

محمد علي کشاورز، بازيگر مادر
تفاوت فرهنگي
کار را شروع کرديم. به عقيده من هر بازيگري بايد براي نقشي که دارد، بيوگرافي بنويسد و با کارگردانش در ميان بگذارد که اگر حک و اصلاحي هست، با هم انجام بدهند. من هم اين کار را کردم.مشخصات نقش من اين بود که پدرش يک افسر بود که در زمان رضاشاه به جنوب تبعيدش مي کنند، ولي او با دايي اش در کارخانه روده پاک کني همکاري مي کند و موفق مي شود و با آلمان هم ارتباط تجاري دارد. سواد دارد، منتها چون در محيطي زندگي کرده که به دور از محيط اصلي خانوادگي اش است، داراي خصوصيات پسر يک افسر روشنفکر نيست. او برادرش را که آلماني مي دانسته، سرکار مي گذارد و بعد هم او را بيرون مي کند و با همان چند کلمه آلماني که بلد است، کارش را راه مي اندازد. با اين حال آن خصوصيات لمپني را دارد. در عين اين که خيلي آدم با احساسي است، برخوردهاي اجتماعي اي که در کودکي با او شده، از نظر رواني روي او اثر گذاشته و عقده هايي رواني را باعث شده. از نظر خانوادگي هم زنش آن قدرها به او توجهي نداشته و در سراسر فيلم هم مي بينيد که فقط اسم اين زن مي آيد و خانه اش را مي بينيم که بسيار شيک است و زنش با قايق در استخر حرکت مي کند... وقتي هم که تنها با مادرش صحبت مي کند، مقداري از زنش گله مي کند.آدمي است که به برادرهاي ديگرش محلي نمي گذارد. برادر ديوانه را مي گذارد تيمارستان. در عين حال که خواهر کوچک تر را دوست دارد، ولي با هيچ کدام از خواهرها و برادرها رابطه عاطفي خاصي ندارد. حتي با مادرش هم نمي تواند آن قدرها احساسش را بيان کند. ولي در صحنه آخرش مي فهميم که چقدر به مادر علاقه دارد.
واقعاً علي حاتمي از نظر کارگرداني و محمود کلاري از نظر فيلمبرداري فوق العاده بودند. يک صحنه عجيب و غريب بود که البته يک روز تا غروب تمرين کرديم. صحنه اي که مادر روي تخت خوابيده دارد برنج پاک مي کند و بعد فريما فرجامي مي آيد و دوربين با يک برداشت از روي من حرکت مي کرد و مي رفت در اتاق مادر و روي تخت مادر. امين تارخ مادر را مي خواباند و دوربين مي آمد توي يک پنجره و از پنجره مي ديديم که دختر(فرجامي)آمده و اکبر عبدي با او مي آمد بالا. بعد دوربين از پله ها مي آيد بالا و مي آيد در اتاق محمدابراهيم و او شروع مي کند به حرکت کردن و ديالوگ گفتن و راه رفتن و مي رود به اتاق مادرش. همه اين ها يک پلان بود که کار خيلي مشکلي هم از نظر فيلمبرداري و هم از نظر کارگرداني بود.
به رغم اين که برخي شباهت هاي زيادي ميان محمدابراهيم و شعبون استخوني هزاردستان قائل مي شوند، معتقدم اين دو نقش هيچ شباهتي به هم ندارند. به علي هم گفتم مراقب باش که من کارهايي که مي کنم شبيه شعبون نباشد و علي هم گفت که اين دو شخصيت با هم تفاوت بسياري دارند و مهم ترين تفاوت هم تفاوت فرهنگي است. شعبون آدم لمپني بود که فقط زور داشت و مغز نداشت؛ بهش مي گفتند بکش، مي رفت و مي کشت. کارش اين بود که استخوان جمع مي کرد و سريشم درست مي کرد. در حالي که محمدابراهيم از پدرومادر تحصيلکرده اي بود، مضافاً از نظر اقتصادي وضعش خيلي خوب بود. تاجر روده بود. ماشين آخرين سيستم داشت. درس خوانده بود. محيط رويش اثر گذاشته بود و تبديل به آدمي لمپن شده بود و به همين دليل هم شباهت هايي با شعبون پيدا مي کرد، و الا تفاوت هاي زيادي با او داشت.
منبع: صنعت سينما- 91