نقد كتاب « كهن ديارا » (2)

آقاي شوكراس در كتاب تحقيقي خود در مورد حادثه ناپديد شدن محمدرضا در پاناما و نگراني سفير آمريكا در اين كشور از امكان ربوده شدن وي مي‌نويسد: «اگر امبلرماس در سفارت آمريكا در تهران خدمت كرده بود. از گريز شاه شگفت زده نمي‌شد. از دربار ايران بوي تعفن سكس بلند بود. همه دائماً در اين خصوص گفتگو مي‌كردند كه آخرين معشوقه سوگلي شاه كيست... دلالي محبت يكي از اشكال پيشرفته هنر در محافل تهران بشمار مي‌رفت. يكي از درباريان جوان و پشتكاردار كه در حال
سه‌شنبه، 26 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد كتاب « كهن ديارا » (2)
نقد كتاب « كهن ديارا » (2)
نقد كتاب « كهن ديارا » (2)






آقاي شوكراس در كتاب تحقيقي خود در مورد حادثه ناپديد شدن محمدرضا در پاناما و نگراني سفير آمريكا در اين كشور از امكان ربوده شدن وي مي‌نويسد: «اگر امبلرماس در سفارت آمريكا در تهران خدمت كرده بود. از گريز شاه شگفت زده نمي‌شد. از دربار ايران بوي تعفن سكس بلند بود. همه دائماً در اين خصوص گفتگو مي‌كردند كه آخرين معشوقه سوگلي شاه كيست... دلالي محبت يكي از اشكال پيشرفته هنر در محافل تهران بشمار مي‌رفت. يكي از درباريان جوان و پشتكاردار كه در حال حاضر در محله بلگريوياي لندن زندگي مي‌كند، مي‌گويد: «براي پيشرفت مي‌بايست پا‌اندازي كرد.»(همان، ص 443)
محافظ مخصوص شاه نيز در اين زمينه روايات فراواني دارد كه با توجه به آنها جز اين نمي‌توان گفت كه پهلوي‌ها به دليل نداشتن اصالت خانوادگي و رنج بردن از فقر اقتصادي و فرهنگي قبل از به سلطنت رسيدن، رفتاري از خود در دوران بعد از دستيابي به قدرت بروز ‌دادند كه از نظر روانشناسي در مورد اشخاص بي‌هويتي صادق است كه يكباره از هيچ به همه چيز مي‌رسند: «اگر بخواهيم فقط اسامي تمام خانمها را كه اين عده كثيف براي بالا بردن موقعيت خود از راه به در كردند يا باعث شدند از شوهرانشان طلاق بگيرند و خانواده‌هايشان از هم پاشيده شده بنويسم يك كتاب قطور خواهد شد. گاهي هم والاحضرت اشرف براي شاه خانمهايي را مي‌فرستاد» (محافظ شاه، خاطرات علي‌شهبازي، ص 85)
بي‌پروايي غيرقابل توصيف خانواده پهلوي در زير پا نهادن ارزشها و اصالتهاي خانوادگي، در خاطرات ديگر درباريان نيز آمده است كه به دليل پرهيز از اطاله كلام از اشاره به آنها در مي‌گذريم. به اين ترتيب مشخص مي‌شود كه خواهران شاه نه تنها وقيحانه بي‌بند و باريهاي محمدرضا را رسميت مي‌بخشيدند بلكه خود نيز آشكارا به جرگه تامين‌كنندگان ابزار سقوط بيشتر شاه ايران پيوسته بودند. جالب اينكه خانم فرح ديبا با علم به اين امور، در اين خاطرات نه تنها انتقادي را متوجه افرادي چون اشرف پهلوي نمي‌سازد، بلكه از وي به دليل خدماتش! به زنان جامعه تجليل نيز به عمل مي‌آورد. به طور قطع دليل آن را بايد صرفاً در همگوني وي با وضعيت اسفبار درباري‌ها جستجو كرد اين در حالي‌كه است كه ساير همسران محمدرضا به دليل پايبندي به برخي از اصول خانوادگي نتوانستند چنين شرائطي را تحمل كنند... آقاي شهبازي در مورد خصوصيات و تشابهات خانم فرح با درباريان مي‌گويد: «علت صميميت فرح با پنجه شير (مامور اسكورت فرح) هم اين بود كه پنجه شير يك بار فرح را در حال معاشقه با مربي سوئيسي‌اش كه يك نجار بود ديده و به روي خودش نياورده بود.(همان، ص 206) وي در مورد دوران نوجواني خانم ديبا نيز مي‌گويد: «فرح دختر يك سروان ژاندارمري بود كه به مرض سل درگذشته بود. بازماندگان او (يعني فرح و مادرش فريده ديبا) زندگي رقت‌باري داشتند و با راه انداختن خانه فساد و قمار، زندگي خود را سر و سامان دادند.»(همان منبع، ص 222)

نقد كتاب « كهن ديارا » (2)

آقاي احمدعلي مسعود انصاري از اعضاي حلقه خواص دربار و خويشاوند خانم فرح ديبا (پسرخاله) در مورد خصوصيات آخرين ملكه دربار مسائلي را مطرح مي‌سازد كه تشابه فرح با محمدرضا در عدم پايبندي به اصول اخلاقي را تا حدودي مشخص مي‌سازد. وي مي‌گويد: «در فرصتي كه در اين سفر پيش آمد مسئله روابط غيرعادي فرح با جوادي را با خانم ديبا در ميان گذاشتم و اين را بيشتر يك مسئله فاميلي مي‌دانستم كه صلاح را در آن دانستم كه آن را با خاله‌ام در ميان بگذارم. خانم ديبا حقاً ناراحت شد و ظاهراً بعد از سفر، با عتاب و خطاب مسئله را با فرح در ميان گذاشته بود.(پس از سقوط، چاپ اول، ص 74)
آقاي انصاري دراين زمينه مي‌افزايد: «مسئله مهم ديگري كه هنگام اقامت در مكزيك پيش آمد و فوق‌العاده موجب تكدر و افسردگي بيش از پيش ايشان شد ماجراي روابط فرح و جوادي بود كه از پرده بيرون افتاد و به گوش شاه رسيد.»(همان ص 166) البته شايد محمدرضا از اين رو افسرده شده كه در اوج وخامت بيماري وي، همسرش به دنبال چنين مسائلي بوده‌ است والا شاه ايران همان فرد بي‌قيدي است كه همسر اولش يعني خانم فوزيه را به دليل نرقصيدن با ميهمانان و رؤساي ديگر كشورها شديداً مورد انتقاد قرار مي‌داد.
روايتهايي از اين دست فراوان است كه نشان مي‌دهد علت ماندگاري و دوام وصلت خانم فرح ديبا با محمدرضا، نه عشق بلكه همسنخ بودن آنها در عدم پايبندي به حتي ابتدايي‌ترين اصول اخلاقي بوده است. شايد در اين زمينه شناختن خانم ديبا از زبان خود ايشان نيز خالي از لطف نباشد. «مدرسه (دبيرستان) رازي مختلط بود و نامنويسي من در اين مدرسه نشان از روشن‌بيني مادرم... من به رفت و آمد با پسران همسال خود عادت داشتم... مادرم كه در ميان تربيت سنتي و گشايش ذهن من به روي دنيا در ترديد بود، بر من سخت نمي‌گرفت و گهگاه اجازه مي‌داد تا نيمه شب در خارج خانه بمانم»(صص 63-62)
ولنگاريهاي خانم فرح ديبا در ايران در حدي است كه وقتي به پاريس براي تحصيل مي‌رود، قوانين موجود در محيط‌هاي دانشگاهي بر ايشان سخت مي‌آيد: «پس از آن توانستم در «خانه هلند» در كوي دانشگاه پاريس نزديك پارك‌مون سوري Monlsorris» اطاق بگيرم. اين خانه مقررات سختي داشت و رفت و آمد پسران به آن ممنوع بود... محيط تحصيلي در پاريس با آن چه من در مدرسه ژاندارك و رازي تجربه كرده بودم، بسيار متفاوت بود. سالها ما را به داشتن روحيه جمعي (!) تشويق كرده بودند و حالا مي‌بايست درست برخلاف آن رفتار كرد. فردگرايي و نخبه‌گرايي از جمله ارزشهاي مورد توجه رفقاي تحصيلي من بود.‌»(صص66-65)
ظاهراً مقررات دانشگاه براي ايجاد جو تحصيل و كسب علم و كمالات موجب نمي‌شود كه خانم فرح ديبا به همان روال ايران خود عمل ننمايد و در همان سال اول دانشگاه مردود نشود: «من مجبور شدم سال اول را تجديد كنم.»(ص 70)
بنابراين با خصوصياتي كه دستكم شخص خانم فرح ديبا از خود ترسيم مي‌كند سازگاري‌اش را با محمدرضا به خوبي مشخص مي‌سازد. زيرا وي نيز به دليل بي‌بند و باريهاي مفرط نتوانست دوران دبيرستان را در سوئيس طي كند و اصولاً وي هيچ‌گاه درس نخواند. خانم فرح نيز آنچنان كه خود معترف است به دنبال كسب علم نرفته بود. از طرفي هر دو نيز از اصالت خانوادگي برخوردار نبودند و به همين دليل قيد و بندي در مورد اصول خانوادگي و عشق و محبت لاقيد نداشتند. براي نمونه زماني كه ليلا دختر كوچك خانم فرح مبتلاي به بيماري افسردگي شديد مي‌شود و بيش از هر زماني به محبتها و مراقبتهاي مادرانه نياز دارد، وي را در انگليس رها مي‌كنند و هيچ‌ يك از اعضاي خانواده پهلوي درصدد مراقبت از اين بيمار برنمي‌آيد، حتي مادر وي يعني خانم فرح ديبا! در نتيجه، مشغوليت به تفريحات و خوشگذرانيهاي پرآوازه پهلوي‌ها در خارج كشور موجب مي‌شود كه ليلا تك و تنها در يك هتل مجلل! در لندن به زندگي خود پايان بخشد.
