عدم انظلام - ستم نا پذیرى (3)
ریشه ستم پذیرى
با دقت در تاریخ انظلام بشر، در مىیابیم که تعلقات انسان او را وادار مىکند تا پذیراى ستم شود. ریشه همه ستمها و ستم پذیریها در دنیا خواهى انسان است. انسانى که چشمش به دنیاست، دلبسته دنیاست، دنیا را مىخواهد و آن را «اُمّ» خویش گرفته است. اگر انظلام با دنیاى او تزاحم یابد، براى آنکه دنیایش آسیب نبیند، انظلام را نوش مىکند تا نیشى به مقصد او - دنیا - وارد نیاید. انسانى که مىخواهد بماند و «ماندن» براى او اصل است، آن هنگام که یا باید بنماند و پذیراى ستم شود و یا دل کَنَد و برود، روشن است که کدام را انتخاب مىکند ترس از رفتن و میل به ماندن به اسارتش مىکشد. آن که به جان خویش تعلق دارد، بقاى این کالبد مادى را بر همه چیز مقدم مىدارد، فقط نگهبان او خواهد بود، به هر قیمتى. آن که دلبسته مال و اولاد است، حافظ آنهاست، به هر ذلتى. آن که دل به جاه و مقام دارد، آن که عشق قدرت و مکنت وجودش را پر ساخته، براى رسیدن به این آمال خویش چرا ستم نپذیرد؟ که ریشه همه ستم پذیریها در پذیرش دنیاست، در تکیه و رکون به دنیاست، چنانکه در احادیث پیشوایان معصوم، این معنا مورد عنایت قرار گرفته است. امام سجاد (علیه السّلام) فرمود:
«ولا ترکنوا الى الدنیا فان الله عزوجل قال لمحمد صلى الله علیه و آله: ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار.» 85
به دنیا تکیه نکنید که خداى عزوجل به محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: تکیه به ستمکاران نکنید که اهل آتش مىشوید.
تکیه و اعتماد به دنیا، رکون به ظالم است و ریشه همه ستمها و ستمپذیریها دنیاست به خاطر آن است که انسان به همه خواریها تن مىدهد و براى جیفه دنیاست که مردم خواهان بقاى ستم و ستمگر مىشوند امام صادق (علیه السّلام) درباره آیه شریفه «ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار» فرمود: «هو الرجل یأتى السلطان فیحب بقاءه الى ان یدخل یده کیسه فیعطیه.» 86(این است که انسان نزد سلطان مىآید و به خاطر مالى که به او مىدهد دوست دارد باقى بماند). یعنى انسان به خاطر دریافت متاع بى ارزش دنیا خواهان بقاى ستمگران مىشود و تن به هر چیزى مىدهد اما آن که از تعلقاتش گذشت و از دنیا عبور کرد، تن به ستم نمىدهد و مىتواند برابر آن بایستد. مادامى که انسان متعلق به غیر خداست، به نوعى انظلام تن مىدهد، کم یا زیاد. اگر انبیاى عظام و اولیاى خدا ستم نپذیرفتند، براى آن بود که چشمشان به غیر خدا نبود، از غیر خدا نمىترسیدند، دل به دنیا نداشتند نه ترس از رفتن داشتند و نه دل به ماندن. نه داشتنى وسوسهشان مىکرد و نه خواستنى اسیرشان مىساخت. آنها تعلقى به دنیا نداشتند، لذا آنجا که جاى «هجرت» بود، دل کندند و رفتند و آنجا که جاى «جهاد» بود، ایستادند و مبارزه کردند.
اگر لوط (علیه السّلام) دل به کسى داشت، نمىتوانست برود؛ اما او رفت و آنها ماندند اگر نوح (علیه السّلام) دل به فرزند سپرده بود، آن هنگام که پسرش ایستاد، مىایستاد، پایش مىلرزید، اما او رفت و تن به گناه و ستم نداد. اگر موسى (علیه السّلام) چشمش به آسودگى بودُ، خود را در معرکه حوادث نمىافکند و قیام نمىکرد. آنها همه این گونه بودند. آزاد از دنیا و در نتیجه آزاد از ستمپذیرى.
با دقت در علل ستم پذیرى، نشانههاى دنیاخواهى و ردپاى تعلقات را به وضوح مىتوان دید. دنیا حجاب مىشود و «جهل» زمینه ساز پذیرش ستم. دنیا جلوه مىکند و «نفع» وادار مىکند که تن به ستم دهند. به دنیا دل مىبندند و از«ترس» از دست دادنش، پذیراى همه چیز مىشوند، حسین بن على (علیه السّلام) در این باره مردم و علما را هشدار مىدهد. آنان که فساد و ظلم را مشاهده مىکنند اما براى رسیدن به دنیا سکوت مىکنند و به سبب ترس همراهى مىنمایند و پذیراى بیداد مىشوند: 87
«اعتبروا ایها الناس بما وعظ الله به اولیاءه من سوء ثنائه على الاحبار اذ یقول:،، لو لاینهاهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم،، و قال:،، لعن الذین کفروا من بین اسرائیل،، الى قوله:،، لبئس ما کانوا یفعلون،، و انما عاب الله ذلک علیهم لانهم کانوا برون من الظلمة الذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة مما یحذرون و الله یقول:،، فلا تخشوا الناس و اخشون،،...».
اى مردم! از آنچه خداوند اولیاى خود را با نکوهش از علماى یهود پند داده است، عبرت گیرید؛ آنجا که مىفرماید:،، چرا عالمان دینى و احبار مردمان را از گفتار گناه آمیز باز نداشتند،، و آنجا که فرموده است:،، آن کسانى از بنى اسرائیل که کفر ورزیدند، گرفتار لعنت شدند،، تا آنجا که فرمود:،، چه بد است آنچه مىکنند،، و خداوند آنها را بدین سبب نکوهش کرد که کارهاى زشت و تباهى ستمکارانى را که در میان ایشان بودند، مىدیدند ولى آنان را از آن امور باز نمىداشتند، به طمع رسیدن به چیزى از جانب آنان و ترس از اینکه در محذور واقع شوند، با اینکه خداوند مىفرماید:،، از مردمان نترسید و از من بترسید،،...
«ولو صبرتم على الاذى و تحملتم الموونة فى ذات الله کانت امور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع، ولکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و استسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات، سلطهم على ذلک فرار کم من الموت و اعجابکم بالحیاة التى هى مفارقتکم...».
و اگر شما بر رنج و آزار شکیبا مىبودید و در راه خدا تحمل به خرج مىدادید، زمام امور خدا به شما بر مىگشت و از طرف شما اجرا مىشد و شما مرجع کار مردم بودید. ولى شما خودتان ستمگران را در مقام خود جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنها واگذاشتید تا به شبهه عمل کنند و در شهوت و به دلخواه خود پیش روند. سبب تسلط یافتن ستمگران، فرار شما از مرگ و شیفتگى شما به زند است که از شما جدا خواهد شد.
تا «ترس» هست، «ستم پذیرى» هست. اگر «جبن» در دلها کاشته شود، «انظلام» درو مىگردد. بالاترین ترس، ترس از مرگ است، ترسى فراگیر و همه شمول که با وجود عمومیتش نافذترین انواع ترس است. این ترس به سبب آن است که انسان نمىداند مرگ حقیقتاً چیست، یا نمىداند با مرگ به کجا مىرود و یا گمان مىکند ه با نابودى جسمش ذات و حقیقتش نابود مىشود. 88 انسان از نابودى گریزان است، مطلق خواه است، عاشق کمال مطلق است و چون عشق به کمال مطلق دارد، مىخواهد فنا نپذیرد. از هر نقص و فنایى منزجر است، نابودى را نمىخواهد. فطرتاً از فنا گریزان است و از مرگ هم به همین خاطر مىترسد، چون مرگ را فنا مىداند و اشتباه بزرگش در همین است. اگر انسان از این اشتباه بیرون آید، دیگر ستمى نخواهد پذیرفت، همه ترسها که ریشه در ترس از مرگ دارد، رنگ مىبازد. سید جمال الدین اسد آبادى، در مقالهاى با عنوان «الجبن» به این مسأله پرداخته است و با زیبایى و دقت نظرى تام این حقیقت را آشکار کرده که ریشه همه ستم پذیریها در ترس است و آن هم در ترس از مرگ. وى مقاله خود را با این آیات شریفه آغاز مىکند که خداوند فرمود:
«أینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فى بروج مشیدة.» 89 «قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقیکم.» 90
هر کجا باشید مرگ شما را دریابد گرچه در دژهاى مستحکم باشید. بگو: مرگى که از آن مىگریزید بیقین او دریابنده شماست .
سپس به دنبال مقدماتى مىنویسد: «علت چیست که انسانها به پستیها تن در مىدهند و از رسیدن به عظمتها و آزادگیها دست مىکشند؟ همان عظمتها و آزادیها که عنایت خداوند، راه رسیدن به آنها را گشوده و هیچکس را براى سیر به سوى آن محروم نساخته است؟ چه چیزى است که آدمیان را از تلاش و حرکت به سوى کمال باز مىدارد، حال آنکه کشش فطرى انسان به سوى آن است، بویژه اگر این مجاهدان و تلاش کنندگان، به عدالت خدا و وعده و وعید الهى مؤمن باشند و معتقد به ثواب جاودانه در ازاى اعمال نیک و عذاب به خاطر ارتکاب اعمال بد؛ و به روز رستاخیز معترف باشند. روزى که هر کس به اندازه ذرهاى کار نیک کرده باشد پاداش آن را مىبیند و یا ذرهاى کار بد کرده باشد جزاى آن را خواهد دید. این گونه مردمان چگونه تن به یأس و ستم پذیرى مىسپارند و از مبارزه و تلاش دست مىکشند و در لغزشگاهها فرو مىغلتند؟
هنگامى که در جستجوى عوامل و اسباب این امور بر مىآییم و ارتباط همه علتها را با معلولها بررسى مىکنیم، مىبینیم که همه آنها به یک یا چند عامل بر مىگردند که منشأ همه ترس است، ترس.
آرى ترس است که پایههاى بناى مملکتها را سست مىکند و عاقبت آنها را ویران مىسازد. ترس است که روابط ملتها را مختل مىکند و نظام ارتباطى آنها را بر هم مىزند. ترس است که اراده حاکمان را ضعیف مىکند و آنها را از تخت حکومت به پایین مىکشد. ترس است که دلهاى مردم جهان را ضعیف ساخته، باعث دورى آنها از حقیت جویى و راستگویى مىشود. ترس است که درهاى خیر و برکت را به روى جویندگان مىبندد و نشانههاى هدایت و راه راست را از نظر سالکان پنهان مىدارد. ترس است که تحمل خوارى و پذیرش ذلت را بر آدمیان هموار مىکند و رنج فقر و مسکنت را در نظر آنان بى مقدار جلوه مىدهد. ترس است که تحمل یوغ بردگى را بر گردن مردم آسان مىنماید. ترس است که نفس انسانى را براى پذیرش اهانت، به نام صبر و شکیبایى آماده مىسازد و قبول خوارى را به اسم زیرکى و عاقل بودن تدارک مىکند.
ترس است پشت انسانها را براى حمل بارهایى به مراتب بسیار سنگینتر از آنچه مىپندارند ممکن است در اثر شجاعت و اقدام براى مبارزه برایشان پیش آید، خم مىکند ترس است که جامه ننگ و رسوایى را بر تن آدمى مىپوشاند که روحهاى پاک و همتهاى بلند، مرگ و شهادت را به نزدیک شدن به یکى از آن خواریها ترجیح مىدهند. آرى انسان جبان و ترسو، سنگینى و سختى ذلتها را سبک و آسان مىپندارد و زندگى در مسکنت و بدبختى را رفاه و امنیت مىشمارد. کسى که خود را خوار و سبک مىسازد، پذیرش حقارتها و ذلتها برایش آسان است، همانند مردهاى که از وارد شدن جراحتها هیچ رنج و آزارى احساس نمىکند. بدتر از همه آنکه انسان جبان در هر لحظه از زندگى خویش شرنگ مرگ را جرعه جرعه مىنوشد، اما با این همه به آن وضع راضى و خشنود است...
ترس چیست؟ حالت و اماندگى در نفس انسان که او را از مقاومت در برابر هر امرى که بر خلاف میل آدمى باشد باز مىدارد. ترس یک بیمارى روحى است که تنها به سبب نیروى حفظ وجود که خداوند آن را یکى از ارکان مهم حیات طبیعى آدمى قرار داده است از بین مىرود( یعنى انسان جبان چون خود را در معرض خطر حتمى دید بر ترس خود غلبه مىکند) براى این بیمارى روحى عوامل چندى وجود دارد که اگر در ماهیت و ریشه همه آنها دقت کنیم، مىبینیم که مرجع و منشأ همه آنها ترس از مرگ است. در صورتى که مرگ سرنوشت هر زنده و سرانجام هر ذیروحى است. مرگ وقتى معین و ساعتى معلوم ندارد. از لحظه تولد تا مرحله پیرى، هر لحظه ممکن است مرگ فرا رسد، و جز خدایى که اجلها را مقرر کرده است هیچکس از زمان و مکان مرگ خویش آگاه نیست .
«و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً و ما تدرى نفس بأى أرض تموت.» 91
و حال آنکه هیچکس نمىداند فردا چه خواهد کرد (و او را چه پیش خواهد آمد)، و هیچکس نمىداند که در کدام سرزمین خواهد مرد.
با این همه، ترس از مرگ شدت یافته، به جایى مىرسد که به صورت بیماریى کشنده در مىآید و این بدان سبب است که انسان سرنوشت حتمى خویش را فراموش مىکند و از آن وسایلى که خداوند براى به دست آوردن خیر دنیا وآخرت به آدمى داده است غفلت مىورزد و از آن نیروها و قواى خداداد در راه خودش استفاده نمىکند.
آرى، انسان آن چنان از خود غافل مىشود که آنچه را که خداوند سبب بقاى زندگى (و حیات و عزت) قرار داده است یعنى شجاعت و اقدام (براى مبارزه)، سبب نیستى و هلاکت مىپندارد انسان جاهل خیال مىکند هر قدمى که بردارد مرگ در کمینش و خطرى در انتظارش است. با آنکه شخص جبان اگر نگاهى به آثار انسانى و آرمانهاى دست یافته توسط عالى همتان کند و اینکه آنها به وسیله مقابله با خطرها به هدفهاى خود رسیدهاند، برایش روشن مىگردد که این ترسها جز اوهام و صداهاى فریبنده چیزى دیگرى نیست. آنها وسوسههاى شیطان است که روحش را فرا گرفته و به وحشتش انداخته و از راه خدا باز داشته و از رسیدن به هر امر خیرى محرومش کرده است. ترس دامى است که گذشت زمان و پیشامدهاى بد روزگار آن را مىگستراند تا آدمیان را شکار کند و به وسیله آن دام امتها و اقوام را گرفتار سازد. ترس دام شیطان است که به وسیله آن بندگان خدا را شکار مىکند و از راه خدا باز مىدارد. ترس علت هر پستى است و منشأ تمام صفات زشت به شمار مىآید.
