

خاطراتي درباره داد
نويسنده: عليرضا شجاع نوري
سال 1360 بود كه به دعوت آقاي سيدمحمد بهشتي ، مدير گروه فيلم و سريال شبكه اول سيما ، به عنوان مسئول تأمين برنامه خارجي مشغول به كار شدم و در همان گروه با سيف الله آشنا شدم . نمي خواهم به گونه اي كليشه اي از او سخن بگويم ، اما مي توانم صريح بگويم مجذوب خصوصياتش شده بودم . صراحت لهجه ، صداقت ، تيزبيني ، ادب ، جويندگي ، طلب و مهرباني اش . در همان سال از آن گروه افرادي چون عبدالله اسفندياري ، التفات شكري آذر ، بهروز افخمي ، مجتبي اقدامي ، داود ميرباقري و يوسف سيدمهدوي را به ياد مي آورم . آقاي انوار مدير شبكه بودند . اولين همكاري مستقيم ما تهيه برنامه اي بود براي معرفي فيلم ريش قرمز كوروساوا كه سيف الله آن را خيلي دوست داشت . او متني بر آن نوشت و من اجرا كردم . گپ و گفت و گوهايمان هر روز ادامه داشت و من هر روز بيش تر مي آموختم . اندكي بعد (واقعاً الان نمي دانم اندك يعني چه قدر در آن زمان) كه كم كم بچه هاي گروه به فكر توليد جدي تر فيلم يا برنامه افتادند ، سيف الله هم تصميم به ساخت فيلم زير باران گرفت ، با تهيه كنندگي يوسف سيدمهدوي ، مديريت فيلم برداري بهروز افخمي ، فيلم برداري محسن ذوالانوار ، دستيار اولي اين جانب و دستيار دومي عزيزالله حميدنژاد . هم زمان هم داود ميرباقري در حال ساختن تله تئاتر ايوان مدائن بود .
سيف الله براي مديريت و كارگرداني ، فره ايزدي داشت . او هميشه شنونده خوبي بود . در سفري كه از سوي تلويزيون براي انتخاب فيلم به ميلان ايتاليا رفته بوديم ، سيف الله با ما بود . ديدن فيلم ها با او جذابيتشان را دوچندان مي كرد . بعد از آن به فارابي آمديم ، سيف الله نگاهش به توليد پررنگ تر شد وهميشه جزو صاحب نظران تراز اول اين عرصه بود . نظرهايش در شوراها بسيار مغتنم بود . در بخش فرهنگي بنياد شوراي فيلم نامه نويسي كه با هدف (يافت و پرورش سوژه ها) تشكيل شده بود سيف الله نقشي اساسي داشت . از اولين محصولات اين شورا فيلم دست نوشته ها با طرحي ازبهروز افخمي بود . مرحوم مهرزاد مينويي كارگرداني كار را به عهده گرفت و سيف الله مجري طرح آن بود . همان روزهاي اول به من پيشنهاد دادند كه يكي از نقش هاي اصلي فيلم را ايفا كنم اما به دلايلي عذر خواستم و قضيه گذشت . هفته ها پس از آن جريان ، يك روز صبح كه در خانه بودم ، سيف الله تماس گرفت و گفت مي خواهم چيزي از تو درخواست كنم و به خاطر دوستي مي خواهم نه نگويي. قبول كردم ، چون سيف الله داد را باور و او را دوست داشتم . او گفت كه بازيگر يكي از نقش هاي اصلي فيلم كه قرار بود امروز فيلم برداريش شروع شود ، ناگهان به دليل بيماري حاد همسرش دچار مشكل شده و نمي تواند سرصحنه حاضر شود . همه چيز براي كليد زدن آماده شده و الان برنامه به هم ريخته . اگر همين الان بيايي بحران برطرف خواهد شد . لباس پوشيدم و رفتم جلوي دوربين ، البته پس از گريم و كوتاه شدن زياد موهايم .
پس از آن ، سيف الله بيش تر درگير تهيه و توليد و ساخت بود و زمينه همكاري مان كم تر شد تا اين كه براي كاني مانگا باز هم به من لطف داشت و نقش اول فيلم را به من پيشنهاد كرد . زماني كه تست گريمم را مرحوم فرهنگ معيري انجام مي داد و آغاز همكاري دوباره من و سيف الله شكل مي گرفت ، فيلم شيرسنگي از راه رسيد و عموجان .... با سيف الله مشورت كردم و اجازه خواستم ، رخصت داد و رفتم كه البته فكر مي كنم به نفع كاني مانگا هم شد . كاني مانگا علاوه بر اين كه از پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينماي ايران است ، در خارج از ايران نيز در آن زمان تنها فيلمي بود كه فروشي بالاي بيست هزار دلار داشت .
ديگر فقط دوستي ادامه داشت و ياد گرفتن هاي من . يكي از شب هاي موشك باران را با هم صبح كرديم در خانه او ، او تنها بود و خانواده اش در شهرستان بودند . فرصتي شد تا كمي از دريچه چشم او چيزها را ببينم. آن روز صبح من روشن تر از روزهاي قبل آغاز شد .هم به مسايل سياسي اشراف داشت و هم مؤمن بود . زياد مطالعه مي كرد و رمان هم مي خواند . فيلم مي ديد ، زياد هم مي ديد . بزرگ بود و از اهالي امروز بود براي سينما و سينما را بزرگ مي خواست و براي امروز .
زماني كه معاون امور سينمايي شد ، من در تلويزيون بودم . پس از فراغت از معاونت ، ضمن در نظر داشتن ساخت چند فيلم واقعاً فاخر ، به فكر بنا كردن عمارتي بود در سينما كه بتواند در شأن خانواده بزرگ سينماي ايران باشد . او رؤياي تأسيس يك شركت بزرگ سينمايي را داشت كه بتواند مستقل از بادهاي بنيان كن فرهنگي و اقتصادي به حيات خود ادامه دهد و توليداتي درخور جامعه ايران داشته باشد . شركتي با نام (سينماگستر) را بنا نهاد كه در ابتدا بيش از بيست نفر از كارگردانان ، نويسندگان ، بازيگران و تهيه كنندگان سينما با او همراه شدند . بارقه هايي از اميد نمايان شده بود كه بيماري سيف الله امان نداد تا به آن چه مي خواست برسد و بتواند با رياست كاريزماتيك خود نهال نوپاي سينماگستر را از آسيب هاي ابتدايي راه برهاند و سينماي ايران را صاحب يك كمپاني به تمام معنا كند . سكانس بدرقه اش چه باشكوه بود . نيكو زيست و نيكو رفت . اي داد از غم بي دادي .
اين جا بود كه پي بردم سيف الله داد ، نه به خاطر سختي تصميم گيري در مورد نقاط برش دائماً از من سؤال مي كرد بلكه يك رسم و روش و اعتقاد بود كه او به آن ايمان كامل داشت . بعدها كه به سمت معاونت امور سينمايي وزارت ارشاد رسيد مطمئن شدم كه استنباط كاملاً درستي از روش هاي اجرايي او پيدا كرده ام . زماني كه او براي تدوين قوانين مغفول مانده در عرصه سينما ، جمعي مؤثر و تعيين كننده از متخصصان صنف هاي مختلف سينمايي در وزارت ارشاد تشكيل داد كه شامل انواع تفكر و نگاه هاي متفاوت سينمايي اشخاص ، در گونه هاي مختلف آن زمان بود . اين كه شوراي بزرگ و متنوع مذكور در جلسات متعددي كه برگزار كرد چقدر توانست در تدوين قوانين مورد نياز سينما و به ويژه تعيين نحوه نظارت بر آثار گوناگون و جلوگيري از اعمال سلايق شخصي و سياسي و گروهي موفق شد ، نياز به بررسي جداگانه دارد ، اما مهم ترين نتيجه حاصل از اين جمعيت تاريخي نزديك شدن فكر و دل هنرمندان سينما به يكديگر و مهم تر از آن به دولت مردان سينمايي بود ! اين مجموعه باعث شد كه اختلاف هاي موجود در نگاه هاي متفاوت سينمايي افراد ، به كم ترين ميزان خود برسد و همدلي و همراهي بيش تري ميان آحاد صنوف سينمايي ايجاد شود ؛ ضمن اين كه در عين حال همين شورا باعث شده بود شكاف دائمي و هميشگي ميان دولت مردان و مسئولان سينمايي از يك سو هنرمندان و سينماگران از سويي ديگر ، به حداقل خود برسد و بلكه در بعضي موارد كاملاً از ميان برداشته شود !
فقط در دوران معاونت سينمايي سيف الله داد بود كه ما احساس كرديم با مسئولان دولتي در يك طرف ميز هستيم و مي توانيم با مشاركت يكديگر ، سرنوشت مطلوبي را براي سينماي ايران رقم بزنيم . فقط در چنين صورتي است كه هنر سينما به اوج شكوفايي و سلامت خود خواهد رسيد و يقيناً بر همه جهان تأثير خواهد گذاشت . حالا كه در شرايط امروز ، اين شكاف و فاصله ، متأسفانه به بيش ترين مقدار خود رسيده و نوعي سرخوردگي و يأس و بي تفاوتي بر اهل سينما چيره شده ، جاي خالي سيف الله داد در سينما ، بسيار بيش تر از پيش احساس مي شود. گرچه سيف الله دوستي بود كه نبودش ما را دل تنگ او مي كند ، اما نبود چنين افرادي در ميان مسئولان سينمايي از اين به بعد ما را بيش تر غمگين خواهد كرد . روحش شاد و قرين رحمت الهي باد كه نام نيك از خود در ميان مردمان هنرمند و هنردوست نهاد . آيه الكرسي بازمانده اش ، نثار روح بلند خودش .
فيلم نامه را خوانده بودم و در حقيقت ، اين اولين ملاقات من و آقاي سيف الله داد بود . اولين چيزي كه روي من اثر گذاشت ، چهره اي مصمم ، بااراده و كمي خشن بود كه در ذهن من تركيب شد .
ده روز بود كه از شروع فيلم برداري ما در دمشق مي گذشت و حالا داشتم با سيرت مردي آشنا مي شدم . طبعي معصومانه و كودكانه داشت و روحي دوست داشتني كه احساسات خود را براي شاد شدن و خنديدن و متأثر شدن كنترل نمي كرد . خصوصيات دروني او را مثل يك كريستال مي توانستند ببينند . دقت او در پالايش شخصيت هاي فيلم بازمانده ، از نقاط بارز و با ارزش اين اثر است . سيف الله داد مردي از تبار ابريشم بود ، در جاي لازم مثل ابريشم لطيف بود و در زماني مثل آهن قرص و محكم و با تحمل . در خيلي از زمان هاي فيلم برداري بازمانده ، اغلب از دردي در تمام پيكر خود مي گفت . من و بعضي از همكاران ديگرم اين درد را به حساب خستگي و سختي كار مي گذاشتيم ، ولي درد ، عميق تر از تصور ما بود .روحش شاد و در بلنداي برج هايي از ابريشم و حرير در بهشت برين حضور داشته باشد .
زير باران تجربه ارزشمندي براي من بود . هنوز دكوپاژ نور آقاي افخمي را در آرشيو دارم . براي من همان يك فيلم در كنار آقاي داد بودن كافي بود تا اصول اوليه كار در سينما را بياموزم ؛آن قدر كه او دقيق و حساب شده كار مي كرد . با آن امكانات اندك و اكيپ تازه كار ، اولين فيلمش را در قطع شانزده ميلي متري در يك مقياس حرفه اي ساخت . چند سال بعد طرح مستند زندگي در ارتفاعات را به ايشان ارائه دادم ، گفت خوب است ، برو بساز . سال 67 در حلبچه داشتم روي مستند مرثيه كار مي كردم . او با اكبر ثقفي براي ديدار از جبهه ها آمده بود . گرد راه بر صورتش نشسته بود . ملاقات كوتاهي بود. آن ها به سمت جبهه جنوب رفتند و ما مانديم تا كار فيلم برداري را تمام كنيم .
سال 1369 رييس مركز آموزش فيلم سازي باغ فردوس بود . فيلم نامه هور در آتش را نوشته بودم و دوست داشتم او فيلم نامه را بخواند . نظراتي درباره فيلم نامه داد كه خيلي خوب بود ، به طوري كه از او خواهش كردم مشاوره بيش تري بدهد . در بازنويسي بعدي هم نظرهاي كارشناسي مؤثري داد . هنوز فيلم نامه حاشيه نويسي شده ايشان را دارم . وقتي حدود دو ماه در يك اتاق روي مونتاژ فيلم هور در آتش با هم كار مي كرديم ، متوجه شدم او در عالم سينما جمع اضداد است . به ظاهر آدم دانش اندوخته اي مي نمود ، كسي كه قدرت تحليل قوي داشت و بيش تر اهل استدلال بود ، اما ديدم در مواجهه با مسايل هنري و ذوقي بسيار انعطاف پذير و با احساس عمل مي كند ؛ احساسي كه تلفيقي از دانش و معرفت در او بود . آدم شوخ طبعي بود . وقتي استدلال مي كرد به من مي گفت الان فكر مي كني عجب آدم بي ذوقي هستم ! مزاح مي كرد و مي گفت اگر آدم نتواند كسي را بخنداند حتماً يك جاي كارش اشكال دارد . راست مي گفت . او خلوت آدم ها را خوب مي شناخت .
آقاي داد همان گونه بر مونتاژ مسلط بود كه بر كارگرداني و فيلم نامه ، اما نمي دانم از كجا فرا گرفته بود . اين قدر مي دانم كه اگر اراده مي كرد قادر بود همه آثار هنري را تحليل كند . تحليل گر متبحري بود . براي همين فكر مي كردم در كارگرداني فيلم هاي اكشن مي تواند موفق عمل كند اما با ساختن فيلم بازمانده نشان داد كه بسيار فراتر از يك تكنيسين سينما است . او قادر بود علاوه بر ذهن ، روح مخاطب را هم نشانه بگيرد .
بعدها كه معاون سينمايي شد به اقتضاي شرايط كمتر همديگر را ديديم و صحبت كرديم . او هر چند مدير فرهنگي موفقي بود و تلاش مي كرد با كمك اهل سينما قانون مدوني نوشته شود و با اعتقاد به آزادي انديشه تا جايي پيش رفت كه شرايط تصويب فيلم نامه را به كلي برچيد اما حضور او در آن پست حساس جاي نگراني داشت ؛ چون در ذات سياسيون ماست كه در عرصه هاي فرهنگي دست اندازي كنند و نگذارند مديران فرهنگي ما راه كار ويژه خودشان را پيدا كنند .
چند سال بعد كه تازه اشك سرما را ساخته بودم به ملاقات ايشان در بيمارستان رفتم . دوستانش جمع بودند . او طبق معمول با روحيه قوي اش لبخند مي زد و به همه انرژي مي داد . مرا به ديگر دوستانش معرفي كرد و از اشك سرما تعريف كرد . من هم گفتم كار را از ايشان آموخته ام . ايشان تواضع كرد و دوباره با مزاح حرف را عوض كرد . يك سال بعد در بيمارستان شريعتي در حال شيمي درماني بود . رفتم به ديدنش و از پشت شيشه اتاقك گفتم چه طوري مرد بزرگ ؟ خنديد . گفتم آمدم ازت روحيه بگيرم . بيش تر خنديد . گفت چه مي كني ؟ گفتم دارم طرح فيلم نامه اي را كامل مي كنم . انشاالله آمدي بيرون مي دهم بخواني . بعدها كه آمد بيرون ، اوضاع مميزي به گونه اي بود كه ديگر نمي شد آن طرح را جلو برد و گذاشتم كنار .
دو سال پيش براي حضور در جشنواره كوثر به مشهد مقدس دعوت شده بوديم . با سيف الله هم اتاق شدم . او بر بيماري غلبه كرده بود اما هنوز آثارش بود . تحليل اجتماعي جالبي از اوضاع داشت . گفت در شرايط جامعه ما كه جوان ها مي خواهند يك شبه پولدار شوند و به همه چيز برسند و رقابت شديدي در رابطه با ماديات شكل گرفته ، رشد باندهاي مافيايي انكارناپذير است . آن دو روز همجواري در كنار حرم امام رضا(ع) فرصتي بود تا در سكوت بيش تر همديگر را بشناسيم . شايد بهترين روزهاي آشنايي مان بود . غروب ، صحن حرم ، نسيم دل نواز روي فرش هاي قرمز ، نماز مغرب ، بهترين فرصتي بود كه مي توانستيم براي هم دعا كنيم و در خفا چنين كرديم .
يك ماه پيش از انتخابات بر فراز قله اي در رشته كوه هاي البرز بودم كه اولين پيامك انتخاباتي را دريافت كردم . از سيف الله بود . خوشحال شدم چون احساس سرزندگي را در وراي پيامك او حس كردم . ده روز قبل از انتخابات تلفني با او صحبت كردم و حالش را پرسيدم . بيمار بود اما اميدوار . يك ماه پس از انتخابات ، شنيدم حالش خوش نيست ، نگرانش بودم . چند بار تماس گرفتم ، گوشي را برنداشت ، پيامك فرستادم :(سلامتي و شادي شما آرزوي ماست ) ، اما جوابي نيامد . چند روز بعد سفر جاودانه اش را آغاز كرد .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398
/خ
سيف الله براي مديريت و كارگرداني ، فره ايزدي داشت . او هميشه شنونده خوبي بود . در سفري كه از سوي تلويزيون براي انتخاب فيلم به ميلان ايتاليا رفته بوديم ، سيف الله با ما بود . ديدن فيلم ها با او جذابيتشان را دوچندان مي كرد . بعد از آن به فارابي آمديم ، سيف الله نگاهش به توليد پررنگ تر شد وهميشه جزو صاحب نظران تراز اول اين عرصه بود . نظرهايش در شوراها بسيار مغتنم بود . در بخش فرهنگي بنياد شوراي فيلم نامه نويسي كه با هدف (يافت و پرورش سوژه ها) تشكيل شده بود سيف الله نقشي اساسي داشت . از اولين محصولات اين شورا فيلم دست نوشته ها با طرحي ازبهروز افخمي بود . مرحوم مهرزاد مينويي كارگرداني كار را به عهده گرفت و سيف الله مجري طرح آن بود . همان روزهاي اول به من پيشنهاد دادند كه يكي از نقش هاي اصلي فيلم را ايفا كنم اما به دلايلي عذر خواستم و قضيه گذشت . هفته ها پس از آن جريان ، يك روز صبح كه در خانه بودم ، سيف الله تماس گرفت و گفت مي خواهم چيزي از تو درخواست كنم و به خاطر دوستي مي خواهم نه نگويي. قبول كردم ، چون سيف الله داد را باور و او را دوست داشتم . او گفت كه بازيگر يكي از نقش هاي اصلي فيلم كه قرار بود امروز فيلم برداريش شروع شود ، ناگهان به دليل بيماري حاد همسرش دچار مشكل شده و نمي تواند سرصحنه حاضر شود . همه چيز براي كليد زدن آماده شده و الان برنامه به هم ريخته . اگر همين الان بيايي بحران برطرف خواهد شد . لباس پوشيدم و رفتم جلوي دوربين ، البته پس از گريم و كوتاه شدن زياد موهايم .
پس از آن ، سيف الله بيش تر درگير تهيه و توليد و ساخت بود و زمينه همكاري مان كم تر شد تا اين كه براي كاني مانگا باز هم به من لطف داشت و نقش اول فيلم را به من پيشنهاد كرد . زماني كه تست گريمم را مرحوم فرهنگ معيري انجام مي داد و آغاز همكاري دوباره من و سيف الله شكل مي گرفت ، فيلم شيرسنگي از راه رسيد و عموجان .... با سيف الله مشورت كردم و اجازه خواستم ، رخصت داد و رفتم كه البته فكر مي كنم به نفع كاني مانگا هم شد . كاني مانگا علاوه بر اين كه از پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينماي ايران است ، در خارج از ايران نيز در آن زمان تنها فيلمي بود كه فروشي بالاي بيست هزار دلار داشت .
ديگر فقط دوستي ادامه داشت و ياد گرفتن هاي من . يكي از شب هاي موشك باران را با هم صبح كرديم در خانه او ، او تنها بود و خانواده اش در شهرستان بودند . فرصتي شد تا كمي از دريچه چشم او چيزها را ببينم. آن روز صبح من روشن تر از روزهاي قبل آغاز شد .هم به مسايل سياسي اشراف داشت و هم مؤمن بود . زياد مطالعه مي كرد و رمان هم مي خواند . فيلم مي ديد ، زياد هم مي ديد . بزرگ بود و از اهالي امروز بود براي سينما و سينما را بزرگ مي خواست و براي امروز .
زماني كه معاون امور سينمايي شد ، من در تلويزيون بودم . پس از فراغت از معاونت ، ضمن در نظر داشتن ساخت چند فيلم واقعاً فاخر ، به فكر بنا كردن عمارتي بود در سينما كه بتواند در شأن خانواده بزرگ سينماي ايران باشد . او رؤياي تأسيس يك شركت بزرگ سينمايي را داشت كه بتواند مستقل از بادهاي بنيان كن فرهنگي و اقتصادي به حيات خود ادامه دهد و توليداتي درخور جامعه ايران داشته باشد . شركتي با نام (سينماگستر) را بنا نهاد كه در ابتدا بيش از بيست نفر از كارگردانان ، نويسندگان ، بازيگران و تهيه كنندگان سينما با او همراه شدند . بارقه هايي از اميد نمايان شده بود كه بيماري سيف الله امان نداد تا به آن چه مي خواست برسد و بتواند با رياست كاريزماتيك خود نهال نوپاي سينماگستر را از آسيب هاي ابتدايي راه برهاند و سينماي ايران را صاحب يك كمپاني به تمام معنا كند . سكانس بدرقه اش چه باشكوه بود . نيكو زيست و نيكو رفت . اي داد از غم بي دادي .
كمال تبريزي :
اين جا بود كه پي بردم سيف الله داد ، نه به خاطر سختي تصميم گيري در مورد نقاط برش دائماً از من سؤال مي كرد بلكه يك رسم و روش و اعتقاد بود كه او به آن ايمان كامل داشت . بعدها كه به سمت معاونت امور سينمايي وزارت ارشاد رسيد مطمئن شدم كه استنباط كاملاً درستي از روش هاي اجرايي او پيدا كرده ام . زماني كه او براي تدوين قوانين مغفول مانده در عرصه سينما ، جمعي مؤثر و تعيين كننده از متخصصان صنف هاي مختلف سينمايي در وزارت ارشاد تشكيل داد كه شامل انواع تفكر و نگاه هاي متفاوت سينمايي اشخاص ، در گونه هاي مختلف آن زمان بود . اين كه شوراي بزرگ و متنوع مذكور در جلسات متعددي كه برگزار كرد چقدر توانست در تدوين قوانين مورد نياز سينما و به ويژه تعيين نحوه نظارت بر آثار گوناگون و جلوگيري از اعمال سلايق شخصي و سياسي و گروهي موفق شد ، نياز به بررسي جداگانه دارد ، اما مهم ترين نتيجه حاصل از اين جمعيت تاريخي نزديك شدن فكر و دل هنرمندان سينما به يكديگر و مهم تر از آن به دولت مردان سينمايي بود ! اين مجموعه باعث شد كه اختلاف هاي موجود در نگاه هاي متفاوت سينمايي افراد ، به كم ترين ميزان خود برسد و همدلي و همراهي بيش تري ميان آحاد صنوف سينمايي ايجاد شود ؛ ضمن اين كه در عين حال همين شورا باعث شده بود شكاف دائمي و هميشگي ميان دولت مردان و مسئولان سينمايي از يك سو هنرمندان و سينماگران از سويي ديگر ، به حداقل خود برسد و بلكه در بعضي موارد كاملاً از ميان برداشته شود !
فقط در دوران معاونت سينمايي سيف الله داد بود كه ما احساس كرديم با مسئولان دولتي در يك طرف ميز هستيم و مي توانيم با مشاركت يكديگر ، سرنوشت مطلوبي را براي سينماي ايران رقم بزنيم . فقط در چنين صورتي است كه هنر سينما به اوج شكوفايي و سلامت خود خواهد رسيد و يقيناً بر همه جهان تأثير خواهد گذاشت . حالا كه در شرايط امروز ، اين شكاف و فاصله ، متأسفانه به بيش ترين مقدار خود رسيده و نوعي سرخوردگي و يأس و بي تفاوتي بر اهل سينما چيره شده ، جاي خالي سيف الله داد در سينما ، بسيار بيش تر از پيش احساس مي شود. گرچه سيف الله دوستي بود كه نبودش ما را دل تنگ او مي كند ، اما نبود چنين افرادي در ميان مسئولان سينمايي از اين به بعد ما را بيش تر غمگين خواهد كرد . روحش شاد و قرين رحمت الهي باد كه نام نيك از خود در ميان مردمان هنرمند و هنردوست نهاد . آيه الكرسي بازمانده اش ، نثار روح بلند خودش .
عليرضا زرين دست :
فيلم نامه را خوانده بودم و در حقيقت ، اين اولين ملاقات من و آقاي سيف الله داد بود . اولين چيزي كه روي من اثر گذاشت ، چهره اي مصمم ، بااراده و كمي خشن بود كه در ذهن من تركيب شد .
ده روز بود كه از شروع فيلم برداري ما در دمشق مي گذشت و حالا داشتم با سيرت مردي آشنا مي شدم . طبعي معصومانه و كودكانه داشت و روحي دوست داشتني كه احساسات خود را براي شاد شدن و خنديدن و متأثر شدن كنترل نمي كرد . خصوصيات دروني او را مثل يك كريستال مي توانستند ببينند . دقت او در پالايش شخصيت هاي فيلم بازمانده ، از نقاط بارز و با ارزش اين اثر است . سيف الله داد مردي از تبار ابريشم بود ، در جاي لازم مثل ابريشم لطيف بود و در زماني مثل آهن قرص و محكم و با تحمل . در خيلي از زمان هاي فيلم برداري بازمانده ، اغلب از دردي در تمام پيكر خود مي گفت . من و بعضي از همكاران ديگرم اين درد را به حساب خستگي و سختي كار مي گذاشتيم ، ولي درد ، عميق تر از تصور ما بود .روحش شاد و در بلنداي برج هايي از ابريشم و حرير در بهشت برين حضور داشته باشد .
عزيزالله حميدنژاد :
زير باران تجربه ارزشمندي براي من بود . هنوز دكوپاژ نور آقاي افخمي را در آرشيو دارم . براي من همان يك فيلم در كنار آقاي داد بودن كافي بود تا اصول اوليه كار در سينما را بياموزم ؛آن قدر كه او دقيق و حساب شده كار مي كرد . با آن امكانات اندك و اكيپ تازه كار ، اولين فيلمش را در قطع شانزده ميلي متري در يك مقياس حرفه اي ساخت . چند سال بعد طرح مستند زندگي در ارتفاعات را به ايشان ارائه دادم ، گفت خوب است ، برو بساز . سال 67 در حلبچه داشتم روي مستند مرثيه كار مي كردم . او با اكبر ثقفي براي ديدار از جبهه ها آمده بود . گرد راه بر صورتش نشسته بود . ملاقات كوتاهي بود. آن ها به سمت جبهه جنوب رفتند و ما مانديم تا كار فيلم برداري را تمام كنيم .
سال 1369 رييس مركز آموزش فيلم سازي باغ فردوس بود . فيلم نامه هور در آتش را نوشته بودم و دوست داشتم او فيلم نامه را بخواند . نظراتي درباره فيلم نامه داد كه خيلي خوب بود ، به طوري كه از او خواهش كردم مشاوره بيش تري بدهد . در بازنويسي بعدي هم نظرهاي كارشناسي مؤثري داد . هنوز فيلم نامه حاشيه نويسي شده ايشان را دارم . وقتي حدود دو ماه در يك اتاق روي مونتاژ فيلم هور در آتش با هم كار مي كرديم ، متوجه شدم او در عالم سينما جمع اضداد است . به ظاهر آدم دانش اندوخته اي مي نمود ، كسي كه قدرت تحليل قوي داشت و بيش تر اهل استدلال بود ، اما ديدم در مواجهه با مسايل هنري و ذوقي بسيار انعطاف پذير و با احساس عمل مي كند ؛ احساسي كه تلفيقي از دانش و معرفت در او بود . آدم شوخ طبعي بود . وقتي استدلال مي كرد به من مي گفت الان فكر مي كني عجب آدم بي ذوقي هستم ! مزاح مي كرد و مي گفت اگر آدم نتواند كسي را بخنداند حتماً يك جاي كارش اشكال دارد . راست مي گفت . او خلوت آدم ها را خوب مي شناخت .
آقاي داد همان گونه بر مونتاژ مسلط بود كه بر كارگرداني و فيلم نامه ، اما نمي دانم از كجا فرا گرفته بود . اين قدر مي دانم كه اگر اراده مي كرد قادر بود همه آثار هنري را تحليل كند . تحليل گر متبحري بود . براي همين فكر مي كردم در كارگرداني فيلم هاي اكشن مي تواند موفق عمل كند اما با ساختن فيلم بازمانده نشان داد كه بسيار فراتر از يك تكنيسين سينما است . او قادر بود علاوه بر ذهن ، روح مخاطب را هم نشانه بگيرد .
بعدها كه معاون سينمايي شد به اقتضاي شرايط كمتر همديگر را ديديم و صحبت كرديم . او هر چند مدير فرهنگي موفقي بود و تلاش مي كرد با كمك اهل سينما قانون مدوني نوشته شود و با اعتقاد به آزادي انديشه تا جايي پيش رفت كه شرايط تصويب فيلم نامه را به كلي برچيد اما حضور او در آن پست حساس جاي نگراني داشت ؛ چون در ذات سياسيون ماست كه در عرصه هاي فرهنگي دست اندازي كنند و نگذارند مديران فرهنگي ما راه كار ويژه خودشان را پيدا كنند .
چند سال بعد كه تازه اشك سرما را ساخته بودم به ملاقات ايشان در بيمارستان رفتم . دوستانش جمع بودند . او طبق معمول با روحيه قوي اش لبخند مي زد و به همه انرژي مي داد . مرا به ديگر دوستانش معرفي كرد و از اشك سرما تعريف كرد . من هم گفتم كار را از ايشان آموخته ام . ايشان تواضع كرد و دوباره با مزاح حرف را عوض كرد . يك سال بعد در بيمارستان شريعتي در حال شيمي درماني بود . رفتم به ديدنش و از پشت شيشه اتاقك گفتم چه طوري مرد بزرگ ؟ خنديد . گفتم آمدم ازت روحيه بگيرم . بيش تر خنديد . گفت چه مي كني ؟ گفتم دارم طرح فيلم نامه اي را كامل مي كنم . انشاالله آمدي بيرون مي دهم بخواني . بعدها كه آمد بيرون ، اوضاع مميزي به گونه اي بود كه ديگر نمي شد آن طرح را جلو برد و گذاشتم كنار .
دو سال پيش براي حضور در جشنواره كوثر به مشهد مقدس دعوت شده بوديم . با سيف الله هم اتاق شدم . او بر بيماري غلبه كرده بود اما هنوز آثارش بود . تحليل اجتماعي جالبي از اوضاع داشت . گفت در شرايط جامعه ما كه جوان ها مي خواهند يك شبه پولدار شوند و به همه چيز برسند و رقابت شديدي در رابطه با ماديات شكل گرفته ، رشد باندهاي مافيايي انكارناپذير است . آن دو روز همجواري در كنار حرم امام رضا(ع) فرصتي بود تا در سكوت بيش تر همديگر را بشناسيم . شايد بهترين روزهاي آشنايي مان بود . غروب ، صحن حرم ، نسيم دل نواز روي فرش هاي قرمز ، نماز مغرب ، بهترين فرصتي بود كه مي توانستيم براي هم دعا كنيم و در خفا چنين كرديم .
يك ماه پيش از انتخابات بر فراز قله اي در رشته كوه هاي البرز بودم كه اولين پيامك انتخاباتي را دريافت كردم . از سيف الله بود . خوشحال شدم چون احساس سرزندگي را در وراي پيامك او حس كردم . ده روز قبل از انتخابات تلفني با او صحبت كردم و حالش را پرسيدم . بيمار بود اما اميدوار . يك ماه پس از انتخابات ، شنيدم حالش خوش نيست ، نگرانش بودم . چند بار تماس گرفتم ، گوشي را برنداشت ، پيامك فرستادم :(سلامتي و شادي شما آرزوي ماست ) ، اما جوابي نيامد . چند روز بعد سفر جاودانه اش را آغاز كرد .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398
/خ