به زودی مدافع حرم خواهم شد

شهید ابراهیم عشریه یکی از شهدای مدافع حرم هستند که یاد و نامشان همواره خواهد درخشید. متن زیر گفتگوی زهرا عبدی با خانواده محترم ایشان است.
دوشنبه، 7 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
به زودی مدافع حرم خواهم شد
به در خانه رسیدم؛ عکس شهید روی در و گل سرخی کنارش‌.

وارد خانه که شدیم دختر شهید را دیدم. در اتاقش روی سجاده، تسبیحی میان انگشتان کوچکش، گفت: «وقتی گفتند پدرم شهید شده، من خیلی گریه کردم. خانم معلمم گفت: به جای گریه گردن برای پدرت قرآن و نماز بخوان. من دارم برای او نماز می‌خوانم‌.»

دلم می‌خواست گریه کنم، مثل یک کودک!

خانم ساره عیسی پور همسر شهید ابراهیم عشریه در تمام زمان مصاحبه با لبخند به سؤال هایم جواب می‌داد‌.

- چه زمانی به شما گفت می‌خواهد برود؟

- یک روز روی مبل نشست و من و بچه ها روبه روی او نشستیم. تقریباً ده دقیقه برای مان صحبت کرد‌. گفت که می‌خواهد به سوریه برود‌. می‌گفت دوسال است که این حس درونی در او شدت گرفته و به زودی مدافع حرم زینب خواهد شد‌.

- در چه رشته ای تحصیل کردند؟ چه فعالیت های دیگری داشتند؟

- رشته ی ایشان مطالعات استراتژیکی بود؛ مربی تاکتیک نظامی ‌بود. رشته ورزشی اش جودو بود و از مدت ها قبل، مربی جودو بود‌.

- در قم تنها هستید؟

- بله! قبلاً در شمال در شهرستان نکا بودیم. وقتی ایشان وارد سپاه شد یک دوره ی آموزشی در اصفهان گذراند. بعد از آن به ما گفتند می‌توانید به شهرتان برگردید یا به قم بروید‌. من و همسرم با هم مشورت کردیم، بعد هر دو قم را انتخاب کردیم‌، به خاطر فضای مذهبی حاکم بر قم‌؛ به خاطر جمکران، مرقد حضرت معصومه و مراکز علوم قرآنی و دینی‌.

- خاطره ای از ایشان بگویید.

- سال 78 در شهر نکا سیل آمد‌. خانه ی ابراهیم آقا نزدیکی رودخانه بود. آن شب پدر و مادرش خانه نبودند، ساعت چهار صبح متوجه می‌شود که صدای داد و فریاد می‌آید، متوجه می‌شود که دارد اتفاقی می‌افتد، از خانه بیرون می‌آید سیل به نزدیکی آن ها رسیده بود. او برادرش را برمی‌دارد و به سرعت به خانه ی همسایه می‌رود‌. همراه هم به طبقه چهارم می‌روند و جان سالم به در می‌برند. آن زمان 34 نفر در سیل از بین رفتند‌. می‌گفت از همان زمان متوجه شدم خدا به من لطف زیادی دارد‌.

- آیا ویژگی خاصی داشتند؟

- همیشه تا صدای اذان را می‌شنید به مسجد می‌رفت‌؛ حتی برای نماز صبح هم می‌رفت‌. پدرش تعریف می‌کرد: بعد از آن سیل وقتی داشتیم خانه را می‌ساختیم صدای اذان که می‌آمد آجر را روی زمین می‌انداخت و به طرف مسجد می‌رفت‌. گاه می‌گفتم: نرو بگذار برای بعد، بناها منتظر هستند‌، الان خیلی کار داریم؛ اما او لبخند می‌زد و می‌رفت‌. به پدر مادرش خیلی احترام می‌گذاشت‌. وقتی دور شدیم مرتب تلفنی با آن ها تماس می‌گرفت.

- حضور قرآن در زندگی شما چطور بود؟

- ما هر دو حفظ قرآن را با هم شروع کردیم. تقریباً دو جزء با هم حفظ کردیم‌.

- سختی ها و مشکلات زندگی بین شما و قرآن فاصله نمی‌انداخت؟

- ما در شرایط سختی زندگی را شروع کردیم. همیشه ابراهیم می‌گفت به برکت قرآن و اهل بیت زندگی خوبی داریم و خدا کمک کرده تا محتاج دیگران نشویم‌.

- چه زمانی به سوریه رفت؟

- وقتی می‌خواست به سوریه برود یک هفته خانه ماند و به کارهای من و بچه ها رسیدگی کرد. به کمک هم خانه تکانی کردیم‌. برای سه تا دخترمان خرید عید کردیم؛ البته ابراهیم و من چیزی برای خودمان نخریدیم. گفتم: تو برو و سالم برگرد. قرار گذاشتیم وقتی او از سوریه برگشت به مشهد برویم پابوس امام رضا علیه السلام و از مشهد خرید عید کنیم. برای من و بچه ها بلیت خرید و گفت: «سال تحویل خانه نمانید و بروید شمال پیش خانواده ی مان‌.»

ما رفتیم و او رفت...

-  می‌گویند موقع خبر شهادت، شما گفته بودید من خواب دیده ام و می‌دانم او شهید شده‌.

- بله‌! یک بار نزدیک اذان صبح خواب دیدم او با ظاهری مرتب و موهایی آراسته به خانه برگشته‌. همیشه همین طور بود؛ حتی اگر من فرصت نمی‌کردم لباس هایش را اتو بزنم خودش اتو می‌زد‌. در خواب بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: تو الان از سوریه آمده ای در جنگ لباس ها کثیف و پاره می‌شوند، موها نامرتب و...

لبخند زد و گفت‌: «اول رفتم حمام خودم را تمیز و مرتب کردم و بعد به ایران آمدم.»

بعد از مدتی به من خبر دادند شهید شده‌. درست همان زمانی که من خوابش را دیده بودم. تا اذان صبح صدایش را از پشت بی سیم می‌شنیدند؛ اما بعد...

- در کدام عملیات شهید شدند؟

- عملیات آزاد سازی تپه اَلعیس. جنازه اش هم برنگشت همان جا ماند‌. دشمن به آن جا شبیخون زده بود‌.

- ناراحت نیستید که حتی یک مزار هم برای یاد بود ایشان ندارید؟

- شهدای گمنام هرروز امام حسین و حضرت زهرا به بالین آن ها می‌آیند‌. او همیشه می‌گفت: «دلم می‌خواهد شهید گمنام باشم‌.»

- شما بعد از شهادت ایشان چه احساسی داشتید؟

- احساس می‌کنم او همیشه همراهم است‌. در آیه 2 آل عمران آمده: «گمان نکنید شهدا کشته شده اند؛ بلکه آن ها زنده هستند و نزد خدای خود روزی می‌گیرند‌.»

ساکت می‌شوم. توی فکر می‌روم:

شهادت لحظه ی برخورد یک تیر نیست.

شهادت، یک رود است؛ رودی که در لحظه لحظه ی زندگی او جاری بوده؛ رودی خروشان و پرتلاطم، بی تاب دریا!

گفت وگو: زهرا عبدی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.