همه شقاوتها از ترس ناشى مىشود و هیچ فسادى نیست که عامل به وجود آورنده آن ترس نباشد. هیچ کفرى نیست که باعث و ایجاد کننده آن ترس نباشد. ترس پراکنده کننده اجتماعات است و پاره کننده روابط و دوستیهاى میان مردم هزیمت دهنده لشکرها و سرنگون سازنده پرچمها. ترس است که پادشاهان را از آسمان عظمت به حضیض ذلت و خوارى مىکشاند. چه عاملى در جنگهاى میهنى خیانتکاران را وا مىدارد تا علیه کشور و جامعه خود خیانت کنند؟ آیا ترس نیست؟ چه چیزى دست ناکسان را باز مىکند تا رشوه گیرند؟ آیا ترس نیست؟ شاید برخى تصور کنند که رشوه گرفتن با ترس چه رابطهاى دارد. چنانکه دقت شود، ملاحظه مىکنیم که ترس از فقر است که باعث این کار مىشود و این ترس در حقیقت، از ترس از مرگ سرچشمه مىگیرد. به راحتى مىتوان در مورد سایر صفات نیز به حقیقت پى برد، زیرا ترس از مرگ است که آدمى را وادار به دروغگویى و نفاق مىکند و به سایر صفات زشت و انواع فسادها مىکشاند. انسان به سبب ترس براى گذران معاش خویش به هر فساد و پستى تن در مىدهد. آرى، ترس براى هر انسان داراى فطرت سالم ننگ و زشت است، بویژه براى مردمى که به خدا و پیامبر او و روز بازپسین ایمان دارند و امیدوارند که به پاداش اعمال نیک خویش و مقام والاى جاودانى خود برسند.
بنابراین شایسته است که فرزندان امت اسلام بنابر مقتضاى اصول دین خود، دورترین مردم از این صفت (ترس) باشند. زیرا که ترس بزرگترین مانع در برابر انجام کارهایى است که خدا را خشنود مىکند و مسلمان چیزى جز خشنودى خدا نمىخواهد کسانى که قرآن مىخوانند مىدانند که خداوند در قرآن دوست داشتن مرگ را نشانه ایمان معرفى کرده است و با آن مخالفان و معاندان را آزموده و در نکوهش کسانى که مؤمن نیستند چنین فرموده:
«المتر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلاة و اتوا الزکاة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله او اشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل قریب...»92
آیا ننگریستى به کسانى که به آنان گفته شده دست نگاه دارید (از جهاد) و نماز بر پا دارید و زکات بدهید؟ پس چون جنگیدن بر عهده شان مقرر گشت به ناگاه دستهاى از آنان چنان از آدمیان مىترسند که ترس از خدا یا ترسى شدیدتر، و گویند: پروردگار ما، چرا جنگیدن را بر عهده ما مقرر کردى؟ چرا تا زمانى نزدیک به ما مهلت ندادى؟...
آرى اقدام کردن در راه حق و دادن مال و جان در راه اعتلاى دین خدا، نشان افتخار مردم مؤمن است. کتاب الهى به آن بسنده نکرده است که مردم نماز را بر پا دارند و زکات دهند و دست از بعضى امور باز دارند، بلکه اینها را کارهایى دانسته است که مؤمن و منافق در آن شریکند، بلکه یگانه دلیل ایمان داشتن را دادن جان براى اعلاى کلمه حق و در راه استقرار عدالت دانسته و حتى آن را یگانه رکنى دانسته است که اگر آن نباشد سایر رکنها قابل اعتنا و اعتبار نیست. مبادا کسى گمان کند که ممکن است دین اسلام و ترس در یک دل جمع شود. چگونه چنین چیزى امکان دارد با اینکه هر جزئى از این دین نمایشگر شجاعت و اقدام در راه خدا و مبارزه است. ستون و تکیه گاه دین اسلام خالص بودن براى خداست و تهى شدن از هر چیزى جز خدا براى دست یافتن به رضاى او مؤمن کسى است که یقین داشته باشد که اجلها به دست خداست و خداوند هرگونه که بخواهد اجل آدمى را مىرساند. بنابراین کندى در اداى وظایف، عمر کسى را افزایش نمىدهد و اقدام براى حق و مبارزه در راه آن دقیقهاى از عمر انسان نمىکاهد. مؤمن کسى است که جز در انتظار «یکى از دو نیکوترین» 93 به سر نمىبرد. یا اینکه با سیادت و عزت زندگى مىکند و یا اینکه مقرب به خدا و خوشبخت مىمیرد و روحش به اعلى علیین بالا مىرود و به کروبیان و فرشتگان مقرب ملحق مىشود.
کسى که گمان مىکند که مىتوان ترس و ایمان داشتن به آنچه محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است را جمع کرد، خود را فریب داده و عقلش را تباه کرده و بازیچه هوا و هوس خویش شده است و هیچ بهرهاى از ایمان ندارد. هر آیهاى از آیات قرآن گواهى مىدهد که انسان ترسوىِ مدعىِ ایمان دروغ مىگوید...» 94
دیندارى با ترس و انظلام قابل جمع نیست و بىگمان انسان حقیر و ذلیل و در اسارت ترس نمىتواند از ستم و بیدادگرى جلوگیرى کند:
«لا یمنع الضیم الذلیل» 95
افراد ضعیف و ناتوان هرگز نمىتوانند ظلم را از خود دور کنند.
برترین این حماسهها، حماسه حسین بن على (علیه السّلام) است که به تعبیر ابوالعلا معرى افق از خون او و پدرش سرخ فام است:
و على الدهر من دماء الشهید
ین على و نجله شاهدان
فهما فى اواخر الیل فجرا
ن و فى اولیاته شفقان .96
و بر روزگار خون دو شهید - على و فرزند برومندش (حسین) - گواه است که اواخر شب به شکل فجر در مىآید و در اوایل غروب به شکل شفق سرخ فام جلوه مىکند.
حماسه حسن (علیه السّلام) شاهدى گویا بر این حقیقت است که ایمان و تسلیم ستم شدن باهم سازگار نیست و اینکه مسلمان، غیر خدا را بنده نیست و در برابر هیچ فرعون سرخم نمىکند و انظلام نمىپذیرد. رمز قرآن این است و حسین (علیه السّلام) آموزگار این رمز است .
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت راز هر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرآنهاکارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بناى لا اله گردیده است
ما سوى الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونى سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم 97
آن اسوه نیکوى ستم ناپذیرى که جلوه حق و تجلى قرآن بود، مرگ را چون گردنبندى در گردن دختران جوان توصیف کرد و خود را مشتاق دیدار از گذشتگان و لقاء الله معرفى کرد:
«خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف و خیرلى مصرع انا لاقیه.» 98
مرگ بر فرزند آدم مسلم است و چون گردن بند در گردن دختران جوان مىماند چقدر مشتاق دیار گذشتگانم هستم، آن چنان که یعقوب را به دیدار یوسف اشتیاق بود. و براى من قتلگاهى معین گردیده است که در آنجا فرود خواهم آمد.
حسین (علیه السّلام) نمونه برجسته انسانِ مکتبى است؛ مکتبى که در آن انس به مرگ نشانه ایمان است و اسوههاى آن به مرگ و شهادت عشق مىورزیدند و در نظر آنان مرگ گواراتر از نوشیدن آب بر تشنه بود. ابوالائمه، على (علیه السّلام)، تربیت شده پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مىفرمود:
«والله لا بن أبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه.» 99
به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است .
آن قهرمان همه عرصههاى انسانى، سخت مشتاق و دوستدار مرگ و شهادت بود:
«ان احب ما انا لاق الى الموت.» 100
محبوبترین چیزى که دوست دارم ملاقاتش کنم، مرگ است .
«فو الله انى لعلى الحق و انى للشهادة لمحب.» 101
به خدا سوگند که من برحقم و بى گمان عاشق و دوستدار شهادتم.