چگونگي مرگ ملكه مادر يعني خانم تاج‌الملوك نيز، فقدان عواطف انساني را در اين خانواده آشكارا به نمايش گذاشت؛ موضوعي كه خانم فرح ديبا در اين خاطرات آن را مسكوت گذاشته و ترجيح داده تا وارد جزئيات مسئله نشود. زيرا در صورت پرداختن به جزئيات، علاوه بر روشن شدن اين واقعيت، خلاف‌گويي فرزند ارشدش رضا نيز برملا مي‌شد. اطلاعيه‌اي كه از سوي مدعي كنوني تاج و تخت! در اين زمينه منتشر شد در كتاب «تاج‌الملوك» كه عمدتاً با هدف پوشاندن ضعفهاي خانواده پهلوي تدوين شده اين‌گونه انعكاس يافته است: «ملكه مرده بود، خيلي‌ها از انتظار و رنج درآمدند، يكي دو نفر دلشان براي غريبي و بي‌حرمتي آخرين روزهاي زندگي اين زن سوخته بود. جنازه وقتي به مكزيك منتقل شد ماموران امنيتي و گارد مخصوص نيويوركي نفسي به راحت كشيدند. اين دردسر هم تمام شد و چند روز بعد خبر مرگ ملكه مادر را در روزنامه‌هاي فارسي زبان همه ايالات كه روزنامه داشتند چاپ كردند، پس از بدست آوردن اين آگهي: با قلبي آكنده از تاسف و تاثر در گذشت شادروان علياحضرت تاج‌الملوك ملكه پهلوي، مادربزرگ خود و مادر گرامي اعليحضرت محمدرضا پهلوي شاهنشاه فقيد ايران را، در نتيجه يك دوره كسالت ممتد، در كشور مكزيك به اطلاع هموطنان عزيز مي‌رساند نظر به مقتضيات كنوني و اوضاع فوق‌العاده حاكم بر كشور عزيزمان ايران جنازه آن فقيد سعيد در محلي به وديعه گذارده خواهد شد. رضا پهلوي (تاج‌الملوك، 1- جمشيدي لاريجاني، انتشارات زرياب، ص 32)
اين در حالي است كه خانم فرح در خاطرات خود صرفاً اشاره‌وار چنين مي‌گويد كه ملكه مادر در نيويورك دفن شده و فرزندش رضا براي پوشاندن واقعيتها خبر از به وديعه سپردن جنازه در جايي در مكزيك مي‌دهد. اما احمدعلي مسعود انصاري در مورد چگونگي رفتار پهلوي‌ها با مادرشان مي‌گويد: «وقتي ملكه مادر در نيويورك فوت كرده بود براي كفن و دفن او احتياج به دوازده هزار دلار پول نقد بود كه هيچ كس از افراد خانواده حاضر به پرداخت آن نبود و هركس به ديگري حواله مي‌داد. كار افتضاح چنان بالا گرفت كه آرمائو از ياران راكفلر و دوست خانوادگي پهلوي‌ها از نيويورك با من تماس گرفت و بالاخره من پول لازم را حواله كردم.»(پس از سقوط، چاپ اول، ص 174)
آن‌طور كه در روايتهاي مختلف آمده است پول حواله شده، توسط غلامرضا براي مخارج اعتياد حادش صرف مي‌شود و عاقبت جنازه تاج‌الملوك كه كسي متقبل هزينه‌هاي بيمارستان و كفن و دفنش نمي‌شود به همراه جنازه‌هاي معتادان و افراد بي‌هويت در يك گور دسته‌جمعي دفن مي‌شود. بنابراين پر پيداست كه چرا خانم فرح چنين واقعيتي را كه حتي براي كساني كه پهلوي‌ها را نمي‌شناسند، پيام روشني دارد، پنهان مي‌سازد.
4- خدمت رساني به مردم: طراحان اين خاطرات در فرازهاي بسياري اين‌گونه وانمود كرده‌اند كه گويا خانم ديبا و خانواده پهلوي، زندگي خود را وقف مردم كرده بودند، اما ملت، قدردان اين زحمات نبوده و با قيامش مانع از رسيدن ايران به تمدني بزرگ شد! براي روشن شدن اين واقعيت كه پهلوي اول و دوم به چه ميزان در راستاي منافع خودگام برداشتند و به چه ميزان منشأ خدماتي براي جامعه ايران بودند مناسب خواهد بود ابتدا وضعيت تهران را در آن دوران به عنوان مركز و به اصطلاح پايتخت كشور مورد بررسي قرار دهيم:
الف - به لحاظ آموزشي: براي نمونه بسياري از دبيرستانهاي تهران حتي در نيمه دوم دهه پنجاه چهار شيفته كار مي‌كردند. يك حساب سرانگشتي روشن مي‌سازد كه با چهار شيفته بودن دبيرستانها يك دانش‌آموز به چه ميزان در محيط آموزشي فرصت كسب دانش مي‌يافت. عبدالمجيد مجيدي رئيس سازمان برنامه و بودجه آن ايام در كتاب خاطرات خود در پاسخ به سؤال مسئول طرح تاريخ شفاهي هاروارد در اين زمينه توضيحي مي‌دهد كه قابل توجه است: «ح‌ل- يك مثالي را مطرح شده اين است: در شرايطي كه امكانات مالي داشتيم دليلي نداشت كه در آن سالهاي آخر بعضي از دبيرستانهاي تهران دو نوبته يا سه نوبته كار بكنند... ع‌م: والله مسئله به نظر من اين طور مطرح مي‌شود كه اگر ما توسعه اقتصادي خيلي آهسته‌تر و آرامتري را دنبال مي‌كرديم طبعا در بعضي زمينه‌ها خيلي نمي‌توانستيم سريع پيش برويم...»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، چاپ اول، ص 154)
مسئول سازمان برنامه و بودجه سالهاي پاياني رژيم پهلوي هرگز نفي نمي‌كند كه دبيرستانها- آن هم در تهران -چند شيفته بوده است، البته به دليل تنگناهاي اقتصادي مردم قشر قابل توجهي از جمعيت دانش‌آموزي آن دوران اصولاً امكان ادامه تحصيل را نمي‌يافتند ما بقي نيز تا سه ساعت! در روز مي‌خواستند دروس دبيرستاني را بخوانند با چنين وضعيتي چگونه سخن از توسعه اقتصادي به ميان مي‌آيد معمايي است كه به سهولت قابل حل نخواهد بود. زيرا آيا اصولاً چنين جواناني مي‌توانستند نيروي انساني توسعه‌ اقتصادي را تشكيل دهند؟ البته اهل دقت و نظر هر چند اگر آن دوران را درك نكرده باشند مي‌توانند حدس بزنند زماني كه وضعيت آموزش در تهران چنين اسفبار بوده، استعدادهاي ملت ايران در شهرستانها و نقاط دور دست كشور با چه شرايطي مواجه بوده‌اند.
ب- توسعه اقتصادي: در حالي‌كه افرادي چون آقاي عبدالمجيد مجيدي در خاطرات خود سخن از سرعت زياد در توسعه اقتصادي به ميان مي‌آورند و مشكلات رفاهي و آموزشي مردم را در آن زمان ناشي از اين سرعت! اعلام مي‌كنند در تهران دهه پنجاه، روزانه متناوباً در تابستانها بين سه تا هشت ساعت با قطع انرژي برق مواجه بوديم. اگر بپذيريم يكي از پايه‌ها و اركان توسعه اقتصادي هر كشور تأمين انرژي لازم براي به حركت درآوردن چرخ صنعت است، اينان چگونه مي‌توانند ادعا كنند كه به لحاظ اقتصادي در دوران پهلوي دوم گامهاي بلندي برداشته شده بود، طوري كه انگار از دروازه‌هاي «تمدن بزرگ»! فاصله چنداني نداريم. لابد ملت اين همه دستاورد را به دليل فرو رفتن در خاموشي‌هاي مكرر نمي‌ديد! جالب اينكه در تنها زمينه‌اي كه خانم فرح ديبا به ارائه اعداد و ارقام مي‌پردازد و به آن مي‌بالد مسئله افزايش توليد نفت خام است: «مي‌توانستيم به آنچه كه در طول نيم قرن به دست دو سازنده بزرگ، يعني رضاشاه و همسرم كه با قدرداني شاهد پيروزي او بودم، در ايران انجام گرفته بود، بباليم، بدون آنكه از بيماري همسرم اطلاعي داشته باشم. هيچگاه وضع مملكت به اندازه 1353 اميدبخش نبود. توليد خام نفت ما از 73 ميليون تن در سال 1342 به 302 ميليون تن در سال 1353 رسيده بود و به اين ترتيب ايران پس از آمريكا، روسيه و عربستان‌سعودي، چهارمين كشور توليدكننده نفت بشمار مي‌رفت.»(ص242)
البته خانم فرح و مشاورانشان به دليل بي‌اطلاعي از مسائل متوجه اين نكته نبوده‌اند كه آمار ارائه شده نه تنها اثبات كننده هيچ‌گونه خدمتي به مردم و كشور نيست، بلكه اين افزايش سرسام‌آور توليد در آستانه جنگ اعراب و اسرائيل و تحريم نفتي حاميان صهيونيستها از سوي اعراب، هم به لحاظ اقتصادي خيانتي به ملت ايران بود و هم به لحاظ سياسي.
به لحاظ اقتصادي و منافع ملي افزايش توليد بدون كشف مخازن و منابع نفتي جديد، اقدامي زيانبار و كاهش دهنده ذخائر مخازن زيرزميني است؛ به عبارت ديگر خدمت‌رساني شاه به رژيم نژادپرست صهيونيستي اقدامي نه تنها در جهت پيشرفت كشور نبود، بلكه تخريب كننده چاه‌هاي نفتي داير به شمار مي‌آمد؛ هر چند در كوتاه مدت عايدات نفتي را بالا مي‌برد و زمينه زدوبندهاي مالي را در كشور افزايش مي‌داد.
ج- رفاه عمومي: تهران در دوران پهلوي از لوله‌كشي گاز، شبكه فاضلاب، قطار زيرزميني، قطار برقي، اتوبوس برقي، بزرگراههاي شمالي _ جنوبي و شرقي_غربي و كمربندي و... محروم بود. مردم در استفاده از سيستم گرمايشي به دو دسته تقسيم مي‌شدند: طبقه مرفه از سيستم شوفاژ با سوخت نفت‌گاز بهره‌مند بودند و طبقات متوسط و محروم، ساعتها وقت صرف مي‌كردند تا براي بخاريهاي خود نفت تهيه كنند. اين وضعيت پايتخت كشوري بود كه رتبه اولرا در زمينه ذخائر گاز در جهان داشت. در چنين پايتختي فاضلاب بعد از پرشدن چاه خانه‌ها به وسيله لوله‌هاي برزنتي به مخزن يك تانكر از رده خارج شده انتقال مي‌يافت و سپس به خارج از شهر برده مي‌شد. قطعاً مي‌توانيم تصور كنيم در محل بارگيري فاضلاب چه وضعيتي به لحاظ بهداشتي به وجود مي‌آمد. همچنين در طول مسير حركت اين تانكرهاي فرسوده تا محل تخليه، هر تكان شديد ماشين يا دست‌انداز خيابان، صحنه رقت‌باري را در پيش روي عابران قرار مي‌داد. علي‌القاعده اين نحوه تخليه فاضلاب علاوه بر اينكه چهره زشتي به شهر مي‌بخشيد، موجب شيوع بيماريهاي گوناگون نيز مي‌شد.
از سوي ديگر، حمل و نقل عمومي در تهران فاقد مترو و اتوبوس برقي و ... عمدتاً توسط اتوبوسهاي دو طبقه فرسوده‌اي صورت مي‌گرفت كه بعد از سال 1320 براي آزاد كردن 14 ميليون ليره سپرده رضاخان از بانكهاي انگليس، خريداري شده بود. اين اتوبوسها علاوه بر فرسوده بودن، اصولاً براي شهر تهران كه در كوهپايه واقع شده است، مناسب نبودند. اما محمدرضا پهلوي براي تصاحب سريع اين سپرده پدر به تنها موضوعي كه نمي‌انديشيد همين بود.
باقر پيرنيا در كتاب خاطرات خويش دراين زمينه مي‌نويسد: «شاه پس از برگشت، نخستين تصميم خود را كه آزاد كردن 14 ميليون ليره بود گرفت. رايزنان دولت به ويژه وزارت كشور برنامه‌ ايجاد شركت واحد اتوبوسراني را پيشنهاد كردند. از اين محل بود كه پول اتوبوس‌هاي دو طبقه در تهران پرداخته شد و در نتيجه از ارزهاي ديگر كه دولت در اختيار داشت، 14 ميليون ليره آزاد شد، ولي همانگونه كه آگاهيم متاسفانه اين شركت _ شركت واحد_ سررشته‌اي اقتصادي نداشت و جز زيان براي شهرداري تهران و مردم چيزي نساخت (خاطرات باقر پيرنيا، ص 141)
د- وضعيت مسكن: علاوه بر بحراني بودن مسئله مسكن بويژه براي طبقات كارمند و اقشار كم درآمد در پايتخت كشور، روستائيان آواره شده _ براثر سياستهاي عامدانه و طراحي شده به منظور تخريب كشاورزي_ كه به تهران پناه آورده بودند در وضعيت اسفباري زندگي مي‌كردند، طوري كه بشر امروز حتي در مورد حيوانات نيز زندگي درچنين زيستگاههايي را روا نمي‌دارد. به وجود آمدن حلبي‌آبادها و گودنشينهاي به سرعت در حال رشد در اطراف تهران، يكي از نشانه‌هاي تمدن مورد اشاره خانم فرح ديبا در دهه پنجاه است. البته شايد لازم باشد افرادي چون خانم شهرنوش پارسي‌پور (از روشنفكران وابسته به دربار) نقش‌آفريني گذشته خود را همچنان حفظ كنند تا حتي ادعاهاي اينچنيني نيز مدافع داشته باشد. ايشان در تجليل‌نامه‌اي كه بر كتاب خانم فرح ديبا قلمي كرده است، راجع به گودهاي تهران مي‌نويسد: «... اين چند شخصيت روشنفكر مرا به ديدار گودهاي جنوب شهر بردند. شرائط زندگي در اين گودها آنچنان ترسناك بود كه من يخ كردم. دره‌اي به عمق شايد پنجاه متر يا بيشتر، و مردم در اين دره وار سوراخ‌هائي كنده بودند و در اين سوراخ‌ها زندگي مي‌كردند... بگذريم از اينكه سالها بعد من كتابي درباره تاريخچه شهر تهران خواندم و روشن شد كه اهالي اين شهر از زمانهاي قديم عادت داشتند براي مقابله با هجوم قبايل، كه بارها و بارها از اين منطقه عبور مي‌كردند، سوراخ‌هايي در زمين بكنند و تمام روز را در اين سوراخ‌ها بسر برند، و