد است آنچه مى‏کنند،، و خداوند آنها را بدین سبب نکوهش کرد که کارهاى زشت و تباهى ستمکارانى را که در میان ایشان بودند، مى‏دیدند ولى آنان را از آن امور باز نمى‏داشتند، به طمع رسیدن به چیزى از جانب آنان و ترس از اینکه در محذور واقع شوند، با اینکه خداوند مى‏فرماید:،، از مردمان نترسید و از من بترسید،،...
«ولو صبرتم على الاذى و تحملتم الموونة فى ذات الله کانت امور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع، ولکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و استسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات، سلطهم على ذلک فرار کم من الموت و اعجابکم بالحیاة التى هى مفارقتکم...».
و اگر شما بر رنج و آزار شکیبا مى‏بودید و در راه خدا تحمل به خرج مى‏دادید، زمام امور خدا به شما بر مى‏گشت و از طرف شما اجرا مى‏شد و شما مرجع کار مردم بودید. ولى شما خودتان ستمگران را در مقام خود جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنها واگذاشتید تا به شبهه عمل کنند و در شهوت و به دلخواه خود پیش روند. سبب تسلط یافتن ستمگران، فرار شما از مرگ و شیفتگى شما به زند است که از شما جدا خواهد شد.
تا «ترس» هست، «ستم پذیرى» هست. اگر «جبن» در دلها کاشته شود، «انظلام» درو مى‏گردد. بالاترین ترس، ترس از مرگ است، ترسى فراگیر و همه شمول که با وجود عمومیتش نافذترین انواع ترس است. این ترس به سبب آن است که انسان نمى‏داند مرگ حقیقتاً چیست، یا نمى‏داند با مرگ به کجا مى‏رود و یا گمان مى‏کند ه با نابودى جسمش ذات و حقیقتش نابود مى‏شود. 88 انسان از نابودى گریزان است، مطلق خواه است، عاشق کمال مطلق است و چون عشق به کمال مطلق دارد، مى‏خواهد فنا نپذیرد. از هر نقص و فنایى منزجر است، نابودى را نمى‏خواهد. فطرتاً از فنا گریزان است و از مرگ هم به همین خاطر مى‏ترسد، چون مرگ را فنا مى‏داند و اشتباه بزرگش در همین است. اگر انسان از این اشتباه بیرون آید، دیگر ستمى نخواهد پذیرفت، همه ترسها که ریشه در ترس از مرگ دارد، رنگ مى‏بازد. سید جمال الدین اسد آبادى، در مقاله‏اى با عنوان «الجبن» به این مسأله پرداخته است و با زیبایى و دقت نظرى تام این حقیقت را آشکار کرده که ریشه همه ستم پذیریها در ترس است و آن هم در ترس از مرگ. وى مقاله خود را با این آیات شریفه آغاز مى‏کند که خداوند فرمود:
«أینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فى بروج مشیدة.» 89 «قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقیکم.» 90
هر کجا باشید مرگ شما را دریابد گرچه در دژهاى مستحکم باشید. بگو: مرگى که از آن مى‏گریزید بیقین او دریابنده شماست .
سپس به دنبال مقدماتى مى‏نویسد: «علت چیست که انسانها به پستیها تن در مى‏دهند و از رسیدن به عظمتها و آزادگیها دست مى‏کشند؟ همان عظمتها و آزادیها که عنایت خداوند، راه رسیدن به آنها را گشوده و هیچکس را براى سیر به سوى آن محروم نساخته است؟ چه چیزى است که آدمیان را از تلاش و حرکت به سوى کمال باز مى‏دارد، حال آنکه کشش فطرى انسان به سوى آن است، بویژه اگر این مجاهدان و تلاش کنندگان، به عدالت خدا و وعده و وعید الهى مؤمن باشند و معتقد به ثواب جاودانه در ازاى اعمال نیک و عذاب به خاطر ارتکاب اعمال بد؛ و به روز رستاخیز معترف باشند. روزى که هر کس به اندازه ذره‏اى کار نیک کرده باشد پاداش آن را مى‏بیند و یا ذره‏اى کار بد کرده باشد جزاى آن را خواهد دید. این گونه مردمان چگونه تن به یأس و ستم پذیرى مى‏سپارند و از مبارزه و تلاش دست مى‏کشند و در لغزشگاهها فرو مى‏غلتند؟
هنگامى که در جستجوى عوامل و اسباب این امور بر مى‏آییم و ارتباط همه علتها را با معلولها بررسى مى‏کنیم، مى‏بینیم که همه آنها به یک یا چند عامل بر مى‏گردند که منشأ همه ترس است، ترس.
آرى ترس است که پایه‏هاى بناى مملکتها را سست مى‏کند و عاقبت آنها را ویران مى‏سازد. ترس است که روابط ملتها را مختل مى‏کند و نظام ارتباطى آنها را بر هم مى‏زند. ترس است که اراده حاکمان را ضعیف مى‏کند و آنها را از تخت حکومت به پایین مى‏کشد. ترس است که دلهاى مردم جهان را ضعیف ساخته، باعث دورى آنها از حقیت جویى و راستگویى مى‏شود. ترس است که درهاى خیر و برکت را به روى جویندگان مى‏بندد و نشانه‏هاى هدایت و راه راست را از نظر سالکان پنهان مى‏دارد. ترس است که تحمل خوارى و پذیرش ذلت را بر آدمیان هموار مى‏کند و رنج فقر و مسکنت را در نظر آنان بى مقدار جلوه مى‏دهد. ترس است که تحمل یوغ بردگى را بر گردن مردم آسان مى‏نماید. ترس است که نفس انسانى را براى پذیرش اهانت، به نام صبر و شکیبایى آماده مى‏سازد و قبول خوارى را به اسم زیرکى و عاقل بودن تدارک مى‏کند.
ترس است پشت انسانها را براى حمل بارهایى به مراتب بسیار سنگین‏تر از آنچه مى‏پندارند ممکن است در اثر شجاعت و اقدام براى مبارزه برایشان پیش آید، خم مى‏کند ترس است که جامه ننگ و رسوایى را بر تن آدمى مى‏پوشاند که روحهاى پاک و همتهاى بلند، مرگ و شهادت را به نزدیک شدن به یکى از آن خواریها ترجیح مى‏دهند. آرى انسان جبان و ترسو، سنگینى و سختى ذلتها را سبک و آسان مى‏پندارد و زندگى در مسکنت و بدبختى را رفاه و امنیت مى‏شمارد. کسى که خود را خوار و سبک مى‏سازد، پذیرش حقارتها و ذلتها برایش آسان است، همانند مرده‏اى که از وارد شدن جراحتها هیچ رنج و آزارى احساس نمى‏کند. بدتر از همه آنکه انسان جبان در هر لحظه از زندگى خویش شرنگ مرگ را جرعه جرعه مى‏نوشد، اما با این همه به آن وضع راضى و خشنود است...
ترس چیست؟ حالت و اماندگى در نفس انسان که او را از مقاومت در برابر هر امرى که بر خلاف میل آدمى باشد باز مى‏دارد. ترس یک بیمارى روحى است که تنها به سبب نیروى حفظ وجود که خداوند آن را یکى از ارکان مهم حیات طبیعى آدمى قرار داده است از بین مى‏رود( یعنى انسان جبان چون خود را در معرض خطر حتمى دید بر ترس خود غلبه مى‏کند) براى این بیمارى روحى عوامل چندى وجود دارد که اگر در ماهیت و ریشه همه آنها دقت کنیم، مى‏بینیم که مرجع و منشأ همه آنها ترس از مرگ است. در صورتى که مرگ سرنوشت هر زنده و سرانجام هر ذیروحى است. مرگ وقتى معین و ساعتى معلوم ندارد. از لحظه تولد تا مرحله پیرى، هر لحظه ممکن است مرگ فرا رسد، و جز خدایى که اجلها را مقرر کرده است هیچکس از زمان و مکان مرگ خویش آگاه نیست .
«و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً و ما تدرى نفس بأى أرض تموت.» 91
و حال آنکه هیچکس نمى‏داند فردا چه خواهد کرد (و او را چه پیش خواهد آمد)، و هیچکس نمى‏داند که در کدام سرزمین خواهد مرد.
با این همه، ترس از مرگ شدت یافته، به جایى مى‏رسد که به صورت بیماریى کشنده در مى‏آید و این بدان سبب است که انسان سرنوشت حتمى خویش را فراموش مى‏کند و از آن وسایلى که خداوند براى به دست آوردن خیر دنیا وآخرت به آدمى داده است غفلت مى‏ورزد و از آن نیروها و قواى خداداد در راه خودش استفاده نمى‏کند.
آرى، انسان آن چنان از خود غافل مى‏شود که آنچه را که خداوند سبب بقاى زندگى (و حیات و عزت) قرار داده است یعنى شجاعت و اقدام (براى مبارزه)، سبب نیستى و هلاکت مى‏پندارد انسان جاهل خیال مى‏کند هر قدمى که بردارد مرگ در کمینش و خطرى در انتظارش است. با آنکه شخص جبان اگر نگاهى به آثار انسانى و آرمانهاى دست یافته توسط عالى همتان کند و اینکه آنها به وسیله مقابله با خطرها به هدفهاى خود رسیده‏اند، برایش روشن مى‏گردد که این ترسها جز اوهام و صداهاى فریبنده چیزى دیگرى نیست. آنها وسوسه‏هاى شیطان است که روحش را فرا گرفته و به وحشتش انداخته و از راه خدا باز داشته و از رسیدن به هر امر خیرى محرومش کرده است. ترس دامى است که گذشت زمان و پیشامدهاى بد روزگار آن را مى‏گستراند تا آدمیان را شکار کند و به وسیله آن دام امتها و اقوام را گرفتار سازد. ترس دام شیطان است که به وسیله آن بندگان خدا را شکار مى‏کند و از راه خدا باز مى‏دارد. ترس علت هر پستى است و منشأ تمام صفات زشت به شمار مى‏آید.
همه شقاوتها از ترس ناشى مى‏شود و هیچ فسادى نیست که عامل به وجود آورنده آن ترس نباشد. هیچ کفرى نیست که باعث و ایجاد کننده آن ترس نباشد. ترس پراکنده کننده اجتماعات است و پاره کننده روابط و دوستیهاى میان مردم هزیمت دهنده لشکرها و سرنگون سازنده پرچمها. ترس است که پادشاهان را از آسمان عظمت به حضیض ذلت و خوارى مى‏کشاند. چه عاملى در جنگهاى میهنى خیانتکاران را وا مى‏دارد تا علیه کشور و جامعه خود خیانت کنند؟ آیا ترس نیست؟ چه چیزى دست ناکسان را باز مى‏کند تا رشوه گیرند؟ آیا ترس نیست؟ شاید برخى تصور کنند که رشوه گرفتن با ترس چه رابطه‏اى دارد. چنانکه دقت شود، ملاحظه مى‏کنیم که ترس از فقر است که باعث این کار مى‏شود و این ترس در حقیقت، از ترس از مرگ سرچشمه مى‏گیرد. به راحتى مى‏توان در مورد سایر صفات نیز به حقیقت پى برد، زیرا ترس از مرگ است که آدمى را وادار به دروغگویى و نفاق مى‏کند و به سایر صفات زشت و انواع فسادها مى‏کشاند. انسان به سبب ترس براى گذران معاش خویش به هر فساد و پستى تن در مى‏دهد. آرى، ترس براى هر انسان داراى فطرت سالم ننگ و زشت است، بویژه براى مردمى که به خدا و پیامبر او و روز بازپسین ایمان دارند و امیدوارند که به پاداش اعمال نیک خویش و مقام والاى جاودانى خود برسند.
بنابراین شایسته است که فرزندان امت اسلام بنابر مقتضاى اصول دین خود، دورترین مردم از این صفت (ترس) باشند. زیرا که ترس بزرگترین مانع در برابر انجام کارهایى است که خدا را خشنود مى‏کند و مسلمان چیزى جز خشنودى خدا نمى‏خواهد کسانى که قرآن مى‏خوانند مى‏دانند که خداوند در قرآن دوست داشتن مرگ را نشانه ایمان معرفى کرده است و با آن مخالفان و معاندان را آزموده و در نکوهش کسانى که مؤمن نیستند چنین فرموده:
«الم‏تر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلاة و اتوا الزکاة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله او اشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل قریب...»92
آیا ننگریستى به کسانى که به آنان گفته شده دست نگاه دارید (از جهاد) و نماز بر پا دارید و زکات بدهید؟ پس چون جنگیدن بر عهده شان مقرر گشت به ناگاه دسته‏اى از آنان چنان از آدمیان مى‏ترسند که ترس از خدا یا ترسى شدیدتر، و گویند: پروردگار ما، چرا جنگیدن را بر عهده ما مقرر کردى؟ چرا تا زمانى نزدیک به ما مهلت ندادى؟...