نصربن مزاحم منقرى نقل کرده است: هنگامى که امام براى نبرد با قاسطین به سوى شام در حرکت بود، بین راه در مکانى به نام بلیخ که در ساحل فرات بود فرود آمد راهبى از صومعه خود نزد على (علیه السّلام) آمد و گفت: پیش ما نوشتهاى است که از پدران خود به ارث بردهایم و آنرا اصحاب عیسى بن مریم (علیه السّلام) نوشتهاند. آیا آن را بر شما عرضه بدارم؟ على (علیه السّلام) گفت: آرى، آن چیست؟ راهب شروع به خواند آن نوشته کرد که در آن سخن از ظهور پیامبر امى و سیره و روش او به میان آمده بود. همچنین مسائل پس از رحلت پیامبر و برخى از ویژگیهاى امام على (علیه السّلام) در آن یاد شده بود، از جمله این حقیقت:
«الدنیا أهون علیه من الرماد فى یوم عصفت (به) الریح، و الموت أهون علیه من شرب الماء على الظماء (الظمآن). یخاف الله فى السر و ینصح له فى العلانیة، ولا یخاف فى الله لومة لائم.»102
دنیا در نظر او بى ارزشتر از خاکسترى است که روزى طوفانى، طوفان بر آن بتازد و مرگ در نظرش گواراتر از آبى است که تشنه کامان نوشند. در نهان از خدا مىترسد و در عیان براى خدا نصیحت مىکند. او در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندهاى بیم ندارد.
منطق قرآن کریم و سیره نبوى به چنین تلقى؟ نگرشى به دنیا، زیستن، مبارزه کردن و رفتن مىخواند آن که به چنین مرتبهاى نایل مىشود نه ستم مىکند و نه ستم مىپذیرد؛ از همه عوامل تباه کننده انسان و انسانیت آزاد مىشود، چنانکه رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاى خویش از کلیه اسباب تباهى و ستمگرى و ستم پذیرى به خدا پناه برده است :
« اللهم انى اعوذ بک من الفقر و القلة و الذلة و أعوذبک ان اَظْلِم او أُظْلَم.» 103
خدایا از نادارى، کمبود و خوارى به تو پناه مىبرم و به تو پناه مىبرم از اینکه ستم کنم یا ستم پذیرم .
پي نوشت :
85- تفسیرالمنار، ج 1، صص 457 - 458.
86- الکافى، ج 5، صص 108-109؛ تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 400.
87- تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 400.
88- تحف العقول، صص 168 - 169.
89- ابوعلى الحسین بن عبدالله بن سینا، رسائل، انتشارات بیدار، قم، صص 339-340.
90- قرآن، نساء /78.
91- قرآن، جمعه /8.
92- قرآن، لقمان /34.
93- قرآن، نساء /77.
94- «احدى الحسنیین»: «قل یتربصون بنا الا احدى الحسنیین...» (بگو آیا جز یکى از دو نیکوترین را براى ما انتظار مىبرید؟) قرآن، توبه /52.
95- سید جمال الدین الافغانى، الشیخ محمد عبده، العروة الوثقى، الطبعة الاولى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1389 ق. صص 182 - 186.
96- نهج البلاغه، خطبه 29.
97- مثنوى معنوى ،دفتر سوم، ج 2، صص 223 - 250.
98- شروح سقط الزند لابى زکریا یحیى بن على التبریزى و ابى محمد عبدالله بن محمد البطلمیوسى و ابى الفضل قاسم بن حسین الخوارزمى، ج 1، ص 441.
99- کلیات اشعار اقبال لاهورى، ص 75.
100- اللهوف، صص 60 - 61.
101- نهج البلاغه، خطبه 5.
102- همان، خطبه 180.
103- شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 100.
104- وقعة صفین، صص 147 - 148؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 3، صص 205 - 206؛ قریب به همین: فتوح ابن أعثم، ج 2، صص 471 - 472.
105- الادب المفرد، ص 236؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 354.
سیره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج 1، ص 141 – 185
/س