شب از سوراخ بيرون بيايند. هركس اين را باور نمي‌كند مي‌تواند به تاريخ يورش قبايل ترك و تاتار و مغول به ايران رجوع كند و اين واقعيت را باور كند... البته دوست روشنفكر دوم كه زنداني سابق بود اين گودها را به عنوان سند خيانت سلسله پهلوي قلمداد مي‌كرد. من امروز جداً باور دارم كه اين گودها مربوط به همان سابقه تاريخي زندگي مردم هستند... البته در كتاب جعفر شهري به نام تهران در قرن چهاردهم هيچ اشاره‌اي به اين مسئله نيست. اما من شك ندارم كه تهران و گودهايش به يك سابقه تاريخي بسيار دور بازگشت مي‌كنند.‌» (سايت شهروند، 3 مهر 1383)
اگر بپذيريم شهر تهران در عصر حمله قبايل ترك و تاتار و مغول وجود خارجي داشته است و آقاي جعفر شهري و ديگر محققان در مقام نگارش تاريخ اين شهر دچار غفلت شده‌اند، مگر در سالهاي پنجاه همچنان خوف حمله چنين قبائلي مطرح بود كه مردم از سر ترس (و نه به دليل فقر و فلاكت) در سوراخهاي تاريك و نمور زندگي كنند؟ در واقع بايد گفت تنها هجومي كه در اين ايام هميشه مردم را نگران و مضطرب مي‌داشت خوف از حملات خفاش‌گونه تيمهاي تجسس پليس مخفي شاه (ساواك) بود كه البته چنين سوراخهايي نيز نمي‌توانست براي آنها ايجاد مصونيت كند.
خانم شهرنوش پارسي‌پور كه هم به لحاظ سلائق و باورها و هم به لحاظ سطح درك سياسي و تاريخي مشابهت فراواني با خانم فرح ديبا دارد نمونه روشني از قشري است كه در دوران پهلوي دوم بر ملت ايران حاكميت يافته بودند.
آنچه به طور اختصار بيان شد، در مورد وضعيت تهران بود. اختلاف وضعيت تهران با ساير استانها و استانها با شهرستانها و شهرستانها با روستاها نيز بسيار عميق بود. براي ترسيم شماي دقيقي از وضعيت شهرستانها توجه محققان را به گزارش آقاي عبدالمجيد مجيدي از سفري كه در سال 1355 به شهر كاشان داشته است، جلب مي‌كنيم: «... ببينم تقاضاي مردم چيست. به طرف اين تقاضاها بيشتر برويم و جواب اينها را بدهيم. اينها بيشتر تقاضاهايشان در حد ساخت و ايجاد يك قبرستان، ايجاد يك درمانگاه، ايجاد يك فرض كنيد... فاضلاب، مدرسه و اين قبيل چيزها بود در حالي كه ‌‍[پاسخگويي به] اين احتياجات، منابع مملكت را بيشتر به طرف چيزهايي مي‌كشيد كه بازده اقتصادي در ميان مدت يا كوتاه مدت نمي‌داشت... اما مي‌گويم احتياجات مردم، تمام [از اين] صحبتها بود. از همه مهم‌تر، گفتند تمام اينها هم به كنار. ما آب مشروب را حاضريم تحمل بكنيم، برق هم اين نوساناتش را _ شما قول بدهيد كه درست مي‌شود_ ما قبول مي‌كنيم، اما چيزي كه در كاشان مي‌خواهيم يك قبرستان خوب است... ‌ض‌ص: چه سالي بود اين، آقاي دكتر حدوداً؟ ع م: 1355 يعني 1976. از اين داستان كه گفتم نتيجه‌اي كه مي‌خواهم بگيرم اين است كه ما رفتيم در شهر كاشان... از يك طرف با اين خانم‌هايي كه دبير بودند و آموزگار بودند، همه چادر سياه و صورت بسته و اين حرفها [مواجه شديم] از طرف ديگر تقاضاي قبرستان...»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي‌ هاروارد، ص51-49)
آيا چنين ملت مظلوم و كم توقعي شايسته اين همه توهين از جانب خانم فرح است؟ آيا قيام چنين ملتي كه بعد از 55 سال سلطه پهلوي‌ها حتي در سال 1355 يك قبرستان درشهر بزرگي چون كاشان نداشت از سر شكم سيري بوده است؟ آيا مردمي كه به صراحت مي‌‌گويند حاضرند مشكل نداشتن آب بهداشتي، قطع شدن‌هاي مكرر برق تا هشت ساعت در روز، نداشتن مدرسه، درمانگاه و... را تحمل كنند اما دستكم جايي داشته باشند كه بتوانند اموات خود را به صورت بهداشتي غسل و كفن كنند، درخواست فوق‌العاده‌اي است كه مسئول سازمان برنامه و بودجه وقت با وقاحت مي‌گويد: «پاسخ گفتن به چنين تقاضاهايي ما را از برنامه توسعه اقتصاديمان باز مي‌داشت.»!