آرى اقدام کردن در راه حق و دادن مال و جان در راه اعتلاى دین خدا، نشان افتخار مردم مؤمن است. کتاب الهى به آن بسنده نکرده است که مردم نماز را بر پا دارند و زکات دهند و دست از بعضى امور باز دارند، بلکه اینها را کارهایى دانسته است که مؤمن و منافق در آن شریکند، بلکه یگانه دلیل ایمان داشتن را دادن جان براى اعلاى کلمه حق و در راه استقرار عدالت دانسته و حتى آن را یگانه رکنى دانسته است که اگر آن نباشد سایر رکنها قابل اعتنا و اعتبار نیست. مبادا کسى گمان کند که ممکن است دین اسلام و ترس در یک دل جمع شود. چگونه چنین چیزى امکان دارد با اینکه هر جزئى از این دین نمایشگر شجاعت و اقدام در راه خدا و مبارزه است. ستون و تکیه گاه دین اسلام خالص بودن براى خداست و تهى شدن از هر چیزى جز خدا براى دست یافتن به رضاى او مؤمن کسى است که یقین داشته باشد که اجلها به دست خداست و خداوند هرگونه که بخواهد اجل آدمى را مى‏رساند. بنابراین کندى در اداى وظایف، عمر کسى را افزایش نمى‏دهد و اقدام براى حق و مبارزه در راه آن دقیقه‏اى از عمر انسان نمى‏کاهد. مؤمن کسى است که جز در انتظار «یکى از دو نیکوترین» 93 به سر نمى‏برد. یا اینکه با سیادت و عزت زندگى مى‏کند و یا اینکه مقرب به خدا و خوشبخت مى‏میرد و روحش به اعلى علیین بالا مى‏رود و به کروبیان و فرشتگان مقرب ملحق مى‏شود.
کسى که گمان مى‏کند که مى‏توان ترس و ایمان داشتن به آنچه محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است را جمع کرد، خود را فریب داده و عقلش را تباه کرده و بازیچه هوا و هوس خویش شده است و هیچ بهره‏اى از ایمان ندارد. هر آیه‏اى از آیات قرآن گواهى مى‏دهد که انسان ترسوىِ مدعىِ ایمان دروغ مى‏گوید...» 94
دیندارى با ترس و انظلام قابل جمع نیست و بى‏گمان انسان حقیر و ذلیل و در اسارت ترس نمى‏تواند از ستم و بیدادگرى جلوگیرى کند:
«لا یمنع الضیم الذلیل» 95
افراد ضعیف و ناتوان هرگز نمى‏توانند ظلم را از خود دور کنند.
برترین این حماسه‏ها، حماسه حسین بن على (علیه السّلام) است که به تعبیر ابوالعلا معرى افق از خون او و پدرش سرخ فام است:
و على الدهر من دماء الشهید
ین على و نجله شاهدان‏
فهما فى اواخر الیل فجرا
ن و فى اولیاته شفقان .96
و بر روزگار خون دو شهید - على و فرزند برومندش (حسین) - گواه است که اواخر شب به شکل فجر در مى‏آید و در اوایل غروب به شکل شفق سرخ فام جلوه مى‏کند.
حماسه حسن (علیه السّلام) شاهدى گویا بر این حقیقت است که ایمان و تسلیم ستم شدن باهم سازگار نیست و اینکه مسلمان، غیر خدا را بنده نیست و در برابر هیچ فرعون سرخم نمى‏کند و انظلام نمى‏پذیرد. رمز قرآن این است و حسین (علیه السّلام) آموزگار این رمز است .
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت‏
حریت راز هر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرآنهاکارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بناى لا اله گردیده است
ما سوى الله را مسلمان بنده نیست‏
پیش فرعونى سرش افکنده نیست‏
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله‏ها اندوختیم 97
آن اسوه نیکوى ستم ناپذیرى که جلوه حق و تجلى قرآن بود، مرگ را چون گردنبندى در گردن دختران جوان توصیف کرد و خود را مشتاق دیدار از گذشتگان و لقاء الله معرفى کرد:
«خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف و خیرلى مصرع انا لاقیه.» 98
مرگ بر فرزند آدم مسلم است و چون گردن بند در گردن دختران جوان مى‏ماند چقدر مشتاق دیار گذشتگانم هستم، آن چنان که یعقوب را به دیدار یوسف اشتیاق بود. و براى من قتلگاهى معین گردیده است که در آنجا فرود خواهم آمد.
حسین (علیه السّلام) نمونه برجسته انسانِ مکتبى است؛ مکتبى که در آن انس به مرگ نشانه ایمان است و اسوه‏هاى آن به مرگ و شهادت عشق مى‏ورزیدند و در نظر آنان مرگ گواراتر از نوشیدن آب بر تشنه بود. ابوالائمه، على (علیه السّلام)، تربیت شده پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى‏فرمود:
«والله لا بن أبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه.» 99
به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است .
