سطوح تعیین کننده‌ی مغز

از سطوح فعالیت تعیین کننده ی مغز بی خبریم. آنجاست که اندیشه ها و احساسات، اهداف و نتایج، آگاهی و خودآگاهی ممکن می شوند. ما هنوز حتی در ابتدای فهم چیزی که بر اعمال مغز فرمان می راند، نیستیم.
جمعه، 25 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سطوح تعیین کننده‌ی مغز
چند ماه پس از انتشار اثر برجسته‌ی راس در سال ۲۰۰۴، یازده عصب شناس برجسته‌ی آلمانی - گفتنی است که راس و سینگر مذکور نیز جزو آنان بودند- «بیانیه‌ای برای حال و آینده ی مغزپژوهی» منتشر کردند. آنان در مقدمه‌ی بیانیه نوشته بودند که نتیجه‌ای که گرفته ایم این است که مغزپژوهی در آستانه ی به چنگ آوردن اولین رازهای مغز است. آنها اکنون برای آرامش بخشیدن به نگرانی عمومی به نحوی متعادل و جدی این علم نوپا و جوان را ارزیابی می کنند. علمی که غوغای جسورانهای به پا کرده بود. آنها می گویند که پیشرفت های چشمگیری به یاری روش های جدید صورت گرفته است:
 
- در بالاترین سطح: پژوهش‌هایی که انجام گرفت درباره ی عملکردها و تأثیر متقابل نواحی بزرگتر مغز، وظایف خاص قشر مغز و عقده های قاعده ای بود. در نتیجه ی این پژوهشها تقسیم موضوعی مغز بر اساس مجموعه ی عملکردها انجام گرفت: فهم زبان، تشخیص تصاویر، ادراک صداها، تحلیل موسیقی، برنامه ریزی کنش ها، فرآیند حافظه و تجربه ی احساسات.
 
- در پایین ترین سطح: پژوهش در این زمینه موجب شده است فرآیندهایی را که در سطح سلولها و تک مولکولها رخ می دهد، کاملا بفهمیم. فرآیندهایی همچون مجهز بودن غشا سلول به گیرنده ها، عملکرد انتقال دهنده های عصبی، مسیر فرآیندهای پیام درون سلولی، منشأ و انتقال تحریک عصبی .
 
- اما در سطح میانی کاری از پیش نرفته است: آگاهی ما از آنچه درون صدها هزار گروه سلولی رخ میدهد «فوق العاده اندک» است. «ما کاملا بی خبریم از اینکه هنگامی که هزاران میلیون یا حتی میلیارد سلول عصبی با شخص دیگری «سخن می گویند»، چه اتفاقی می افتد.»
 
اینها همه دقیقا یعنی اینکه از سطوح فعالیت تعیین کننده ی مغز بی خبریم. آنجاست که اندیشه‌ها و احساسات، اهداف و نتایج، آگاهی و خودآگاهی ممکن می شوند. «ما هنوز حتی در ابتدای فهم چیزی که بر اعمال مغز فرمان می راند، نیستیم. مغز چگونه جهان را ترسیم می کند که ادراک مستقیم و تجارب قبلی ما را به هم می آمیزد. کنش درونی چگونه به عنوان فعالیت مغز تجربه می شود و چگونه اعمال بعدی ما را برنامه ریزی می کند. به علاوه در کل معلوم نیست که چگونه می توانیم با امکاناتی که در دسترس داریم، درباره ی آن تحقیق کنیم. در این خصوصن تا حدی هنوز در مرحله ی شکارچی گری و گردآوری هستیم.» این تواضع دانشگاهی تحسین برانگیز است (الهی دانان نیز گاهی اوقات صرفا به عنوان «شکارچی گری و گردآوری» محض عمل می کنند).تغییر موضع بنیامین لیبت متخصص فیزیولوژی مغز اهل آمریکا در این باره جالب است. اوایل ۱۹۸۵ او اولین کسی بود که آزمایش های فیزیولوژیکی و رفتاری معروفی اجرا کرد و نشان داد که مغز نوعی «آمادگی بالقوه» عصبی می سازد.خوشبختانه عصب شناسانی که «بیانیه ای برای حال و آینده ی مغزپژوهی» را امضا کردند، در قبال این پرسش‌های بزرگ» از خود ملایمت نشان دادند: «چگونه آگاهی و تجربه ی شخص بودن پدید می آید؟ رفتار عقلانی و احساسی چگونه با هم پیوند دارند؟ در مورد «آزادی اراده» چه می توان گفت؟» امروزه پرسیدن پرسش‌های بزرگ از عصب شناسان مانعی ندارد. هرچند بلند پروازی است که فکر کنیم در ده ساله‌ی بعد به ما پاسخ خواهند داد. حتی جای سؤال دارد که آیا می توانیم تا آن موقع به پاسخ این سؤالات به طرز قابل فهمی نزدیک شویم. به همین دلیل نیاز است که اساسا بیشتر دربارهی روش عملکرد مغز بدانیم.»
 
حتى تصویربرداری بهبود یافته ای که تحت عنوان «جمجمه شناسی کامپیوتری» شناخته می شود، قادر نیست به رؤیای تجسم محتویات ذهن جامه عمل بپوشاند. برخی امیدوارند که روزی زیست شناسی اعصاب نظری مغزپژوهی سنتی را کامل کند. همان طور که فیزیک کوانتوم مکانیک سنتی را تکمیل کرد. آن وقت «سخن گفتن از فهم کیفیت منحصر به فرد مغز» امکان پذیر خواهد شد. چنین چیزی شدنی است اما به این معناست که مغزپژوهی دربارهی ارتباط ذهن با مغز و ارتباط آگاهی با دستگاه عصبی در حال حاضر نظریه ای برای ارائه کردن ندارد که به لحاظ تجربی ثابت شده باشد. در این مرحله می توان امیدوار بود که تمام مغز پژوهان در آینده از اظهارات تقلیل گرایانه خود دست بکشند و بیانات خود را به بیانیه ای که منتشر کردند نزدیک کنند:
 
اما تمام پیشرفت ها به موفقیت در تقلیل گرایی عصبی ختم نمی شود. حتی اگر از برخی جهات تمام فرآیندهای عصبی تشکیل دهنده‌ی زیربنای عواطفی همچون عشق ورزیدن و تعهد اخلاقی را توضیح دهیم، باز هم ویژگی متمایز «چشم انداز درونی» به قوت خود باقی خواهد ماند. به همین دلیل وقتی که می فهمیم یکی از فوگهای باخ(fugue) چگونه ساخته شده است باعث نمی شود آن فوگ جذابیت خود را از دست دهد. مغزپژوهی میان آنچه می تواند بیان کند و آنچه خارج از حوزهی توانایی اش قرار دارد، به وضوح تمایز قائل می شود. همان طور که در موسیقی شناسی راجع به فوگ باخ سخن می گویند اما نمی توانند درباره ی زیبایی منحصر به فردش توضیح دهند.
 
این بینش ضد تقلیل گرایانه بارها تصدیق شده است: به عنوان مثال نیلز بیر بومر عصب شناس رفتاری اهل توبینگن کسی است که تحقیق دربارهی فعالیت الکتریکی مغز کودک متولد نشده را با یک مغزنگار مغناطیسی جدید به منظور اندازه گیری توانایی ادراک و یادگیری کودک برنامه ریزی کرد. او به همکارانش اعلام کرد که «محدودیت مختصری در تولید و تفسیر اطلاعات «نوروبیولوژیکی» وجود دارد. او اظهار می دارد که همان طور که نمی توان اراده را اندازه گیری کرد، نمی توان گفت که اراده آزاد است یا خیر. همان طور که ما ارتباط عصبی دربارهی آزادی نداریم، آزادی و جبر را هم نمی توان مشاهده کرد. آزادی بدون شک همچون سایر رفتارها و اندیشه‌هایی که آدمی به وجود می آورد، ساخته ی مغز است اما آزادی در اصل پدیده ای است که به لحاظ تاریخی، سیاسی و اجتماعی پدید آمده است و فقط حاصل فرآیندهای مغز نیست.»
 
تغییر موضع بنیامین لیبت متخصص فیزیولوژی مغز اهل آمریکا در این باره جالب است. اوایل ۱۹۸۵ او اولین کسی بود که آزمایش های فیزیولوژیکی و رفتاری معروفی اجرا کرد و نشان داد که مغز نوعی «آمادگی بالقوه» عصبی می سازد. مثلا برای بلند کردن انگشتان دست راست یا چپ (یک اراده بسیار ساده) ۳۵۰ تا ۴۰۰ میلی ثانیه طول می کشد تا از اراده به این کار آگاه شویم. اما آیا این «آمادگی بالقوه» راه اراده را می بندد؟ لیبت در سال ۱۹۹۹ توضیح داد که آگاهی که از نظر زمانی عقب تر است در موقعیتی قرار دارد که می تواند آنچه را که مغز برای عمل کردن پیشنهاد می دهد، متوقف کند. بنابراین هرگاه مغز ما را مجبور به انجام عمل کند، «اراده آزاد» توان مخالفت دارد. نتیجه گیری لیبت که وجود اراده آزاد است، اگر بهتر از تعین گرایی نباشد، حداقل یک شق علمی در نقطهی مقابل آن است.
 
در مقابل این آزمایش های کوتاه مدت دربارهی «کوشش اراده» که نوعی آمادگی بالقوه بر آن تقدم دارد، او تفرید هوفه، فیلسوف اهل توبینگن به یک آزمایش فکری متقاعد کننده از کانت اشاره می کند: فرض کنید کسی را به مرگ تهدید می کنند تا علیه مردی شریف به دروغ شهادت بدهد. «آیا او می تواند بر حب حیات غلبه. کند؟ شاید جرأت قبول کردن یا رد کردن این کار را نداشته باشد اما مسلما باید قبول کند که می تواند این کار را انجام دهد.» به نظر کانت او هم می تواند دروغ بگوید و هم می تواند از دروغ گفتن سرباز زند: «پس تشخیص می دهد که می تواند کار معینی انجام دهد چرا که می داند که باید انجام دهد و نیز از طریق وجدان میداند که آزاد است. واقعیتی که نمی توانست آن را از قانون اخلاقی درک کند.» هاف خاطرنشان می سازد که «هر وقت کسی از طریق تربیت و خودسازی و با متناسب کردن واقعیت اخلاق، گرایش به صداقت پیدا کرد و به این ترتیب حتی در موقعیتهای دشوار صادق ماند، آمادگی یاری کردن و ترغیب کردن پیدا می کند و ثابت می کند که اخلاق و آزادی واقعیت دارد.»
 
به علاوه، دانشمندان به تازگی اقدام به تحلیل این آزمایش‌های کوتاه مدت کرده اند. این بررسی‌ها نشان دادند که آزمایشگر در طی آزمایش هایی ناموفق، تکانه ها را به مغز می فرستند و این تکانه‌ها سریعا موجب فعالیت عصبی ناآگاه می شوند. بررسی یک فرد دوران ماقبل تاریخ که امکان فرآیندهای تصمیم گیری را برای مغز خود ثابت می کند و آن را مغلوب واکنش دستگاه کناره ای در یک وضعیت خاص نمی داند، مطمئنا از تحلیل چند میلی ثانیه قبل از یک حرکت برنامه ریزی شده ی انگشت روشن تر است. دقیقة اینجاست که ما اختیار داریم: در توانایی آدمیان در تنظیم ارزش ها و اهدافشان و دنبال کردن آنها در عمل، مستقل از نظارت بیرونی و درونی دیگران، بلکه با نظارت بر خود، در «خودمختاری»، در «قانون گذاری در مورد خود» اختیار هویدا است. اما در واقع آیا کلا «خود» وجود دارد؟
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.