

ساكنان سرزمين سكوت
جايگاه فيلم هاي فرهنگي و سينماي متفاوت در کشور آمريکا به گونه اي است که سينماي هاليوود به لحاظ فکري از اين آثار تغذيه مي کند. به عنوان مثال فيلم ال مارياچي (روبرت رودريگز) بعد از آن که در قالب فيلمي متفاوت ساخته شد مورد توجه هاليوودي ها هم قرار گرفت و نمونه هاليوودي آن نيز ساخته شد.بنابراين مي بينمي که در آمريکا هردو نمونه اين سينا در کنار هم ودرتعامل مثبت بايکديگر به فعاليت ادامه مي دهند و وجود هيچ يک مانع وجود و فعاليت ديگري نيست. مي توان با برنامه ريزي درست و ايجاد جايگاه وهويت براي هردوگونه سينما، هم امکان توليد فيلم هاي فرهنگي را به وجود آورد و هم به سينماي گيشه ،جان بخشيد که البته اين کار نيازمند شناخت کافي از سينما و کاربرد آن در جامعه از سوي مديران است .
(شبانه، شبانه روز)
دو مسافر خسته از سفري بي آغلز وپايان خسته از بي پناهي وناآشنايي با راه هاي هزارپيچ و جاده هاي دور ودراز. خسته از همسفران نيمه راه که در هر ايستگاه با اشتياق سوار و در ايستگاه ديگر بي رغبت و گلايه مند از بيراهه هاي راه وبي رحمي راهبانان ،پياده مي شوند، ... بي هيچ توضيحي. جاده هاي کويري بي درخت وسايه و سرود باران .بي چشم انداز و بي نقطه اي براي ايستادن يا نشستن و نفس کشيدن... وآسماني بي حتي لکه ابري تا بي کران خاکستري.
حرف زدن درباره يک فيلم اکران نشده ، حرف زدن درباره يک کودک نارس به دنيا نيامده است .حرف زدن درباره يک عشق هنوز شکل نگرفته ... هيچ کس نمي تواند بفهمد نگراني يک ماد براي کودکي که هنوز نيست چه مفهومي دارد آن چه بر فيلم شبانه گذشت بيش تر به خوابي گنگ و بي تعبير مي ماند. از اين رو آن که مي گويد وامي ماند از گفتن و پناه مي آورد به ساختن تصوير، به لفاظي، به بازي با استعاره ها و کلمه ها. چون نمي داند براي بيان آن چه گذشته ،چه واژه هايي را بايد پشت هم رديف کند تا همه چيز را گفته باشد بي آن که همسفري را آزرده کند و راهباني را برانگيزد.
ايده ساخت فيلم شبانه برمبناي طرح ساده اي شکل گرفت. طرحي براي آزمودن روايت غيرخطي با رعايت چارچوب رايج در سينماي ايران وسوسه ساخت فيلمي با نورپردازي تاريک وعمق ميدان محدود در شب وتلاش براي القاي نزديک و موثر تجربه کابوس ها و هراس هاي ناشي از مصرف مواد توهم زا به تماشاگر. و در کنار آن، پرهيز از ميزانسن ها وقاب بندي ها و شيوه هاي کارگرداني رايج و مستعمل در سينماي موسوم به بدنه. سازندگان فيلم درآن زمان به کفايت به کار خود آشنا و به تصميم خود آگاه بودند، درست به همان اندازه که از فضايي که قرار بود فيلم درآن تهيه و توليد و نمايش داده شود ناآگاه تهيه کننده اي حاضر شد با جذب حاميان مالي ،فيلم را تهيه کند به شرط آن که سازندگان فيلم ، دستمزدها را به حداقل ممکن تقليل دهند. توافق ها شکل گرفت و قراردادها بسته شد و گروه بازيگران همدلانه با دستمزدهايي که به شوخي مي مانست به ياري آمدند. اما مجري طرح تهيه کننده هنوز نتوانسته بود با حاميان مالي قرار داد ببندد. سازندگان با پيدا کردن حامي مالي ديگري، هزينه آغاز تا نيمه توليد را تأمين کردند و بنا شد حاميان مالي تهيه کننده ، هزينه هاي باقي کار را تأمين کنند.همه چيز بوي خوش آغاز را مي داد که درست سه روز مانده به کليد زدن بازيگرمحوري فيلم از کار بازماند و فيلم با تأخيري چند روزه با ترکيبي از ستاره ها بازيگران تئاتر و تلويزيون آغاز شد. کار به رغم توليد سنگين و فشرده( فيلم برداري 1800 نماي نور پردازي شده براساس استواري برد در پنجاه جلسه بي وقفه شب کاري) با توليد منظم در فضايي صميمي پيش رفت و به نيمه رسيد تا اين که تهيه کننده اعلام کرد نتوانسته هزينه نيمه ديگر فيلم را تأمين کند وپيشنهاد کرد فيلم برداري در همان مرحله متوقف شود چون به اندازه کافي فيلم گرفته شده وبهتر است همين چيزها زودتر سرهم وفيلم آماده واکران شود.درحالي که صحنه هاي ابتدايي و پاياني فيلم هنوز فيلم برداري نشده بود!
بعد از آن کار به شکايت و نامه نگاري به اين نهاد وآن سازمان کشيد. دوندگي براي اثبات اين که قرار نبوده اعتبار و آبروي سازندگان وحضور اين بازيگران با اين دستمزدها تبديل به فيلمي بي آغاز و پايان شود. اما تهيه کننده زير بار نمي رفت وسازندگان حتي قراردادي براي دفاع از خود نداشتند. فيلم برداري با وساطت مسئولان در معاونت سينمايي وبا حمايت بازيگر محوري و فداکاري همه عوامل توليد به پايان رسيد اما دعواها درسطح ديگري ادامه داشت:شکايت تهيه کننده براي گرفتن خسارت مالي از سازندگان!
پس از آن که خسارت مالي تهيه کننده تأمين وبه ايشان تقديم شد تدوين وصداگذاري و مراحل فني فيلم انجام وفيلم براي حضور در جشنواره فيلم فجر آماده شد دست برقضا مشاور شريک تهيه کننده همان سال يکي از اعضاي هيأت انتخاب بود و درحق فيلم همان شد که انتظار مي رفت. فيلم پس از چند نوبت اکران در جشنواره در پشت درهاي اکران عمومي باقي ماند وماند وهيچ کدام از ترفندها و توصيه ها به جايي نرسيد: تعويض پخش کننده ، مذاکره با سينماداران، واگذاري فيلم به يک تهيه کننده ديگر وانتظار ،انتظار و انتظار...
با آن که شبانه تنها همان فرصت نمايش محدود در بخش مهجور جنبي جشنواره را داشت اما مخالفاني جدي و مدافعاني سرسخت پيدا کرد. گروهي آن را استادانه، پيشرو و آغازي براي سينماي نوين در ايران تلقي کردند و گروهي ديگر آن را فيلمي سردرگم،ديوانه وار و بيمارگونه، اما کساني که فيلم را نپسنديدند هم نشاني از سهل انگاري ،نابلدي، شلختگي يا خام دستي دران نيافتند.ترديد نيست که شبانه هم مانند بسياري از فيلم هاي فرهنگي ديگر تماشاگران وطرفداراني دارد و به راحتي مي تواند با سياست اکران در سينماهاي محدود درزمان طولاني به فروش منطقي دست يابد وطرفداران اين نوع سينما را راضي از سالن هاي نمايش بيرون بفرستد. ترکيب بازيگران، ريتم فيلم و موضوع آن مي تواند براي گروه سني جوانان جالب و مناسب باشد ،چون فيلم نامه برهمين اساس طراحي و نوشته شده، کما اين که درهمان نمايش جشنواره اي ،تماشاگراني جواني بودند که چند بار به تماشاي آن رفتند. اما شبانه با اين همه هنوز رنگ اکران به خود نديده است. جالب آن که هيچ کس مسئوليتي به عهده نمي گيرد. تهيه کننده گناه را به گردن فيلم ساز
و پخش کننده مي اندازد پخش کننده به گردن ارشاد وسينمادارانوسينماداران به گردن اقتصاد خراب سينما ودوباره ديوار کوتاه فيلم سازان... فيلم سازاني که فيلم هايي مي سازند که مردم نمي بينند!
اگر نگرفتن دستمزد، خسارت هاي مالي وهزينه هاي جبران ناپذير زمان هاي صرف شده براي يک فيلم را که مي توانست صرف ساخته شدن سه فيلم شود کنار بگذاريم بازهم بار بزرگي بردوش سازندگان باقي مي ماند: شرمساري از بازيگران و تمام عوامل توليدي که عاشقانه و بي چشم داشت مالي تمام همت شان را وقف فيلم کردند به اميد ديده شدن حاصل زحمات وتلاش هاي شان دريک فيلم فرهنگي ،که اين حداقل نيز هنوز ميسر نشده است، شبانه فيلمي است که به نظر بسياري از مسئولان واهل نظر،نگاه خاص و متفاوتي به دو مقوله مواد مخدر وجنگ دارد ، اما نه درزمان توليد و نه هنگام اکران از هيچ حمايت مالي يا معنوي از سوي مسئولان ومتوليان سينماي دفاع مدقدس يا ستاد مبارزه با مواد مخدر بهره مند نشد و اين پرسش بي پاسخ براي سازندگان پيش آمد که آيا فيلم ها هستند که ارزشيابي و حمايت مي شوند يا سازندگان شان ؟
وبا همه اين ها ،مسئولان همچنان توپ را در زمين يکديگر پرتاب مي کنند وانتظار ادامه دارد وخاطرات و پرسش هاي بي پاسخ وفراوان ديگر که ناگفته مي ماند. شايد در حوصله شما که مي خوانيد نباشد يا شايد گفتنش به مصلحت نباشد. کسي چه مي داند، شايد هم دارد تبديل مي شود به فيلم نامه اي درباره پشت صحنه سينماي ايران که باز شايد روزي ساخته شود. با اين اميد که اين بار به خاطر داستان عبرت آموز، خنده دار و حيرت آورش ،پشت درهاي بسته اکران نماند!
(صحنه هاي خارجي،مينور/ماژور)
1-نوشتن وبحث کردن درباره بعضي از موضوع ها و پديده ها در خيلي از مواقع منجر به سوء تفاهم مي شود ،چه برسد به الان که اساساً در موقعيتي عجيب و غريب و سوررئال به سر مي بريم. البته به شکل متناقض نمايي دراين مورد خاص نويسنده اين سطور تمايل چنداني هم به رفع سوء تفاهم ندارد واساساً نسبت به هرگونه برداشت منطقي و تفاهم آميزي بدبين است.
2- آقاي وودي آلن در صحنه اي از فيلم صحنه هاي خارجي مي گويد: من نمي دانم داريم چه کار مي کنيم... از يک طرف دولت را روز به روز چاق ترش مي کنيم و از طرف ديگر با پول فروش نفت ، سمينارهايي درباره اين که چه گونه هزينه هاي دولت را کم کنيم ، برگزار مي کنيم...
بياييد با کمک يک ديزالو نرم وآرام از ايده اصلي و مرکزي گفته آقاي آلن به بحث اکران فيلم هاي متفاوت برسيم !بله بحث اصلي در واقع اين است که در يک ماجرا ساختاري دولتي وجود دارد که دراين شصت سال اخير به برکت ملي شدن صنعت نفت ( يا بهتر است بگويم دولتي شدن صنعت نفت ) آن قدر چاق شده و ورم کرده که ديگر حتي از عهده کارهاي روزمره وحل مسايل جاري خودش هم برنمي آيد چه رسد به برنامه ريزي براي پخش ونمايش فيلم هاي متفاوت دولت به خاطر برخورداري از درآمدهاي سهل الوصول نفتي وبي نيازي از ماليات شهروندان نقشي محوري درهمه امور دارد و اساساً دراين شرايط نمي تواند پاسخ گو باشد دولت وقتي پاسخ گو خواهد بود که با ماليات شهروندان اداره شود. از آن جا که معاونت شينمايي وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي هم بخشي از دولت است پس شايد بد نباشد که براي بسط و گسترش اين بحث کمي عنصر تخيل را چاشني ماجرا کنيم و صحنه هاي بخش بعدي را خلق کنيم...
3-وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي.داخلي . روز
ع،رسولي نژاد: سلام ... حالتوين خوبه؟
معاونت سينمايي: سلام ... بدنيستم،ممنون ... شما؟!
ع. ر: من عليرضا رسولي نژاد هستم، کارگردان و تهيه کننده فيلم صحنه هاي خارجي. کارخاصي نداشتم... همين طوري داشتم رد مي شدم... گفتم احوالي بپرسم... در ضمن مي خواستم ازتون خواهش کنم که اگر مي شود فيلمم را اکران کنيد.
م.س: به ما ربطي ندارد... مي خواستي فيلم نسازي. الکي پول تو حروم کردي... مگه ما گفتيم بري فيلم بسازي؟... بروآقاجان... برو
ع.ر: نه ببينيد... سوء تفاهم نشه... من فقط مي گم مي شه يکي دوسانس درماه دريک سينماي کوچولو...
م.س: آقاجان مزاحم نشو... برو... نفر بعدي بيادتو... نفر بعدي...
نفربعدي: سلام
م.س: سلام
ن. ب: تا الان چند تا فيلم بلند 35 ميلي متري ساخته ام... ولي هيچ کدام را اکران نکردين...!
م.س: تهيه کننده کي بوده؟
ن.ب: فارابي
م.س: خب... ببين اين موضوع خيلي ارتباطي به شما نداره.اگه آقاي فارابي مايل باشه مي ره فيلم شو اکران مي کنه... اگر هم نه... که ديگه هيچ چي...
ن.ب : نه ... ببينيد آخه من کلي زحمت کشيدم اين فيلم ها رو ساختم... تازه کلي هم جايزه از جشنواره هاي خارجي گرفتم ... اين يک فيلم فرهنگيه ... شما بايد حمايت کنين...
م. س: ... برو آقاجان... همين که تو اين بل بشو تونستي چند تافيلم 35 ميلي متري بسازي کلي هم بايد خوش حال باشي. تازه فيلم هايي که ما سرمايه گذارشون بوديم روبرداشتي بدون اجازه ما فرستادي به جشنواره هاي خارجي وهمين طوري الکي الکي يه شبه معروف شدي... بروآقا جان...
ن.ب: اي بابا... اين ديگه چه وضعيه... من يک هنرمند خلاقم... به شعور من توهين شده...
م.س: تازه مي توانستيم طبق قانون نگذاريم فيلم هارو سرخود بفرستي اين ور و اون ور.نفربعد... نفر بعدي...
بعدازاين ملاقات ،درخيابان هاي اطراف وزارت ارشاد جلوي يکي از سينماها که از قضا يک فيلم متفاوت را اکران کرده بود با صحنه هايي مواجه شدم که ترجيح مي دهم شرح اين صحنه ها را درپايان اين مطلب بياورم. پس دراين لحظه براي ادامه اين مطلب ترجيح مي دهم در بخش بعدي به نقد و بررسي ديالوگ هايي که خودم ونفر بعدي با معاونت سينمايي داشتيم ،بپردازم.
4- به نظر مي رسد که همگي (از معاونت سينمايي گرفته تامن و شما و همه کارشناسان سينمايي و...) دريک موقعيت جفتگ ،بي معني و عجيب و غريب که خيلي هم درست ازش سردرنمي آوريم ، قرار گرفته باشيم. شخصاً اعتقاد دارم که درهر دو ديالوگ ،حق با معاونت سينمايي است شايد شما با اين نظر من موافق نباشيد ولي بنده عميقاً (نکته :قيدي مضحک تر از عميقاً در زندگي وجود ندارد) بر اين باورم که تا وقتي دولت از پشتوانه درآمدهاي نفتي برخوردار است ماجرا برهمين منوال خواهد بود. نکته ديگر اين است که دراين بين اين معاونت سينمايي است که کم ترين بهره را از اين موقعيت جفتگ مي برد. با اين که مي دانم منحني سوء تفاهم با سرعت درحال اوج گرفتن است ولي با اين حال چاره اي جز ادامه دادن ندارم. بله داشتم مي گفتم... معاونت سينمايي سال هاست که درحال برگزاري انواع سمينارها، همايش ها وجلسه هاي ريز ودرشت درباب سينماي معناگرا،ملي ،فرهنگي و ... است تا بلکه بتواند مردم را با توليدات سينمايي خود سرگرم سازد. غافل از اين که نه مردم نه فيلم سازان ونه حتي خود معاونت سينمايي ،زياد از اين مفاهيم و اصطلاحات عجيب و غريب سردرنمي آورند. پيامد برگزاري چنين سمينارها و همايش هايي ايجاد فرصتي است براي فرصت طلبان که بتوانند طرح ها و فيلم هايي را بسازند که اغلب در گوشه و کنار انباري هاي معاونت سينمايي درحال پوسيدن اند.واقعاً چه گونه مي توان چنين وضعيت بي معني اي را معنادار کرد؟ فيلم سازان سي و چند ساله اي را مي شناسم که توانسته اند با کمک رندي وساير خصوصيات ابروني ديگر ،بهره هاي لازم را از اين بودجه هاي دولتي ببرند و در کارنامه سينمايي خود چند فيلم بلند سينمايي را رديف کنند واين درحالي است که خيلي از کارگردانان درکشورهاي ديگر به خاطر عدم دسترسي به بودجه هاي دولتي نتوانسته اند فيلم هاي بيش تري بسازند. شايد بد نباشد که دراين وضعيت عجيب و غريب، يادي هم از ژاک تاتي فقيد بکنيم .که بدون شک يکي از سهامداران اصلي خلاقيت دربورس سينماست.ايشان درکل طول عمر سينمايي خود فقط توانست پنج فيلم سينمايي بسازد. بله... بايد رسماً اعتراف کنم که شخصاً بيش تر نگران و همدل ژاک تاتي فقيد دهه هاي 1950 و 60 هستم تا همکار رند سينمايي خودمان ويا حتي خودم . بيش تر دوست داشتم ودارم که امثال آقاي ژاک تاتي مي توانستند فيلم بسازند تا همکار رند جوان ( که با گرفتن چند جايزه از محافل سينمايي جهان دچار توهم شده است).نمي دانم چرا از اين فرصت طلايي که
مجله فيلم در اختيارم گذاشته حداکثر استفاده را نمي کنم( نکته: حتي حداقل استفاده را هم نکرده ام چه رسد به حداکثر!)و با کمک روحيه مظلوم نمايي خاص ايروني ها، خودم و فيلمم را درمقابل معاونت سينمايي حق به جانب جلوه نمي دهم و اين معاونت گيج و مبهم را به باد انتقاد نمي گيرم... واقعاً نمي دانم ونه تنها اين کار را تا اين جاي مطلبم نکرده ام ،بلکه برعکس تا اين جاي کارکلي هم سوء تفاهم به وجود آورده ام. خب چرا که نه؟! بگذاريد يک نفرهم که شده اين ماجرا را طور ديگري نگاه کند. اميدوارم دوستان وهمکاران ديگرم بتوانند در صفحه هاي ديگر اين پرونده جبران کنند و سوي ديگر ماجرا را بررسي کنند دارم در ذهنم به دنبال جمله وايده اي مي گردم تا بلکه بتوانم از طريق آن بهانه اي براي شروع بخش بعدي داشته باشم . ولي هرچه به کله و ذهنم فشار مي آورم چيزي به ذهنم نمي رسد. پس بهتر است همين طوري وبدون مقدمه ،بخش بعدي را شروع کنم.
5-بعضي از جمله ها وايده هايي که دوست داشتم تا اين جاي مطلب ازآن ها استفاده کنم ولي به دليل بي استعدادي درهنر نوشتن نتوانستم آن ها را مطرح کنم:
- سينماي ملي و صنعت سينماي ايران با منع ورود و اکران فيلم خارجي نه تنها رشد نکرد بلکه پس رفت هم کرد. درحالي که هم اکنون شاهد سقوط آزاد ايشان هستيم( اين موضوع در مورد بقيه صنايع هم صدق مي کند)
- يک سوال چهارجوابي:
فيلمي متفاوت و هنري توسط کارگرداني جوان وخلاق ساخته شده است( با سرمايه گذاري دولت) با توجه به اين که اين فيلم هيچ گونه مشکل مميزي نداشته چرا تا حالا اکران نشده؟
الف- چون که فيلم با بودجه مفت دولتي ساخته شده و دراين ميان منافع مالي کسي در خطر نيست بنابراين انگيزه اي براي اکران آن وجود ندارد.
ب- چون که تهيه کننده اين فيلم از طريق رانت ها و وام هاي ناز دولتي به اندازه کافي سود کرده بنابراين حتي ايشان هم تمايلي به اکران فيلم ندارند.
ج- چون که در بعضي مواقع مخاطبان سينما به خاطر هنري بودن بعضي از فيلم ها دچار حالت هاي عجيب روحي و جسمي مي شوند وبعد از تماشاي فيلم هنگام ترک سالن ،سينما با استفاده از وسايلي مثل تيغ موکت بري و چاقو به طرز تراژيکي با صندلي خود وداع مي کنند، پس مصلحت ايجاب مي کند که براي پابرجا ماندن همين چند سالن سينماي باقي مانده، اين فيلم ها اکران نشوند(البته در موردي مثل صحنه هاي خارجي بايد اعتراف کنم که تيغ موکت بري و چاقو کم مي آورند ومته يا اره برقي مناسب تر به نظر مي رسند)
د-هرسه مورد.
- يک نکته : بهترين نمونه هاي فيلم هاي مستقل ، متفاوت يا هنري ،در کشوري توليد مي شوند که از قضا صاحب بزرگ ترين صنعت سينماي دنيا هم هست(آمريکا) و نه در کشوري با يک سينماي دولتي ورشکسته ،پس زنده باد آقاي جارموش، وودي آلن و برادران وارنر.
-سالن سينما، مکاني است در پياده رو،مثل رستوران ،کافي شاپ وساير مغازه هاي ديگر. قواعد بازي اش هم بايد مثل همين ها باشد. سالن سينمايي که در پياده روي يک خيابان اصلي واقع شده چندان مناسب اکران فيلم متفاوت نيست. سالن هاي مناسب براي اکران اين گونه فيلم ها معمولاً در خيابان هاي فرعي واقع شده اند. سينما تک هايي که در چندين متري زيرزمين ساخته شده اند نيز مناسب اين فيلم ها هستند( اين ماجرا در مورد همه جاي دنيا صادق است)
-سينماي متفاوت در شرايطي توليدات خوبي را ارائه خواهد کرد که يک جريان حاشيه اي باشد ونه جريان اصلي ! (لازم نيست دوباره به سينماي آمريکا اشاره کنيم)
-خوش حالم که صحنه هاي خارجي بوي نفت نمي دهد. حتي يک قطره نفت هم براي ساخت اين فيلم استفاده نشده (يا بهتر است بگويم که هدرنرفته) ولي اين خوش حالي به زودي به پايان مي رسد چون با ساختن فيلم جديدم مينور/ماژور حسابي دچار مشکل مالي شده ام واحتمالا اين جانب نيز دير يا زود مجبور خواهم شد براي استفاده از وام هاي دولتي به سراغ ترفندهاي رندانه بروم! خداوند آخر و عاقبت همه مان را به خير کند.
-در انتهاي بخش سوم اين مطلب گفتم ونوشتم که بعداز ملاقاتم با معاونت سينمايي درهمان حوالي کمي پرسه زدم. نمي دانم چرا احساس کردم که توصيف آن صحنه هاي پرسه زني مي تواند ايده مناسبي براي به پايان بردن اين مطلب باشد.درحالي که الان اين طور فکر نمي کنم وآن قدر ها هم براي اين کار ايده مناسبي به نظر نمي رسد ولي به هرحال چاره اي نيست و بايد هرطور که شده اين مطلب را تمام کرد.
6-درخيابان هاي اطراف معاونت سينمايي پرسه مي زدم. پرسه بي هدف مرا کشاند جلوي در سينما. سينمايي که از قضا يکي از همان فيمل هاي متفاوت از نوع معناگرا را اکران کرده بود. توي پياده رو جمعيت زيادي درمقابل سينما جمع شده بودند. ابتدا فکر کردم که اين جمعيت براي ديدن اين فيلم معناگرا تشريف آورده اند، ولي وقتي کمي دقت کردم، متوجه شدم که ماجرا از قرار ديگري است .بله، درست در آن سوي پياده رو،يک فروشنده دوره گرد تاريخ سينما، بساط پررونقي را از کل تاريخ سينما توي پياده رو پهن کرده بود. بله ،سينما زنده و سرحال وقبراق بود، ولي درآن سوي پياده رو .البته چند نفري هم تک و توک داشتند سردر سينما را نگاه مي کردند ومات و مبهوت مانده بودند ونمي دانستند که بروند فيلم را ببينند يا نه... به هرحال بعد از چند دقيقه آن ها هم به جمع ما دي وي دي بازها پيوستند کلاسيک ، فيلم هاي نوآور سياه وسفيد، فيلم هاي اکشن درجه دو و سه آمريکايي، فيلم هاي مستقل اروپايي و آمريکايي، فيلم هاي علمي خيالي ، فيلم هندي، فيلم فارسي، فيلم هاي بيلي وايلدر و ...کل تاريخ سينما پرتاب شده بود توي پياده رو.
درآمد چند دقيقه از زندگي دي وي دي فروش معادل کل فروش يک سانس سينماي روبه رويي بود، با آن فيلم قلابي اش. همين طور که مشغول انتخاب فيلم هاي دلخواهم بودم، ناگهان صداي آشنايي را شنيدم . نگاه کردم و ديدم که بله ، جناب آقاي معاونت سينمايي هم به جمع ما پيوسته اند. از دور متوجه شده بوديم و با اجزاي صورت خوش و بشي با هم کرديم. کم کم سر حرف را باز کرديم.و شروع کرديم به گپ و گفت درباره تاريخ سينما و فيلم ها و کارگردان هاي مورد علاقه مان . همين طور که حرف مي زديم، فيلم هاي دلخواه مان را هم از توي بساط دي وي دي فروش انتخاب مي کرديم. يواشکي نگاهي به فيلم هاي
انتخابي اش انداختم و متوجه شدم که خوش سليقه است . فيلم هاي درست وحسابي انتخاب کرده بود(خب البته انتظار درست و معقول هم همين بود) بعد از انتخاب فيلم وحساب کردن با دي وي دي فروش محترم،کمي در همان پياده رو قدم زديم و همان طور که داشتيم از جلوي سينما مي گذشتيم معاونت سينمايي نگاهي به سردر سينماي بدون مخاطب انداخت سري تکان داد واحتمالاً در ذهنش چيزهايي بهم به خودش گفت . کمي بعد به پيشنهاد ايشان هوس آب ميوه کرديم وهردو داخل يک آب ميوه فروشي شديم تا درآن هواي گرم نفسي تازه کنيم ودريک گوشه دنج به دي وي دي هاي خريده شده نگاهي بيندازيم. همين طور که سرش پايين بود و داشت دي وي دي هايش را نگاه مي کرد، ازم پرسيد: راستي اسم فيلمت چي بود؟ صحنه هاي چي؟ گفتم : صحنه هاي خارجي ،گفت : نديدم... اگه داري يه نسخه ازش بده ببينم . گفتم: خيلي ببخشيد، شما خودتون اين فيلم رو انتخاب کردين و در جشنواره بيست وسم فجر نشونش دادين .چه طور مي گين که فيلم رو نديدين؟ آخه مگه مي شه؟
گفت: اي بابا... چي داري مي گي؟ ما اين قدر سرمون شلوغه که ... چي بگم؟ مي دوني، دوست داشتم مي تونستم يه مدت برم يه جاي دور، به دور از هرنوع فيلم و جشنواره و فيلم سازي ،خيلي خسته ام.
خواننده محترم ،بايد بگويم که درآن لحظه احساس عجيبي داشتم به يک باره تمام هيبت و چهره ترسناکي که از او در ذهنم ساخته شده بود ، فرو ريخت و متوجه شدم که اتفاقاً برعکس چه قدر اين موجود حساس و لطيف وانساني است و چه قدر هم سليقه سينمايي خوبي داشت.ازآن فيلم بازي هاي حرفه اي بود. همان طور که داشت به چهره مورين اوهارا در پشت جلد دي وي دي فيلم مرد آرام جان فورد نگاه مي کرد، ناگهان اشک در چشمانش حلقه زد ودچار هيجاني شد که خاطرات غم انگيزي را از سرگذشت دور و درازش برايم تعريف کرد . همان طور که به حرف هايش گوش مي دادم پيش خودم فکر کردم که چه طور يک ساختار پيچيده دولتي توانسته ازيک انسان حساس، موجودي ترسناک بسازد.
7-يادآوري: نوشتن و بحث کردن درباره بعضي از موضوع ها و پديده ها درخيلي از مواقع منجر به سوء تفاهم مي شود چه رسد به الان که اساساً در موقعيتي سوررئال به سر مي بريم. البته به شکل متناقض نمايي در اين مورد خاص نويسنده اين سطور تمايل چنداني هم به رفع سوء تفاهم ندارد واساساً نسبت به هرگونه برداشت منطقي وتفاهم آميزي بدبين است .زنده باد سوء تفاهم.
مردان خاکستري به مقصد نرسيدند
اميرشهاب رضويان
افتادم دنبال گرفتن پروانه ساخت. گرفتن تأييديه کانون کارگردانان هفت هشت ماه طول کشيد. اتحاديه تهيه کنندگان هم بالاخره من را به واسطه 60-70 فيلم مستند و کوتاه که تهيه کرده بودم به عضويت موقت پذيرفت. مرتضي شايسته عزيز و منوچهر شاهسواري مهربان باور کردند که م يتوانم فيلم تهيه کنم.اما شايسته برادرانه گفت که اين نوع فيلم ها بازار ندارد. نمايش دادن شان هم سخت است .حواست باشد کجا مي روي! ومن به نظر خودم مي دانستم که به کجا مي خواهم بروم.
دکتر باقرنژاد رييس اداره نظارت و ارزشيابي بود. او هم وقتي پروانه را مي داد گفت که اکران اين گونه فيلم ها دارد سخت مي شود. رسول صدر عاملي و محمدمهدي دادگو هم که درآن روزها براي گرفتن پروانه ساخت ياري ام کردند محترمانه گفتند که شرايط دارد عوض مي شود و ديگر فيلم هاي به اصطلاح فرهنگي / هنري ،دربرنامه ريزي هاي جديد جايي براي اکران ندارند. وحيد طوفاني
هم که مدير فرهنگي فارابي بود با وجود حمايتش از توليد اين فيلم گفت که سازوکار اکران ديگر مثل سابق دست ارشاد نيست و حواست جمع باشد. همه از فاجعه اي قريب الوقوع مطلع بودند و مي گفتند قرار است سينما خودکفا شود وکمک هاي دولتي به اکران فيمل ها محدود مي شود و ازاين حرف ها.
القصه... يکي دو نفر هم مثل عليرضا شجاع نوري بودند که واقعيت را م يديدند وخودشان هم دراين مسير داشتند آسيب مي ديدندکم تر کسي مي توانست حدس بزند که سينماي ايران آخرين سال هاي گردن فرازي اش را به اتکاي سينماي هنري اش دارد مي گذراند.
فيلم ساخته شد و به محبت شهره گلپربان گرامي و شجاع نوري نازنين تلويزيون NHK ژاپن در توليد آن شريک شد و فيلم را به جشنواره فجر 1380 ارائه داديم که پذيرفته نشد اما کمي بعد در جشنواره رتردام نامزد جايزه ببر طلايي شد.
دکتر باقرنژاد از ارشاد رفت و جعفر صانعي مقدم شد مدير اداره نظارت وارزشيابي برايش نامه نوشتم که مي خواهم فيلم را اکران کنم. گفتند صبر کن گروه سينمايي آسمان باز شروع به کار کند. گروه آسمان باز راه افتاد وکپي فيلم را که دادم گفتند نمايش مي دهيم و آن قدر ترافيک نمايش فيمل بود که نوبت به ما نرسيد و در فاصله هايي هم که پيش مي آمد، سالن هاي اين گروه فيم هاي پرفروش نمايش مي دادند. بازي اي شروع شده بود براي ماست مالي کردن معضل نمايش فيلم هاي پشت خط اکران.
يک سالي که گذشت گروه سينماي آسمان باز هم درش بسته شد. صانعي مقدم هم جايش را داد به محمود اربابي. او هم از روزي که آمد گفت که به دنبال اکران فيلم هاي فرهنگي است . از اکران گردشي فيلم ها به صورت صانسي گفت و طرح چند سالن مستقل و چند طرح ديگر که هنوز عملي نشده است.
دراين فاصله من سه فيلم ديگر ساختم و کم کم فهميدم که بخش دولتي گويا قدرت کافي براي اکران فيلم هايي که روزگاري آبروي اين سينما بودند ندارد وبخش خصوصي هم کارش شده استفاده بهينه از امکانات پنهان دولتي به نفع گسترش گونه اي از سينما. پس نتيجه اين که فيلم دومم تهران ساعت هفت صبح را دريک سينما نمايش دادم و بعد حقوق ويدئويي اش را واگذار کردم. ميناي شهر خاموش را در جنگي نابرابر اکران کردم وجالب اين که در همان روزهاي نمايش فيلم به من پيغام مي دادند که صبرکن فيلمت را در گروه مخاطب خاص که عيد فطر به راه مي افتد نمايش مي دهيم عيد فطر سال 87 هم آمد وعيد نوروز هم آمد و اعياد ديگر هم خواهند آمد. اما اين گروه راه نيفتاده و گويا راه هم نمي افتد و فيلم هاي من و بسياري از هم نسلانم ديده نخواهد شد و آن هايي که بايد کاسبي شان را بکنند پولدارتر خواهند شد و ده بيست سال بعد محققي يا منتقدي خواهد آمد و فيلم هاي ما را که نماد مطالبات نسل مان بوده تحليل خواهد کرد واز جرياني مي گويد که قطعاً اسمي گنده در حد موج نو يا موج دوم وسوم رويش مي گذارند و به عنوان نقطه عطفي در تاريخ سينماي ايران نگاهش مي کنند و حسرت استعدادها و انرژي هاي از دست رفته را خواهند خورد. در حالي که همان روزها،يعني بيست سال بعد،جواني دارد با چنگ و دندان فيلم مي سازد و خودش را به آب و آتش مي زند اما کسي نمي بيندش و همه سينما دوستان منتظر خواهند بود که اتحاد بخش خصوصي و دولتي درآن سال (يعني همان بيست سال بعد) چه شازده پسري را قرار است باد کنند که نماد سينماي ملي مان باشد وکسي هم نداند که اين استعداد نوشکفته چه قدر تاريخ مصرف خواهد داشت؟ اما از نوچه پروري و مليجک آفريني.
ده سال از روزهايي که من اولين فيلم سينمايي ام را شروع کردم مي گذرد . سينماهاي نمايش دهنده فيلم هاي فرهنگي نامعلوم اند. سينما عصر جديد که روزگاري پرچمدار نمايش اين فيلم ها بود تغيير کاربري داده و يکسره فيلم هاي دختر پسري نمايش مي دهد. سينما سپيده گاه وبي گاه فيلمي نامتعارف در سالن دومش نمايش مي دهد. فاجعه بارتر از همه سينما فرهنگ است که گويا تغيير کاربري داده وهر فيلمي را نمايش مي دهد ، از فيلم هاي دخترپسري گرفته تا فيلم هاي سينماي فرهنگي و تماشاچي هاي خاص اين سينما مات و متحير مانده اند که اين ديگر چه سينمايي است؟ سينما آزادي کمي عادلانه تر رفتار مي کند و گاهي بخشي از سالن هايش را در اختيار اين گونه فيلم ها قرار مي دهد. سينما صحرا کاملا از دور نمايش اين نوع فيلم ها خارج شده سينما کريستال لاله زار هم که تعطيل است و سينما بولوار هم وضعيت خوبي ندارد.دراين شرايط مديران از سينماي ملي مي گويند، اما بخش فرهنگ آفرين سينماي ملي در حال نابودي است.
پايين آوردن سليقه مخاطب
علي شاه حاتمي
جنس سينماي انديشه اين اجازه را نمي دهد که فيلم ها مخاطبان گسترده اي پيدا کنند و اين واقعيتي است که نمي توان آن را ناديده گرفت اما همين فيلم ها قطعاً مخاطبان خاص خود را که اغلب درميان دانشجويان وهنرمندان مي توان آن ها را يافت ، دارند . بي اهميت دانستن اين تعداد از مخاطبان ،اشتباهي است که مدت هاست مديران سينمايي ما مرتکب مي شوند و فرصت نمايش را از تعدادي از فيلم هاي با کيفيت مي گيرند. اگر فضا براي اکران اين گروه از فيلم ها باز شود، مطمئناً تعداد مخاطبان آن ها نيز افزايش مي يابد، زيرا تماشاگران با گروهي از فيلم ها مواجه مي شوند که برنامه اي منظم و مشخص براي ارکان دارند وحال و هوا وفضاي آن ها نيز مشخص است .دراين شرايط ذائقه تماشاگران نيز ارتقا پيدا مي کند و شاهد شرايط بهتري در فرهنگ عمومي جامعه در رويارويي با فيلم هاي روي پرده خواهيم بود.
(جنگ کودکانه)
نگاهي به تعداد قابل توجه فيلم هاي سينمايي مانده در نوبت اکران به خوبي نشان دهنده وضعيت و شرايط اکران فيمل اي متفاوت در سينماي ايران است .اکران اين روزها به نوعي به يک بيماري در سينماي ايران تبديل شده که گريبان برخي از فيمل هار مي گيرد اين بخري خود شامل دسته هاي مختلفي است که بايد بيماري اکران هرکدام را در جايگاه و شرايط خاص خود سنجيد.
دليل اکران نشدن تعدادي از فيلم هاي کيفيت ساختاري آن هاست. با ورود امکانات ساخت فيلم با دوربين هاي ديجيتال تعداد از سينماگران به اين روش روي آورده اند وحاصل آن حجم توليد بالا دراين قالب است که اتفاقاً کارگردانان آن ها نيز انتظار دارند فيلم شان روي پرده برود و به نمايش عمومي درآيد. اين درحالي است که به اعتقاد من نمي توان انتظار داشت که فيلم هاي ديجيتالي در وضعيتي که بسياري از فيلم هاي 35 در نوبت اکران هستند به نمايش عمومي درآيند و فرصت اکران را به خود اختصاص دهند فيمل هاي سينمايي ويدئويي بايد جايگاه عرضه خاص خود را داشته باشند و ورود آنها به گروه فيلم هاي در نوبت اکران و حتي تصور وتوقع اکران شدن اين دسته از فيلم ها به نوعي ناهنجاري هايي را در زمينه اکران به وجود مي آورد.
گروه ديگر، فيلم هايي هستند که صرفاً و به طور خاص براي به نمايش درآمدن در جشنواره هاي خارجي توليد شده اند. فيلمي که با چنين هدفي ساخته شده نمي تواند اکران عمومي را به دست آورد. اکران چنين فيلم هايي منجر به جذب تماشاگران نخواهد شد ودر نتيجه فقط امکانات اکران را از آن خود م يکنند و حاصل چنداني نخواهند داشت زيرا محل عرضه اين فيلم ها همان جشنواره هايي هستند که فيلم ها با هدف به نمايش درآمدن در آن ها توليد شده اند.
اما بخش ديگر فيلم هايي هستند که گاه به دليل برخي ساختار شکني ها و گاه به دليل وجود برخي نگاه هاي انتقادي و متفاوت ، امکان اکران را به دست نمي آورند. اين گروه از فيلم ها ؛کارهايي هستند که سلب کردن حق اکران از آن ها ضايع کردن حقوق آن هاست . اين گروه از فيلم ها براي هدف ديگري غير از اکران ساخته نشده اند و نمي توان فقط به بهانه متفاوت بودن، امکان اکران را از آن ها گرفت.
با نگاهي به دلايلي که برشمرده شد درمي يابيم که بيماري اکران درهر گروه از فيلم هاي سينمايي متفاوت است ونمي توان براي رفع مشکل همه آن ها نسخه اي مشابه پيچيد.
تقدير بي تقصير نيست!
علي عطشاني
(پوست موز)
يک ساعت قبل : حميد فرخ نژاد زنگ مي زند و مي گويد با يکي از اعضاي هيأت انتخاب داشته صحبت مي کرده که تبريک گفته و اعلام کرده پوست موز يکي از فيلم هاي پخش مسابقه امسال است!
قبل از ظهر همان روز : سرمايه گذار فيلم نمي دانم چه طوري و با واسطه کي اين قضيه را فهميده وزنگ زده به من و دارد خوش حالي اش را ابراز مي کند و مي گويد: من مطمئن بودم و خيلي خرسندم از اين که ديگر براي اکران هم مشکلي نيست و...
ظهر همان روز: به آقاي... به واسطه يکي از دوستان عزيز زنگ مي زنم و درباره پوست موز مي پرسم که مي گويد هيأت انتخاب فيلم را توي بخش مسابقه گذاشته و ديگر از اين جا به بعدش با مسئولان جشنواره و وزارت ارشاد است.ازش مي پرسم يعني چي از اين جا به بعدش با آن هاست؟ مي گويد اين که با سياست هاي آن ها مغايرتي نداشته باشد. من مي پرسم مگر هيأت انتخاب با سياست هاي آن ها و توسط آن ها منصوب نمي شود؟ جواب هشلهفي مي گيرم و خداحافظي مي کنم.
صبح همان روز :بادوستم آقاي ... که با بزرگوران فارابي و دفتر جشنواره فجر ارتباط نزديکي دارد. دارم به سمت خيابان اميرآباد مي روم واو مي گويد که ديشب فهرست فيلم هاي بخش مسابقه بسته شده و پوست موز نه تنها توي بخش مسابقه بلکه توب بخش فيلم هاي معناگرا هم هست. بعد هم شماره آقاي... را برايم اس ام اس مي کند تا من ظهر که رفتم دفتر بهش زنگ بزنم واطلاعات دقيق تري در مورد فيلم بگيرم.
چند هفته اي مي شود که مدارک مورد نياز براي دريافت پروانه سينمايي را تحويل اداره ارزشيابي داديم. خودم آمدم ارشاد براي پي گيري. خانمي که مسئول پرونده هاست نيست وبايد منتظر بمانم. توي راهرو مي نشينم که آقاي... را مي بينم مسئول صدور پروانه فيلم هاي ويدئويي. سلام وعليک مي کنم و به اتاقش مي روم. در صحبت هاي مان قضيه پروانه فيلم را مي گويم و گله مي کنم که چرا اين قدر طول کشيده . ايشان هم کمي درباره موضوع فيلم مي پرسد ومن هم کمي برايش توصيح ميدهم. به من پيشنهاد مي دهد که چرا پروانه ويدئو نمي گيري؟ و من مي گويم آخر بعد براي گرفتن پروانه نمايش و اکران مشکلي پيش نمي آيد؟ و آن دوست عزيز بسيار محکم و مطمئن براي من چند فيلم از جمله اتوبوس شب را مثال مي زند که با پروانه ويدئو ساخته شده واکران هم شده ايشان خاطرنشان مي کنند که تو فيلمت را با توجه به اين که خيلي هم تروکاژ دارد با پروانه ويدئو بساز، بعد بياور توي شوراي سه نفره وبراي پروانه نمايش و اکران عمومي اقدام کن و مطمئن باش که هيچ مشکلي پيش نمي آيد. بعد مي گويد آهان ، راستي اصلا نيازي نيست.اگر فيلمت در جشنواره فجر پذيرفته بشود ديگر اصلاً نيازي به شوراي سه نفره هم نيست و به صورت اتوماتيک پروانه نمايش برا يفيلمت صادر مي وشد خلاصه من را کاملاً قانع مي کند که همان جا برگه هاي مربوط به دريافت پروانه ويدئو را بگيرم پر کنم و براي پروانه ويدئويي اقدام کنم و بي خيال پروانه سينمايي بشوم!
دو روز قبل از شروع پيش توليد فيلم (شهريور 1386)
در کمال شگفتي در عرض کم تر از يک هفته پروانه ويدئو براي فيلم صادر شده و من درحال توضيح دادن براي سرمايه گذار فيلم هستم واو را مجاب مي کنم که به گفته آقاي... که خودش توي شورا هم هست نيازي به پروانه سينمايي نيست وما بعداز جشنواره فجر مي توانيم پروانه نمايش بگيريم يا در نهايت مي توانيم در شوراي سه نفره براي دريافت پروانه نمايش اکران عمومي اقدام کنيم .سرمايه گذار فيلم هم مي گويد اگر اين طور است که شما مي گوييد باشد، مشکلي نيست.
اميرعلي بود وقتي با من تلفني حرف زد گفت اي کاش آن دو سه تاسکانسي که شوخي با عزراييل بود را در آورده بوديد. مشکل فقط همين بود، ولي الان حساسيت ايجاد شده و ديگر نمي شود کاري کرد دوباره سرمايه گذار فيلم زنگ مي زند و مي گويد راستي حالا اکران فيلم چي مي شود؟ من هم مي گويم آن که ربطي ندارد. حالا که جشنواره نشده ، بايد بعد از جشنواره برويم ارشاد و بخواهيم که فيلم در شوراي سه نفره بررسي بشود و پروانه نمايش بگيرد.
و من از آن روز تا حالا با هزار سوال و ابهام در مورد شوراي سه نفره و جشنواره فجر و کپي دي وي کم آن روز ونيامدن جواب نامه هايم وسي دي فيلم و... سعي مي کنم حرف دخترم را گوش کنم وبخندم و بگويم تقدير بوده دگير قسمت اين بوده...
(دارالمجانين)
فيلم هاي سينمايي براي اکران بايد از دو مجرا عبور کنند: يکي اداره کل نظارت وارزشيابي براي کسب مجوز اکرانو ديگري نظرگاه پخش کننده و سينماداران که جلب نکردن نظر هريک از اين دو بخش مي تواند موانعي جدي را براي اکران عمومي فيلم به وجود آورد. حاصل رد شدن درهريک از اين دو بخش چيزي جز رکود سرمايه ،بي حاصل ماندن تلاش ها ، نااميد شدن فيلم ساز يا گرايش او به سينماي گيشه اي نيست، اتفاقي که مي تواند حيات سيناي فرهنگي ايران را دچار مشکل کند و ديگر فيلم سازي به معناي کار مستقل، معنا وهويت خود را از دست مي دهد زيرا فيلم ساز مستقل براي توليد فيلم بعدي خود نيازمند بودجه است واين بودجه بايد از راه اکران فيلم قبلي تأمين شود در نتيجه اين جريان هاست که برخي از فيلم سازان سينماي مستقل سراغ کار با تهيه کنندگاني مي روند که از آن ها ساخت فيلم هايي در قالب کارهاي گيشه اي را مي خواهند.
اگر به مجموعه فيلم هايي که درسال هاي اخير روي پرده رفته اند نگاه کنيم به خوبي درمي يابيم که وضعيت سينماي فرهنگي ومستقل به چه شکل است اکران را فيلم هاي کمدي با کيفيت پايين يا فيلم هاي تلويزيوني گرفته اند ودراين شرايط چه طور م يتوان انتظار داشت که مديران دغدغه اي براي نمايش فيلم هاي فرهنگي وهنري داشته باشند؟ حتي وضعيت به گونه اي شده که هيچ تهيه کننده اي علاقه به حمايت از فيلم هاي متفاوت نشان نمي دهد وتهيه کنندگان ،کارگردانان را ترغيب مي کنند تا از کليشه هاي معمول پيروي کنند تا بتوانند جايگاهي براي خود در سينما به دست آوردند وآثارشان را اکران کنند. وقتي تمامي سينماي ايران در اين مسير قرار گرفته چه طور مي توان انتظار داشت که سينماي مستقل ما در کنار فيلم هاي بدنه حيات داشته باشد ودر مسير پيشرفت قرار گيرد؟
(بچه هاي نفت، هامون و دريا،زماني براي دوست داشتن)
سينماي کودک پس از آن که از سالهاي اوج خود فاصله گرفت به عنوانيکي از گونه هاي مهجور سينماي ايران شناخته شد يعني کارگرداني که فيلم کودک مي سازد با توجه به جو موجود در سينما بايد اين نکته را درنظر بگيرد که ممکن است فيلم او به نمايش عمومي درنيايد زيرا برخي از مديران ومسئولان پخش فيلم هاي سينمايي معتقد هستند که اين نوع آثار مخاطب خود را جذب نمي کنند ودر اکران موفق نيستند.به همين دليل است که در مورد فيلم هاي کودک و نوجوان نه تهيه کننده خصوصي ونه تهيه کننده دولتي نمي تواند امکان اکران فيلم را فراهم کند و نمايش فيلم هاي کودک اغلب به اکران هاي جشنواره اي محدود مي شود که طبعاً نياز فيلم به اکران را تأمين نمي کند وسرمايه صرف شده براي ساخت را باز نمي گرداند.
وضعيت سينماي کودک متأسفانه سال به سال بدتر مي شود از يک سو فيلم ها اکران نمي شوند واز سوي ديگر براي پرکردن اين خلاء مديران سراغ تدبير ارائه فيلم در شبکه نمايش خانگي رفته اند که اين مسأله نيز قطعاً نمي تواند چندان راه گشا باشد وجاي اکران عمومي را بگيرد. برا يآن که اين گونه از سينما و گونه هايي از اين دست يعني فيلم هايي که شانس چنداني براي به دست آوردن فرصت اکران ندارند از نابودي رهايي يابند، مديران بايد وارد عمل شوند وبرنامه اي درست ارائه دهند.در غير اين صورت درسال هاي آينده ، چيزي غير از فيلم هاي گيشه اي در سينماي ايران باقي نخواهد ماند و مطمئناً اين مسأله ، سينما را تک بعدي و بخشي از مخاطبان را از سالن هاي سينما دور مي کند.
(ماجراهاي اينترنتي)
اولين بار که فيلم من ونگين دات کام را در جشنواره اصفهان در کنار مدرمي که فيلم را براي شان ساخته بودم ديدم در آغاز تنم از ترس عدم ارتباط تماشاگر با فيلم مي لرزيد، اما وقتي صداي دست زدن شان را شنيدم از خوش حالي بفض کردم وتا امروز که نزديک به شش سال از آن روز مي گذرد هنوز لذت آن نمايش اولين وآرزوي تکرار آن همراه من است.
از کودکي عاشق ديدن فيمل در سالن سينما با آن پرده عريض جادويي اش بودم واز وقتي فيلم سازي را آغاز کردم فکر مي کردم که صاحب معنوي سالن هاي سينما ، همان صاحبان معنوي فيلم هايي هستند که درآن سالن ها به نمايش در مي آيند زيرا سالن سينما ،تنها محلي ست که يک فيلم ساز مي تواند نتيجه زحمات عاشقانه اش را با بيننده شريک شود.شاعر يا داستان نويس ،نيازمند قلم است و کاغذ. عکاس و نقاش نيازمند دوربين اند وبوم و رنگ. و فيلم ساز پس از گذر از هفت خوان و ساخت فيلمش نيازمند سالني است تا بتواند نتيجه کارش را درآن به نمايش بگذاردسالني که صاحب مادي اش فيلم ها را با حساب دخل و خرجش انتخاب مي کند وشرايطي را فراهم مي اورد تا فيلم ساز بتواند مخاطبانش را به مهماني شخصي اش دعوت کند وخود راصاحب معنوي اين خانه اجاره اي بداند. سينما هنر پرخرجي است واين چرخش سرمايه بي شک نيازمند بيننده است ،بينننده اي که فيلم ساز بايد- با حفظ علايق شخصي اش - تمام تلاش خود را براي جلب رضايت او به کار گيرد، چرا که عدم رضايت او . يعني مهجور ماندن فيلم ،ضرر مالي تهيه کننده وخالي شدن همان سالن ها .
سال ها قبل که به عنوان خبرنگار مسئول جمع آوري مطلب براي بخش فرهنگي کتاب اول بودم متوجه شدم که تعداد سينماهاي تهران در سال هاي قبل از انقلاب، با سه ميليون جمعيت ،81 سالن بوده که بعيد مي دانم تعداد کنوني سالن هاي سينماي فعال تهران، با اين انبوه جمعيت و بزرگ شدن شهر، از همين تعداد بيش تر شده باشد. لذا با يک حساب سرانگشتي وساده مي توان به يکي از معضل هاي بزرگ کنوني سينماي ايران ،يعني کمبود سالن براي نمايش فيلم ها رسيد، اين کمبود ،شرايطي را فراهم مي کند تا تهيه کننده وفيلم ساز،براي جذب بيش تر تماشاگر، رفته رفته از علايق شخصي و نگاه فرهنگي به فيلم ،فاصله بگيرند تا بتوانند خود را به سليقه تماشاگران گرفتار شرايط اقتصادي جامعه امروز و خسته از ترافيک و ... که به سينما به عنوان مفري براي رهايي از افکار آزاردهنده واحياناً رسيدن به آرامشي موقتي نگاه مي کنند، نزديک شوند. به همين دليل دراين سال ها، مدام از تعداد فيلم هاي ارزشمند کاسته مي شود و سينماي مان به سمتي مي رود که فقط زده باشد!
لازم به ذکر است که صرفاً فروش بالاي يک فيلم ، دليل بر بد بودن آن نيست وهستند فيلم سازان خوبي که بدون کم فروشي به تماشاگر با روايت درست داستان هاي خوب شان توانسته اند تماشاگران زيادي را به سلان هاي بکشانند واز آن سو نيز هستند فيلم هاي نفروشي که ضعف هاي شان را پشت واژه ها و اسامي سنگين و رنگين پنهان مي کنند اين کمبود سالن ،بي شک ، خود را بر رقابت ، تهيه کنندگان براي اکران فيلم ها وبازگشت سرمايه شان تحميل مي کند و شرايطي را فراهم مي آورد تا اصطلاحي مانند مافياي اکران بر زبان اهالي سينما جاري شود وبحث هايي را به وجود آورد که در تخصص اين فيلم نيست!
شخصاًعلاقه مند به سينماي قصه گو هستم و اين قصه گويي را چهد ر شکل رئال، خطي و عامه پسندش ، چه در شکل روايت هاي نو وتازه والبته درستش ،دوست دارم . فيلم سازي را با سينماي کودک که درآن سال ها رو به احتضار بود و حالا
مرده شروع کرده ام وبي شک اکران نشدن فيلم دومم ماجراهاي اينترنتي علاوه برشرايط بالا که توضيح مختصري بود بر دليل اکران نشدن بسياري از فيلم هاي اين سال ها،تحت الشعاع شرايط ديگري است که بر سينماي کودک حاکم است و خوش بختانه (!) چند سالي ست که ديگر اصلاً فيلمي از اين ژانر اکران نمي شود تا احياناً رقابتي درآن وجود داشته باشد وخداي نکرده ،عبارت هايي مانند مافياي اکران وامثال آن موجب ناراحتي کسي بشود!
سال هست که تنها کورسوي چراغ اين سينما جشنواره اي مثلاً بين المللي ست که هرسال چند روزي مسئولان سينمايي را به ياد کودکان ونوجوانان اين مرز وبوم مي اندازد و شايد براي حفظ آبرو يپش مهمانان خارجي- بودجه اي هم داده مي وشد تا فيلم هايي ساخته شوند وپس از نمايش در جشنواره ورفتن مهمانان پشت سر فيلم هاي سال هاي قبل در حسرت اکران بمانند! اکران چند روزه فيلم اولم من و نگين دات کام واکران نشدن فيلم دومم ماجراهاي اينترنتي - جمعاً با حدود چهارده جايزه داخلي و خارجي - دراين سال ها تأثير بدي در روند کاري ام داشته و اميدوارم نمايش فيلم سينمايي زخم شانه حوا شروعي تازه را در سينماي ايران برايم به ارمغان آورد.
(بهشت جاي ديگري است)
سينماي ايرن به خاطر تکيه هميشگي اش بر دولت همواره متضرر شده زيرا مسير حرکت را همين نگاه دولتي تعيين کرده واين مدير محور بودن آسيب هاي متعددي را متوجه سينماي ايران م يکند البته نکته قابل توجه در مورد مديران فرهنگي اين است که اولويت هاي آن ان در مورد کارهاي فرهنگي، کم تر خود فرهنگ بوده و اغلب اهداف ديگري را دراين زمينه، از جمله اهداف اقتصادي و سياسي ، دنبال مي کنند که همين آسيب هايي را به فرهنگ وارد مي کند.
مديران سينمايي ما در حالي به بحث اکران نشدن تعدادي از فيلم ها بي توجه هستند که برخي از اين فيلم ها نام ايران در سطح بين الملل مطرح کرده اند و موفقيت هاي بسياري را براي سينماي ايران به ارمغان آورده اند. اما اغلب اين فيلم ها در داخل مرزهاي ايران ديده نشده اند و اين آسيبي جدي است که به سينماي ايران وارد مي شود و آن را از حرکت در جهت هاي متفاوت باز مي دارد. تصور من اين است که جايگاه فرهنگ در ايران تغييرکرده است .ما هنرمنداني که از سال ها قبل کار خود را آغاز کرده ايم به اصحاب کهف مي مانيم که خوابيدند و وقتي بيدار شدند و سکه شان را به بازار آوردند اما کسي سکه آن ها را به جا نمي آورد .سکه ما اهالي فرهنگ هم ديگر مشتري ندارد و اين اتفاقي ناخوشايند براي وضعيت کنوني فرهنگ وسينماي ما محسوب مي شود.
دوري از روح سينما
خسرو معصومي
(باد در علفزار مي پيچد)
ايده آل ترين اتفاقي که ممکن است براي فيلم هاي فرهنگي بيفتد اين است که براي نمايش آن ها يک گروه سينمايي اختصاص دهيم. براي اين منظور مي توان از سينماهاي دولتي که مستقيماً زير نظر وزارت ارشاد و بنياد فارابي هستند استفاده کرد. هشت تا ده سينما براي اين منظور کافي است. اکران نشدن اين فيلم ها در سينماهاي ايران خيلي داستان پيچيده اي ندارد .امروز همه به دنبال اين هستند که فيلمي اکران کنند که در گيشه بفروشد. دراين روند فيلم هاي سينماي بدنه يا همان فيمل هاي بفروش بايد در اوج باشند وفيمل هايي که حرفي براي گفتن دارند در حاشيه .متأسفانه ما قصد نداريم تماشاگران سينماي ايران را با نشان دادن فيمل هاي خوب تربيت کنيم اختصاص دادن يک گروه سينمايي به اکران فيمل هاي فرهنگي کار خيلي سخت وعجيب و غريبي نيست حتي مي شود چند سينما يا حتي چند سالن را به طور اخص براي نمايش اين فيلم ها در نظر گرفت. مثل وضعيتي که براي فيلم خاک آشنا رخ داد. درضمن من خيلي دلم نمي خواهد از اين فيلم ها با عنوان فيلم هاي فرهنگي نام ببرم. اين فيلم ها در حد شعور سينماي ايران هستند.اگر فقط بخواهيم فيلم آشغال بسازيم و به گيشه فکر کنيم که بايد فاتحه سينماي ايران را بخوانيم من دوست دارم هم به بخش بازاريابي فيلم هاي فرهنگي توجه شود وهم بخش تجاري آن ديده شود اين طور نباشد که فيلمي ساخته شود وکارگرداني فقط بخواهد حرف خودش را بزند وسليقه تماشاگر را در نظر نگيردمي شود فيلمي فرهنگي ساخت که توانايي جذب مخاطب را هم داشته باشد اما متأسفانه سينماي ايران امروز گرفتار کساني شده که با روح سينما هيچ سنخيتي ندارند. وقتي باقل ها وقنادها در نقش تهيه کننده ظاهر مي شوند ديگر نمي شود انتظار داشت اين سينما جان بگيرد اگر بخواهي خطي را انتخاب کني که با سيستم فعالي همخوان نباشد سد راهت مي شوند .متأسفانه امروز سينما دست اين آدم هاست واين ها نمي گذارند فيلم هاي فرهنگي که نياز امروز جامعه ماست وبه شعور تماشاگر احترام مي گذارد رنگ پرده را به خود ببينند.اين افراد تنها رسالت شان اين است که چوب لاي چرخ سينماي متفکر بگذارند ومانع شکل گرفتن آن شوند. تازه انگ هم مي زنند که اين نوع فيلم ها براي جشنواره ها ساخته مي شوند . خب ، چه اشکالي دارد که وقتي غرض و مرضي نداري و نگاهي پالوده است بازارهاي آن طرف مرزها را هم در اختيار بگيري؟ مسئولان وزارت ارشاد بايد اين را درنظر بگيرند که دراين سينما جوان هايي هستند که درهمين سينما پا گرفته اند و فيلم هاي خوبي هم ساخته اند اين افراد در خارج از مرزها به عنوان سفيران کشور ايران براي مملکت ما نوعي اعتبار و وجهه کسب کرده اند بايد براي اين جوان ها فکري کرد. اين نيروها نبايد هدر بروند.
(هفت پرده، جعبه موسيقي)
فيلم هايي که مخاطبان محدودي دارند نه درايران که درهمه جاي دنيا ساخته مي شوند اين فيلم ها معمولاً فيلم هاي مهمي هستند زيرا همين آثار هستند که راه را به سينماي صنعتي نشان مي دهند. در واقع شايد به نظر فيلم هايي حاشيه اي بيايند اما هميشه بايد يادمان بماند که به قول گدار، شيرازه است که کتاب را نگه مي دارد. وقتي به سينماي امروز هاليوود نگاه مي کنيم به نسلي که در دهه 1960 در دانشگاه هاي آمريکا رشد کرد- مثل دي پالما، کوپولا،اسپيلبرگ و ... مي بينيم که اين افراد چه قدر تحت تأثير فيلم سازان سينماي موج نو فرانسه قرار داشتند. در واقع ايده هاي آن ها را گرفتند وآوردند در فيلم هاي سينمايي آمريکايي و مردم پسند کردند.اين درهمه جاي دنيا اتفاق مي افتد. سينماي جاشيه اي و سينمايي که مخاطب محدودتري دارد در ساختمان و معماري فيلم دست به تجربه هايي مي زند که فيلم هاي معمول نمي توانند اما اين تجربه ها باقي مي مانند وسينماي صنعتي از اين تجربه ها استفاده مي کند .ساخته شدن اين فيلم ها بسيار مهم است و نبايد آن ها را ناديده گرفت و به دلايلي همچون نداشتن مخاطب از ساخت چنين فيلم هايي طرف نظر کرد. اين فيلم ها اصلاً براي مخاطب محدودتري ساخته مي شوند اما با همان مخاطب محدودتر، ارتباط عميق تري برقرار مي کنند.
مشکل اين نوع فيلم ها در سينماي ايران اين است که هيچ مکاني براي اکران اين فيلم ها درنظرگرفته نمي شود. براي اين فيلم ها بايد يک اکران معقول حداقل درهشت سالن سينما درنظر گرفته شود. البته براي اين فيلم ها نيز مي توان قانون کف فروش را اعمال کرد. مي توانيم هرگاه فروش شان از سقفي مشخص پايين تر آمد آن ها را از روي پرده برداريم. راه ديگر اين است که چند سالن سينما به عنوان مکان هاي مخصوص نمايش اين فيمل ها درنظرگرفته شوند .دراين سالن ها بايد براي تماشاگران اين نوع فيلم ها امکاناتي را درنظربگيريم .بعضي مواقع نمايش اين فيلم ها مي تواند با نقد يک منتقد يا ديدگاه يک استاد دانشگاه يا حرف هاي يک تئوريسين فيلم و سينما همراه باشد.دراين سالن ها مي توان کافي شاپ هايي را در نظر گرفت که مخاطبان فيلم پس از پايان نمايش در آن ها چيا وقهوه اي بنوشند ودرباره فيلم بحث کنند. خلاصه اين که مکان نماش اين نوع فيلم ها بايد به يک پاتوق فرهنگي تبديل شود. اگر ما چهار يا پنج سالن کوچک را به اين امر اختصاص دهيم و اين سالن ها به عنوان پاتوق سينماروهاي حرفه اي شناخته شوند مي توانيم اميدوار باشيم که داستان اکران فيلم هاي فرهنگي به نتيجه مناسبي منتهي شود ما درکل صدهزارنفر سينما روي حرفه اي داريم که اين صدهزار نفر در واقع سرمايه سينماي ملي ما به شمار مي روند اين ها همان کساني هستند که در سرما و گرما در صف جشنواره ها وسينماها براي تهيه بليت مي ايستند. اين تعداد را که کنار بگذاريد بقيه مخاطبان سينماي ما سينماروهاي اتفاقي به حساب مي آنيد اگر امکانات و تسهيلات لازم را فراهم کنيم . مطمئن باشيد مي شود اين صدهزار نفر را هم جذب سينماي فرهنگي کرد. آن وقت مي بينيم که درهمين چهار پنج سالن هم فيلم هاي فرهنگي مي توانند به اندازه ديگر فيلم ها فروش و مخاطب جذب کنند.
خلاء مدير دل سوز
فرهاد مهرانفر
(موشک کاغذي،درخت جان،قطعه زمستاني)
فيلم هايي که در نوبت اکران باقي مانده اند وسال هاست انتظار نمايش عمومي را مي کشند اغلب فيلم هايي هستند که جزو سرمايه هاي فرهنگي سينماي ما در سي سال گذشته محسوب م يوشند فيلم هايي که با صرف انرژي و توجه بسيار ورعايت اصول حرفه اي وتأکيد روي بخش هنري سينما توليد شده اند اما به دليل همخوان نبودن با قاعده هاي رايج اکران وبرخي مانع تراشي ها از اکران عمومي بازمانده اند ودر نهايت امروز با مجموعه اي از آثار مواجه هستيم که هرچند به لحاظ هنري ارزش واعتبار بسياري دارند اما نمي توانند به نمايش عمومي درآيند چرا که برخي تصور مي کنند اکران شدن ونشدن اين فيلم ها تفاوتي براي سينماي ايران نخواهد داشت برداشتي غلط ونتيجه گيري نادرستي که منجر به طولاني شدن روز به روز صف اکران فيلم هاي سينمايي شده است مکانيسم اکران فيلم هاي سينمايي در ايران به گونه اي طراحي شده که فقط تعداد خاصي از فيلم ا مي توانند به نمايش عمومي درآيند و اغلب اين فيلم ها هم کارهايي هستند که با رويکرد تجاري ساخته شده اند.
در ريشه يابي مشکلات موجود بر سر راه اکران فيلم هاي سينمايي با معضلي جدي مواجه مي شويم که مربوط به نبود مديري دل سوز براي سينمااست که با روشن بيني و همدلي به سينما و محصولات آن نگاه کند ودل سوزانه بخواهد براي تمامي سرمايه هاي موجود در اين سينما امکان عرضه به دست آورد .اگر در تفکر مديران ما دل سوزي وجود داشت آن گاه با اين حجم از سرمايه هاي راکد مانده سينما که اميد اکران عمومي را دارند مواجه نمي شديم مدير دل سوز مي تواند جريان فيلم سازي را جهت دهي کند و با توجه به جريان هاي موجود در سينما و ايجاد زمينه مساوي براي عرضه تمامي آثار تعادلي نسبي را در سينما ايجاد کند. در آن شرايط است که مي توان اميدوار بود فيلم هاي تجاري تمامي ابعاد سينما را دربرنگيرد وفيلم سازان جوان نيز عرصه گسترده تري براي فعاليت داشته باشند.
(مسافرکش، کتاب قرمز، خواب است پروانه)
اسم من مزدک ميرعابديني است .33 ساله هستم .در تهران به دنيا آمده ام و بزرگ شده ام. اما سينما را در آمريکا آموخته ام. وقتي آن جا بودم هشت فيلم کوتاه ساختم که فيلم نامه وکارگرداني ام در کار سوم و نيز بازيگري ام در کار آخر مورد توجه دانشگاه قرار گرفت. چهارسال پيش به ايران برگشتم ويک فيلم نيمه بلند به نام فلوت شيشه اي ساختم .آن را به عنوان پايان نامه ارائه دادم و از تحصيل فارغ شدم.
از اين ها که گذشتم فيلم اولم مسافر کش نام گرفت. سينمايي هاي خوب ايران ، آن ها که هميشه براي شان ارزش واحترام قائل بودم از کار خوش شان آمد ومرا به ادامه راه ترغيب کردند اما مسافر کش بي اجازه ساخته شده بود و من مجبور بودم مرتب آدم هاي خوب را به خانه ام دعوت کنم تا فيلم را ببينند. بعدها فهميدم بعضي آدم هاي عالي يا مهم ،آدم هاي مهم يا عالي ديگري را به خانه همديگر دعوت کرده اند و لاي کارهاي خوب شان فيلم نم را هم ديده اند. بعدترها فهميدم که بهترين هاي عرصه فيلم نامه داستان را بهترين هاي کارگرداني ساخت را بهترين هاي تدوين مونتاژ را وبهترين هاي بازيگري بازي ام را دراين فيلم دوست داشته اند.بعضي ها تأکيد کردند که فقط بازيگري کنم و با يک دست هفت هندوانه بلند نکنم .خيلي حرف گوش کن نيستم، اما در فيلم بعدي ام کتاب قرمز تنها شش هندوانه بلند کردم وبه نوشتن فيلم نامه ، انتخاب موسيقي ،طراحي صحنه ولباس، کارگرداني ،بازي در نقش اصلي ، و تدوين اکتفا کردم.اين بار تهيه کننده نبودم وبراي اين مسأله هم بارها شکر گزاري کرده ام.
باري... کتاب قرمز با اجازه ساخته شد و آدم هاي زيادي هم آن را دوست داشتند.اما فيلم تنها و رنجور بود، تا سال پيش که آن را تنها براي يک روز به جشنواره سوم شهر بردند وبه من يک شاخه گل قرمز هم دادند. فيلم من تنها براي يک سانس در سينما فلسطين 2 به نمايش درآمد.نيمي از تماشاگران را خودم دعوت کرده بودم ونيمي ديگر خودشان آمده بودند. در تاريکي وارد سالن شدم و مثل يک گربه، آرام از پله ها بالا رفتم بعد درست کنار در آپارات خانه درون صندلي آخر خزيدم و به مخاطبان واقعي و صداي عکس العمل هاشان گوش سپردم... آن ها خنديدند... آن ها هوم گفتند و موبايل هاشان را از جيب و کيف درآوردند و در جيب و کيف گذاشتند... آن ها کوکا وپفک زدند ... آن ها با هم پچ پچ کردند... آن ها کنار يکديگر فيلم من را روي پرده سينما فلسطين 2 تماشا کردند تا من يکي از بهترين هشتاد دقيقه هاي زندگي خود را تجربه کرده باشم. آن روز به راستي مردي شاد بودم.
اما آن روز گذشت. روزهاي ديگري هم گذشتند ومن کم کم با آدم هاي عاقل و بالغي روبه رو شدم که مرا به گونه اي پوزخند واره و روان درمانانه نگاه مي کردند! انگار با چشم ها ودندان هاشان به من مي گفتند: بيدار شو! عمو! انسان باش! با ديگران همکاري کن !درک کن ! تو را چه مي شود ابن احمد؟ سينما يک کار گروهي ست. زنگ بزن! ارتباطات را گسترده کن. تنهايي به هيچ قلاب مهمي دراين گيتي نخواهي آويخت. تک نپر! تماس بگير!... و من به حرف هاي آنان فکر کردم وبه اين که من خليل قلاب باز نبودم اما دوست هم نداشتم خواب بمانم . دوست داشتم روياهايم را روي زمين نهادينه کنم و از اين رو سعي کردم خويش را در فضاي گفتمان و ارتباط قرار دهم واندکي هم سونگري و هم جهت پنداري يپشه کنم. در راستاي اين مهم، در فيلم بعدي ام، آن جا، هندوانه کارگرداني را بلند نکردم و به نوشتن فيلم نامه بازي در نقش اصلي ،ساخت موسيقي، متن وشراکت در تهيه وتوليد بسنده کردم. بماند که هندوانه کارگرداني مي ماند به هندوانه کليدي و ساختاري شب يلدا، و وتقي کارگرداني يک کار خودت انجام نمي دهي، آن کار خيلي جزو کارهاي خودت حساب نمي شود اما دراين مجال واين غروب کم نسيم، من انگار دارم بيش تر به روح آثارم مي پردازم (و شايد مي بالم) تا جسم شان...
روزهايي ديگر نيز شب شدند تا يک شب مانده به جشنواره بيست وششم فجر که فيلم به دلايلي متين، عقلاني، و جامعه شناختي از مسابقه بيرون کشيده و توقيف شد مي گفتند بعد خودم هم دانستم که داوران آن فجر، مرا بهترين بازيگر آن فجر دانسته بودند همان بهمن بود نيز که فهميدم هندوانه هاي زمستان هرگز براي خوردن به دنيا نمي آيند. آن سال وبراي فراموشي آن بي فجري ، خود را به بازي دريک مجموعه مستند مشغول کردم وپس از مدت ها طعم شيرين دستمزد را چشيدم .چند ماه بعد براي بازي دريک تئاتر گس و سنگين به شيوه گروتوفسکي راهي بوستن شدم. آن جا بود که خبر رفتن آن جا به يونان و دعوت جشنواره تسالونيکي خستگي را از تنم بيرون کرد. آن جا بود که يوناني ها به من احترام دادند و عزت و قدرت و اعتماد به نفسي دوباره... و انگار من هندوانه باز و خواب زده را بر آن داشتند تا فيلم بعدي ام خواب است پروانه را بسازم.
تهيه کنندگي وتدوين خواب است پروانه را من انجام ندادم. اما باز وبه دليلي ذاتي ، اجتماعي و زيست محيطي در شمار انسان هاي تک پر، کج ارتباط ،سينما را يک کار گروهي ندان ، چند کاره ، نامعلوم الحال، و در خويش به حساب مي آمدم. واين در نگاه و برخورد آدم هاي عاقل و بالغ و آگاه به مقوله خطير جامعه شناسي کاملاً مشهود بود. آن قدر که گاهي وقتي بيدار بودم وبه دقايقي که با آن ها سپري شده بود فکر مي کردم . با خود مي گفتم نکند من بايد مطالعاتم را در زمينه شناخت بود فکر مي کردم با خود مي گفتم نکند من بايد مطالعاتم را در زمينه شناخت جامعه ورز مي داده بودم... نکند بايد آدم ها را درست تر گونه يابي مي کرده ستم و روابط ميان انساني و لنگ در هوازي محور را بيش تر مي کاويدم... نکند بايد مثل پدرم علوم سياسي مي خواندم وبه اخذ دکتراي علوم ارتباطات همت مي گماشتم... اما بعد... بعد دوباره به خواب مي رفتم...
به خواب که مي رفتم مطمئن مي شدم سينما چون مادرم است وخيلي پيش تر از اين که بدانم مرا به فرزندي خود قبول کرده... وبعد حتي خواب مي ديدم 41 هندوانه را به راحتي بلند کرده ام و هزاران عروس فراري وهزاران داماد مهريه نداده در نمايي باز باز باز باز کل مي شکند و داريه مي زنند و روي يکديگر آب مي پاشند و جوهم هيچ کدامشان را نگرفته و صبح هم که از خواب پا مي شدم مي ديدم جايم کاملا خشک است و بوي قهوه هم در خانه پيچيده و همه چيز هم دست نخورده و من هم راهم را در زندگي درست انتخاب کرده ام.
چند روز پيش خواب است پروانه پروانه نمايش گرفت. شايد چون کلمه پروانه را با خود به يدک مي کشيد... شايد هم چون واژه خواب از ديد آدم هاي عاقل و بالغ است تهيه کننده خوب کار هم مرا کاملاً مطمئن کرد که فيلم با اين پروانه ها که سهل است با پروانه هاي از اين مهم تر هم اکران عمومي نخواهد شد حتي سرش را هم چند بار محکم به سمت بالا تکان داد طوري که گردنم تير کشيد... بعد در دفتر براي لحظه اي سکوت شد... بعد من لبخند زدم... بعد عبارتي به کوتاهي اما به اهميت چميدونم والله ... يا چمدونمو وردار به همراه آهي قوس دار در فضا پيچيد... بعد صداي زنگ تلفن دفتر آن را بريد... بعد تهيه کننده رفت... وبعد من باز تنه او تک پر وکج ارتباط شدم... باز ماندم با هندوانه ها... باز ماندم با خواب ها... باز ماندم با نشان دادن فيلم چهاردهم ام روي پرده سفيد خانه ام... آخر
من مدت هاست فيلم هايم را روي پرده سفيدي در خانه ام به کساني که دوست دارم نشان ميدهم... در تهران ... درايران... جايي که درآن به دنيا آمده ام... جايي که در آن خواهم زيست ... جاي که درآن هندوانه خواهم خورد و خواب خواهم ديد...
(آن سه)
تا امروز خيلي روش ها براي روشن کردن وضعيت اکران فيلم هاي فرهنگي امتحان شده وجواب نداده است ، به همين دليل وبه نظر من بهترين کار، عاقلانه ترين عمل و واقع بينانه ترين تصميم اين است که همه کارگردان هاي فيلم هاي فرهنگي براي حل اين مشکل با هم دست به دعا بردارند تا شايد فرجي شود و وضعيت اکران اين فيلم ها درست شود.بعد از اين همه گفتن وشنيدن و مصاحبه وبه نتيجه نرسيدن، تنها راه همان دعا کردن است. البته من به شخصه اميدوارم همه مشکلات مملکت درهمه بخش ها حل شود وخب در کنارش هم کمي از مشکلات امثال ما به سرانجام برسد. من که ديگر کاملاً از اکران فيلم خودم يعني آن سه نااميد شده ام وديگر به نمايش عمومي آن روي پرده سينما فکر نمي کنم. واقعاً نمي دانم مگر کارگردان هاي اين نوع فيلم ها چه قدر تاب و توان دارند که صد برابر تواني را که صرف ساخت فيلم کرده اند صرف گرفتن مجوز اکران آن کنند و تازه به نتيجه اي هم نرسند؟ فقط بايد منتظر معجزه بنشينيم. اين تنها راه حل است. حالا شايد بعضي ها فکر کنند اين کار وقت تلف کردن است اما به نظر من نزديک ترين راه براي رسيدن به مقصود همين راه است. من احتمال وقوع معجزه را از احتمال وقوع تغيير در طرز تفکر بعضي دوستان که نبض اکران را در دست دارند نزيدک تر مي دانم. شما نگاه کنيد ما سال ها به دنبال اين بوديم تا سالني را اختصاصاً براي نمايش فيلم هاي کوتاه در اختيار بگيريم.بعد از کلي دوندگي نه تنها به نتيجه نرسيديم بلکه باعث شديم مدير سينما آزادي هم عوض شود.
جداً براي حل بعضي مسايل و مشکلات ، از جمله مشکل اکران فيلم هاي فرهنگي به معجزه احتياج داريم. کار از بحث و گفت و گو گذشته است .حل مشکل اکران فيلم هاي فرهنگي به کم تر از يک ماه برنامه ريزي و کار نياز دارد. متأسفانه نگاهي وجود دارد که نمي خواهد سينماي متفکر در ايران رشد کند و پا بگيرد. بعضي دوستان پيشنهاد تشکيل گروه سينمايي مخصوص، مانند آن چه سال ها قبل در گروه آسمان باز اتفاق افتاد، را مطرح مي کنند. اين هم به نظر من فايده اي ندارد. دوباره به همين بهانه مدتي ما را سرگرم مي کنند وقت مي کشند و باز هم به نتيجه اي نمي رسيم. در حال حاضر اصل اساسي سينماي ايران بر اين قرار گرفته که شعور مخاطب خود را تا جايي که جا دارد پايين بياورد. با اين وضعيت ، اکران فيلم هاي فرهنگي که قصدي جز اين دارند در کنار اين گونه فيلم ها کمي خنده دار و غيرواقعي به نظر مي رسد .اين يعني تناقض ، توصيه من به کارگردانان فيلم هاي فرهنگي اين است که يا ديگر فيلم نسازند يا از همان اول فيلم برداري اين موضوع را با خود حل کنند که قرار نيست فيلم شان اکران شود. اين طوري حداقل بعداً از بابت اکران نشدن فيلم شان زجر نمي کشند.
نبود تعامل بين مديران و سينماگران
حسن يکتاپناه
(داستان ناتمام، بي بي)
معضل جدي سينماي ايران نبود برنامه اي مشخص براي بخش هاي مختلف آن از توليد تا اکران است .اگر فيلم هاي فيلم سازان ايراني به جشنواره هاي جهاني مي رود،جوايز متعدد مي گيرد و در دنيا مطرح مي شود به دليل برنامه ريزي هاي دقيق مديران سينمايي نيست ، بلکه اين موفقيت ها را مي توان حاصل تلاش سينما گران براي ساخت اثر مستقل خود و عرضه جهاني آن دانست . مسئولان سينمايي ما براي تمام ژانرها وگونه هايي که مي توانند در سينما مطرح شوند، ارزش و جايگاه قايل نيستند. به اعتقاد و تصور اغلب آنان، تمامي فيلم سازان بايد در يک فضا و آن هم فضاي مورد علاقه آنان حرکت کنند و اگر کسي دراين مسير برخلاف جريان راه برود. فيلمي مستقل بسازد واثري تجربي توليد کند ،مغضوب مي شودو مورد توجه قرا رنمي گيدر ودر نهايت امکان اکران نيز از فيلمش گرفته مي شود همه اين ها نشان گر نبود يک برنامه و استراتژي درست در سينماي ايران است که همه چيز را به نظر و خواست مديران واگذار مي کند. مديران ترجيح مي دهند با برخي از سينما گران کار کنند که توليدات سينمايي شان جزو کارهاي بفروش است والبته به لحاظ ارزش هنري وساختاري نمي توان چندان آن ها را مورد توجه قرار داد. اين روزها سينماي ايران مديري دل سوز ندارد، مديري که نگران وضعيت تمامي گونه هاي سينمايي باشد ، با سينماگران دريک فضا قرار بگيرد و حرف هاي انان را بشنود. دراين فضا که با نبود تعامل ميان مديران و گروهي از سينماگران مواجه هستيم به تعدادي از فيلم ها برمي خوريم که گويي اهميتي براي مديران ندارند و کسي دغدغه و نگراني در مورد سرنوشت آن ها را به ذهن خود راه نمي دهد. اگر مديران ما روزي اين نکته را بپذيرند که لازم نيست همه سينماگران شبيه هم و براساس نظر آنان فيلم بسازند، آن گاه ديگر با مجموعه اي از فيلم ها که مدت ها انتظار نمايش عمومي را کشيده اند مواجه نخواهيم شد.
منبع: ماهنامه سينمايي فيلم 399
/ن
يک داستان عبرت آموز، خنده دار وحيرت آور
(شبانه، شبانه روز)
دو مسافر خسته از سفري بي آغلز وپايان خسته از بي پناهي وناآشنايي با راه هاي هزارپيچ و جاده هاي دور ودراز. خسته از همسفران نيمه راه که در هر ايستگاه با اشتياق سوار و در ايستگاه ديگر بي رغبت و گلايه مند از بيراهه هاي راه وبي رحمي راهبانان ،پياده مي شوند، ... بي هيچ توضيحي. جاده هاي کويري بي درخت وسايه و سرود باران .بي چشم انداز و بي نقطه اي براي ايستادن يا نشستن و نفس کشيدن... وآسماني بي حتي لکه ابري تا بي کران خاکستري.
حرف زدن درباره يک فيلم اکران نشده ، حرف زدن درباره يک کودک نارس به دنيا نيامده است .حرف زدن درباره يک عشق هنوز شکل نگرفته ... هيچ کس نمي تواند بفهمد نگراني يک ماد براي کودکي که هنوز نيست چه مفهومي دارد آن چه بر فيلم شبانه گذشت بيش تر به خوابي گنگ و بي تعبير مي ماند. از اين رو آن که مي گويد وامي ماند از گفتن و پناه مي آورد به ساختن تصوير، به لفاظي، به بازي با استعاره ها و کلمه ها. چون نمي داند براي بيان آن چه گذشته ،چه واژه هايي را بايد پشت هم رديف کند تا همه چيز را گفته باشد بي آن که همسفري را آزرده کند و راهباني را برانگيزد.
ايده ساخت فيلم شبانه برمبناي طرح ساده اي شکل گرفت. طرحي براي آزمودن روايت غيرخطي با رعايت چارچوب رايج در سينماي ايران وسوسه ساخت فيلمي با نورپردازي تاريک وعمق ميدان محدود در شب وتلاش براي القاي نزديک و موثر تجربه کابوس ها و هراس هاي ناشي از مصرف مواد توهم زا به تماشاگر. و در کنار آن، پرهيز از ميزانسن ها وقاب بندي ها و شيوه هاي کارگرداني رايج و مستعمل در سينماي موسوم به بدنه. سازندگان فيلم درآن زمان به کفايت به کار خود آشنا و به تصميم خود آگاه بودند، درست به همان اندازه که از فضايي که قرار بود فيلم درآن تهيه و توليد و نمايش داده شود ناآگاه تهيه کننده اي حاضر شد با جذب حاميان مالي ،فيلم را تهيه کند به شرط آن که سازندگان فيلم ، دستمزدها را به حداقل ممکن تقليل دهند. توافق ها شکل گرفت و قراردادها بسته شد و گروه بازيگران همدلانه با دستمزدهايي که به شوخي مي مانست به ياري آمدند. اما مجري طرح تهيه کننده هنوز نتوانسته بود با حاميان مالي قرار داد ببندد. سازندگان با پيدا کردن حامي مالي ديگري، هزينه آغاز تا نيمه توليد را تأمين کردند و بنا شد حاميان مالي تهيه کننده ، هزينه هاي باقي کار را تأمين کنند.همه چيز بوي خوش آغاز را مي داد که درست سه روز مانده به کليد زدن بازيگرمحوري فيلم از کار بازماند و فيلم با تأخيري چند روزه با ترکيبي از ستاره ها بازيگران تئاتر و تلويزيون آغاز شد. کار به رغم توليد سنگين و فشرده( فيلم برداري 1800 نماي نور پردازي شده براساس استواري برد در پنجاه جلسه بي وقفه شب کاري) با توليد منظم در فضايي صميمي پيش رفت و به نيمه رسيد تا اين که تهيه کننده اعلام کرد نتوانسته هزينه نيمه ديگر فيلم را تأمين کند وپيشنهاد کرد فيلم برداري در همان مرحله متوقف شود چون به اندازه کافي فيلم گرفته شده وبهتر است همين چيزها زودتر سرهم وفيلم آماده واکران شود.درحالي که صحنه هاي ابتدايي و پاياني فيلم هنوز فيلم برداري نشده بود!
بعد از آن کار به شکايت و نامه نگاري به اين نهاد وآن سازمان کشيد. دوندگي براي اثبات اين که قرار نبوده اعتبار و آبروي سازندگان وحضور اين بازيگران با اين دستمزدها تبديل به فيلمي بي آغاز و پايان شود. اما تهيه کننده زير بار نمي رفت وسازندگان حتي قراردادي براي دفاع از خود نداشتند. فيلم برداري با وساطت مسئولان در معاونت سينمايي وبا حمايت بازيگر محوري و فداکاري همه عوامل توليد به پايان رسيد اما دعواها درسطح ديگري ادامه داشت:شکايت تهيه کننده براي گرفتن خسارت مالي از سازندگان!
پس از آن که خسارت مالي تهيه کننده تأمين وبه ايشان تقديم شد تدوين وصداگذاري و مراحل فني فيلم انجام وفيلم براي حضور در جشنواره فيلم فجر آماده شد دست برقضا مشاور شريک تهيه کننده همان سال يکي از اعضاي هيأت انتخاب بود و درحق فيلم همان شد که انتظار مي رفت. فيلم پس از چند نوبت اکران در جشنواره در پشت درهاي اکران عمومي باقي ماند وماند وهيچ کدام از ترفندها و توصيه ها به جايي نرسيد: تعويض پخش کننده ، مذاکره با سينماداران، واگذاري فيلم به يک تهيه کننده ديگر وانتظار ،انتظار و انتظار...
با آن که شبانه تنها همان فرصت نمايش محدود در بخش مهجور جنبي جشنواره را داشت اما مخالفاني جدي و مدافعاني سرسخت پيدا کرد. گروهي آن را استادانه، پيشرو و آغازي براي سينماي نوين در ايران تلقي کردند و گروهي ديگر آن را فيلمي سردرگم،ديوانه وار و بيمارگونه، اما کساني که فيلم را نپسنديدند هم نشاني از سهل انگاري ،نابلدي، شلختگي يا خام دستي دران نيافتند.ترديد نيست که شبانه هم مانند بسياري از فيلم هاي فرهنگي ديگر تماشاگران وطرفداراني دارد و به راحتي مي تواند با سياست اکران در سينماهاي محدود درزمان طولاني به فروش منطقي دست يابد وطرفداران اين نوع سينما را راضي از سالن هاي نمايش بيرون بفرستد. ترکيب بازيگران، ريتم فيلم و موضوع آن مي تواند براي گروه سني جوانان جالب و مناسب باشد ،چون فيلم نامه برهمين اساس طراحي و نوشته شده، کما اين که درهمان نمايش جشنواره اي ،تماشاگراني جواني بودند که چند بار به تماشاي آن رفتند. اما شبانه با اين همه هنوز رنگ اکران به خود نديده است. جالب آن که هيچ کس مسئوليتي به عهده نمي گيرد. تهيه کننده گناه را به گردن فيلم ساز
و پخش کننده مي اندازد پخش کننده به گردن ارشاد وسينمادارانوسينماداران به گردن اقتصاد خراب سينما ودوباره ديوار کوتاه فيلم سازان... فيلم سازاني که فيلم هايي مي سازند که مردم نمي بينند!
اگر نگرفتن دستمزد، خسارت هاي مالي وهزينه هاي جبران ناپذير زمان هاي صرف شده براي يک فيلم را که مي توانست صرف ساخته شدن سه فيلم شود کنار بگذاريم بازهم بار بزرگي بردوش سازندگان باقي مي ماند: شرمساري از بازيگران و تمام عوامل توليدي که عاشقانه و بي چشم داشت مالي تمام همت شان را وقف فيلم کردند به اميد ديده شدن حاصل زحمات وتلاش هاي شان دريک فيلم فرهنگي ،که اين حداقل نيز هنوز ميسر نشده است، شبانه فيلمي است که به نظر بسياري از مسئولان واهل نظر،نگاه خاص و متفاوتي به دو مقوله مواد مخدر وجنگ دارد ، اما نه درزمان توليد و نه هنگام اکران از هيچ حمايت مالي يا معنوي از سوي مسئولان ومتوليان سينماي دفاع مدقدس يا ستاد مبارزه با مواد مخدر بهره مند نشد و اين پرسش بي پاسخ براي سازندگان پيش آمد که آيا فيلم ها هستند که ارزشيابي و حمايت مي شوند يا سازندگان شان ؟
وبا همه اين ها ،مسئولان همچنان توپ را در زمين يکديگر پرتاب مي کنند وانتظار ادامه دارد وخاطرات و پرسش هاي بي پاسخ وفراوان ديگر که ناگفته مي ماند. شايد در حوصله شما که مي خوانيد نباشد يا شايد گفتنش به مصلحت نباشد. کسي چه مي داند، شايد هم دارد تبديل مي شود به فيلم نامه اي درباره پشت صحنه سينماي ايران که باز شايد روزي ساخته شود. با اين اميد که اين بار به خاطر داستان عبرت آموز، خنده دار و حيرت آورش ،پشت درهاي بسته اکران نماند!
سوء تفاهم
(صحنه هاي خارجي،مينور/ماژور)
1-نوشتن وبحث کردن درباره بعضي از موضوع ها و پديده ها در خيلي از مواقع منجر به سوء تفاهم مي شود ،چه برسد به الان که اساساً در موقعيتي عجيب و غريب و سوررئال به سر مي بريم. البته به شکل متناقض نمايي دراين مورد خاص نويسنده اين سطور تمايل چنداني هم به رفع سوء تفاهم ندارد واساساً نسبت به هرگونه برداشت منطقي و تفاهم آميزي بدبين است.
2- آقاي وودي آلن در صحنه اي از فيلم صحنه هاي خارجي مي گويد: من نمي دانم داريم چه کار مي کنيم... از يک طرف دولت را روز به روز چاق ترش مي کنيم و از طرف ديگر با پول فروش نفت ، سمينارهايي درباره اين که چه گونه هزينه هاي دولت را کم کنيم ، برگزار مي کنيم...
بياييد با کمک يک ديزالو نرم وآرام از ايده اصلي و مرکزي گفته آقاي آلن به بحث اکران فيلم هاي متفاوت برسيم !بله بحث اصلي در واقع اين است که در يک ماجرا ساختاري دولتي وجود دارد که دراين شصت سال اخير به برکت ملي شدن صنعت نفت ( يا بهتر است بگويم دولتي شدن صنعت نفت ) آن قدر چاق شده و ورم کرده که ديگر حتي از عهده کارهاي روزمره وحل مسايل جاري خودش هم برنمي آيد چه رسد به برنامه ريزي براي پخش ونمايش فيلم هاي متفاوت دولت به خاطر برخورداري از درآمدهاي سهل الوصول نفتي وبي نيازي از ماليات شهروندان نقشي محوري درهمه امور دارد و اساساً دراين شرايط نمي تواند پاسخ گو باشد دولت وقتي پاسخ گو خواهد بود که با ماليات شهروندان اداره شود. از آن جا که معاونت شينمايي وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي هم بخشي از دولت است پس شايد بد نباشد که براي بسط و گسترش اين بحث کمي عنصر تخيل را چاشني ماجرا کنيم و صحنه هاي بخش بعدي را خلق کنيم...
3-وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي.داخلي . روز
ع،رسولي نژاد: سلام ... حالتوين خوبه؟
معاونت سينمايي: سلام ... بدنيستم،ممنون ... شما؟!
ع. ر: من عليرضا رسولي نژاد هستم، کارگردان و تهيه کننده فيلم صحنه هاي خارجي. کارخاصي نداشتم... همين طوري داشتم رد مي شدم... گفتم احوالي بپرسم... در ضمن مي خواستم ازتون خواهش کنم که اگر مي شود فيلمم را اکران کنيد.
م.س: به ما ربطي ندارد... مي خواستي فيلم نسازي. الکي پول تو حروم کردي... مگه ما گفتيم بري فيلم بسازي؟... بروآقاجان... برو
ع.ر: نه ببينيد... سوء تفاهم نشه... من فقط مي گم مي شه يکي دوسانس درماه دريک سينماي کوچولو...
م.س: آقاجان مزاحم نشو... برو... نفر بعدي بيادتو... نفر بعدي...
نفربعدي: سلام
م.س: سلام
ن. ب: تا الان چند تا فيلم بلند 35 ميلي متري ساخته ام... ولي هيچ کدام را اکران نکردين...!
م.س: تهيه کننده کي بوده؟
ن.ب: فارابي
م.س: خب... ببين اين موضوع خيلي ارتباطي به شما نداره.اگه آقاي فارابي مايل باشه مي ره فيلم شو اکران مي کنه... اگر هم نه... که ديگه هيچ چي...
ن.ب : نه ... ببينيد آخه من کلي زحمت کشيدم اين فيلم ها رو ساختم... تازه کلي هم جايزه از جشنواره هاي خارجي گرفتم ... اين يک فيلم فرهنگيه ... شما بايد حمايت کنين...
م. س: ... برو آقاجان... همين که تو اين بل بشو تونستي چند تافيلم 35 ميلي متري بسازي کلي هم بايد خوش حال باشي. تازه فيلم هايي که ما سرمايه گذارشون بوديم روبرداشتي بدون اجازه ما فرستادي به جشنواره هاي خارجي وهمين طوري الکي الکي يه شبه معروف شدي... بروآقا جان...
ن.ب: اي بابا... اين ديگه چه وضعيه... من يک هنرمند خلاقم... به شعور من توهين شده...
م.س: تازه مي توانستيم طبق قانون نگذاريم فيلم هارو سرخود بفرستي اين ور و اون ور.نفربعد... نفر بعدي...
بعدازاين ملاقات ،درخيابان هاي اطراف وزارت ارشاد جلوي يکي از سينماها که از قضا يک فيلم متفاوت را اکران کرده بود با صحنه هايي مواجه شدم که ترجيح مي دهم شرح اين صحنه ها را درپايان اين مطلب بياورم. پس دراين لحظه براي ادامه اين مطلب ترجيح مي دهم در بخش بعدي به نقد و بررسي ديالوگ هايي که خودم ونفر بعدي با معاونت سينمايي داشتيم ،بپردازم.
4- به نظر مي رسد که همگي (از معاونت سينمايي گرفته تامن و شما و همه کارشناسان سينمايي و...) دريک موقعيت جفتگ ،بي معني و عجيب و غريب که خيلي هم درست ازش سردرنمي آوريم ، قرار گرفته باشيم. شخصاً اعتقاد دارم که درهر دو ديالوگ ،حق با معاونت سينمايي است شايد شما با اين نظر من موافق نباشيد ولي بنده عميقاً (نکته :قيدي مضحک تر از عميقاً در زندگي وجود ندارد) بر اين باورم که تا وقتي دولت از پشتوانه درآمدهاي نفتي برخوردار است ماجرا برهمين منوال خواهد بود. نکته ديگر اين است که دراين بين اين معاونت سينمايي است که کم ترين بهره را از اين موقعيت جفتگ مي برد. با اين که مي دانم منحني سوء تفاهم با سرعت درحال اوج گرفتن است ولي با اين حال چاره اي جز ادامه دادن ندارم. بله داشتم مي گفتم... معاونت سينمايي سال هاست که درحال برگزاري انواع سمينارها، همايش ها وجلسه هاي ريز ودرشت درباب سينماي معناگرا،ملي ،فرهنگي و ... است تا بلکه بتواند مردم را با توليدات سينمايي خود سرگرم سازد. غافل از اين که نه مردم نه فيلم سازان ونه حتي خود معاونت سينمايي ،زياد از اين مفاهيم و اصطلاحات عجيب و غريب سردرنمي آورند. پيامد برگزاري چنين سمينارها و همايش هايي ايجاد فرصتي است براي فرصت طلبان که بتوانند طرح ها و فيلم هايي را بسازند که اغلب در گوشه و کنار انباري هاي معاونت سينمايي درحال پوسيدن اند.واقعاً چه گونه مي توان چنين وضعيت بي معني اي را معنادار کرد؟ فيلم سازان سي و چند ساله اي را مي شناسم که توانسته اند با کمک رندي وساير خصوصيات ابروني ديگر ،بهره هاي لازم را از اين بودجه هاي دولتي ببرند و در کارنامه سينمايي خود چند فيلم بلند سينمايي را رديف کنند واين درحالي است که خيلي از کارگردانان درکشورهاي ديگر به خاطر عدم دسترسي به بودجه هاي دولتي نتوانسته اند فيلم هاي بيش تري بسازند. شايد بد نباشد که دراين وضعيت عجيب و غريب، يادي هم از ژاک تاتي فقيد بکنيم .که بدون شک يکي از سهامداران اصلي خلاقيت دربورس سينماست.ايشان درکل طول عمر سينمايي خود فقط توانست پنج فيلم سينمايي بسازد. بله... بايد رسماً اعتراف کنم که شخصاً بيش تر نگران و همدل ژاک تاتي فقيد دهه هاي 1950 و 60 هستم تا همکار رند سينمايي خودمان ويا حتي خودم . بيش تر دوست داشتم ودارم که امثال آقاي ژاک تاتي مي توانستند فيلم بسازند تا همکار رند جوان ( که با گرفتن چند جايزه از محافل سينمايي جهان دچار توهم شده است).نمي دانم چرا از اين فرصت طلايي که
مجله فيلم در اختيارم گذاشته حداکثر استفاده را نمي کنم( نکته: حتي حداقل استفاده را هم نکرده ام چه رسد به حداکثر!)و با کمک روحيه مظلوم نمايي خاص ايروني ها، خودم و فيلمم را درمقابل معاونت سينمايي حق به جانب جلوه نمي دهم و اين معاونت گيج و مبهم را به باد انتقاد نمي گيرم... واقعاً نمي دانم ونه تنها اين کار را تا اين جاي مطلبم نکرده ام ،بلکه برعکس تا اين جاي کارکلي هم سوء تفاهم به وجود آورده ام. خب چرا که نه؟! بگذاريد يک نفرهم که شده اين ماجرا را طور ديگري نگاه کند. اميدوارم دوستان وهمکاران ديگرم بتوانند در صفحه هاي ديگر اين پرونده جبران کنند و سوي ديگر ماجرا را بررسي کنند دارم در ذهنم به دنبال جمله وايده اي مي گردم تا بلکه بتوانم از طريق آن بهانه اي براي شروع بخش بعدي داشته باشم . ولي هرچه به کله و ذهنم فشار مي آورم چيزي به ذهنم نمي رسد. پس بهتر است همين طوري وبدون مقدمه ،بخش بعدي را شروع کنم.
5-بعضي از جمله ها وايده هايي که دوست داشتم تا اين جاي مطلب ازآن ها استفاده کنم ولي به دليل بي استعدادي درهنر نوشتن نتوانستم آن ها را مطرح کنم:
- سينماي ملي و صنعت سينماي ايران با منع ورود و اکران فيلم خارجي نه تنها رشد نکرد بلکه پس رفت هم کرد. درحالي که هم اکنون شاهد سقوط آزاد ايشان هستيم( اين موضوع در مورد بقيه صنايع هم صدق مي کند)
- يک سوال چهارجوابي:
فيلمي متفاوت و هنري توسط کارگرداني جوان وخلاق ساخته شده است( با سرمايه گذاري دولت) با توجه به اين که اين فيلم هيچ گونه مشکل مميزي نداشته چرا تا حالا اکران نشده؟
الف- چون که فيلم با بودجه مفت دولتي ساخته شده و دراين ميان منافع مالي کسي در خطر نيست بنابراين انگيزه اي براي اکران آن وجود ندارد.
ب- چون که تهيه کننده اين فيلم از طريق رانت ها و وام هاي ناز دولتي به اندازه کافي سود کرده بنابراين حتي ايشان هم تمايلي به اکران فيلم ندارند.
ج- چون که در بعضي مواقع مخاطبان سينما به خاطر هنري بودن بعضي از فيلم ها دچار حالت هاي عجيب روحي و جسمي مي شوند وبعد از تماشاي فيلم هنگام ترک سالن ،سينما با استفاده از وسايلي مثل تيغ موکت بري و چاقو به طرز تراژيکي با صندلي خود وداع مي کنند، پس مصلحت ايجاب مي کند که براي پابرجا ماندن همين چند سالن سينماي باقي مانده، اين فيلم ها اکران نشوند(البته در موردي مثل صحنه هاي خارجي بايد اعتراف کنم که تيغ موکت بري و چاقو کم مي آورند ومته يا اره برقي مناسب تر به نظر مي رسند)
د-هرسه مورد.
- يک نکته : بهترين نمونه هاي فيلم هاي مستقل ، متفاوت يا هنري ،در کشوري توليد مي شوند که از قضا صاحب بزرگ ترين صنعت سينماي دنيا هم هست(آمريکا) و نه در کشوري با يک سينماي دولتي ورشکسته ،پس زنده باد آقاي جارموش، وودي آلن و برادران وارنر.
-سالن سينما، مکاني است در پياده رو،مثل رستوران ،کافي شاپ وساير مغازه هاي ديگر. قواعد بازي اش هم بايد مثل همين ها باشد. سالن سينمايي که در پياده روي يک خيابان اصلي واقع شده چندان مناسب اکران فيلم متفاوت نيست. سالن هاي مناسب براي اکران اين گونه فيلم ها معمولاً در خيابان هاي فرعي واقع شده اند. سينما تک هايي که در چندين متري زيرزمين ساخته شده اند نيز مناسب اين فيلم ها هستند( اين ماجرا در مورد همه جاي دنيا صادق است)
-سينماي متفاوت در شرايطي توليدات خوبي را ارائه خواهد کرد که يک جريان حاشيه اي باشد ونه جريان اصلي ! (لازم نيست دوباره به سينماي آمريکا اشاره کنيم)
-خوش حالم که صحنه هاي خارجي بوي نفت نمي دهد. حتي يک قطره نفت هم براي ساخت اين فيلم استفاده نشده (يا بهتر است بگويم که هدرنرفته) ولي اين خوش حالي به زودي به پايان مي رسد چون با ساختن فيلم جديدم مينور/ماژور حسابي دچار مشکل مالي شده ام واحتمالا اين جانب نيز دير يا زود مجبور خواهم شد براي استفاده از وام هاي دولتي به سراغ ترفندهاي رندانه بروم! خداوند آخر و عاقبت همه مان را به خير کند.
-در انتهاي بخش سوم اين مطلب گفتم ونوشتم که بعداز ملاقاتم با معاونت سينمايي درهمان حوالي کمي پرسه زدم. نمي دانم چرا احساس کردم که توصيف آن صحنه هاي پرسه زني مي تواند ايده مناسبي براي به پايان بردن اين مطلب باشد.درحالي که الان اين طور فکر نمي کنم وآن قدر ها هم براي اين کار ايده مناسبي به نظر نمي رسد ولي به هرحال چاره اي نيست و بايد هرطور که شده اين مطلب را تمام کرد.
6-درخيابان هاي اطراف معاونت سينمايي پرسه مي زدم. پرسه بي هدف مرا کشاند جلوي در سينما. سينمايي که از قضا يکي از همان فيمل هاي متفاوت از نوع معناگرا را اکران کرده بود. توي پياده رو جمعيت زيادي درمقابل سينما جمع شده بودند. ابتدا فکر کردم که اين جمعيت براي ديدن اين فيلم معناگرا تشريف آورده اند، ولي وقتي کمي دقت کردم، متوجه شدم که ماجرا از قرار ديگري است .بله، درست در آن سوي پياده رو،يک فروشنده دوره گرد تاريخ سينما، بساط پررونقي را از کل تاريخ سينما توي پياده رو پهن کرده بود. بله ،سينما زنده و سرحال وقبراق بود، ولي درآن سوي پياده رو .البته چند نفري هم تک و توک داشتند سردر سينما را نگاه مي کردند ومات و مبهوت مانده بودند ونمي دانستند که بروند فيلم را ببينند يا نه... به هرحال بعد از چند دقيقه آن ها هم به جمع ما دي وي دي بازها پيوستند کلاسيک ، فيلم هاي نوآور سياه وسفيد، فيلم هاي اکشن درجه دو و سه آمريکايي، فيلم هاي مستقل اروپايي و آمريکايي، فيلم هاي علمي خيالي ، فيلم هندي، فيلم فارسي، فيلم هاي بيلي وايلدر و ...کل تاريخ سينما پرتاب شده بود توي پياده رو.
درآمد چند دقيقه از زندگي دي وي دي فروش معادل کل فروش يک سانس سينماي روبه رويي بود، با آن فيلم قلابي اش. همين طور که مشغول انتخاب فيلم هاي دلخواهم بودم، ناگهان صداي آشنايي را شنيدم . نگاه کردم و ديدم که بله ، جناب آقاي معاونت سينمايي هم به جمع ما پيوسته اند. از دور متوجه شده بوديم و با اجزاي صورت خوش و بشي با هم کرديم. کم کم سر حرف را باز کرديم.و شروع کرديم به گپ و گفت درباره تاريخ سينما و فيلم ها و کارگردان هاي مورد علاقه مان . همين طور که حرف مي زديم، فيلم هاي دلخواه مان را هم از توي بساط دي وي دي فروش انتخاب مي کرديم. يواشکي نگاهي به فيلم هاي
انتخابي اش انداختم و متوجه شدم که خوش سليقه است . فيلم هاي درست وحسابي انتخاب کرده بود(خب البته انتظار درست و معقول هم همين بود) بعد از انتخاب فيلم وحساب کردن با دي وي دي فروش محترم،کمي در همان پياده رو قدم زديم و همان طور که داشتيم از جلوي سينما مي گذشتيم معاونت سينمايي نگاهي به سردر سينماي بدون مخاطب انداخت سري تکان داد واحتمالاً در ذهنش چيزهايي بهم به خودش گفت . کمي بعد به پيشنهاد ايشان هوس آب ميوه کرديم وهردو داخل يک آب ميوه فروشي شديم تا درآن هواي گرم نفسي تازه کنيم ودريک گوشه دنج به دي وي دي هاي خريده شده نگاهي بيندازيم. همين طور که سرش پايين بود و داشت دي وي دي هايش را نگاه مي کرد، ازم پرسيد: راستي اسم فيلمت چي بود؟ صحنه هاي چي؟ گفتم : صحنه هاي خارجي ،گفت : نديدم... اگه داري يه نسخه ازش بده ببينم . گفتم: خيلي ببخشيد، شما خودتون اين فيلم رو انتخاب کردين و در جشنواره بيست وسم فجر نشونش دادين .چه طور مي گين که فيلم رو نديدين؟ آخه مگه مي شه؟
گفت: اي بابا... چي داري مي گي؟ ما اين قدر سرمون شلوغه که ... چي بگم؟ مي دوني، دوست داشتم مي تونستم يه مدت برم يه جاي دور، به دور از هرنوع فيلم و جشنواره و فيلم سازي ،خيلي خسته ام.
خواننده محترم ،بايد بگويم که درآن لحظه احساس عجيبي داشتم به يک باره تمام هيبت و چهره ترسناکي که از او در ذهنم ساخته شده بود ، فرو ريخت و متوجه شدم که اتفاقاً برعکس چه قدر اين موجود حساس و لطيف وانساني است و چه قدر هم سليقه سينمايي خوبي داشت.ازآن فيلم بازي هاي حرفه اي بود. همان طور که داشت به چهره مورين اوهارا در پشت جلد دي وي دي فيلم مرد آرام جان فورد نگاه مي کرد، ناگهان اشک در چشمانش حلقه زد ودچار هيجاني شد که خاطرات غم انگيزي را از سرگذشت دور و درازش برايم تعريف کرد . همان طور که به حرف هايش گوش مي دادم پيش خودم فکر کردم که چه طور يک ساختار پيچيده دولتي توانسته ازيک انسان حساس، موجودي ترسناک بسازد.
7-يادآوري: نوشتن و بحث کردن درباره بعضي از موضوع ها و پديده ها درخيلي از مواقع منجر به سوء تفاهم مي شود چه رسد به الان که اساساً در موقعيتي سوررئال به سر مي بريم. البته به شکل متناقض نمايي در اين مورد خاص نويسنده اين سطور تمايل چنداني هم به رفع سوء تفاهم ندارد واساساً نسبت به هرگونه برداشت منطقي وتفاهم آميزي بدبين است .زنده باد سوء تفاهم.
مردان خاکستري به مقصد نرسيدند
اميرشهاب رضويان
(سفر مردان خاکستري)
افتادم دنبال گرفتن پروانه ساخت. گرفتن تأييديه کانون کارگردانان هفت هشت ماه طول کشيد. اتحاديه تهيه کنندگان هم بالاخره من را به واسطه 60-70 فيلم مستند و کوتاه که تهيه کرده بودم به عضويت موقت پذيرفت. مرتضي شايسته عزيز و منوچهر شاهسواري مهربان باور کردند که م يتوانم فيلم تهيه کنم.اما شايسته برادرانه گفت که اين نوع فيلم ها بازار ندارد. نمايش دادن شان هم سخت است .حواست باشد کجا مي روي! ومن به نظر خودم مي دانستم که به کجا مي خواهم بروم.
دکتر باقرنژاد رييس اداره نظارت و ارزشيابي بود. او هم وقتي پروانه را مي داد گفت که اکران اين گونه فيلم ها دارد سخت مي شود. رسول صدر عاملي و محمدمهدي دادگو هم که درآن روزها براي گرفتن پروانه ساخت ياري ام کردند محترمانه گفتند که شرايط دارد عوض مي شود و ديگر فيلم هاي به اصطلاح فرهنگي / هنري ،دربرنامه ريزي هاي جديد جايي براي اکران ندارند. وحيد طوفاني
هم که مدير فرهنگي فارابي بود با وجود حمايتش از توليد اين فيلم گفت که سازوکار اکران ديگر مثل سابق دست ارشاد نيست و حواست جمع باشد. همه از فاجعه اي قريب الوقوع مطلع بودند و مي گفتند قرار است سينما خودکفا شود وکمک هاي دولتي به اکران فيمل ها محدود مي شود و ازاين حرف ها.
القصه... يکي دو نفر هم مثل عليرضا شجاع نوري بودند که واقعيت را م يديدند وخودشان هم دراين مسير داشتند آسيب مي ديدندکم تر کسي مي توانست حدس بزند که سينماي ايران آخرين سال هاي گردن فرازي اش را به اتکاي سينماي هنري اش دارد مي گذراند.
فيلم ساخته شد و به محبت شهره گلپربان گرامي و شجاع نوري نازنين تلويزيون NHK ژاپن در توليد آن شريک شد و فيلم را به جشنواره فجر 1380 ارائه داديم که پذيرفته نشد اما کمي بعد در جشنواره رتردام نامزد جايزه ببر طلايي شد.
دکتر باقرنژاد از ارشاد رفت و جعفر صانعي مقدم شد مدير اداره نظارت وارزشيابي برايش نامه نوشتم که مي خواهم فيلم را اکران کنم. گفتند صبر کن گروه سينمايي آسمان باز شروع به کار کند. گروه آسمان باز راه افتاد وکپي فيلم را که دادم گفتند نمايش مي دهيم و آن قدر ترافيک نمايش فيمل بود که نوبت به ما نرسيد و در فاصله هايي هم که پيش مي آمد، سالن هاي اين گروه فيم هاي پرفروش نمايش مي دادند. بازي اي شروع شده بود براي ماست مالي کردن معضل نمايش فيلم هاي پشت خط اکران.
يک سالي که گذشت گروه سينماي آسمان باز هم درش بسته شد. صانعي مقدم هم جايش را داد به محمود اربابي. او هم از روزي که آمد گفت که به دنبال اکران فيلم هاي فرهنگي است . از اکران گردشي فيلم ها به صورت صانسي گفت و طرح چند سالن مستقل و چند طرح ديگر که هنوز عملي نشده است.
دراين فاصله من سه فيلم ديگر ساختم و کم کم فهميدم که بخش دولتي گويا قدرت کافي براي اکران فيلم هايي که روزگاري آبروي اين سينما بودند ندارد وبخش خصوصي هم کارش شده استفاده بهينه از امکانات پنهان دولتي به نفع گسترش گونه اي از سينما. پس نتيجه اين که فيلم دومم تهران ساعت هفت صبح را دريک سينما نمايش دادم و بعد حقوق ويدئويي اش را واگذار کردم. ميناي شهر خاموش را در جنگي نابرابر اکران کردم وجالب اين که در همان روزهاي نمايش فيلم به من پيغام مي دادند که صبرکن فيلمت را در گروه مخاطب خاص که عيد فطر به راه مي افتد نمايش مي دهيم عيد فطر سال 87 هم آمد وعيد نوروز هم آمد و اعياد ديگر هم خواهند آمد. اما اين گروه راه نيفتاده و گويا راه هم نمي افتد و فيلم هاي من و بسياري از هم نسلانم ديده نخواهد شد و آن هايي که بايد کاسبي شان را بکنند پولدارتر خواهند شد و ده بيست سال بعد محققي يا منتقدي خواهد آمد و فيلم هاي ما را که نماد مطالبات نسل مان بوده تحليل خواهد کرد واز جرياني مي گويد که قطعاً اسمي گنده در حد موج نو يا موج دوم وسوم رويش مي گذارند و به عنوان نقطه عطفي در تاريخ سينماي ايران نگاهش مي کنند و حسرت استعدادها و انرژي هاي از دست رفته را خواهند خورد. در حالي که همان روزها،يعني بيست سال بعد،جواني دارد با چنگ و دندان فيلم مي سازد و خودش را به آب و آتش مي زند اما کسي نمي بيندش و همه سينما دوستان منتظر خواهند بود که اتحاد بخش خصوصي و دولتي درآن سال (يعني همان بيست سال بعد) چه شازده پسري را قرار است باد کنند که نماد سينماي ملي مان باشد وکسي هم نداند که اين استعداد نوشکفته چه قدر تاريخ مصرف خواهد داشت؟ اما از نوچه پروري و مليجک آفريني.
ده سال از روزهايي که من اولين فيلم سينمايي ام را شروع کردم مي گذرد . سينماهاي نمايش دهنده فيلم هاي فرهنگي نامعلوم اند. سينما عصر جديد که روزگاري پرچمدار نمايش اين فيلم ها بود تغيير کاربري داده و يکسره فيلم هاي دختر پسري نمايش مي دهد. سينما سپيده گاه وبي گاه فيلمي نامتعارف در سالن دومش نمايش مي دهد. فاجعه بارتر از همه سينما فرهنگ است که گويا تغيير کاربري داده وهر فيلمي را نمايش مي دهد ، از فيلم هاي دخترپسري گرفته تا فيلم هاي سينماي فرهنگي و تماشاچي هاي خاص اين سينما مات و متحير مانده اند که اين ديگر چه سينمايي است؟ سينما آزادي کمي عادلانه تر رفتار مي کند و گاهي بخشي از سالن هايش را در اختيار اين گونه فيلم ها قرار مي دهد. سينما صحرا کاملا از دور نمايش اين نوع فيلم ها خارج شده سينما کريستال لاله زار هم که تعطيل است و سينما بولوار هم وضعيت خوبي ندارد.دراين شرايط مديران از سينماي ملي مي گويند، اما بخش فرهنگ آفرين سينماي ملي در حال نابودي است.
پايين آوردن سليقه مخاطب
علي شاه حاتمي
(آواي زندگي ، کولي، ترکش هاي صلح)
جنس سينماي انديشه اين اجازه را نمي دهد که فيلم ها مخاطبان گسترده اي پيدا کنند و اين واقعيتي است که نمي توان آن را ناديده گرفت اما همين فيلم ها قطعاً مخاطبان خاص خود را که اغلب درميان دانشجويان وهنرمندان مي توان آن ها را يافت ، دارند . بي اهميت دانستن اين تعداد از مخاطبان ،اشتباهي است که مدت هاست مديران سينمايي ما مرتکب مي شوند و فرصت نمايش را از تعدادي از فيلم هاي با کيفيت مي گيرند. اگر فضا براي اکران اين گروه از فيلم ها باز شود، مطمئناً تعداد مخاطبان آن ها نيز افزايش مي يابد، زيرا تماشاگران با گروهي از فيلم ها مواجه مي شوند که برنامه اي منظم و مشخص براي ارکان دارند وحال و هوا وفضاي آن ها نيز مشخص است .دراين شرايط ذائقه تماشاگران نيز ارتقا پيدا مي کند و شاهد شرايط بهتري در فرهنگ عمومي جامعه در رويارويي با فيلم هاي روي پرده خواهيم بود.
بيماري اکران
(جنگ کودکانه)
نگاهي به تعداد قابل توجه فيلم هاي سينمايي مانده در نوبت اکران به خوبي نشان دهنده وضعيت و شرايط اکران فيمل اي متفاوت در سينماي ايران است .اکران اين روزها به نوعي به يک بيماري در سينماي ايران تبديل شده که گريبان برخي از فيمل هار مي گيرد اين بخري خود شامل دسته هاي مختلفي است که بايد بيماري اکران هرکدام را در جايگاه و شرايط خاص خود سنجيد.
دليل اکران نشدن تعدادي از فيلم هاي کيفيت ساختاري آن هاست. با ورود امکانات ساخت فيلم با دوربين هاي ديجيتال تعداد از سينماگران به اين روش روي آورده اند وحاصل آن حجم توليد بالا دراين قالب است که اتفاقاً کارگردانان آن ها نيز انتظار دارند فيلم شان روي پرده برود و به نمايش عمومي درآيد. اين درحالي است که به اعتقاد من نمي توان انتظار داشت که فيلم هاي ديجيتالي در وضعيتي که بسياري از فيلم هاي 35 در نوبت اکران هستند به نمايش عمومي درآيند و فرصت اکران را به خود اختصاص دهند فيمل هاي سينمايي ويدئويي بايد جايگاه عرضه خاص خود را داشته باشند و ورود آنها به گروه فيلم هاي در نوبت اکران و حتي تصور وتوقع اکران شدن اين دسته از فيلم ها به نوعي ناهنجاري هايي را در زمينه اکران به وجود مي آورد.
گروه ديگر، فيلم هايي هستند که صرفاً و به طور خاص براي به نمايش درآمدن در جشنواره هاي خارجي توليد شده اند. فيلمي که با چنين هدفي ساخته شده نمي تواند اکران عمومي را به دست آورد. اکران چنين فيلم هايي منجر به جذب تماشاگران نخواهد شد ودر نتيجه فقط امکانات اکران را از آن خود م يکنند و حاصل چنداني نخواهند داشت زيرا محل عرضه اين فيلم ها همان جشنواره هايي هستند که فيلم ها با هدف به نمايش درآمدن در آن ها توليد شده اند.
اما بخش ديگر فيلم هايي هستند که گاه به دليل برخي ساختار شکني ها و گاه به دليل وجود برخي نگاه هاي انتقادي و متفاوت ، امکان اکران را به دست نمي آورند. اين گروه از فيلم ها ؛کارهايي هستند که سلب کردن حق اکران از آن ها ضايع کردن حقوق آن هاست . اين گروه از فيلم ها براي هدف ديگري غير از اکران ساخته نشده اند و نمي توان فقط به بهانه متفاوت بودن، امکان اکران را از آن ها گرفت.
با نگاهي به دلايلي که برشمرده شد درمي يابيم که بيماري اکران درهر گروه از فيلم هاي سينمايي متفاوت است ونمي توان براي رفع مشکل همه آن ها نسخه اي مشابه پيچيد.
تقدير بي تقصير نيست!
علي عطشاني
(پوست موز)
دو روز مانده به عيد 1388
دو روز مانده به اعلام اسامي فيلم هاي بخش مسابقه جشنواره فجر86
يک ساعت قبل : حميد فرخ نژاد زنگ مي زند و مي گويد با يکي از اعضاي هيأت انتخاب داشته صحبت مي کرده که تبريک گفته و اعلام کرده پوست موز يکي از فيلم هاي پخش مسابقه امسال است!
قبل از ظهر همان روز : سرمايه گذار فيلم نمي دانم چه طوري و با واسطه کي اين قضيه را فهميده وزنگ زده به من و دارد خوش حالي اش را ابراز مي کند و مي گويد: من مطمئن بودم و خيلي خرسندم از اين که ديگر براي اکران هم مشکلي نيست و...
ظهر همان روز: به آقاي... به واسطه يکي از دوستان عزيز زنگ مي زنم و درباره پوست موز مي پرسم که مي گويد هيأت انتخاب فيلم را توي بخش مسابقه گذاشته و ديگر از اين جا به بعدش با مسئولان جشنواره و وزارت ارشاد است.ازش مي پرسم يعني چي از اين جا به بعدش با آن هاست؟ مي گويد اين که با سياست هاي آن ها مغايرتي نداشته باشد. من مي پرسم مگر هيأت انتخاب با سياست هاي آن ها و توسط آن ها منصوب نمي شود؟ جواب هشلهفي مي گيرم و خداحافظي مي کنم.
صبح همان روز :بادوستم آقاي ... که با بزرگوران فارابي و دفتر جشنواره فجر ارتباط نزديکي دارد. دارم به سمت خيابان اميرآباد مي روم واو مي گويد که ديشب فهرست فيلم هاي بخش مسابقه بسته شده و پوست موز نه تنها توي بخش مسابقه بلکه توب بخش فيلم هاي معناگرا هم هست. بعد هم شماره آقاي... را برايم اس ام اس مي کند تا من ظهر که رفتم دفتر بهش زنگ بزنم واطلاعات دقيق تري در مورد فيلم بگيرم.
يک هفته قبل از شروع
چند هفته اي مي شود که مدارک مورد نياز براي دريافت پروانه سينمايي را تحويل اداره ارزشيابي داديم. خودم آمدم ارشاد براي پي گيري. خانمي که مسئول پرونده هاست نيست وبايد منتظر بمانم. توي راهرو مي نشينم که آقاي... را مي بينم مسئول صدور پروانه فيلم هاي ويدئويي. سلام وعليک مي کنم و به اتاقش مي روم. در صحبت هاي مان قضيه پروانه فيلم را مي گويم و گله مي کنم که چرا اين قدر طول کشيده . ايشان هم کمي درباره موضوع فيلم مي پرسد ومن هم کمي برايش توصيح ميدهم. به من پيشنهاد مي دهد که چرا پروانه ويدئو نمي گيري؟ و من مي گويم آخر بعد براي گرفتن پروانه نمايش و اکران مشکلي پيش نمي آيد؟ و آن دوست عزيز بسيار محکم و مطمئن براي من چند فيلم از جمله اتوبوس شب را مثال مي زند که با پروانه ويدئو ساخته شده واکران هم شده ايشان خاطرنشان مي کنند که تو فيلمت را با توجه به اين که خيلي هم تروکاژ دارد با پروانه ويدئو بساز، بعد بياور توي شوراي سه نفره وبراي پروانه نمايش و اکران عمومي اقدام کن و مطمئن باش که هيچ مشکلي پيش نمي آيد. بعد مي گويد آهان ، راستي اصلا نيازي نيست.اگر فيلمت در جشنواره فجر پذيرفته بشود ديگر اصلاً نيازي به شوراي سه نفره هم نيست و به صورت اتوماتيک پروانه نمايش برا يفيلمت صادر مي وشد خلاصه من را کاملاً قانع مي کند که همان جا برگه هاي مربوط به دريافت پروانه ويدئو را بگيرم پر کنم و براي پروانه ويدئويي اقدام کنم و بي خيال پروانه سينمايي بشوم!
دو روز قبل از شروع پيش توليد فيلم (شهريور 1386)
در کمال شگفتي در عرض کم تر از يک هفته پروانه ويدئو براي فيلم صادر شده و من درحال توضيح دادن براي سرمايه گذار فيلم هستم واو را مجاب مي کنم که به گفته آقاي... که خودش توي شورا هم هست نيازي به پروانه سينمايي نيست وما بعداز جشنواره فجر مي توانيم پروانه نمايش بگيريم يا در نهايت مي توانيم در شوراي سه نفره براي دريافت پروانه نمايش اکران عمومي اقدام کنيم .سرمايه گذار فيلم هم مي گويد اگر اين طور است که شما مي گوييد باشد، مشکلي نيست.
روز اعلام اسامي فيلم هاي بخش مسابقه جشنواره فجر 86
اميرعلي بود وقتي با من تلفني حرف زد گفت اي کاش آن دو سه تاسکانسي که شوخي با عزراييل بود را در آورده بوديد. مشکل فقط همين بود، ولي الان حساسيت ايجاد شده و ديگر نمي شود کاري کرد دوباره سرمايه گذار فيلم زنگ مي زند و مي گويد راستي حالا اکران فيلم چي مي شود؟ من هم مي گويم آن که ربطي ندارد. حالا که جشنواره نشده ، بايد بعد از جشنواره برويم ارشاد و بخواهيم که فيلم در شوراي سه نفره بررسي بشود و پروانه نمايش بگيرد.
اسفند 1386
ارديبهشت 1387
خرداد 1387
شهريور1387
دو روز قبل از عيد 88 - ادامه
و من از آن روز تا حالا با هزار سوال و ابهام در مورد شوراي سه نفره و جشنواره فجر و کپي دي وي کم آن روز ونيامدن جواب نامه هايم وسي دي فيلم و... سعي مي کنم حرف دخترم را گوش کنم وبخندم و بگويم تقدير بوده دگير قسمت اين بوده...
حيات رو به زوال فيلم فرهنگي
(دارالمجانين)
فيلم هاي سينمايي براي اکران بايد از دو مجرا عبور کنند: يکي اداره کل نظارت وارزشيابي براي کسب مجوز اکرانو ديگري نظرگاه پخش کننده و سينماداران که جلب نکردن نظر هريک از اين دو بخش مي تواند موانعي جدي را براي اکران عمومي فيلم به وجود آورد. حاصل رد شدن درهريک از اين دو بخش چيزي جز رکود سرمايه ،بي حاصل ماندن تلاش ها ، نااميد شدن فيلم ساز يا گرايش او به سينماي گيشه اي نيست، اتفاقي که مي تواند حيات سيناي فرهنگي ايران را دچار مشکل کند و ديگر فيلم سازي به معناي کار مستقل، معنا وهويت خود را از دست مي دهد زيرا فيلم ساز مستقل براي توليد فيلم بعدي خود نيازمند بودجه است واين بودجه بايد از راه اکران فيلم قبلي تأمين شود در نتيجه اين جريان هاست که برخي از فيلم سازان سينماي مستقل سراغ کار با تهيه کنندگاني مي روند که از آن ها ساخت فيلم هايي در قالب کارهاي گيشه اي را مي خواهند.
اگر به مجموعه فيلم هايي که درسال هاي اخير روي پرده رفته اند نگاه کنيم به خوبي درمي يابيم که وضعيت سينماي فرهنگي ومستقل به چه شکل است اکران را فيلم هاي کمدي با کيفيت پايين يا فيلم هاي تلويزيوني گرفته اند ودراين شرايط چه طور م يتوان انتظار داشت که مديران دغدغه اي براي نمايش فيلم هاي فرهنگي وهنري داشته باشند؟ حتي وضعيت به گونه اي شده که هيچ تهيه کننده اي علاقه به حمايت از فيلم هاي متفاوت نشان نمي دهد وتهيه کنندگان ،کارگردانان را ترغيب مي کنند تا از کليشه هاي معمول پيروي کنند تا بتوانند جايگاهي براي خود در سينما به دست آوردند وآثارشان را اکران کنند. وقتي تمامي سينماي ايران در اين مسير قرار گرفته چه طور مي توان انتظار داشت که سينماي مستقل ما در کنار فيلم هاي بدنه حيات داشته باشد ودر مسير پيشرفت قرار گيرد؟
نجات گونه هاي رو به انقراض سينما
(بچه هاي نفت، هامون و دريا،زماني براي دوست داشتن)
سينماي کودک پس از آن که از سالهاي اوج خود فاصله گرفت به عنوانيکي از گونه هاي مهجور سينماي ايران شناخته شد يعني کارگرداني که فيلم کودک مي سازد با توجه به جو موجود در سينما بايد اين نکته را درنظر بگيرد که ممکن است فيلم او به نمايش عمومي درنيايد زيرا برخي از مديران ومسئولان پخش فيلم هاي سينمايي معتقد هستند که اين نوع آثار مخاطب خود را جذب نمي کنند ودر اکران موفق نيستند.به همين دليل است که در مورد فيلم هاي کودک و نوجوان نه تهيه کننده خصوصي ونه تهيه کننده دولتي نمي تواند امکان اکران فيلم را فراهم کند و نمايش فيلم هاي کودک اغلب به اکران هاي جشنواره اي محدود مي شود که طبعاً نياز فيلم به اکران را تأمين نمي کند وسرمايه صرف شده براي ساخت را باز نمي گرداند.
وضعيت سينماي کودک متأسفانه سال به سال بدتر مي شود از يک سو فيلم ها اکران نمي شوند واز سوي ديگر براي پرکردن اين خلاء مديران سراغ تدبير ارائه فيلم در شبکه نمايش خانگي رفته اند که اين مسأله نيز قطعاً نمي تواند چندان راه گشا باشد وجاي اکران عمومي را بگيرد. برا يآن که اين گونه از سينما و گونه هايي از اين دست يعني فيلم هايي که شانس چنداني براي به دست آوردن فرصت اکران ندارند از نابودي رهايي يابند، مديران بايد وارد عمل شوند وبرنامه اي درست ارائه دهند.در غير اين صورت درسال هاي آينده ، چيزي غير از فيلم هاي گيشه اي در سينماي ايران باقي نخواهد ماند و مطمئناً اين مسأله ، سينما را تک بعدي و بخشي از مخاطبان را از سالن هاي سينما دور مي کند.
بغض شش ساله
(ماجراهاي اينترنتي)
اولين بار که فيلم من ونگين دات کام را در جشنواره اصفهان در کنار مدرمي که فيلم را براي شان ساخته بودم ديدم در آغاز تنم از ترس عدم ارتباط تماشاگر با فيلم مي لرزيد، اما وقتي صداي دست زدن شان را شنيدم از خوش حالي بفض کردم وتا امروز که نزديک به شش سال از آن روز مي گذرد هنوز لذت آن نمايش اولين وآرزوي تکرار آن همراه من است.
از کودکي عاشق ديدن فيمل در سالن سينما با آن پرده عريض جادويي اش بودم واز وقتي فيلم سازي را آغاز کردم فکر مي کردم که صاحب معنوي سالن هاي سينما ، همان صاحبان معنوي فيلم هايي هستند که درآن سالن ها به نمايش در مي آيند زيرا سالن سينما ،تنها محلي ست که يک فيلم ساز مي تواند نتيجه زحمات عاشقانه اش را با بيننده شريک شود.شاعر يا داستان نويس ،نيازمند قلم است و کاغذ. عکاس و نقاش نيازمند دوربين اند وبوم و رنگ. و فيلم ساز پس از گذر از هفت خوان و ساخت فيلمش نيازمند سالني است تا بتواند نتيجه کارش را درآن به نمايش بگذاردسالني که صاحب مادي اش فيلم ها را با حساب دخل و خرجش انتخاب مي کند وشرايطي را فراهم مي اورد تا فيلم ساز بتواند مخاطبانش را به مهماني شخصي اش دعوت کند وخود راصاحب معنوي اين خانه اجاره اي بداند. سينما هنر پرخرجي است واين چرخش سرمايه بي شک نيازمند بيننده است ،بينننده اي که فيلم ساز بايد- با حفظ علايق شخصي اش - تمام تلاش خود را براي جلب رضايت او به کار گيرد، چرا که عدم رضايت او . يعني مهجور ماندن فيلم ،ضرر مالي تهيه کننده وخالي شدن همان سالن ها .
سال ها قبل که به عنوان خبرنگار مسئول جمع آوري مطلب براي بخش فرهنگي کتاب اول بودم متوجه شدم که تعداد سينماهاي تهران در سال هاي قبل از انقلاب، با سه ميليون جمعيت ،81 سالن بوده که بعيد مي دانم تعداد کنوني سالن هاي سينماي فعال تهران، با اين انبوه جمعيت و بزرگ شدن شهر، از همين تعداد بيش تر شده باشد. لذا با يک حساب سرانگشتي وساده مي توان به يکي از معضل هاي بزرگ کنوني سينماي ايران ،يعني کمبود سالن براي نمايش فيلم ها رسيد، اين کمبود ،شرايطي را فراهم مي کند تا تهيه کننده وفيلم ساز،براي جذب بيش تر تماشاگر، رفته رفته از علايق شخصي و نگاه فرهنگي به فيلم ،فاصله بگيرند تا بتوانند خود را به سليقه تماشاگران گرفتار شرايط اقتصادي جامعه امروز و خسته از ترافيک و ... که به سينما به عنوان مفري براي رهايي از افکار آزاردهنده واحياناً رسيدن به آرامشي موقتي نگاه مي کنند، نزديک شوند. به همين دليل دراين سال ها، مدام از تعداد فيلم هاي ارزشمند کاسته مي شود و سينماي مان به سمتي مي رود که فقط زده باشد!
لازم به ذکر است که صرفاً فروش بالاي يک فيلم ، دليل بر بد بودن آن نيست وهستند فيلم سازان خوبي که بدون کم فروشي به تماشاگر با روايت درست داستان هاي خوب شان توانسته اند تماشاگران زيادي را به سلان هاي بکشانند واز آن سو نيز هستند فيلم هاي نفروشي که ضعف هاي شان را پشت واژه ها و اسامي سنگين و رنگين پنهان مي کنند اين کمبود سالن ،بي شک ، خود را بر رقابت ، تهيه کنندگان براي اکران فيلم ها وبازگشت سرمايه شان تحميل مي کند و شرايطي را فراهم مي آورد تا اصطلاحي مانند مافياي اکران بر زبان اهالي سينما جاري شود وبحث هايي را به وجود آورد که در تخصص اين فيلم نيست!
شخصاًعلاقه مند به سينماي قصه گو هستم و اين قصه گويي را چهد ر شکل رئال، خطي و عامه پسندش ، چه در شکل روايت هاي نو وتازه والبته درستش ،دوست دارم . فيلم سازي را با سينماي کودک که درآن سال ها رو به احتضار بود و حالا
مرده شروع کرده ام وبي شک اکران نشدن فيلم دومم ماجراهاي اينترنتي علاوه برشرايط بالا که توضيح مختصري بود بر دليل اکران نشدن بسياري از فيلم هاي اين سال ها،تحت الشعاع شرايط ديگري است که بر سينماي کودک حاکم است و خوش بختانه (!) چند سالي ست که ديگر اصلاً فيلمي از اين ژانر اکران نمي شود تا احياناً رقابتي درآن وجود داشته باشد وخداي نکرده ،عبارت هايي مانند مافياي اکران وامثال آن موجب ناراحتي کسي بشود!
سال هست که تنها کورسوي چراغ اين سينما جشنواره اي مثلاً بين المللي ست که هرسال چند روزي مسئولان سينمايي را به ياد کودکان ونوجوانان اين مرز وبوم مي اندازد و شايد براي حفظ آبرو يپش مهمانان خارجي- بودجه اي هم داده مي وشد تا فيلم هايي ساخته شوند وپس از نمايش در جشنواره ورفتن مهمانان پشت سر فيلم هاي سال هاي قبل در حسرت اکران بمانند! اکران چند روزه فيلم اولم من و نگين دات کام واکران نشدن فيلم دومم ماجراهاي اينترنتي - جمعاً با حدود چهارده جايزه داخلي و خارجي - دراين سال ها تأثير بدي در روند کاري ام داشته و اميدوارم نمايش فيلم سينمايي زخم شانه حوا شروعي تازه را در سينماي ايران برايم به ارمغان آورد.
سکه بي رونق فرهنگ
(بهشت جاي ديگري است)
سينماي ايرن به خاطر تکيه هميشگي اش بر دولت همواره متضرر شده زيرا مسير حرکت را همين نگاه دولتي تعيين کرده واين مدير محور بودن آسيب هاي متعددي را متوجه سينماي ايران م يکند البته نکته قابل توجه در مورد مديران فرهنگي اين است که اولويت هاي آن ان در مورد کارهاي فرهنگي، کم تر خود فرهنگ بوده و اغلب اهداف ديگري را دراين زمينه، از جمله اهداف اقتصادي و سياسي ، دنبال مي کنند که همين آسيب هايي را به فرهنگ وارد مي کند.
مديران سينمايي ما در حالي به بحث اکران نشدن تعدادي از فيلم ها بي توجه هستند که برخي از اين فيلم ها نام ايران در سطح بين الملل مطرح کرده اند و موفقيت هاي بسياري را براي سينماي ايران به ارمغان آورده اند. اما اغلب اين فيلم ها در داخل مرزهاي ايران ديده نشده اند و اين آسيبي جدي است که به سينماي ايران وارد مي شود و آن را از حرکت در جهت هاي متفاوت باز مي دارد. تصور من اين است که جايگاه فرهنگ در ايران تغييرکرده است .ما هنرمنداني که از سال ها قبل کار خود را آغاز کرده ايم به اصحاب کهف مي مانيم که خوابيدند و وقتي بيدار شدند و سکه شان را به بازار آوردند اما کسي سکه آن ها را به جا نمي آورد .سکه ما اهالي فرهنگ هم ديگر مشتري ندارد و اين اتفاقي ناخوشايند براي وضعيت کنوني فرهنگ وسينماي ما محسوب مي شود.
دوري از روح سينما
خسرو معصومي
(باد در علفزار مي پيچد)
ايده آل ترين اتفاقي که ممکن است براي فيلم هاي فرهنگي بيفتد اين است که براي نمايش آن ها يک گروه سينمايي اختصاص دهيم. براي اين منظور مي توان از سينماهاي دولتي که مستقيماً زير نظر وزارت ارشاد و بنياد فارابي هستند استفاده کرد. هشت تا ده سينما براي اين منظور کافي است. اکران نشدن اين فيلم ها در سينماهاي ايران خيلي داستان پيچيده اي ندارد .امروز همه به دنبال اين هستند که فيلمي اکران کنند که در گيشه بفروشد. دراين روند فيلم هاي سينماي بدنه يا همان فيمل هاي بفروش بايد در اوج باشند وفيمل هايي که حرفي براي گفتن دارند در حاشيه .متأسفانه ما قصد نداريم تماشاگران سينماي ايران را با نشان دادن فيمل هاي خوب تربيت کنيم اختصاص دادن يک گروه سينمايي به اکران فيمل هاي فرهنگي کار خيلي سخت وعجيب و غريبي نيست حتي مي شود چند سينما يا حتي چند سالن را به طور اخص براي نمايش اين فيلم ها در نظر گرفت. مثل وضعيتي که براي فيلم خاک آشنا رخ داد. درضمن من خيلي دلم نمي خواهد از اين فيلم ها با عنوان فيلم هاي فرهنگي نام ببرم. اين فيلم ها در حد شعور سينماي ايران هستند.اگر فقط بخواهيم فيلم آشغال بسازيم و به گيشه فکر کنيم که بايد فاتحه سينماي ايران را بخوانيم من دوست دارم هم به بخش بازاريابي فيلم هاي فرهنگي توجه شود وهم بخش تجاري آن ديده شود اين طور نباشد که فيلمي ساخته شود وکارگرداني فقط بخواهد حرف خودش را بزند وسليقه تماشاگر را در نظر نگيردمي شود فيلمي فرهنگي ساخت که توانايي جذب مخاطب را هم داشته باشد اما متأسفانه سينماي ايران امروز گرفتار کساني شده که با روح سينما هيچ سنخيتي ندارند. وقتي باقل ها وقنادها در نقش تهيه کننده ظاهر مي شوند ديگر نمي شود انتظار داشت اين سينما جان بگيرد اگر بخواهي خطي را انتخاب کني که با سيستم فعالي همخوان نباشد سد راهت مي شوند .متأسفانه امروز سينما دست اين آدم هاست واين ها نمي گذارند فيلم هاي فرهنگي که نياز امروز جامعه ماست وبه شعور تماشاگر احترام مي گذارد رنگ پرده را به خود ببينند.اين افراد تنها رسالت شان اين است که چوب لاي چرخ سينماي متفکر بگذارند ومانع شکل گرفتن آن شوند. تازه انگ هم مي زنند که اين نوع فيلم ها براي جشنواره ها ساخته مي شوند . خب ، چه اشکالي دارد که وقتي غرض و مرضي نداري و نگاهي پالوده است بازارهاي آن طرف مرزها را هم در اختيار بگيري؟ مسئولان وزارت ارشاد بايد اين را درنظر بگيرند که دراين سينما جوان هايي هستند که درهمين سينما پا گرفته اند و فيلم هاي خوبي هم ساخته اند اين افراد در خارج از مرزها به عنوان سفيران کشور ايران براي مملکت ما نوعي اعتبار و وجهه کسب کرده اند بايد براي اين جوان ها فکري کرد. اين نيروها نبايد هدر بروند.
مخاطب محدود اما عميق
(هفت پرده، جعبه موسيقي)
فيلم هايي که مخاطبان محدودي دارند نه درايران که درهمه جاي دنيا ساخته مي شوند اين فيلم ها معمولاً فيلم هاي مهمي هستند زيرا همين آثار هستند که راه را به سينماي صنعتي نشان مي دهند. در واقع شايد به نظر فيلم هايي حاشيه اي بيايند اما هميشه بايد يادمان بماند که به قول گدار، شيرازه است که کتاب را نگه مي دارد. وقتي به سينماي امروز هاليوود نگاه مي کنيم به نسلي که در دهه 1960 در دانشگاه هاي آمريکا رشد کرد- مثل دي پالما، کوپولا،اسپيلبرگ و ... مي بينيم که اين افراد چه قدر تحت تأثير فيلم سازان سينماي موج نو فرانسه قرار داشتند. در واقع ايده هاي آن ها را گرفتند وآوردند در فيلم هاي سينمايي آمريکايي و مردم پسند کردند.اين درهمه جاي دنيا اتفاق مي افتد. سينماي جاشيه اي و سينمايي که مخاطب محدودتري دارد در ساختمان و معماري فيلم دست به تجربه هايي مي زند که فيلم هاي معمول نمي توانند اما اين تجربه ها باقي مي مانند وسينماي صنعتي از اين تجربه ها استفاده مي کند .ساخته شدن اين فيلم ها بسيار مهم است و نبايد آن ها را ناديده گرفت و به دلايلي همچون نداشتن مخاطب از ساخت چنين فيلم هايي طرف نظر کرد. اين فيلم ها اصلاً براي مخاطب محدودتري ساخته مي شوند اما با همان مخاطب محدودتر، ارتباط عميق تري برقرار مي کنند.
مشکل اين نوع فيلم ها در سينماي ايران اين است که هيچ مکاني براي اکران اين فيلم ها درنظرگرفته نمي شود. براي اين فيلم ها بايد يک اکران معقول حداقل درهشت سالن سينما درنظر گرفته شود. البته براي اين فيلم ها نيز مي توان قانون کف فروش را اعمال کرد. مي توانيم هرگاه فروش شان از سقفي مشخص پايين تر آمد آن ها را از روي پرده برداريم. راه ديگر اين است که چند سالن سينما به عنوان مکان هاي مخصوص نمايش اين فيمل ها درنظرگرفته شوند .دراين سالن ها بايد براي تماشاگران اين نوع فيلم ها امکاناتي را درنظربگيريم .بعضي مواقع نمايش اين فيلم ها مي تواند با نقد يک منتقد يا ديدگاه يک استاد دانشگاه يا حرف هاي يک تئوريسين فيلم و سينما همراه باشد.دراين سالن ها مي توان کافي شاپ هايي را در نظر گرفت که مخاطبان فيلم پس از پايان نمايش در آن ها چيا وقهوه اي بنوشند ودرباره فيلم بحث کنند. خلاصه اين که مکان نماش اين نوع فيلم ها بايد به يک پاتوق فرهنگي تبديل شود. اگر ما چهار يا پنج سالن کوچک را به اين امر اختصاص دهيم و اين سالن ها به عنوان پاتوق سينماروهاي حرفه اي شناخته شوند مي توانيم اميدوار باشيم که داستان اکران فيلم هاي فرهنگي به نتيجه مناسبي منتهي شود ما درکل صدهزارنفر سينما روي حرفه اي داريم که اين صدهزار نفر در واقع سرمايه سينماي ملي ما به شمار مي روند اين ها همان کساني هستند که در سرما و گرما در صف جشنواره ها وسينماها براي تهيه بليت مي ايستند. اين تعداد را که کنار بگذاريد بقيه مخاطبان سينماي ما سينماروهاي اتفاقي به حساب مي آنيد اگر امکانات و تسهيلات لازم را فراهم کنيم . مطمئن باشيد مي شود اين صدهزار نفر را هم جذب سينماي فرهنگي کرد. آن وقت مي بينيم که درهمين چهار پنج سالن هم فيلم هاي فرهنگي مي توانند به اندازه ديگر فيلم ها فروش و مخاطب جذب کنند.
خلاء مدير دل سوز
فرهاد مهرانفر
(موشک کاغذي،درخت جان،قطعه زمستاني)
فيلم هايي که در نوبت اکران باقي مانده اند وسال هاست انتظار نمايش عمومي را مي کشند اغلب فيلم هايي هستند که جزو سرمايه هاي فرهنگي سينماي ما در سي سال گذشته محسوب م يوشند فيلم هايي که با صرف انرژي و توجه بسيار ورعايت اصول حرفه اي وتأکيد روي بخش هنري سينما توليد شده اند اما به دليل همخوان نبودن با قاعده هاي رايج اکران وبرخي مانع تراشي ها از اکران عمومي بازمانده اند ودر نهايت امروز با مجموعه اي از آثار مواجه هستيم که هرچند به لحاظ هنري ارزش واعتبار بسياري دارند اما نمي توانند به نمايش عمومي درآيند چرا که برخي تصور مي کنند اکران شدن ونشدن اين فيلم ها تفاوتي براي سينماي ايران نخواهد داشت برداشتي غلط ونتيجه گيري نادرستي که منجر به طولاني شدن روز به روز صف اکران فيلم هاي سينمايي شده است مکانيسم اکران فيلم هاي سينمايي در ايران به گونه اي طراحي شده که فقط تعداد خاصي از فيلم ا مي توانند به نمايش عمومي درآيند و اغلب اين فيلم ها هم کارهايي هستند که با رويکرد تجاري ساخته شده اند.
در ريشه يابي مشکلات موجود بر سر راه اکران فيلم هاي سينمايي با معضلي جدي مواجه مي شويم که مربوط به نبود مديري دل سوز براي سينمااست که با روشن بيني و همدلي به سينما و محصولات آن نگاه کند ودل سوزانه بخواهد براي تمامي سرمايه هاي موجود در اين سينما امکان عرضه به دست آورد .اگر در تفکر مديران ما دل سوزي وجود داشت آن گاه با اين حجم از سرمايه هاي راکد مانده سينما که اميد اکران عمومي را دارند مواجه نمي شديم مدير دل سوز مي تواند جريان فيلم سازي را جهت دهي کند و با توجه به جريان هاي موجود در سينما و ايجاد زمينه مساوي براي عرضه تمامي آثار تعادلي نسبي را در سينما ايجاد کند. در آن شرايط است که مي توان اميدوار بود فيلم هاي تجاري تمامي ابعاد سينما را دربرنگيرد وفيلم سازان جوان نيز عرصه گسترده تري براي فعاليت داشته باشند.
هندوانه ها
(مسافرکش، کتاب قرمز، خواب است پروانه)
اسم من مزدک ميرعابديني است .33 ساله هستم .در تهران به دنيا آمده ام و بزرگ شده ام. اما سينما را در آمريکا آموخته ام. وقتي آن جا بودم هشت فيلم کوتاه ساختم که فيلم نامه وکارگرداني ام در کار سوم و نيز بازيگري ام در کار آخر مورد توجه دانشگاه قرار گرفت. چهارسال پيش به ايران برگشتم ويک فيلم نيمه بلند به نام فلوت شيشه اي ساختم .آن را به عنوان پايان نامه ارائه دادم و از تحصيل فارغ شدم.
از اين ها که گذشتم فيلم اولم مسافر کش نام گرفت. سينمايي هاي خوب ايران ، آن ها که هميشه براي شان ارزش واحترام قائل بودم از کار خوش شان آمد ومرا به ادامه راه ترغيب کردند اما مسافر کش بي اجازه ساخته شده بود و من مجبور بودم مرتب آدم هاي خوب را به خانه ام دعوت کنم تا فيلم را ببينند. بعدها فهميدم بعضي آدم هاي عالي يا مهم ،آدم هاي مهم يا عالي ديگري را به خانه همديگر دعوت کرده اند و لاي کارهاي خوب شان فيلم نم را هم ديده اند. بعدترها فهميدم که بهترين هاي عرصه فيلم نامه داستان را بهترين هاي کارگرداني ساخت را بهترين هاي تدوين مونتاژ را وبهترين هاي بازيگري بازي ام را دراين فيلم دوست داشته اند.بعضي ها تأکيد کردند که فقط بازيگري کنم و با يک دست هفت هندوانه بلند نکنم .خيلي حرف گوش کن نيستم، اما در فيلم بعدي ام کتاب قرمز تنها شش هندوانه بلند کردم وبه نوشتن فيلم نامه ، انتخاب موسيقي ،طراحي صحنه ولباس، کارگرداني ،بازي در نقش اصلي ، و تدوين اکتفا کردم.اين بار تهيه کننده نبودم وبراي اين مسأله هم بارها شکر گزاري کرده ام.
باري... کتاب قرمز با اجازه ساخته شد و آدم هاي زيادي هم آن را دوست داشتند.اما فيلم تنها و رنجور بود، تا سال پيش که آن را تنها براي يک روز به جشنواره سوم شهر بردند وبه من يک شاخه گل قرمز هم دادند. فيلم من تنها براي يک سانس در سينما فلسطين 2 به نمايش درآمد.نيمي از تماشاگران را خودم دعوت کرده بودم ونيمي ديگر خودشان آمده بودند. در تاريکي وارد سالن شدم و مثل يک گربه، آرام از پله ها بالا رفتم بعد درست کنار در آپارات خانه درون صندلي آخر خزيدم و به مخاطبان واقعي و صداي عکس العمل هاشان گوش سپردم... آن ها خنديدند... آن ها هوم گفتند و موبايل هاشان را از جيب و کيف درآوردند و در جيب و کيف گذاشتند... آن ها کوکا وپفک زدند ... آن ها با هم پچ پچ کردند... آن ها کنار يکديگر فيلم من را روي پرده سينما فلسطين 2 تماشا کردند تا من يکي از بهترين هشتاد دقيقه هاي زندگي خود را تجربه کرده باشم. آن روز به راستي مردي شاد بودم.
اما آن روز گذشت. روزهاي ديگري هم گذشتند ومن کم کم با آدم هاي عاقل و بالغي روبه رو شدم که مرا به گونه اي پوزخند واره و روان درمانانه نگاه مي کردند! انگار با چشم ها ودندان هاشان به من مي گفتند: بيدار شو! عمو! انسان باش! با ديگران همکاري کن !درک کن ! تو را چه مي شود ابن احمد؟ سينما يک کار گروهي ست. زنگ بزن! ارتباطات را گسترده کن. تنهايي به هيچ قلاب مهمي دراين گيتي نخواهي آويخت. تک نپر! تماس بگير!... و من به حرف هاي آنان فکر کردم وبه اين که من خليل قلاب باز نبودم اما دوست هم نداشتم خواب بمانم . دوست داشتم روياهايم را روي زمين نهادينه کنم و از اين رو سعي کردم خويش را در فضاي گفتمان و ارتباط قرار دهم واندکي هم سونگري و هم جهت پنداري يپشه کنم. در راستاي اين مهم، در فيلم بعدي ام، آن جا، هندوانه کارگرداني را بلند نکردم و به نوشتن فيلم نامه بازي در نقش اصلي ،ساخت موسيقي، متن وشراکت در تهيه وتوليد بسنده کردم. بماند که هندوانه کارگرداني مي ماند به هندوانه کليدي و ساختاري شب يلدا، و وتقي کارگرداني يک کار خودت انجام نمي دهي، آن کار خيلي جزو کارهاي خودت حساب نمي شود اما دراين مجال واين غروب کم نسيم، من انگار دارم بيش تر به روح آثارم مي پردازم (و شايد مي بالم) تا جسم شان...
روزهايي ديگر نيز شب شدند تا يک شب مانده به جشنواره بيست وششم فجر که فيلم به دلايلي متين، عقلاني، و جامعه شناختي از مسابقه بيرون کشيده و توقيف شد مي گفتند بعد خودم هم دانستم که داوران آن فجر، مرا بهترين بازيگر آن فجر دانسته بودند همان بهمن بود نيز که فهميدم هندوانه هاي زمستان هرگز براي خوردن به دنيا نمي آيند. آن سال وبراي فراموشي آن بي فجري ، خود را به بازي دريک مجموعه مستند مشغول کردم وپس از مدت ها طعم شيرين دستمزد را چشيدم .چند ماه بعد براي بازي دريک تئاتر گس و سنگين به شيوه گروتوفسکي راهي بوستن شدم. آن جا بود که خبر رفتن آن جا به يونان و دعوت جشنواره تسالونيکي خستگي را از تنم بيرون کرد. آن جا بود که يوناني ها به من احترام دادند و عزت و قدرت و اعتماد به نفسي دوباره... و انگار من هندوانه باز و خواب زده را بر آن داشتند تا فيلم بعدي ام خواب است پروانه را بسازم.
تهيه کنندگي وتدوين خواب است پروانه را من انجام ندادم. اما باز وبه دليلي ذاتي ، اجتماعي و زيست محيطي در شمار انسان هاي تک پر، کج ارتباط ،سينما را يک کار گروهي ندان ، چند کاره ، نامعلوم الحال، و در خويش به حساب مي آمدم. واين در نگاه و برخورد آدم هاي عاقل و بالغ و آگاه به مقوله خطير جامعه شناسي کاملاً مشهود بود. آن قدر که گاهي وقتي بيدار بودم وبه دقايقي که با آن ها سپري شده بود فکر مي کردم . با خود مي گفتم نکند من بايد مطالعاتم را در زمينه شناخت بود فکر مي کردم با خود مي گفتم نکند من بايد مطالعاتم را در زمينه شناخت جامعه ورز مي داده بودم... نکند بايد آدم ها را درست تر گونه يابي مي کرده ستم و روابط ميان انساني و لنگ در هوازي محور را بيش تر مي کاويدم... نکند بايد مثل پدرم علوم سياسي مي خواندم وبه اخذ دکتراي علوم ارتباطات همت مي گماشتم... اما بعد... بعد دوباره به خواب مي رفتم...
به خواب که مي رفتم مطمئن مي شدم سينما چون مادرم است وخيلي پيش تر از اين که بدانم مرا به فرزندي خود قبول کرده... وبعد حتي خواب مي ديدم 41 هندوانه را به راحتي بلند کرده ام و هزاران عروس فراري وهزاران داماد مهريه نداده در نمايي باز باز باز باز کل مي شکند و داريه مي زنند و روي يکديگر آب مي پاشند و جوهم هيچ کدامشان را نگرفته و صبح هم که از خواب پا مي شدم مي ديدم جايم کاملا خشک است و بوي قهوه هم در خانه پيچيده و همه چيز هم دست نخورده و من هم راهم را در زندگي درست انتخاب کرده ام.
چند روز پيش خواب است پروانه پروانه نمايش گرفت. شايد چون کلمه پروانه را با خود به يدک مي کشيد... شايد هم چون واژه خواب از ديد آدم هاي عاقل و بالغ است تهيه کننده خوب کار هم مرا کاملاً مطمئن کرد که فيلم با اين پروانه ها که سهل است با پروانه هاي از اين مهم تر هم اکران عمومي نخواهد شد حتي سرش را هم چند بار محکم به سمت بالا تکان داد طوري که گردنم تير کشيد... بعد در دفتر براي لحظه اي سکوت شد... بعد من لبخند زدم... بعد عبارتي به کوتاهي اما به اهميت چميدونم والله ... يا چمدونمو وردار به همراه آهي قوس دار در فضا پيچيد... بعد صداي زنگ تلفن دفتر آن را بريد... بعد تهيه کننده رفت... وبعد من باز تنه او تک پر وکج ارتباط شدم... باز ماندم با هندوانه ها... باز ماندم با خواب ها... باز ماندم با نشان دادن فيلم چهاردهم ام روي پرده سفيد خانه ام... آخر
من مدت هاست فيلم هايم را روي پرده سفيدي در خانه ام به کساني که دوست دارم نشان ميدهم... در تهران ... درايران... جايي که درآن به دنيا آمده ام... جايي که در آن خواهم زيست ... جاي که درآن هندوانه خواهم خورد و خواب خواهم ديد...
معجزه و ديگر هيچ
(آن سه)
تا امروز خيلي روش ها براي روشن کردن وضعيت اکران فيلم هاي فرهنگي امتحان شده وجواب نداده است ، به همين دليل وبه نظر من بهترين کار، عاقلانه ترين عمل و واقع بينانه ترين تصميم اين است که همه کارگردان هاي فيلم هاي فرهنگي براي حل اين مشکل با هم دست به دعا بردارند تا شايد فرجي شود و وضعيت اکران اين فيلم ها درست شود.بعد از اين همه گفتن وشنيدن و مصاحبه وبه نتيجه نرسيدن، تنها راه همان دعا کردن است. البته من به شخصه اميدوارم همه مشکلات مملکت درهمه بخش ها حل شود وخب در کنارش هم کمي از مشکلات امثال ما به سرانجام برسد. من که ديگر کاملاً از اکران فيلم خودم يعني آن سه نااميد شده ام وديگر به نمايش عمومي آن روي پرده سينما فکر نمي کنم. واقعاً نمي دانم مگر کارگردان هاي اين نوع فيلم ها چه قدر تاب و توان دارند که صد برابر تواني را که صرف ساخت فيلم کرده اند صرف گرفتن مجوز اکران آن کنند و تازه به نتيجه اي هم نرسند؟ فقط بايد منتظر معجزه بنشينيم. اين تنها راه حل است. حالا شايد بعضي ها فکر کنند اين کار وقت تلف کردن است اما به نظر من نزديک ترين راه براي رسيدن به مقصود همين راه است. من احتمال وقوع معجزه را از احتمال وقوع تغيير در طرز تفکر بعضي دوستان که نبض اکران را در دست دارند نزيدک تر مي دانم. شما نگاه کنيد ما سال ها به دنبال اين بوديم تا سالني را اختصاصاً براي نمايش فيلم هاي کوتاه در اختيار بگيريم.بعد از کلي دوندگي نه تنها به نتيجه نرسيديم بلکه باعث شديم مدير سينما آزادي هم عوض شود.
جداً براي حل بعضي مسايل و مشکلات ، از جمله مشکل اکران فيلم هاي فرهنگي به معجزه احتياج داريم. کار از بحث و گفت و گو گذشته است .حل مشکل اکران فيلم هاي فرهنگي به کم تر از يک ماه برنامه ريزي و کار نياز دارد. متأسفانه نگاهي وجود دارد که نمي خواهد سينماي متفکر در ايران رشد کند و پا بگيرد. بعضي دوستان پيشنهاد تشکيل گروه سينمايي مخصوص، مانند آن چه سال ها قبل در گروه آسمان باز اتفاق افتاد، را مطرح مي کنند. اين هم به نظر من فايده اي ندارد. دوباره به همين بهانه مدتي ما را سرگرم مي کنند وقت مي کشند و باز هم به نتيجه اي نمي رسيم. در حال حاضر اصل اساسي سينماي ايران بر اين قرار گرفته که شعور مخاطب خود را تا جايي که جا دارد پايين بياورد. با اين وضعيت ، اکران فيلم هاي فرهنگي که قصدي جز اين دارند در کنار اين گونه فيلم ها کمي خنده دار و غيرواقعي به نظر مي رسد .اين يعني تناقض ، توصيه من به کارگردانان فيلم هاي فرهنگي اين است که يا ديگر فيلم نسازند يا از همان اول فيلم برداري اين موضوع را با خود حل کنند که قرار نيست فيلم شان اکران شود. اين طوري حداقل بعداً از بابت اکران نشدن فيلم شان زجر نمي کشند.
نبود تعامل بين مديران و سينماگران
حسن يکتاپناه
(داستان ناتمام، بي بي)
معضل جدي سينماي ايران نبود برنامه اي مشخص براي بخش هاي مختلف آن از توليد تا اکران است .اگر فيلم هاي فيلم سازان ايراني به جشنواره هاي جهاني مي رود،جوايز متعدد مي گيرد و در دنيا مطرح مي شود به دليل برنامه ريزي هاي دقيق مديران سينمايي نيست ، بلکه اين موفقيت ها را مي توان حاصل تلاش سينما گران براي ساخت اثر مستقل خود و عرضه جهاني آن دانست . مسئولان سينمايي ما براي تمام ژانرها وگونه هايي که مي توانند در سينما مطرح شوند، ارزش و جايگاه قايل نيستند. به اعتقاد و تصور اغلب آنان، تمامي فيلم سازان بايد در يک فضا و آن هم فضاي مورد علاقه آنان حرکت کنند و اگر کسي دراين مسير برخلاف جريان راه برود. فيلمي مستقل بسازد واثري تجربي توليد کند ،مغضوب مي شودو مورد توجه قرا رنمي گيدر ودر نهايت امکان اکران نيز از فيلمش گرفته مي شود همه اين ها نشان گر نبود يک برنامه و استراتژي درست در سينماي ايران است که همه چيز را به نظر و خواست مديران واگذار مي کند. مديران ترجيح مي دهند با برخي از سينما گران کار کنند که توليدات سينمايي شان جزو کارهاي بفروش است والبته به لحاظ ارزش هنري وساختاري نمي توان چندان آن ها را مورد توجه قرار داد. اين روزها سينماي ايران مديري دل سوز ندارد، مديري که نگران وضعيت تمامي گونه هاي سينمايي باشد ، با سينماگران دريک فضا قرار بگيرد و حرف هاي انان را بشنود. دراين فضا که با نبود تعامل ميان مديران و گروهي از سينماگران مواجه هستيم به تعدادي از فيلم ها برمي خوريم که گويي اهميتي براي مديران ندارند و کسي دغدغه و نگراني در مورد سرنوشت آن ها را به ذهن خود راه نمي دهد. اگر مديران ما روزي اين نکته را بپذيرند که لازم نيست همه سينماگران شبيه هم و براساس نظر آنان فيلم بسازند، آن گاه ديگر با مجموعه اي از فيلم ها که مدت ها انتظار نمايش عمومي را کشيده اند مواجه نخواهيم شد.
منبع: ماهنامه سينمايي فيلم 399
/ن