آن قهرمان همه عرصه‏هاى انسانى، سخت مشتاق و دوستدار مرگ و شهادت بود:
«ان احب ما انا لاق الى الموت.» 100
محبوبترین چیزى که دوست دارم ملاقاتش کنم، مرگ است .
«فو الله انى لعلى الحق و انى للشهادة لمحب.» 101
به خدا سوگند که من برحقم و بى گمان عاشق و دوستدار شهادتم.
نصربن مزاحم منقرى نقل کرده است: هنگامى که امام براى نبرد با قاسطین به سوى شام در حرکت بود، بین راه در مکانى به نام بلیخ که در ساحل فرات بود فرود آمد راهبى از صومعه خود نزد على (علیه السّلام) آمد و گفت: پیش ما نوشته‏اى است که از پدران خود به ارث برده‏ایم و آنرا اصحاب عیسى بن مریم (علیه السّلام) نوشته‏اند. آیا آن را بر شما عرضه بدارم؟ على (علیه السّلام) گفت: آرى، آن چیست؟ راهب شروع به خواند آن نوشته کرد که در آن سخن از ظهور پیامبر امى و سیره و روش او به میان آمده بود. همچنین مسائل پس از رحلت پیامبر و برخى از ویژگیهاى امام على (علیه السّلام) در آن یاد شده بود، از جمله این حقیقت:
«الدنیا أهون علیه من الرماد فى یوم عصفت (به) الریح، و الموت أهون علیه من شرب الماء على الظماء (الظمآن). یخاف الله فى السر و ینصح له فى العلانیة، ولا یخاف فى الله لومة لائم.»102
دنیا در نظر او بى ارزشتر از خاکسترى است که روزى طوفانى، طوفان بر آن بتازد و مرگ در نظرش گواراتر از آبى است که تشنه کامان نوشند. در نهان از خدا مى‏ترسد و در عیان براى خدا نصیحت مى‏کند. او در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده‏اى بیم ندارد.
منطق قرآن کریم و سیره نبوى به چنین تلقى؟ نگرشى به دنیا، زیستن، مبارزه کردن و رفتن مى‏خواند آن که به چنین مرتبه‏اى نایل مى‏شود نه ستم مى‏کند و نه ستم مى‏پذیرد؛ از همه عوامل تباه کننده انسان و انسانیت آزاد مى‏شود، چنانکه رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاى خویش از کلیه اسباب تباهى و ستمگرى و ستم پذیرى به خدا پناه برده است :
« اللهم انى اعوذ بک من الفقر و القلة و الذلة و أعوذبک ان اَظْلِم او أُظْلَم.» 103
خدایا از نادارى، کمبود و خوارى به تو پناه مى‏برم و به تو پناه مى‏برم از اینکه ستم کنم یا ستم پذیرم .

پي نوشت :

85- تفسیرالمنار، ج 1، صص 457 - 458.
86- الکافى، ج 5، صص 108-109؛ تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 400.
87- تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 400.
88- تحف العقول، صص 168 - 169.
89- ابوعلى الحسین بن عبدالله بن سینا، رسائل، انتشارات بیدار، قم، صص 339-340.
90- قرآن، نساء /78.
91- قرآن، جمعه /8.
92- قرآن، لقمان /34.
93- قرآن، نساء /77.
94- «احدى الحسنیین»: «قل یتربصون بنا الا احدى الحسنیین...» (بگو آیا جز یکى از دو نیکوترین را براى ما انتظار مى‏برید؟) قرآن، توبه /52.
95- سید جمال الدین الافغانى، الشیخ محمد عبده، العروة الوثقى، الطبعة الاولى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1389 ق. صص 182 - 186.
96- نهج البلاغه، خطبه 29.
97- مثنوى معنوى ،دفتر سوم، ج 2، صص 223 - 250.
98- شروح سقط الزند لابى زکریا یحیى بن على التبریزى و ابى محمد عبدالله بن محمد البطلمیوسى و ابى الفضل قاسم بن حسین الخوارزمى، ج 1، ص 441.
99- کلیات اشعار اقبال لاهورى، ص 75.
100- اللهوف، صص 60 - 61.
101- نهج البلاغه، خطبه 5.
102- همان، خطبه 180.
103- شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 100.
104- وقعة صفین، صص 147 - 148؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 3، صص 205 - 206؛ قریب به همین: فتوح ابن أعثم، ج 2، صص 471 - 472.
105- الادب المفرد، ص 236؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 354.
سیره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج 1، ص 141 – 185

منبع:http://www.porsojoo.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط