صورت از بي صورتي آمد بيرون ....

« مكاشفه تاريخ »‌يكي از دغدغه هاي اصلي حسن فتحي است كه نشانه هاي آشكارش را در مجموعه هاي تلويزيوني پهلوانان نمي ميرند ، شب دهم ، روشن تر از خاموشي ، مدار صفر درجه و همين پستچي سه بار در نمي زند مي بينيم . اين مواجهه تاريخي ، همواره با نوعي آسيب شناسي فرهنگي توأم بوده و به نظر مي رسد كه
دوشنبه، 22 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صورت از بي صورتي آمد بيرون ....

صورت از بي صورتي آمد بيرون ....
صورت از بي صورتي آمد بيرون ....


 

نويسنده : جواد طوسي





 

بررسي و نقد فيلم پستچي سه بار در نمي زند
 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در خانه دلگير نگه نتوان داشت
آن را كه سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
«هزارو يك شب ، حكايت شهرباز و برادرش شاهزمان »
« مكاشفه تاريخ »‌يكي از دغدغه هاي اصلي حسن فتحي است كه نشانه هاي آشكارش را در مجموعه هاي تلويزيوني پهلوانان نمي ميرند ، شب دهم ، روشن تر از خاموشي ، مدار صفر درجه و همين پستچي سه بار در نمي زند مي بينيم . اين مواجهه تاريخي ، همواره با نوعي آسيب شناسي فرهنگي توأم بوده و به نظر مي رسد كه نگاه مستقيم سياسي براي او جاذبه چنداني ندارد . در كنار اين دلبستگي اوليه ، با مخاطب شناسي عام تري در بعضي از آثار فتحي روبه رو هستيم كه نمونه هاي شاخصش را در مجموعه هاي ميوه ممنوعه و اشك هاو لبخندها و فيلم ازدواج به سبك ايراني مي بينيم .
پستچي سه بار در نمي زند، دومين فيلم بلند حسن فتحي ( در مقايسه با ازدواج به سبك ايراني ) ، زبان تصويري و كلامي پيچيده تري دارد . منتها او سعي كرده با ايجاد كشش و جذابيت در گفتار و ريتم كلي فيلم و ايجاد موقعيت هاي نمايشي در سه طبقه لوكيشن اصلي فيلمش ، اين « پيچيدگي » دافعه ايجاد نكند . نوع روايت پردازي ، همچون قصه هاي مثنوي و هزارو يك شب ، تودرتو و از زبان چند شخص است كه به سه مقطع از تاريخ معاصر اشاره دارد . راويان اصلي ، پسر و دختر اين زمانه ( حبيب و سارا ) و پسربچه كنيز شازده هستند . خود فتحي به عنوان داناي كل ، حضور كم رنگي دارد كه مكث دوربين در شروع و انتهاي فيلم بر سه تيله روي تشك تاب داخل حياط ( به عنوان يك حركت و رفت و برگشت دايره وار يا توجه هرازگاه به هواي منقلب و توفاني حياط خانه قديمي ) ، از آن جمله است .
ما از طريق حبيب و سارا به داخل اين خانه راه مي يابيم . گويي آن دو بايد وارد اين عمارت متروكه شوند و در كابوس هاي ذهني شان ، اشباح تاريخ را ببينند و تكامل يابند . حسن فتحي در نقطه ديد آرمان خواهانه اش براي اين نسل پريشان حال و نامتعادل و هويت باخته و در عين حال كنجكاو و جسور و جست و جوگر ، حسابي جدا باز مي كند . او براي نمايندگان اين نسل ( سارا و حبيب ) بستري فراهم مي سازد تا در هم جواري با تاريخ و مواجهه با بعضي از قربانيانش ،‌از كابوس هاي ذهني شان خلاص شوند و به آرامش و تفاهم برسند . در اين سفر ذهني و رفت و برگشت تاريخي ، نوع دكوپاژ در طبقات مختلف خانه منطبق با ريتم زندگي و خصايص فردي و شخصيتي آدم ها و ميزانس صحنه است . در دنياي هذياني و كابوس گونه سارا و حبيب و مناسبات و كشمكش هاي آن ها با ريتم و ضرباهنگ تندي سروكار داريم كه كاملاً با شرايط فرهنگي / اجتماعي / اخلاقي اين زمانه هم خواني دارد . در طبقه دوم كه اختصاص به دنياي « ابرام غيرت »‌و « مهوش » دارد ، اين ريتم و دكوپاژ مبتني بر لودگي و ظاهرفريبي و حسي از عدم اعتماد است ؛ تركيبي از شكل اجراي نوازندگان و بازيگران بنگاه هاي شادماني خيابان سيروس سابق و تئاتر ها و آتراكسيون هاي لاله زاري . اما در طبقه سوم با سكون و ثباتي در آستانه فروپاشي ( همچون آرامش قبل از توفان ) مواجهيم . ريتم در اين موقعيت بايد با زوال و از دست رفتگي شازده صولت الدوله و همسرش انيس خاتون و نوستالژي متفاوت آن ها و قالب تعزيه گونه اين فصول انطباق داشته باشد . شيوه ديالوگ نويسي فتحي براي اين سه فضا و موقعيت مستقل ، از جنس آدم ها و زمانه اي است كه در آن زندگي مي كنند ، و بر اساس تعلق خاطر و وسواس او نسبت به كلام تلاش شده داراي ريتمي موزون و آهنگين باشد .
اما موسيقي به شدت سينمايي فردين خلعتبري در اين موقعيت هاي مكاني و تاريخي ، ساختاري واحد دارد كه با ملودي ها و وارياسيون مختلف اجرا مي شود . تركيب سازهاي او براي هر طبقه ، شناسنامه اي خاص در نظر گرفته است : ملودي تعزيه براي طبقه شازده صولت ، سازهاي مربوط به دوران بعد از كودتاي 28 مرداد ( با حضور پررنگ آكاردئون ) براي ابرام غيرت و مهوش و اركستر زهي براي دنياي عصبي و ماليخوليايي سارا و حبيب در طبقه اول ، در تدوين سنجيده و فكر شده حسن دوست ( با توجه به همفكري اوليه ميان او و فتحي ) ، بيش از آن كه حسي تعلق آميز و توأم با دلهره و وحشت مد نظر باشد ، نمايش و پيوند هنرمندانه سه وضعيت تاريخي اهميت دارد . در اين تداخل زماني ، نمايندگان نسل بي قرار و تيپاخورده اين دوران با خيره شدن به گذشته هاي خون بار نه چندان دور و مواجهه با قربانيان و مقابله با آدم هاي بي هويتي كه هر دوره براي يكي سينه مي زنند و رونوشت برابر اصل هم هستند ، به رشد و آگاهي مي رسند ( توجه كنيم به تغيير ادبيات و گفته هاي سارا و حبيب در يك سوم پاياني فيلم كه البته در مورد سارا اين تغيير كلامي زودتر اتفاق مي افتد و خلق الساعه است .)
اين تعلق و هويت مندي ، ريشه در يك ارتباط تنگاتنگ تاريخي دارد . از آن گرايش هاي سياسي و آرمان گرايي محكوم به شكست حبيب در شرايطي كه به عنوان محبوب انيس خاتون و مهوش ( در هيأت عكس هايي مخفي شده نزد يار) نمايانده مي شود ، به حبيب زخم خورده و بي اعتماد اين زمانه مي رسيم كه با ذهن جنون زده اش به ستيز - مبتني بر سوء تفاهم - با هم نسل خود مي پردازد . چراغ قوه او در آن هزارتوي هولناك ، متوجه تابلوهايي مي شود كه سوژه هاي غريب و دفرمه شان با دهان باز فرياد مي زنند و گويي گذشته و حال « حبيب » هايي را نشان مي دهد كه از آن سرگشتگي و آرمان خواهي كلاسيك ،به اين پريشاني و آنارشيسم رسيده اند . اولين تلنگر در جهت خودشناسي و آگاهي حبيب معاصر هنگامي به او زده مي شود كه به آن اتاق پر از صورتك ها مي آيد و صورتك خود را مي بيند . او از گذشته مسخ شده ، فراتر مي رود و اين جرأت را پيدا مي كند كه در هزار توي هولناك تاريخ پرسه بزند . سارا نيز با همين ذهن كنجكاو و جست و جوگر و واهمه هاي پايان ناپذير ، استحقاق استحاله و رستگاري را دارد . در يك بازي و برش تصويري موجز و چشم گير ، از پاشيده شدن آب ليوان از سوي پسربچه راوي ، به ريختن آب به صورت سارا كات مي شود . او نيز به دنبال اين شوك توأم با آگاهي ، در صحنه هايي با قربانيان عشق (انيس خاتون و مهوش) روبه رو مي شود اما نمي گذارد كه واقعيت وجودش با اين اشباح سرگردان پيوند بخورد و همه آن كابوس هاي هولناك را پشت سر مي گذارد .
شخصيت هاي برگزيده فتحي در طبقات دوم و سوم ، آدم هاي «دوسرباخت » هستند . آن ها قرباني مي شوند و قرباني مي گيرند . به قول سارا ( پس از كسب آگاهي تاريخي و فرهنگي ) : «‌اوني كه قربوني مي شه ، فرقي با اوني كه قربوني مي كنه نداره » . اما حبيب در انتهاي اين سفر پرعذاب ولي روشن بينانه به سارا مي گويد : « صبح فردا كه بيدار بشيم شايد همديگر رو نشناسيم .» سارا در جوابش مي گويد : «‌عكستو پيش خودم نگه داشتم » . در اين موقعيت معاصر تاريخي نيز كماكان « عكس » ، اهميت عاطفي و ارتباطي خود را حفظ مي كند ؛ منتها با مفهومي متفاوت و توأم با تعقل . اگر زنان شب دهم و مدار صفر درجه و انيس خاتون و مهوش پاكباختگان و زخم خوردگان عشق بودند ، سارا به عنوان شمايلي از زن پي گير و متفاوت امروز با درك درست گذشته ، در نقطه اي واقع بينانه به عشق خوشامد مي گويد . او ديگر با آن شيفتگي سنتي و نوستالژيك عاشق نمي شود و بدون اداي كلام و راز و نياز عاشقانه ، ماهيت وجودي «‌عكس » را مي پذيرد .
زبان تكامل يافته و مجذوب كننده حسن فتحي در پستچي سه بار در نمي زند را نمي توان منكر شد ، اما اين واقعيت را هم نبايد ناديده گرفت كه در قسمت انتهايي فيلم ( در هر دو نسخه جشنواره و نمايش عمومي ) با نوعي انقطاع و عدم پيوستگي حسي و رواني روبه رو هستيم . شايد اين حجم انبوه صورتك هاي درهم تنيده شده و دنياي كابوس گونه اي كه فتحي براي مان به تصوير كشيده ، اين فرصت و فراغت را نمي دهد تا مثل سارا و حبيب بتوانيم آن جاده پر پيچ و خم را با تمركز و آرامش خاطر طي كنيم و به مقصد برسيم .
منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط