

ملک در سجده ي آدم (1)
چکيده
در ديوان حافظ فقط يک بار اشاره به اين ماجرا شده است ، و آن در بيتي از غزلي است که اغلب ابياتش به تصريح يا به تلميح ، در خطاب با کسي است که گذشته از آراسته بودن به کمالات ظاهري و باطني ، وصف بارزش آن است که « در حسن او لطفي بيش از حد انساني » در تجلي بوده است ، و همين لطف خاص الهي سبب شده که ملائک در سجده آدم ـ براي پاک داشتن سجده ي خود از هر گونه شائبه ي شرک ـ زمين بوس او را نيت بکنند . هر چند حافظ پژوهان ـ تا آنجا که ما مي دانيم و شرح نظراتشان بيايد ـ به سبب آسان نمايي بيت ، به مسامحه از نکات آن گذشته اند ولي اگر دقت نظر در کار آوريم معني بيت را به علت داشتن بيان اجمالي ، و ناشناخته بودن مخاطب ، و وجود اشارات ، در هاله اي از ابهام مي يابيم ، بدين لحاظ سعي نگارنده ، در اين مقاله بر آن است که دقايق و ظرايف بيت را ، ضمن نقل و بررسي نظرات شارحان ـ تا آنجا که مقدور است ـ بيان کند .
واژه هاي کليدي
مقدمه
صاحبان اين عقيده در توجيه سجده ي ملائک ، به فرمان خدا بر آدم ، متوسل به تعبيرات مختلف مي شوند؛ مثلا اين که ابن مسعود گويد : در آن سجده ، آدم امام بود و ملائک با اقتدا به او ، در حقيقت سجده بر خدا کرده بودند ؛ ( ر ک : ميبدي ، همان ماخذ ) و باز جبائي و ابوالقاسم بلخي معتقدند که آدم در آن سجده قبله بوده ، و ملائک به عنوان قبله بر او سجده کرده بودند . ( طبرسي ، مجمع البيان ، ج 1 ، ص 210 ) ولي ابوالفتوح رازي به دو مناسبت اين اقوال را مردود شمرده است : يکي اينکه فرمان خدا بر ملائک اين بود که سجده بر آدم کنند نه بر امام يا قبله ؛ و ديگر آن که کس نگويد که : « سجدت للقبله » ، يا « للامام » ( رازي ابوالفتوح ، روض الجنان ، ج 1 ، ص 210 )
گروهي ديگر از مفسران ، ميان سجده ي عبادت و سجده ي تکريم فرق قائل شده و سجده عبادت را ، روي بر زمين نهادن ، و خاص خدا ، و حرام بر غير او دانسته اند ، ولي سجده ي تعظيم و تکريم را ، خم شدن و اظهار تواضع کردن ، و جايز بر غير خدا شمرده اند و در اثبات مورد اخير به آياتي از قرآن مجيد ، از جمله بر دو آيه ي زير استناد کرده اند :
« و اذ قال ربک للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابي و استکبر و کان من الکافرين » ( 34 البقره 2) ، « و رفع ابويه علي العرش و خروا له ساجدين » ( 100 ، يوسف ،12) ، که آيه ي نخست درباره ي سجده ملائک به فرمان خدا بر آدم ، و اباء و استکبار ابليس است ؛ و آيه ي ديگر درباره ي سجده ي برادران يوسف (ع) بر او و پدر و مادرش .
قتاده سجده ي ملائک را بر آدم ، سجده ي اطاعت از فرمان حق ـ دانسته ، و ميبدي هم آن نظر را پسنديده و به صواب نزديک شمرده است ؛ ( ر ک : کشف الاسرار ، ج 1 ، ص 144)
طبري گويد که آن سجده ، از نوع سجده ي فضيلت و کرامت بود ؛ بدان مناسبت که خداي تعالي آدم (ع) را خليفه ي خود در روي زمين قرار داده ، و اسماء ( حقايق و نام چيزها ) را به او آموخته بود . ( ر ک : جامع اليان ، ج 1، ص 257 )
به نظر طبرسي نيز آن سجده ، براي گرامي داشت آدم (ع) و بزرگداشت منزلت او ، و مقدم داشتنش بر ملائک بوده است . او بر پايه ي همين آيه ( 34 ، البقره 2 ) ، انبياء را مقدم بر ملائک مي داند ؛ ( ر ک : مجمع البيان ج 1 ، ص 81 )
علامه طباطبايي به استناد دو آيه ي فوق الذکر ، سجده را بر غير خدا ـ مخصوصاً آن زمان که براي تحيت و گرامي داشت باشد ـ جايز مي شمارد ؛ ( الميزان ، ج 1، ص 122)
بحث و بررسي (1) :
« ملک در سجده آدم زمين بوس تو نيّت کرد
که در حسن تو لطفي ديد بيش از حد انساني
(ديوان حافظ ، به تصحيح قزويني / غني ، ص 336 )
در روي خود تفرّح صنع خداي کن
کابينه ي خدا نما مي فرستمت ( ص 63 )
روي تو مگر آينه لطف الهي است
حقا که چنين است و درو روي و ريا نيست ( ص 48 )
ـ انجوي : « طوري » به جاي « حدّي » ( ص 272 )
ـ خانلري ، سايه ، عيوضي ، نيساري : « چيزي يافت » به جاي « لطفي ديد » ، و « طوري » به جاي « حدّي » ( به ترتيب ص 946 ، ص 464 ؛ ج 4 ، ص 2542 ، ج 1 ، ص 573 ، ص 413 ) .
ـ نسخه ي مصحح ، « پژمان » و « خرمشاهي » ، « خلخالي » موافق است با ضبط نقل شده ، ( ر ک : به ترتيب ص 406 ، ص 477 ، ص 405 )
اين ضبط ها به لحاظ مفهوم کلي ، با هم توافق دارند ، زيرا « طور » هم معني با « حدّ » ، و عبارت است از حد و نهايت چيزي ، ( دهخدا ) با اين وصف « حد » واژه اي مانوس است ولي « طور » در معني ياد شده ، اندکي نامأنوس .
و اما واژه « لطف » به لحاظ داشتن معني عرفاني مناسب با مضمون بيت ، ارجح است بر « چيزي » که فاقد آن بار عرفاني است؛ زيرا « لطف» در بيت مورد بحث به معني « دقيقه و خصوصيتي در جمال » است ، که در عين اختصاص به حق ـ تعالي ـ متجلي در حسن ممدوح بوده ، و موجب سجده ملائک ، به فرمان خدا ، بر او شده است ؛ چنان که « لطف » نيز از اسماء افعال الهي است . ( ر ک : دهخدا ، ذيل لطف ، و نيز مقدمه ي قيصري بر فصوص الحکم ابن عربي ، ص 285 ) .
به نظر مي رسد که همه ي اين ضبط ها از خود خواجه حافظ باشد ، يعني خواجه ، آن مصراع را نخست به صورت « که در حسن تو چيزي يافت بيش از طور انساني » سروده ، و بعداً براي دلنشين و مأنوس گردانيدن ، آن را به وجه نقل شده در نسخه ي قزويني / غني تغيير داده باشد .
در ميان نسخ چاپي مورد دسترس ما ، فقط ضبط قدسي که به صورت « که در حسن تو چيزي يافت غير از طور انساني » است به دو علت نامناسب مي نمايد : « نخست آن که خواجه روي آدمي را به استناد شواهدي چند ، از جمله دو بيت :
جلوه گاه صفات الهي مي داند ؛ از اين رو ملائک اگر در آن حسن » ، « چيزي غير از طور انساني » مي يافتند . به سبب مغايرت آن « چيز » با صفات حق ـ تعالي ـ نمي توانستند آن سجده را به نيت خدا بکنند ؛ زيرا فقط آدم (ع) به مدلول حديث قدسي « خلق الله آدم علي صورته » ـ که شرحش بيايد ـ جامع اسماء و صفات الهي است . دوم آن که بر اساس معني کلمه « غير » در « غير از حد انساني » ، احتمال کم و بيش هست ؛ لذا ملائک بر حسني که بر حسب احتمال ، کم از حد انساني باشد سجده نمي کنند .
شارحان ديوان حافظ ـ تا آنجا که نگارنده دسترس به آثار ايشان داشته ـ به جز دکتر رکن الدين همايونفرخ ـ يا غالبا از بيان نکات بيت به مسامحه گذشته اند و يا به ذکر تلميح بيت به آيه ي شريفه ي 34 سوره بقره بسنده کرده اند .
رکن الدين همايونفرخ غزلي را که بيت مورد بحث جزو آن است در مدح شاه شجاع دانسته است که بر پايه اين نظر ، مراد از کلمه ي « تو » شاه شجاع مي باشد ؛ وي مصرع دوم بيت را به صورت « که در حسن تو چيزي يافت بيش از حد انساني « نقل کرده ، و «چيزي » را تعبير به عشق کرده است :
« آدم پس از اين که جان يافت يا جان و روان ، عشق در خميره و قطرتش مخمر گرديد و خداوند براي تعظيم و تکريم مقام عشق به فرشتگان و شيطان فرمان داد که بر آدم سجده کنند و به ستايش او درآيند ، شيطان سرباز زد ... » . ( حافظ خراباتي ، ج 3 ، ص 1643 )
هر چند دکتر غني در جايي از تاريخ عصر حافظ احتمال نداده است که غزل مربوط به بيت مورد نظر در مدح شاه شجاع باشد ، ( ر ک : تاريخ عصر حافظ ، ج 1 ) ولي قرائتي در غزل هست که دلالت دارد بر اينکه آن غزل و به تبع آن ، بيت ما نحن فيه ، به احتمال قوي در مدح شاه شجاع مي باشد . از جمله آن که دو صفت از شاخص ترين صفات شاه شجاع ( تيزهوشي ، و خوش سيما بودنش ) به طور برجسته در آن نمايان است :
هوا خواه توام جانا و مي دانم که مي داني
که هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
گشاد کار مشتاقان در آن ابروي دلبند است
خدا را يک نفس بنشين گره بگشا ز پيشاني
چراغ افروز چشم ما نسيم زلف جانانست
مياد اين جمع را يا رب غم از باد پريشاني ( 336)
که « ديدن ناديده » و « خواندن ننوشته » در آن ، ضمن معني اصلي ( ديدن پنهاني ، و خواندن ننوشته ) تلميح دارد به اينکه شاه شجاع ، مکتب ناديده ، معاني را مي توانست ببيند ، و خط ننوشته قادر بود بخواند ، چنانکه به اين معني در غزلي ديگر ـ که خواجه آن را با تصريح به کينه ي شاه شجاع ( ابوالفوارس ) در مدح وي سروده ـ اشاره رفته است :
«ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ي ما را رفيق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
خيال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شد»
( ص 113 ؛ ر ک : دکتر غني ، تاريخ عصر حافظ ، ج 1 ، ص 330 )
چشم آدم چون به نور پاک ديد
جان و سرّ نامها گشتش پديد
چون ملک انوار حق در وي بيافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت»
( مثنوي ، دفتر اول ، ص 61 )
خلق ما بر صورت خود کرد حق
وصف ما از وصف او گيرد سبق
( مثنوي ، دفتر 4 ، ص 63 )
پي نوشت:
1. در تحرير اين مبحث در نقل ابياتي از حافظ به جز يک مورد مشخص شده- از نسخه مصحح قزويني/غني استفاده شده است.
*عضو هيات علمي واحد خوي
/ن دکتر غني نيز به نقل از تاريخ حسني احتمال داده است که شاه شجاع در نه سالگي از حفظ کلام الله مجيد فارغ شد . ( تاريخ عصر حافظ ، ج 1 ، ص 324 )
و اما اين که دکتر همايونفرخ ، « عشق سرشت بودن آدم » را سبب تفضيل وي بر ملائک دانسته چندان صائب نمي نمايد زيرا آيه ي شريفه ي « و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علي الملائکه » ( 31 ، البقره 2 ) که ميان آيه ي مربوط به اعلام خلافت آدم (ع) « و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه ... » ( 30 ـ 32 البقره ) و آيه ي مربوط به سجده ي ملائک ـ جز ابليس ـ بر آدم (ع) ( 34 ، البقره ) آمده اشاره دارد بر اين که خداي ـ تعالي ـ آدم را به سبب تعليم اسماء و يا بنا به عقيده ي اهل تجلي ، به سبب جامع گردانيدن بر اسماء و صفات خود ، خليفه ي خويش در روي زمين قرار داده ، و به ملائک فرمان داده که بر وي سجده کنند . چنان که خوارزمي نيز در شرح فصوص الحکم ابن عربي ، « تعليم اسماء » را در آيه ي نقل شده در بالا ، تعبير به اعطاي اسماء و صفات الهيه بر آدم (ع) کرده است :
« و آدم الاسماء کلها » يعني به آدم عطا داد حضرت الهي ، به فيض نامتناهي ، اسماء و صفات الهيه را ... » ( ص 341 )
مولوي نيز در اين خصوص ـ با تعبيري نزديک به آن ـ سجده ملائک را بر آدم ، سجده بر نور خدا دانسته که در آدم ظهور کرده بود : گذشته از آيه ي فوق الذکر ، حديث نبوي « خلق الله آدم علي صورته » نيز ـ که پيش تر نقل شد دلالت دارد بر همين جامعيت آدم بر اسماء و صفات الهي ، چنان که خوارزمي در شرح آن گويد :
« مراد از « صورت » ، اسماء و صفات الهيه است؛ يعني حق ـ سبحانه و تعالي ـ انسان را موصوف به جميع اسماء آفريد ، بل موصوف به هويت خويش که مختفي است »؛ ( شرح فصوص الحکم ، ص 623 )
مولوي نيز در اين خصوص مي فرمايد : و اما مرجع ضمير « تو » در بيت مورد بحث ، در نوشته ي دکتر استعلامي « محبوب » است ؛ و در نوشته ي دکتر هروي ، « ممدوح » ( رک : به ترتيب ، درس حافظ ، ج 2 ، ص 1197 ؛ و شرح غزلهاي حافظ ، ج 3 ، ص 1944 ) جز ايشان ، ديگر شارحان ـ تا آنجا که بر ما معلوم شده - اشاره به مرجع آن نکرده اند ؛ با اين حال اغلب آنان بر تلميح داشتن بيت به آيه ي 34 سوره بقره ، و يا آيه ي 81 ؛ سوره اعراف اشاره کرده اند .