

وداع با اسلحه
ترجمه: شيرين احدزاده
گزارش توليد «جانِ عزيز» (Dear John) ساخته ي لاسه هالستروم
جرقه ي نوشتن اين فيلمنامه زماني در ذهن مارتي باون تهيه كننده خطور كرد كه پيش نويس رمان پر فروش نيكلاس اسپاركز قبل از چاپ به دستش رسيد. باون مي گويد: «حس كردم حسابي مرا تحت تأثير قرار داده است. اسپاركز طوري مي نويسد و كارولينا را به تصوير مي كشد كه آدم بين شخصيت ها و دنيايشان گم مي شود. گره هايي در داستان وجود داشت كه انتظارش را نداشتم. وقتي كتاب را كامل خواندم، بزرگترين نگرانيام اين بود كه نتوانيم بازيگري پيدا كنيم كه بتواند به خوبي از عهده ي نقش بربيايد. سرباز مي خواهد هر آنچه در توان دارد براي كشورش انجام دهد ولي بخشي از وجودش همچنان لطيف است كه عاشق دختري شده و احتمال دارد قلبش بشكند.»
باون در مورد چنينگ تاتوم مي گويد: «چنينگ را در چندين فيلم ديده بودم و به خودم گفتم اگر او اين نقش را بپذيرد خيلي عالي مي شود. كتاب را به نمايندهاش داديم و چنينگ هم آن را خيلي پسنديد. فوق العاده بود. جان عزيز فيلم را پيدا كرده بوديم.»
باون و وايك گادفري، شريكش در تهيه ي اين فيلم مي دانستند كه پروژه بعديشان را پيدا كرده اند. همان طور كه كتاب "جان عزيز" موفقيت كسب مي كرد و تجديد چاپ مي شد، فيلم آن ها هم به سرعت شكل و قالب خود را پيدا مي كرد. تهيه كننده ها براي نوشتن فيلمنامه اقتباسي از اين رمان به سراغ جيمي ليندن فيلمنامه نويس رفتند. ليندن كه تجربه اي در نوشتن فيلم هاي عشقي نداشت اول آن را نپذيرفت. او مي گويد: «اما همچنان به آن فكر مي كردم و نمي توانستم لحظه اي از فكر آن فارغ شوم.»
تهيه كنندگان بعد از انتخاب فيلمنامه نويس يك قدم مهم ديگر نيز بايد برمي داشتند و آن هم گرفتن امضاي قرارداد از لاسه هالستروم براي كارگرداني اين فيلم بود. فيلم هاي موفق هالستروم به خاطر احساسات ناب و تصاوير غني و شخصيت پردازي، نوميدي ها و غافلگير كردن هايش شناخته شده هستند. جان و ساوانا در جان عزيز نيز تا حدي از شخصيت پردازي هاي پيشين هالستروم و انعطاف پذيري آنها بهره برده بودند، مانند اينگمر (آنتون گلانزليوس) در اولين فيلم موفق بين المللي هالستروم زندگي ام همچون سگ و گيلبرت (جاني دپ) در گيلبرت گريپ چه مي خورد؟ هومر (توبي مگوآير) در قواعد خانه سايدر؛ ويان (ژوليت بينوش) در شكلات. باون مي گويد: «اگر فيلمنامهاي داريد كه احساسي است و مي خواهيد فيلم تان قوي و تأثير گذار باشد و در عين حال وارد دنياي ملودرام نشويد، آن وقت بايد تنها به سراغ يك كارگردان برويد: لاسه هالستروم. او به راحتي مي تواند همه چيز را كاملاً ملودرام كند يا به شكلي كاملاً عقلاني دربياورد. حفظ ارتباط كامل با احساسات و توانايي ارائه آن در قالب صداقت، او را به كارگرداني ويژه مبدل كرده است.»
هالستروم مي گويد: «بيش از هر چيز آدم هاي اين داستان توجهم را جلب كرد؛ دو جواني كه عاشق هم مي شوند. معمولاً داستان هاي شخصيت مدار برايم جالب هستند. احساسات عميق را دوست دارم، ولي دوست دارم از احساسات گرايي پرهيز كنم. خط باريكي آن ها را از هم جدا مي كند و من دوست دارم روي اين خط راه بروم و ببينم آيا مي توانم از عهدهاش بربيايم. مي خواهم ريشه هاي آن را در واقعيت بيابم و تا جايي كه مي توانم آن را صادقانه و حقيقي نگاه دارم.»
همه عوامل يك صدا از هالستروم تعريف مي كنند. آماندا سايفريد مي گويد: «او روي كارش متمركز است. همه چيز را به دقت زير نظر دارد، خوب مي بيند و خوب مي شنود. او اروپايي است. سوئدي ها ويژگي هاي خاصي دارند.» ريچارد جنكينز مي گويد: «لس سعي مي كند چيزهايي را كه آشكار نيستند، ببيند و پيدا كند. او آدم بخشنده اي است و كارهاي گروهي را به خوبي انجام مي دهد و بازي هاي واقعي و زنده را دوست دارد. همان چيزي است كه آدم در شروع هر پروژه دوست دارد با آن مواجه شود.» هنري توماس مي گويد: «دليل اصلي همكاري من در اين فيلم، لس هالستروم بود. تجربه كرده ام كه كار با كارگردانان بزرگ روحيه و توان آدم را بالا مي برد. در اين كار خيلي احساس آرامش داشتم.» ليندن مي گويد: «او بهترين فرد براي كارگرداني اين نوع فيلم هاست، چون غريزه ي خوبي دارد همين طور كه طبق فيلمنامه پيش مي رفتيم هر لحظه نگران آن بود كه چيزي باشد كه فيلم را به سمت احساساتي گري سوق دهد. دوست داشت به شخصيت ها اجازه دهد كه در سكوت حرفشان را بزنند تا لازم نباشد براي هر اتفاقي توضيح بدهند.» كارا ليندستروم طراح صحنه مي گويد: «كنجكاوي لاسه به كل مراحل ساخت فيلم رنگ و بوي ديگري داد. البته او صحنه هاي خوب مي خواست، اما چيزي كه براي من مهم بود اين بود كه مي خواست بداند هر چيزي به چه دليل براي صحنه ها مناسبند يا چرا من فكر مي كنم لازم هستند، بحث كردن در اين موارد كار را براي من لذت بخش مي كند.» قرار دادن پرچم سوئد در بين ساير پرچم ها برفراز اردوگاه افغان ها از جمله اقداماتي بود كه او براي اداي احترام به هالستروم انجام داد.
چنينگ تاتوم در فيلم هاي رمانتيك زيادي بازي نكرده است. او مي گويد: «وقتي آدم بزرگ مي شود خودش را در حال دويدن به اين طرف و آن طرف و پريدن از روي ساختمان ها مي بيند. به نظر خيليها داستان هاي عشقي خوب زيادي وجود ندارند، بنابراين فكر مي كنم اين موقعيت خيلي خوبي بود كه به دست آوردم. نيكلاس اسپاركز كارهاي زيبايي دارد، اما اين كتاب ويژگي هايي دارد كه ساير آثارش ندارند. به نظر من خيلي جالب بود كه كاري ملايمتر انجام دهم، بنشينم و بازي كنم.»
ليندن مي گويد: « خيلي تلاش كرديم تا شخصيت ساوانا تا جاي ممكن دوست داشتني از آب دربيايد. آماندا خيلي تلاش كرد تا لحظه هاي ملودرامي كه در نقشش ممكن بود به شخصيت آسيب برساند را از بين ببرد. براي رسيدن به اين هدف بايد با احساس بود نه احساساتي و آماندا كاملاً مي دانست چه كار بايد بكند.»
سايفريد مي گويد: «ساوانا دختر خوبي است. زني جوان، باهوش و روشنفكر است كه زندگي را خيلي سخت نمي گيرد. در ضمن رمانيتك هم هست. براي همين با جان جفت و جور مي شود. فكر مي كنم قبل از جان عاشق كس ديگري نبوده و خيلي زود به اين حس رسيده كه گويا سال هاست كه او را مي شناسد ولي با گذر زمان مجبور مي شوند به جاي ديدارهاي روزانه دو هفته يك بار يكديگر را ببينند. ساوانا بدون او احساس تنهايي مي كند و اين واقعيت كه او يك سرباز است و جانش در خطر است او را نگران مي كند.»
ليندن مي گويد: «براي ايجاد لوكيشن هايي از سراسر دنيا در يك منطقه آدم بايد خيلي خلاق باشد. گروه طراحي صحنه بايد خيلي با مهارت و حرفه اي باشد تا به مخاطب بقبولانند كه صحنه اي كه مي بينند مربوط به آفريقاست نه همين چارلستون خودمان.» مدبر فيلمبرداري، تري استيسي مي گويد: «وقتي اول فيلمنامه را خواندم به نظرم آمد كه مانند يك فيلم كلاسيك قديمي از نوع وداع با اسلحه است، اما وقتي ساخته شد با بهره گيري از لوكيشن هاي فوق العاده حالتي اسطورهايتر به خود گرفت.» گوين مك كالي، مشاور امور نظامي تاتوم بود. او دو دوره در افغانستان و عراق حاضر بوده است. هالستروم از تجربه گرفتن صحنه هاي نظامي راضي و خوشحال بود: «چيزهاي زيادي در مورد ارتش ياد گرفتم و بيش از پيش براي آنچه انجام مي دهند ارزش قائلم. به عنوان يك بازديد كننده شش ماه در دنياي آن ها زندگي كردم. واقعاً قابل احترامند.»
در پايان تاتوم مي گويد: «براي من اين فيلم در مورد احساسات و يافته هاي جان است اينكه مي توان عشق ورزيد. نمي دانم آيا پيش از اين هم عاشق شده بوده يا نه، اما در اين فيلم عشق را مي يابد و براي آن مي جنگد.» سايفريد مي گويد: «اميدوارم داستان اين فيلم بتواند مخاطبان را در خود غرق كند و ميزان عشق موجود در بين آدم هاي آن و كارهايي كه براي آن مي كنند آنها را شگفت زده كند» هالستروم مي گويد: «از نتيجه كار خيلي راضي هستم. از نظر احساسي قوي است هر چيز كه براي يك فيلم دوست دارم در اين فيلم موجود است، به آن افتخار مي كنم.»
Movie Web (May.2010)
منبع:مجله ي صنعت سينما، شماره ي 95
/ن