داستانی درباره تازه مسلمان به قلم یوسف یزدیان وشاره

امروزه با وجود تبلیغات منفی علیه مسلمانان، گرایش به مسلمان شدن و دین اسلام روز به روز در حال افزایش است.
سه‌شنبه، 27 مهر 1400
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
داستانی درباره تازه مسلمان به قلم یوسف یزدیان وشاره
سلام بر دوست ایرانی‏ ام «محدّثه»

از آن روز که در صحن مسجد جمکران با شما و خانواده ‏ات آشنا شدم، دنیا برایم رنگی دیگر شده است. در این یک سال واندی چه کتاب‏ ها که درباره ی ایران و اسلام نخوانده ‏ام و چه پرسش‏ ها که از پدرم و دیگران در این موارد نپرسیده ‏ام.

وقتی دو ماه پیش برای اولین بار، چادُر سپید و گلدارم را روی سر انداختم و به نماز ایستادم، پدرم ‏گفت: «حالا مثل پروانه‏ ای شده ‏ای که از پیله‏ ی خودش درآمده باشد.»

از ته دل می‏ خندید و می‏ گفت: «دیگر به کلی از آنچه بودی فاصله گرفته ‏ای و شخصیت خجسته ‏ای پیدا کرده ‏ای!»

پدرم آن وقت این را هم گفته بود که ای کاش در سفر چهارسال پیشم به ایران، که با نیمه ی شعبان مصادف بود، تو و مادرت را هم با خودم می‏ بردم تا خاطره ی به یاد ماندنی ‏ترین جشن میلاد در ایران برای همیشه در ذهن تان می‏ ماند.

می‏ دانی که پدرم عاشق ایران است و چهاردهمین مقاله‏ اش درباره ی ایران و اماکن دیدنی‏ آن، همین چند روز پیش در روزنامه «لوموند» چاپ شد. من این مقاله را هم برایت ایمیل کرده ‏ام. خودت به من گفته بودی، حالا که تو به این خوبی زبان فارسی آموخته ‏ای، من هم می ‏روم زبان فرانسه را یاد می ‏گیرم.

هر کجای مقاله‏ اش را که نتوانستی ترجمه کنی، بنویس تا برایت معنی کنم. پدرم در این مقاله، مسجد جمکران را به خوانندگان «لوموند» معرفی کرده و چگونگی ساخت و توسعه ی آن را به طور مفصّل شرح داده است.

محدثه جان! همین دیشب جشن تولد چهارده سالگی‏ا م بود. در این جشن، اسمم را از «جولیا» به «نرجس» تغییر دادم. آخر نمی‏ دانی از آن وقت که تو داستان زندگی «نرجس‏ خاتون» را برایم نوشتی، من چطور عاشق آن شاهزاده ‏ی رومی شدم که در برابر خواستگاران بسیار، تنها همسری امام حسن عسگری علیه السلام را پذیرفت. نمی دانی چطور با شنیدن این واقعه از این رو به آن رو شدم. حالا دیگر یقین پیدا کرده ‏ام دنیا باید یک منجی تمام عیار داشته باشد که بدون شک از سلاله‏ ی پاک پیامبر آخرالزمان است.

محدثه جان! پدرم مقاله‏ ای درباره‏ ی اعتقادات آیین مسیحیت و اسلام به منجی آخرالزمان نوشته که قرار است نیمه ی شعبان امسال در «همایش مهدویت» ایران ارائه دهد. او قول داده من و مادرم را هم همراه خودش به ایران بیاورد. می ‏دانی که از آرزوهایم هست روز نیمه ی شعبان در ایران باشم و با هم در مسجد مقدّس جمکران نماز بخوانیم.

تازه قرار است «ویکتور» کوچولو را هم همراه خودمان بیاوریم. نمی ‏دانی وقتی جانمازش را پهن می‏ کند و پشت سر پدر به نماز می‏ ایستد، چقدر خواستنی می ‏شود!

جشن تولد نُه سالگی او را هم یک ماه پیش گرفته بودیم و چون شنیده بود من می‏ خواهم یک نام جدید برای خودم انتخاب کنم، او هم گریه می‏ کرد و اصرار داشت نامش را «محمد مهدی» بگذارد که پدرم به او قول داد این کار حتماً در جشن تکلیف پانزده سالگی ‏اش انجام خواهد شد.

محدثه جان!

نمی‏ دانی هرچه از بخش تمدن ایران در موزه ی «لوور» پاریس دیدن می‏ کنم، سیر نمی ‏شوم. باور کن اگر می‏ گذاشتند روز و شب همان جا می‏ ماندم و یکایک آثار دیدنی ایران را با سلول سلول وجودم لمس می ‏کردم.

شاید همه ی مردم دنیا، پاریس را زیباترین شهر عالم بدانند و آثار معماری قدیمی آن را شاهکارهای منحصر به فرد اروپا به حساب بیاورند؛ مثلاً همین برج «ایفل» معروف که از پنجره ی آپارتمان ما پیداست، یکی از بناهای فلزی عظیم دنیاست که بیش از یک صد وبیست سال قدمت دارد یا بنای تاریخی و زیبای «کلیسای نوتردام» که نمونه ‏ای از چشم ‏نوازترین معماری مذهبی فرانسه است یا پل «نئوف» که چهارصد سال پیش روی رودخانه سن ساخته شده و بزرگ ترین نشانه معماری زیبای فرانسوی است یا آرامگاه «پانتئون» که ابتدا کلیسا بوده و بعدها به محلی برای دفن بزرگان علم و سیاست تبدیل شده و آرامگاه جدّ بزرگ مادری‏ ام «ویکتور هوگو» نویسنده ی رُمان بینوایان نیز در آن جا است و خیلی آثار معماری و هنری دیگر پاریس که به همه ی آن‏ها عشق می ‏ورزم و بسیار دوست شان دارم؛ ولی نمی‏ دانم چرا وقتی در صحن مسجد جمکران نشسته و غرق تماشای در و دیوار و مردم بودم، همه ی این آثار از جلوه افتاده بودند!

خوشا به روزگارت که همیشه در جوار بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها هستی و یک نگاه به ایوان آینه‏ اش به یک عمر زندگی به دور از ایمان و معنویت می ‏ارزد.

راستی! بهترین دوست و هم کلاسی‏ ام «لیزا» همیشه از من می‏ خواهد نشانی ایمیلت را به او بدهم تا با تو مکاتبه داشته باشد و از تو درباره ی ایران و اماکن دیدنی‏ اش چیزهایی بپرسد. پدربزرگ مادری «لیزا» ایرانی بوده و از چهارسالگی در فرانسه زندگی می‏ کرده که البته سال‏ ها پیش مُرده است؛ مادرش هم متأسفانه زبان فارسی بلد نیست؛ بنابراین انتظار نداشته باش «لیزا» فارسی بنویسد. اگر قبول کردی با او نامه ‏نگاری کنی باید خودت را آماده کنی و نامه‏ هایت را به زبان فرانسه بنویسی!

او که همیشه به یاد تو است!

«نرجس»

***
نرجس جان سلام بر تو!

نمی‏ دانی چقدر از خواندن رایانامه ‏ات خوش حال شدم! آخر شب بود که داشتم مطالبت را می‏ خواندم. وقتی فهمیدم نام زیبای «نرجس» را برای خودت انتخاب کرده ‏ای، از خوش حالی جیغ کشیدم و زهرا کوچولوی مست خواب را از خواب ناز پراندم. مادر و پدرم سراسیمه به اتاقم آمدند تا ببینند چه خبر شده؛ اما من فقط اشک شوق می‏ ریختم و با ایما و اشاره رایانامه ‏ی تو را نشان‏شان می ‏دادم.

چشم‏ های خیس آن‏ ها هم نشان از بزرگی تصمیمی بود که تو گرفته بودی. همگی‏ مان آن وقت به اشاره ­ی پدر، وضو گرفتیم و دو رکعت نماز شکر خواندیم.

پدرم می‏ گوید: «داستان زندگی نرجس‏ خاتون و ماجرای تولد امام زمان علیه السلام با حروف برجسته ی نور بر پیشانی تاریخ بشری حَک شده و پاک شدنی نیست. این واقعه، گوشه ‏ای از زندگی سراسر اعجاز امام زمان علیه السلام است تا مردم آزاده ‏ی جهان، از مسلمان و غیرمسلمان، به فلسفه و مقصود آفرینش انسان و رسالت ادیان توحیدی پی ببرند و به حکومت واحد الهی بیندیشند.»

او می‏ گوید: «ما به عنوان پیروان راه پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام باید از هرچه گناه و پلیدی است دوری کنیم تا زمینه ی ظهور مولای مان حضرت ولیّ عصر علیه السلام را فراهم آوریم.»

نرجس جان تولدت مبارک! مادر و پدرم مشتاق دیدار خانواده‏ ی شما هستند. باور کن از این که قرار است دوباره تو را در ایران ببینیم، آرام و قرار ندارم مخصوصاً که می‏ خواهید «ویکتور» کوچولو را هم در این سفر همراه خودتان بیاورید.

دوست من! جای شما خالی. دو هفته پیش که در جمع هم کلاسی‏ ها به مشهد مقدّس سفر کرده بودیم، همه جا به یادت بودم. در بارگاه رضوی به نیابت از شما زیارت‏نامه خواندم. به جایت دو رکعت نماز خواندم و بسیار برایت دعا کردم. در آرامگاه فردوسی یادم آمد، گفته بودی شاهنامه ‏خوانی را دوست داری؛ به همین دلیل مجموعه ی سی‏دی صوتی شاهنامه را برایت خریدم تا از طریق پست به دستت برسانم. حالا که نوشته ‏ای خودت می‏ آیی، چه بهتر، حضوری تقدیمت می‏ کنم!

عکس‏ های جدیدی هم از بارگاه امام رضا علیه السلام و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و مسجد مقدس جمکران گرفته ‏ام که تقدیمت کرده ‏ام.

برای دیدنت لحظه شماری می‏ کنم.

«محدثه»

 ***

محدثه جان سلام!

رایانامه (چه کلمه‏ ی زیبایی به جای ایمیل!) سراسر مهر و محبتت را دریافت کردم و عکس ‏های زیبایی که فرستاده بودی بارها بوسیدم.

دوست عزیزتر از جانم! ابراز احساسات شما را به خاطر گرایشم به اسلام و پذیرش مذهب تشیّع در این جهان پرآشوب درک می‏ کنم؛ اما اگر وقت بگذاری و از طریق اینترنت جست وجو کنی، خواهی دید مسلمان شدن من تعجبی ندارد.

امروزه، گرایش مردم جهان به اسلام حدّ و مرزی ندارد. در کشور فرانسه، برخلاف تبلیغات سوئی که بعضی وقت‏ ها علیه اسلام و مسلمانان می ‏شود، روز به روز جوانان تحصیل کرده به این دین جهانی و کامل می‏ گرایند.

تا اقلیم تسلیم و مسلمانی راهی نیست محدثه جان! نوجوانان دنیا کافی است یک بار، فقط یک بار قرآن مجید را بخوانند و به معانی بلند آن دقیق شوند تا از بی‏ اعتقادی‏ ها و زشتی‏ های زمانه به آغوش گرم اسلام پناه ببرند.

من فکر می‏ کنم، برای گرویدن به اسلام حتی خواندن داستان‏ های قرآنی کافی است. پدرم که داستان یوسف پیامبر علیه السلام را در قرآن مجید با دیگر ادیان الهی مقایسه کرده است می‏ گوید: «صدها نکته ی درس ‏آموز و اخلاقی در این داستان قرآنی است که در کتاب‏ های در دست سایر ادیان نیست و همین یک داستان کوتاه قرآنی می‏ تواند دلیل حقانیت اسلام و کامل بودن این دین باشد.»

محدثه جان!

تو باید خداوند را هر لحظه شاکر باشی که در سرزمینی به دنیا آمده ‏ای که بهشت اعتقادات پاک روی زمین است. باور کن آن هنگام که شنیدم وقتی امام زمان علیه السلام ظهور می‏ کنند، حضرت عیسی علیه السلام هم به اذن خداوند از آسمان به زمین نزول خواهند کرد و پشت سر امام عصر به نماز می ‏ایستند، از فرط شادی می‏ خواستم پرواز کنم. هنوز هم که هنوز است از به یادآوردن این خبر، غرق شور و شادی می‏ شوم و انگار در آسمان چهارم به پرواز درمی‏ آیم.

بگذار با بیتی از حافظ شیرازی درباره ی امام زمان علیه السلام کام مان را شیرین کنیم:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می ‏آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏ آید

«نرجس»


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.