وضعيت روستاهاي كشور را هر چند مي‌توانيم بعد از شناخت شرائط شهرهايي چون كاشان حدس بزنيم، اما بي‌مناسبت نيست كه بي‌‌توجهي مطلق پهلوي‌ها به روستاها را از زبان استاندار فارس و خراسان در آن ايام بشنويم :«روستاهاي دور افتاده فارس فاقد همه چيز بود. عشيره‌هاي فارس با هر كوچ، وسيله‌ها و نيازمندي‌هاي خود را به صورت ايلي و در حال حركت فراهم مي‌كردند. عشيره‌ها به علت خشكسالي در مضيقه قرار مي‌گرفتند، وضع بهداشتي آنان در حد صفر بود و از نظر خوراكي دچار كمبود مي‌شدند.» (خاطرات باقر پيرنيا، انتشارات كوير، چاپ اول، ص 189)
چنين شرايطي مربوط به روستاهاي استاني است كه هم به لحاظ آب و هوايي نسبت به بسياري از مناطق كشور بهتر است و هم به لحاظ سياسي مورد توجه قرار داشت. آقاي باقر پيرنيا همچنين در شرح سفر خود به روستاهاي هم مرز با اتحاد جماهير شوروي در استان خراسان كه رژيم پهلوي به لحاظ سياسي بنا داشت به آنها رسيدگي كند واقعيتهاي تلخي را يادآور مي‌شود كه علي‌القاعده بايد آموزنده باشد: «به سالمندان و پيشوايان ده پس از اظهار خوشوقتي از اين سفر، گفتم اعتباري را كه در اختيار دارم محدود است و چون به هر دهي كه مي‌رفتيم چهار مسئله آب آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلي قرار داشت، گفتم هر كدام از اين چهار برنامه را كه مورد علاقه شماست بگوئيد تا آن را پس از آمادگي اعتبار انجام دهيم. همه بي‌كمترين اختلافي اظهار كردند كه ما تنها برق مي‌خواهيم! من در پاسخ گفتم: آب آشاميدني و حمام مي‌انديشم بر برق مقدم باشد. آنان مسيري را نشان دادند كه ده سرسبز و آبادي بود در خاك شوروي كه ضمناً برق هم داشت. اهالي رباط گفتند براي ما مايه شرمساري است كه شب در تاريكي بمانيم و آنان از روشنايي سود جويند. از اين رو براي حفظ غرور خود ميل داريم برق داشته باشيم.»(همان، ص 358)
حتي روستائيان به ظاهر كم‌سواد ايراني به مقوله‌اي به نام «غرور ملي» مي‌انديشند و ملتمسانه از مسئولان آن‌ هم در آغاز دهه 50 مي‌خواهند آنان را از شرمساري بيرون آورند، در حالي‌كه آنها علاوه بر اين جاده نداشتند (آن‌گونه خود آقاي استاندار معترف است)، وضعيت درمانشان نيز صفر بود و حتي از حمام كه با يك رقم ناچيزي قابل ايجاد و تاسيس بود محروم بودند، اما همچنان به فظ آبروي ايران مي‌انديشيدند. البته چنين كمبودهايي براي كساني كه به طور روزانه براي زيبايي خود وان شير مي‌گرفتند و بخش عمده‌اي از سال را در نقاط خوش آب و هواي جهان به عيش و عشرت مي‌پرداختند قطعاً قابل فهم نيست، اين مسائل براي كساني كه در يك شب ميليونها دلار را در كازينوها مي‌باختند چه مفهومي مي‌تواند داشته باشد؟! مشاور خانم فرح ديبا در اين‌باره مي‌نويسد: «او (اشرف) كه املاكي در پاريس، سواحل جنوب فرانسه و نيويورك داشت، بخش عمده وقت خود را در خارج از كشور سپري مي‌ساخت، علاوه براين، علاقه وافرش به قماربازي و خوشگذراني‌هاي پر سر و صدا، او را به شدت پرخرج نموده بود. يك روز كه به طور خصوصي با هويدا، نهار مي‌خورديم، تلفن اطاق نهارخوري زنگ زد. اشرف بود از جنوب فرانسه تلفن مي‌كرد... فوراً متوجه شدم كه قضيه پول است و دل به دريا زدم و پرسيدم: «يك باخت بزرگ در كازينو؟» رئيس دولت، از جاي در رفت و گويي منفجر شده باشد گفت: خانم مبلغ زيادي از من طلب مي‌كنند» آنهم قبل از اينكه شب شود.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، خاطرات احسان نراقي، چاپ اول، ص 122-121)
نكته قابل توجه در خاطرات فرح ديبا اين است كه وي نه تنها در صدد تطهير خود برآمده، بلكه حتي سعي در كتمان فساد فردي دارد كه بي‌پروا و آشكارا مبادرت به كارهايي مي‌كرد كه ديگر درباريان با احتياط انجام مي‌دادند. مبلغي كه اشرف پهلوي در يك شب مي‌باخت و هويداي بي‌اراده را وادار مي‌ساخت تا از پول متعلق به ملت ايران هزينه خوشگذرانيهاي شبانه ايشان به فوريت تأمين شود. آيا پول هزاران حمام و درمانگاه روستائيان اين سرزمين نبود؟ همچنين آقاي ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود مي‌نويسد: «روز بعد شاه را ديدم، گفت مي‌دانيد اشرف تا قرضش را نپردازد نمي‌تواند از هند خارج شود؟ آيا امكان ندارد اين پول را به او رسانيد؟» (خاطرات ابتهاج، انتشارات paka print، چاپ لندن، ص102) بدون شك چنين قروضي در حد چند هزار دلار نبود كه مقامات هندي خواهر شاه ايران را به خاطر آن ممنوع‌الخروج كنند. در چنين شرايطي كه پولهاي كلاني توسط خانواده پهلوي به چاه ويل خوشگذرانيهايشان ريخته مي‌شد، احداث يك حمام براي يك روستا، چنان هنر بزرگي مي‌نمايد كه خانم فرح ديبا در بيان تاريخ خدمتگزاري پهلوي‌ها به مردم به آن اشاره دارد: «يك روز صبح استاندار يكي از ولايات به من تلفن كرد؛ - علياحضرت، ساكنين يكي از دهكده‌هاي ما مي‌خواهند حمام عمومي كوچكي را افتتاح كنند و مايلند نام پادشاه را بر آن نهند. به نظر من اين كار درستي نيست... چند هفته بعد گزارشي به دفتر همسرم رسيد كه در آن ساواك سوءظن خود را نسبت به استانداري كه مانع از گذاشتن نام پادشاه بر يك حمام عمومي شده بود، ابراز كرده بود. استاندار بيچاره گرفتاريهاي‌هايي پيدا كرده بود.»(ص229)
در كوير خدمت‌رساني به مردم ساختن يك حمام كوچك مي‌تواند چنين جايگاهي بيايد و همه مسئولان وقت را درگير خود كند. والا اگر روند خدمات‌رساني منطقي بود چنين بحثهايي معنا نمي‌يافت.
5- نقش پهلوي‌ها در تاريخ ايران: خانم فرح ديبا در اين بخش دچار تناقص‌گويي‌هاي بيشتري مي‌شود. او ابتدا به تجليل از رضاخان و خدمات وي مي‌پردازد و ضمن آن مي‌گويد: «از نظر فردوسي عظمت ايران پيوندي نزديك با استمرار سلطنت دارد»(ص45) در حالي كه همگان بر اين واقعيت واقفند كه رضاخان از يك سو سوگند مكتوب خود را مبني بر وفاداري به سلطنت احمدشاه زير پا گذاشت و از سوي ديگر با طرح شعار جمهوريت براي كنار زدن سلطنت قاجار، ثابت كرد صرفاً به قدرت مي‌انديشد و هرگز به نوع خاصي از آن تعلق خاطر ندارد. خانم فرح همچنين علي‌رغم تجليل فراوان از خدمات رضاخان، سخن از انقلاب توسط همسرش به ميان مي‌آورد: «پادشاه گمان مي‌برد كه به زودي خواهد توانست انقلاب آرامي را كه مملكت را از عقب‌ماندگي خارج كند، آغاز نمايد. او از زمان تحصيل در سوئيس به فكر اين انقلاب بود. نخستين مرحله اين انقلاب طبيعتاً اصلاحات ارضي بود كه موانع بي‌شماري در راه حصول به آن وجود داشت.»(ص113) اگر رضاخان در مسير درست گام برمي‌داشت چرا در زمان حكومت وي، فرزندش محمدرضا نيز بايد در فكر انقلاب باشد؟ انقلاب يعني ايجاد تحول اساسي و بنيادين در وضعيت موجود و به عبارت ديگر، زير و رو كردن شرايط. طرح چنين شعاري از سوي محمدرضا اعتراف آشكار به نامطلوب بودن وضعيت در زمان حاكميت پدرش است. اما در مرحله بعد همين پسر، فرزندش را دعوت مي‌كند كه به راه ديگري جز آنچه او رفته برود: «پادشاه كه از كوتاهي عمر خود آگاهي داشت، درصدد آماده كردن مملكت براي سلطنت وليعهد بود. او بارها گفته بود كه پسرش نبايد مانند خود او سلطنت كند. هدف رضا كه وارث مملكتي رو به توسعه مي‌شد، مي‌بايست ايجاد دمكراسي در ايران باشد.»(ص261) اين مطلب گرچه از يك سو وعده سرخرمني است براي فراهم كردن زمينه‌ به قدرت رسيدن فرزند، اما از سوي ديگر اعتراف صريحي به حاكميت 57 ساله ديكتاتوري در ايران و به انحراف كشيدن جامعه از سوي رژيم پهلوي است.
طمعكاري خانواده پهلوي براي تجديد دوران طلايي گذشته خود موجب اين اعتراف مي‌شود كه دوران پهلوي اول و دوم، ملت ايران استبداد را تجربه كرده است، اما اگر مردم پهلوي سوم را از غربت و انزوا خارج سازند وي به راه پدر و پدربزرگ خود نخواهد رفت و دمكراسي را براي آنها به ارمغان خواهد آورد!
... ادامه دارد.
منبع : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
به نقل از : دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط