

احمق باشي با حال تري !
نويسنده:هادي مقدم دوست
يادداشت نويسنده فيلم نامه «بي پولي»
2ـ وقتي دو تا ماشين با هم تصادف مي کنند ناگهان يکي از راننده ها دستي را مي کشدو بيرون مي پرد و با پرخاش مي پرسد :«چرا اين طوري رانندگي مي کني ؟»و بعد احيانا شروع مي کند به توهين و صدمه رواني!به اين فکر مي کنم که آن راننده در ابتداي امر سؤال کرده است :چرا اين طوري رانندگي مي کني ؟اين «چرا جويي»برايم جذاب است اما مي دانم اين چراجويي از نوع پرسش گرانه نيست . بيش تر يک چراي معترضه است. خيلي شنيدم که تماشاگران به شخصيتي که ليلا حاتمي نقش آن را بازي مي کند گفتند که :«شکوه يک زن ابله و کم هوش است !»و با همان چراي معترضه از او مي پرسند که چرا با ايرج زندگي مي کند و چرا دمار از روزگار او در نمي آورد. به نظر مي رسد تماشاگران خيلي سريع از دست شکوه عصباني مي شوند اما اصولا عصبانيت شان ناشي از دلسوزي شان به آن هاست . عصباني شدن از روي دل سوز ي يکي از حالت هاي شايعي است که در زندگي هم زياد مي بينيم . آن ها با قاطعيت به شکوه توصيه مي کنند که از اير ج طلاق بگيرد .
3ـ چند با ر شنيدم که تماشاگران پشت سرم در سينما به ايرج روي پرده مي گويند :«برو ماشينت را بفروش -برو به زنت راستش را بگو ...برو فرش زير پايت را بفروش -پاشو برو سر يک کاري ...برو ساعتت را بفروش ...وقتي تماشاگران اين حرف هارا مي زدند با خودم احساس مي کردم تماشاگر در مقامي قرار گرفته که به آدم توي فيلم دارد نصيحت مي کند. معمولا اين فيلم ها هستند که مي خواهند آدم ها را نصيحت کنند اما درسالن بارها ديدم که تماشاگران شخصيت هاي روي پرده را نصيحت مي کردند و از ايرج مي خواستند با قاطعيت عليه ترس خود شورش کند .
4ـ بعضي جاها خواندم و شنيدم که پرويز (حبيب رضايي )از نظر برخي يک کلاه بردار منفي تلقي مي شود. گمان مي کنم دليلش اين باشد که چک دوميليوني دستمزد ايرج که از پرويز گرفته بود هيچ وقت پاس نشد. به نظر مي رسد برخي بر اين عقيده اند با کسي که اجرت کار ادم را بالا بکشد همکاري و صلح ديگر اصلا و ابدا ميسر نيست . به همين دليل وقتي ايرج در انتها از پرويز پيش شکوه تعريف مي کند ،براي برخي جاي تعجب دارد و به خود مي گويند :«مگر او دستمزدت را داد که دوباره با او همکاري مي کني؟!»
5ـ سيامک انصاري و فرهاد شريفي نفري پنج هزا ر تومان و بابک حميديان ده هزار تومان پول روي هم مي گذارند تا به جاي سه ميليوني که ايرج از منصور در خواست کرده به احمد رنجه بدهند که او دست خالي نرود .ايرج از اين که منصور به او سه ميليون را نداده خيلي عصباني مي شود و بعد که مي فهمد او حتي معتاد هم هست به او مي گويد :«اگر توي جوب هم بيفتي با تو کاري ندارم .»اما ايرج به رغم همين حرفي که زده در دفتر منصور مي ماند و ماشينش را به او مي دهد تا با ان کار کند و بعد باز هم دعوا مي کنند و باز با هم دم خور مي شوند. يکي از تماشاگران مي گفت :«عيب فيلم معلوم شد!»او مي پرسيد :«چه طور ايرج بعد از اين که منصور با او همچه معامله اي مي کند باز هم با او سرو کاردارد ؟چرا او را از خود نمي راند ؟»او با قاطعيت معتقد بود که ايرج بايد همان بار اول قيد منصور را مي زد و ديگر اسم او را نمي آورد. او اين تصميم ايرج را «عيب فيلم »
مي دانست !
***
همه اين ها را که مي ديدم فکر مي کردم تماشاگر چه قدر نسبت به شخصيت هاي فيلم در حال نمايش عکس العمل نشان مي دهد .البته در تمام اين واکنش ها قاطعيتي مشهود ديده مي شود . ولي من اين قاطعيت ان ها را باور نمي کنم . تماشاگرها هم مثل ماهي قهر مي کنند و هي اشتي مي کنند و هي مدارا مي کنندو هي مدارا مي کنند و هي مدارا مي کنند.
منبع:ماهنامه فيلم شماره 401