
بحثى درباره قضاوت
پس از نابودى و شکست لشکر منافقین و کفّار و نابودى ستمگران جهان و پابرجایى حکومت عدل الهى در سراسر جهان، باید پرونده هاى ستمگران بررسى شود و در پهنه گیتى هر کس به کسى ظلم و ستم روا داشته است، آن را برطرف نموده و جبران نماید.زیرا برطرف ساختن ظلم و ستم در سراسر جهان، تنها به نابود ساختن پادشاهان و حاکمانى که بر مردم و ملّت خود ظلم مى نموده اند نیست؛ بلکه همه ظالمان اگرچه فقط به یک تن ظلم نموده باشند، باید به ستم آنان پایان داده شود تا همه مظلومین جهان از زیر یوغ ستمگران نجات یابند.
بدیهى است بسیارى از کسانى که به دیگران ظلم نموده اند، خود را ظالم نمى دانند و حاضر نیستند ظلم و ستمى را که روا داشته اند، بپذیرند. و این باعث اختلاف میان ستمگران و مظلومین مى شود؛ زیرا که ظالم، کار خود را حق جلوه مى دهد و مظلوم آن را ظلمى آشکار مى بیند. و در واقع هر یک خود را مظلوم و دیگرى را ظالم مى شمرد.
در این گونه موارد در کارى که انجام داده شده هیچ یک از دو طرف نزاع اختلافى ندارند ولى در این که آن کار ظالمانه بوده یا نه اختلاف دارند و در بعضى از موارد ظلم کنندگان ظلمى را که انجام داده اند انکار مى نمایند و نمى پذیرند که چنین کارى را انجام داده اند. اینها دو نمونه از مواردى است که سبب اختلاف میان دو نفر یا دو گروه مى شود.
در این گونه موارد، نیاز به قضاوت مى باشد تا با یک آگاهى وسیع و علم فراگیر، ظالم و مظلوم از یکدیگر تشخیص داده شوند و حق مظلوم از ظالم گرفته شود. بدیهى است در موارد بسیارى هیچ یک از دو طرف نمى توانند شاهد و گواهى که براى شهادت مورد پذیرش باشد، بیاورند.
در این صورت بنا بر مسایل فقهى، کار به یمین و سوگند کشیده مى شود که ممکن است منکر با قسم دروغ و سوگند نابجا، حقّ دیگرى را پایمال نماید و ظالمانه آن را از دست او برباید؛ همان گونه که ممکن است با اقامه بینه غیر واقعى حقّ صاحب حق پایمال گردد.
بدیهى است قضاوتى که سرانجامش سوگند و قسم باشد، نمى تواند در همه جا حقّ را به صاحب حق بدهد و سایه ظالم را از سر مظلوم کوتاه نماید.
اوج قضاوت در آغاز ظهور
همان گونه که گفتیم آغاز حکومت امام عصر ارواحنا فداه آغاز پاکسازى ها و رفع ظلم و ستم هاست. به این جهت مسأله قضاوت در آغاز ظهور، بسیار اوج خواهد داشت تا با قضاوت صحیح و عادلانه، حقّ مظلومین از ستمگران گرفته شده و حقّ به حق دار برسد.جالب توجّه است که در آن عصر شکوهمند - طبق روایات وارده - قضاوت ها بر اساس واقعیت ها خواهد بود و ظنّ و گمان در مسأله قضاوت، در آن زمان ارزشى ندارد و کسانى که در آن روزگار از طرف حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه به عنوان قضاوت در میان مردم برگزیده مى شوند، از امدادهاى غیبى برخوردار بوده و بر اثر تکامل عقل و تهذیب نفس، هیچ گاه گرایش به قضاوت به نفع ظالم در آنان پیدا نمى شود.
آنان خود را در حضور خداوند متعال و در محضر حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه مى بینند و به همین جهت حکم حق را همان گونه که لازم است صادر مى نمایند. جالب توجّه است که در آن زمان بر اساس تکامل عقل ها مردم نیز آماده اجراى حکم عادلانه و پذیراى آن مى باشند. و این لازمه حکومت عدل الهى حضرت ولىّ عصر عجّل الله تعالى فرجه الشریف مى باشد.
ززز
در آن زمان قاضیان بر اساس برخوردارى از دو خصلت: 1 - خودسازى 2 - امدادهاى غیبى، با اجراى حکم صحیح، آتش فتنه را خاموش ساخته و با حکم عدل و داد، به ظلم و بى داد افراد پایان مى بخشند و به این گونه، ظلم و ستم را ریشه کن ساخته و بنیان عدالت را استوار مى سازند.
جالب توجّه است که یکى از موارد آشکار ظلم و ستم که در روزگار رهایى ریشه کن مى شود، قضاوت هاى ظالمانه اى است که قضاوت کنندگان بر اساس غرض هاى شخصى انجام مى دهند.
.jpg)
بدیهى است اگر قاضى خودساخته نباشد و خود را در محضر خدا نبیند، حکمى که صادر مى نماید نه تنها درخت ظلم و ستم را ریشه کن نمى سازد؛ بلکه آن را آبیارى نموده و تنومند مى سازد. داستانى را که مى آوریم نمونه اى از آن هاست:
«مردى لاشه سگ خویش را در قبرستان مسلمین مدفون ساخت. مردمان برآغالیدند، وى را بگرفتند سخت بکوفتند و نیمه جان به قاضى بردند.
قاضى به جهت سابقه عداوتى که با او داشت، نشاندنِ آتش فتنه را به سوختن او فرمان داد. مرد الحاح کرد که: مرا سخنى مانده است، اگر قاضى اجازت فرماید بگویم. قاضى رخصت داد.
گناهکار گفت: چون اجل سگ برسید امرى عجیب پدید گشت. یعنى به ناگاه مُهر زبانِ حیوانِ صامت بشکست و مانند ما آدمیان به سخن درآمد، مرا به نام خواند و وصیت کرد که بدره اى زر از نیاکان به میراث دارم و در زیر فلان سنگ به صحرا نهفته ام. تا نفسى از من باقى است سبک بدآن جا شو، سنگ بردار و مرده ریگ برگیر و آن گاه که وداعِ این دار فانى گویم جسد مرا به جوار صلحا به خاک سپار و یک نیمه از زر نزد یکى از قضات اسلام بَر، تا در تخفیف عقوبات من به امور حسبیه صرف کند و مرا به دعاهاى خیر یاد فرماید.
من چون خارقه سخن گفتن سگ بدیدم، بر راستى گفته او اعتماد کردم. در ساعت بشتافتم و زر به نشان بیافتم و اکنون آن بدره بر جاى است...
قاضى به طمع نیمه دیگر زر گفت: سبحان الله! این حیوان بى شبهه از احفاد سگ اصحاب کهف بوده است و البتّه از دفن چون او شریف نسبى در گورستان مسلمانان بر تو حرجى نیست. آن مرحوم دیگر بار چه گفت؟»(1)
آنچه را نقل کردیم یک داستان است که نشان دهنده قضاوت کسى است که خود را نساخته و در هنگام قضاوت خود را در محضر خدا نمى بیند و به خاطر گرفتن رشوه حکم مى کند.
قضاوت بر اساس ظنّ و گمان
پس باید همان گونه که گفتیم یک آگاهى وسیع و علم فراگیر وجود داشته باشد که نگذارد ظلم و ستم با پوشش سوگندِ دروغ در جهان ادامه یابد.در اینجا نیاز به امداد غیبى و نیروى معنوى احساس مى شود که بتواند هر چیزى را که باعث ادامه ظلم و ستم مى باشد - اگرچه بینه دروغین و یمینِ کاذب باشد - برطرف نموده و هر سدّى را که پشتوانه ظلم و ستم مى باشد، بشکند.
اگر آنچه ممکن است دستاویز ستمگران قرار گیرد از میان برداشته نشود، چه فرقى میان دوران تیره غیبت و عصر درخشان ظهور خواهد بود؟! و چگونه مى توان آن روزگار را، دوران حکومت عدل و عدالت و نابودى ستم و ستمگران دانست؟!
علم و آگاهى و آمادگى مردم براى اجراى عدالت در آن زمان چنان افزایش مى یابد که هیچ گاه حکمى بر اساس ظنّ و پندار و فهم شخصى افراد صادر نمى شود؛ زیرا اطمینان نمودن به ظنّ و گمان با حکومت عادلانه سازگار نیست.
حکومت در صورتى حکومتِ عدل و داد است که بر اساس علمى که مطابق با واقع است، رفتار نماید؛ و گرنه چگونه مى توان حکمى را بر مبناى ظنّ - که خلاف آن محتمل است - حکم واقعى و عادلانه دانست؟
بنابراین، در آن زمان چون حکومت کاملاً عادلانه است هر گونه قضاوتى در آن عصر و دوران بر مبناى عدالت مى باشد و اقتضاى عدالت آن است که حکم، مطابق با واقع و بر اساس علم و یقین باشد نه ظنّ و گمان.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمایند:
لیس من العدل، القضاء على الثّقة بالظّنّ.(2)
حکم و قضاوت بر اساس اطمینان به ظنّ و گمان، از عدالت نیست.
رشد فکرى و علمى در آن زمان آنچنان وسیع و گسترده است که هیچ گاه قضاوتى صادر نمى شود مگر بر اساس علم و آگاهى؛ زیرا این، لازمه حکومت عادلانه است.
.jpg)
از روایات نیز استفاده مى شود که قضاوت بر اساس بینه و یمین، در بعضى از موارد نه تنها عدالت را به ارمغان نمى آورد، بلکه به وسیله آن حقّ افراد پایمال مى گردد. براى روشن شدن مطلب به این روایت توجّه کنید: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
إنّما أقضی بینکم بالبینات والأیمان وبعضکم أَلْحن بحجّته من بعض، فأیما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً یعلم أنّه لیس له، فإنّما أقطع له قطعة من النّار.(3)
همانا من میان شما با بینه ها و سوگندها قضاوت مى نمایم و بعضى از شما بیشتر از بعض دیگرى قدرت در اقامه دلیل خود دارد، (به خاطر بیان بهتر به خوبى مى تواند گفتار خود را مستدلّ نماید).
پس هر کس که من از مال برادرش (بر اساس بینه و یمین) به او چیزى دادم که او خود مى داند که آن مال او نیست، من (در واقع) قطعه اى از آتش را به او داده ام.
این روایت ظاهر است در این که بینه و یمین نمى تواند همیشه مطابق با واقع و حقیقت باشد. بنابراین در مواردى که این گونه نیست عدالت واقعى اجراء نشده و بر اساس حکم ظاهرى عمل شده است.
فراست و زیرکى در قضاوت
قاضى باید حتّى در زمان غیبت امام عصر عجّل الله تعالى فرجه علاوه بر علم به مسایل قضایى و عدالت، از فراست و زیرکى در قضاوت نیز برخوردار باشد تا بتواند به وسیله آن از بینه غیر واقعى و یمین کاذب جلوگیرى کند و این حقیقتى است که متأسّفانه از زمان هاى دور رعایت نشده است.قاضى باید از قضاوت هاى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام درس بیاموزد و بداند که گاهى با زیرکى و فراست مى تواند از واقعیت جریان آگاه شود، بدون این که نوبت به شاهد و سوگند برسد.
قاضى در صورتى از بینه و قسم مى تواند کمک بگیرد که در بن بست قرار گرفته باشد و راهى براى به دست آوردن واقعیت نداشته باشد.
قضات، قضاوت را از امیرالمؤمنین علیه السلام بیاموزند
به همین جهت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شریح قاضى را که بدون تحقیق پس از سوگند منکرین به نفع آنان قضاوت نموده بود، سرزنش کردند و فرمودند:
یا شریح؛ هیهات! هکذا تحکم فی مثل هذا؟! (4)
هیهات اى شریح! در مثل این مورد، این گونه حکم مى کنى؟!
این روایت را مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الأنوار جلد 14» و با اندک تفاوتى در جلد 40 نقل کرده است:
روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد مسجد شدند، دیدند نوجوانى گریه مى کند و افرادى اطراف او بودند.
امیرالمؤمنین علیه السلام از حال او سؤال کردند. او گفت: شریح در جریانى به گونه اى قضاوت کرد که در آن به من انصاف نداد!
حضرت فرمودند: جریان تو چیست؟
نوجوان گفت: این ها - و به افرادى که نزد او بودند اشاره کرد - با پدرم براى مسافرت از شهر خارج شدند، آن ها از مسافرت برگشتند و پدرم بازنگشت. از آنان از حال پدرم پرسیدم. گفتند: او مُرد. گفتم: مالى که همراه او بود چه شد؟ گفتند: ما از مال او خبر نداریم.
شریح به آن ها گفت: قسم یاد کنید که از ثروت او بى خبر هستید. آن ها سوگند یاد کردند و شریح به من گفت از تعرّض به آن ها دست بردارم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به قنبر فرمودند: مردم را جمع نما و شرطة الخمیس(5) را حاضر کن.
آن گاه حضرت نشستند و آن چند را فرا خواندند و نوجوان با آنان بود.
.jpg)
سپس حضرت از آنچه گفته بود سؤال کردند و او ادّعاى خود را دوباره بیان کرد و گریه مى نمود و مى گفت: اى امیرالمؤمنین؛ به خدا سوگند من آن ها را درباره مرگ پدرم متّهم مى دانم؛ چرا که قطعاً آنان حیله ورزیدند تا او را با خود از شهر خارج ساخته و در مال او طمع نمودند.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از آن ها سؤال کردند. آن ها همان گونه که به شریح گفته بودند بیان کردند: آن مرد فوت نمود و ما از ثروت او بى خبریم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به صورت هاى آنان نگاه کردند سپس فرمودند: چه گمان مى کنید؟! آیا مى پندارید من نمى دانم با پدر این جوان چه نمودید؟ اگر این گونه باشد من داراى علمى اندک هستم!
سپس دستور فرمودند آن ها را در مسجد متفرّق نموده و هر یک را به طرف یکى از پایه هاى مسجد بردند. سپس آن حضرت کاتب خود را که در آن روز عبیدالله بن ابى رافع بود فرا خواندند و به او فرمودند: بنشین.
سپس یکى از چند نفر را صدا زدند و فرمودند: مرا خبر ده و صدایت را بلند مکن: در چه تاریخى از منزل هاى خود خارج شدید و پدر این نوجوان با شما بود؟
گفت: در فلان روز.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن ابى رافع فرمودند: بنویس. سپس فرمودند: در چه ماهى بود؟ او ماه فوت را تعیین کرد.
حضرت فرمود: بنویس. سپس فرمودند: در کدام سال؟ او سال فوت را بیان کرد و عبیدالله بن ابى رافع نوشت.
فرمود: به چه مرضى فوت نمود؟ او نام مرض را گفت.
فرمود: در چه مکانى مُرد؟ او مکان فوت را معین کرد.
فرمود: چه کسى او را غسل داد و چه کسى او را کفن نمود؟ گفت: فلانى.
فرمود: با چه چیزى او را کفن نمودید؟ او کفن را تعیین کرد.
فرمود: چه کسى بر او نماز خواند؟ گفت: فلانى.
فرمود: چه کسى او را وارد قبر ساخت؟ او نام وى را بیان کرد و عبیدالله بن ابى رافع همه این ها را مى نوشت. وقتى که اقرار او تا دفن کردن مرد تمام شد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تکبیر گفتند. تکبیرى که اهل مسجد همه شنیدند. آن گاه دستور فرمودند: مرد را به جاى خودش ببرید.
سپس یکى دیگر از افراد را فرا خواندند و نزدیک خود نشاندند، سپس هر چه از فرد اوّل سؤال کرده بود از او سؤال نمود و جواب او به تمام آن ها مخالف با جواب فرد اوّل بود. و عبیدالله بن ابى رافع تمام آن ها را مى نوشت. آن گاه که از سؤال فارغ شدند تکبیرى گفتند که همه اهل مسجد شنیدند.
سپس فرمودند: دو نفر را از مسجد خارج ساخته و به طرف زندان ببرند و در درب زندان نگه دارند.
سپس شخص سوّم را فرا خواندند و آنچه از دو نفر سؤال نموده بودند، از او سؤال کردند و او برخلاف آن دو پاسخ داد و حرف هاى او را یادداشت کردند. سپس تکبیر گفتند و دستور دادند او را به نزد دو رفیقش ببرند، و فرد چهارم را فرا خواندند.
او در گفتار مضطرب شده به لکنت افتاد. حضرت او را موعظه نموده و ترساندند. مرد اعتراف کرد که او و دوستانش آن شخص را کشته اند و مال او را گرفته و در فلان مکان در نزدیک کوفه دفن نموده اند.
.jpg)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دستور دادند او را به طرف زندان ببرند و یکى دیگر از آن ها را بیاورند و به او فرمودند: آیا گمان مى کنى که آن مرد خودش مرده در حالى که قطعاً تو او را کشته اى؟ رفتار خود را درست بیان کن و گرنه تو را سخت در قید و بند مى نمایم؛ زیرا حقیقت جریان شماها روشن شد.
در این هنگام او به کشتن آن شخص اعتراف کرد همان گونه که رفیقش اعتراف نموده بود سپس بقیه را فرا خواندند و آن ها نیز اعتراف به کشتن او نمودند و از آنچه کردند اظهار پشیمانى نمودند و همگى اعتراف به کشتن آن مرد و گرفتن اموال او کردند.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دستور دادند کسى با آن ها به مکانى که مال او را دفن نموده اند برود.
آن ها مال را درآورده و تسلیم نوجوان فرزند مقتول نمودند. سپس حضرت به نوجوان فرمودند: درباره اینها چه تصمیمى دارى؟ دانستى که آن ها با پدرت چه رفتارى کرده اند؟
نوجوان گفت: مى خواهم قضاوت میان من و آن ها نزد خداوند بزرگ باشد و در این دنیا از خون آن ها گذشتم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حدّ قتل را بر آنان جارى نکرد و سخت آنان را عقوبت کرد.
شریح به آن حضرت گفت: یا امیرالمؤمنین؛ چگونه این طور حکم کردید؟!
حضرت به او فرمودند: داود بر چند کودک که بازى مى کردند عبور نمود، آن ها یکى از کودکان را به نام «مات الدین» (دین مرده است) صدا مى زدند و او به آن ها جواب مى داد.
داود به آن ها نزدیک شد و به آن کودک گفت: اسم تو چیست؟
گفت: اسمم «مات الدین» است.
داود به او فرمود: چه کسى تو را به این اسم نامیده است؟
گفت: مادرم.
داود گفت: مادرت کجاست؟
گفت: در منزل خود.
داود گفت: با من تا نزد مادرت بیا. پس با داود به نزدش رفت و به مادرش گفت: از خانه بیرون بیا.
او خارج شد و داود به او گفت: اى کنیز خدا؛ اسم این فرزندت چیست؟
زن گفت: اسمش »مات الدین« است.
داود به آن زن گفت: چه کسى او را به این اسم نامیده است؟!
زن گفت: پدرش.
داود گفت: چرا او را به این نام نامیده است؟!
زن گفت: او براى مسافرتى که داشت از منزل خارج شد و عدّه اى با او بودند و من به این پسر حامله بودم. آن عدّه از سفر برگشتند ولى همسرم بازنگشت. از آن ها درباره او سؤال کردم. گفتند: او مُرد. از مال او از آنان سؤال کردم. آن ها گفتند: او مالى به جاى نگذاشت.
گفتم: او شما را به سفارشى وصیت نکرد؟
گفتند: او گمان مى کرد تو حامله هستى. گفت: فرزندت را چه دختر باشد و چه پسر »مات الدین« بگذار. پس فرزند را به آن نام که او وصیت کرده نام گذاردم و خلاف آن را دوست ندارم.
داود گفت: آیا آن گروه را مى شناسى؟
زن گفت: آرى.
داود گفت: نزد آنان برو و آنان را از منزل هاى شان خارج کن و بیاور.
آن ها چون نزد داود حاضر شدند در میان آنان این گونه حکومت کرد. پس خون آن مرد را بر آن ها ثابت کرد و مال را از آنان گرفت. سپس به زن فرمود: اى کنیز خدا؛ فرزندت را »عاش الدین« (دین زنده است) نام بگذار.(6)
.jpg)
از این روایت استفاده مى شود که تکیه کردن شریح به سوگند منکرین کارى اشتباه بوده است و سوگند و یمین آنان، سبب قضاوتِ ناحقِّ او شده است.
قضاوت های حضرت داود و حضرت سلیمان علیهما السلام
در عصر استقرار حکومت عدل الهى، قضاوت با امدادهاى غیبى همراه خواهد بود؛ تا کسى نتواند با بینه دروغین و یا سوگندى که واقعیت ندارد، چهره حقیقت به خود گرفته و به دیگرى ظلم و ستم نماید.
بر این اساس حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه در قضاوت هاى خود نیاز به هیچ گونه شاهد و بینه اى ندارند و آن حضرت نیز همانند حضرت داود بر طبق علم خود عمل مى نمایند.
قبل از آن که روایاتى را در این باره نقل کنیم، به بیان نکته اى درباره حضرت داود و سلیمان علیهما السلام مى پردازیم:
در میان پیامبران الهى، برخى مانند حضرت داود و حضرت سلیمان علیهما السلام داراى صفات ممتازى بودند. این حقیقتى است که قرآن کریم آن را بیان مى کند. خداوند در سوره «نمل» درباره آن ها مى فرماید:
وَلَقَدْ آتَینا داوُدَ وَسُلَیمانَ عِلْماً وَقالَا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى فَضَّلَنا عَلى کثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ.(7)
و هر آینه قطعاً داود و سلیمان را دانشى دادیم و آن دو گفتند: ستایش مخصوص خدایى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمن خود برترى داد.
و در سوره «انبیاء» درباره آن دو بزرگوار مى فرماید:
وَکلاًّ آتَیناهُ حُکماً وَعِلْماً.(8)
و هر یک را حکم و علم دادیم.
و در سوره «ص» درباره حضرت داود علیه السلام مى فرماید:
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ....(9)
اى داود؛ ما تو را جانشین در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق حکم نما.
بر اساس تفضّل و عنایتى که خداوند به حضرت داود و حضرت سلیمان نموده، از جریاناتى آگاه مى شدند که دیگران از آن اطّلاعى نداشتند. بر همین اساس، قضاوت و حکومت آنان به گونه اى بوده که از ویژگى هاى خاصّى برخوردار بوده است. به این جهت آن بزرگواران در قضاوت هاى خود نیازى به بینه و شاهد نداشتند.
بحث روایى
بعضى معتقدند که قضاوت حضرت داود بر اساس واقع و بدون رجوع به بینه فقط در یک یا چند مورد واقع شده است.با دقّت در این روایات استفاده مى شود که قضاوت حضرت داود به مقتضاى واقع - نه بر اساس بینه - محدود به یک مورد نبوده است؛ زیرا آنچه که باعث اختلاف افراد و رجوع به حضرت داود شده یک چیز نبوده است. براى توضیح مطلب در این روایات دقّت کنید:
از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
حضرت داود علیه السلام به خداوند عرض کرد: خداوندا؛ حقّ را آن گونه که نزد تست به من بنمایان تا من به آن قضاوت نمایم.
خداوند به او وحى فرمود: تو طاقت چنین کارى را ندارى!
حضرت داود اصرار نمود تا خداوند خواسته او را انجام داد.
مردى نزد او آمد که کمک مى خواست و از مرد دیگرى شکایت مى کرد و مى گفت: این شخص مال مرا گرفته است. خداوند جلیل به حضرت داود وحى نمود: فردى که خواستار کمک مى باشد، پدر دیگرى را کشته و مال او را گرفته است.
حضرت داود امر کرد آن را که کمک مى خواست کشتند و مال او را به فرد دیگر دادند.
مردم از این جریان شگفت زده شدند و آن را به یکدیگر مى گفتند تا جریان به حضرت داود رسید و از این کار گرفته خاطر شد.
پس از خداوند خواست علم به حقایق امور را از او بگیرد و خداوند چنین نمود و سپس به او وحى کرد: میان مردم با بینه ها حکم نموده و علاوه بر آن از آنان بخواه که به نام من سوگند یاد کنند.(10)
.jpg)
این روایت را علاّمه مجلسى از محمّد بن یحیى، از احمد بن محمّد، از حسین بن سعید، از فضالة بن ایوب، از ابان بن عثمان، از کسى که به او خبر داده، روایت نموده است و همان طور که مى بینید ابان بن عثمان سند روایت را ناتمام نقل کرده، گذشته از این، او خود نزد برخى از بزرگان مانند علاّمه حلّى مورد قبول نیست.
در این روایت، مورد اختلاف مال و ثروت بیان شده است، در روایت دیگر فرد شکایت شده ادّعاى شاکى را قبول داشته و شاکى معتقد بوده است که جوانى بدون اجازه او وارد باغ او شده و درختان انگور او را خراب کرده و جوان نیز این شکایت را قبول داشته. حضرت داود بر اساس حکم واقع به نفع جوان حکم مى کند و باغ را به جوان تحویل مى دهد.... (11)
و در روایت دیگر که در آن تصریح شده حضرت داود یک بار بر اساس حکم واقع قضاوت کرده است - نه بر اساس بینه - اختلاف درباره مالکیت گاو بوده است و هر یک از دو نفر براى خود بینه اقامه نموده بودند....(12)
چگونگى قضاوت اهل بیت علیهم السلام و حضرت داود علیه السلام
در تعدادى از روایات از حکومت حضرت داود سخن به میان آمده است که خود دلیل بر این است که در قضاوت آن حضرت خصوصیتى بوده است که آن بى نیازى از اقامه بینه است. این روایات چگونگى قضاوت ائمّه اطهار علیهم السلام را نیز بیان نموده اند.
به این روایات توجّه کنید:
عن الساباطى قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: بما تحکمون إذا حکمتم؟
فقال: بحکم الله وحکم داود، فإذا ورد علینا شی ء لیس عندنا تلقّانا به روح القدس؟ (13)
ساباطى مى گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: آن گاه که قضاوت بنمایید به چه چیزى حکم مى کنید؟
حضرت فرمودند: به حکم خداوند و حکم داود، هر گاه چیزى به ما برسد که درباره آن، چیزى در نزد ما نباشد روح القدس آن را به ما القاء مى نماید.
به این روایت نیز توجّه کنید:
عن جعید الهمدانی (وکان جعید ممّن خرج مع الحسین علیه السلام بکربلا) قال: فقلت للحسین علیه السلام: جعلت فداک؛ بأی شی ء تحکمون؟
قال: یا جعید؛ نحکم بحکم آل داود، فإذا عیینا عن شی ء تلقّانا به روح القدس؟(14)
جعید همدانى(او از کسانى است که با امام حسین علیه السلام به کربلا رفت) مى گوید: به امام حسین علیه السلام گفتم: فدایتان شوم؛ به چه چیزى حکم مى نمایید؟
حضرت فرمودند: اى جعید؛ ما به حکم آل داود حکم مى کنیم و هر گاه از چیزى ماندیم روح القدس آن را به ما القاء مى نماید.
این روایت را مرحوم علاّمه مجلسى از جعید از امام سجّاد علیه السلام نیز نقل کرده است.(15)
(تذکر این نکته لازم است که این گونه پاسخ ها بستگى به ظرفیت عمومى اهل مجلسى است که روایت در آن عنوان شده است و گرنه روح القدس طفل ابجدخوان مکتب اهل بیت علیهم السلام مى باشد؛ همان گونه که امام حسن عسکرى علیه السلام فرموده اند، روح القدس از بوستانِ دست نخورده ما علم آموخته است.)
در روایتى از امام صادق علیه السلام چنین آمده است:
عن حمران بن اعین قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: أنبیاء أنتم؟
قال: لا. قلت: فقد حدّثنی من لا أتّهم أنّک قلت: إنّکم أنبیاء؟
قال: من هو أبوالخطّاب؟ قال: قلت: نعم.
قال: کنت إذاً أهجر؟ قال: قلت: بما تحکمون؟
قال: نحکم بحکم آل داود؟(16)
حمران بن اعین مى گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: شما پیامبران هستید؟ فرمود: نه. گفتم: کسى که او را متّهم به دروغ نمى دانم به من گفت که شما فرمودید: شماها انبیاء هستید.
آن حضرت فرمود: کیست، او ابوالخطّاب است؟
گفتم: آرى.
حضرت فرمودند: بنابراین من بیهوده مى گویم؟!
گفتم: شما به چه چیزى حکم مى کنید؟
فرمودند: به حکم آل داود حکم مى کنیم.
امام باقر علیه السلام در روایتى فرمودند:
... أنّه إتّهم زوجته بغیره فنقر رأسها وأراد أن یلاعنها عندی. فقال لها: بینی وبینک مَن یحکم بحکم داود و آل داود، ویعرف منطق الطیر ولایحتاج إلى شهود. فأخبرته أنّ الّذی ظنّ بها لم یکن کما ظنّ، فانصرفا على صلح.(17)
.jpg)
او زوجه اش را متّهم ساخته بود که با دیگرى دوست شده، پس بر سر او کوبیده و مى خواست نزد من او را لعان نماید. زوجه اش گفت: بین من و تو کسى حکم کند که به حکم داود و آل داود حکم مى نماید و سخن پرندگان را مى داند و احتیاج به شاهد ندارد. پس به او گفتم: آنچه را نسبت به همسرت گمان کرده اى آن گونه نیست. پس با حال صلح برگشتند.
از این دسته از روایات استفاده مى شود که ائمّه اطهار علیهم السلام - همانند حضرت داود - در قضاوت هاى خود نیازى به بینه نداشتند.
بنابراین از مجموع این روایات استفاده مى شود: حضرت داود بر اساس علم خود عمل مى کرد و به بینه رجوع نمى نمود. ائمّه اطهار علیهم السلام نیز گاهى این گونه قضاوت مى نمودند. حضرت بقیة الله ارواحنا فداه نیز بر اساس علم خود قضاوت نموده و نیازى به بینه ندارند.
قضاوت هاى امام عصر عجّل الله تعالى فرجه الشریف
اکنون روایاتى را نقل مى کنیم که دلالت مى کند امام عصر ارواحنا فداه براى قضاوت نیازى به بینه ندارند، همان گونه که حضرت داود نیازى به بینه نداشت.اکنون به این روایات توجّه کنید:
در نامه اى که حسن بن طریف به امام عسکرى علیه السلام نوشته است درباره چگونگى قضاوت حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه سؤال کرده، او مى گوید:
إختلج فی صدری مسألتان، وأردت الکتاب بهما إلى أبی محمّد علیه السلام، فکتبت أسأله عن القائم علیه السلام بم یقضی؟
فجاء الجواب: سألت عن القائم، إذا قام یقضی بین النّاس بعلمه کقضاء داود علیه السلام، ولایسأل البینة.(18)
دو مسأله در سینه ام وارد شد و تصمیم گرفتم آن دو را به امام حسن عسکرى علیه السلام بنویسم. پس نامه نوشتم و از ایشان سؤال کردم: قائم به چه چیز قضاوت مى کند؟
جواب آمد: از قائم سؤال کردى، آن زمان که او قیام نماید، بین مردم به علم خودش قضاوت مى کند مانند قضاوت داود و شاهد نمى طلبد.
امام صادق علیه السلام در روایتى به ابوعبیده فرمودند:
یا أبا عبیدة؛ أنّه إذا قام قائم آل محمّد، حکم بحکم داود وسلیمان؛ لایسأل النّاس بینة.(19)
اى اباعبیده؛ هر گاه قائم آل محمّد)علیهم السلام( قیام نماید به حکم داود و سلیمان حکم مى نماید و از مردم شاهد طلب نمى نماید.
ابان مى گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود:
لایذهب الدّنیا حتّى یخرج رجل منّی یحکم بحکومة آل داود لایسأل عن بینة، یعطی کلّ نفس حکمها.(20)
دنیا تمام نخواهد شد تا مردى از من به نوع حکومت آل داود حکومت نماید، از بینه سؤال ننماید و به هر فردى حکم واقعى او را جارى نماید.
این روایت به این گونه نیز از ابان بن تغلب نقل شده است؛ او مى گوید: امام صادق علیه السلام فرمودند:
سیأتی فی مسجدکم ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً - یعنی مسجد مکة - یعلم أهل مکة أنّه لم یلد (هم) آبائهم ولا أجدادهم، علیهم السیوف، مکتوب على کلّ سیف کلمة تفتح ألف کلمة، فیبعث الله تبارک وتعالى ریحاً فتنادی بکلّ وادٍ: هذا المهدی یقضی بقضاء داود وسلیمان علیهما السلام لایرید علیه بینة.(21)
در مسجد شما (مسجد مکه) سیصد و سیزده مرد مى آیند که مردم مکه مى دانند آنان از نسل آباء و اجداد اهل مکه نیستند، بر آنان شمشیرهایى است که بر هر شمشیر کلمه اى نوشته شده که از آن هزار کلمه گشوده مى شود. خداوند تبارک و تعالى بادى را برمى انگیزاند که در هر وادى ندا مى دهد: این مهدى است که به قضاوت داود و سلیمان علیهما السلام قضاوت مى نماید و بر آن بینه اى نمى طلبد.
همچنین حریز مى گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود:
لن تذهب الدنیا حتّى یخرج رجل منّا أهل البیت یحکم بحکم داود و آل داود؛ لایسأل النّاس بینة.(22)
دنیا تمام نخواهد شد تا مردى از ما اهل بیت خروج نموده، به حکم داود و آل داود حکم کند و از مردم شاهد نخواهد.
.jpg)
عبدالله بن عجلان روایت کرده است که حضرت بقیة الله ارواحنا فداه نه تنها در مقام حکومت نیازى به بینه ندارد؛ بلکه در امور دیگر نیز آن حضرت از امور پنهانى آگاه مى باشند و هر قومى را به آنچه در ضمیر خود پنهان کرده اند خبر مى دهند:
امام صادق علیه السلام فرمودند:
إذا قام قائم آل محمّد علیهم السلام حکم بین الناس بحکم داود لایحتاج إلى بینة، یلهمه الله تعالى فیحکم بعلمه، ویخبر کلّ قوم بما استبطنوه، ویعرف ولیه من عدوّه بالتوسّم.
قال الله سبحانه: «إِنَّ فى ذلِک لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ × وَإِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیم»(23). (24)
زمانى که قائم آل محمّد علیهم السلام قیام نماید به حکم داود میان مردم حکومت مى کند، نیازى به بینه ندارد، خداوند بزرگ به او الهام مى نماید و او به علم خود حکم مى کند و به هر قومى از آنچه در دل پنهان نموده اند خبر مى دهد و دوست خود را از دشمنش با توسّم مى شناسند.
خداوند بزرگ مى فرماید: «و در این عذاب هوشمندان را نشانه هاى بسیار است و اینها راهى برقرار براى عبرت است».
روایت دیگرى که نقل مى کنیم صریح است که آن حضرت به حکم داود حکومت مى کنند و از نیاز به بینه یا عدم نیاز به آن، سخنى به میان نیامده است.
پیغمبر گرامى صلّى الله علیه و آله و سلّم در روایتى فرمودند:
«... ویخرج الله من صلب الحسن علیه السلام قائمنا أهل البیت علیهم السلام یملأها قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً، له هیبة موسى وحکم داود وبهاء عیسى، ثمّ تلا صلّى الله علیه و آله و سلّم: »ذرّیة بعضها من بعض والله سمیع علیم»(25). (26)
«... خداوند از صلب حسن، قائم ما اهل بیت را خارج مى سازد که زمین را سرشار از قسط و عدل مى سازد همان گونه که از جور و ظلم پر شده باشد، او داراى هیبت موسى و حکم داود و بهاء عیسى است.
آن گاه رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم این آیه را تلاوت فرمودند: »نسلى که بعضى از بعض دیگر فرا گرفته اند و خداوند شنوا و عالم است».
در روایت دیگرى که نقل مى کنیم درباره چگونگى قضاوت حضرت داود چیزى نفرموده اند ولى در آن تصریح شده است که امام عصر عجّل الله تعالى فرجه در قضاوت خود در دو مورد مذکور در روایت از بینه سؤال نمى کنند.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
دمان فی الإسلام حلال من الله عزّوجلّ لایقضی فیهما أحد بحکم الله حتّى یبعث الله عزّوجلّ القائم من أهل البیت علیهم السلام، فیحکم فیهما بحکم الله عزّوجلّ لایرید على ذلک بینة: الزانی المحصن یرجمه، ومانع الزکاة یضرب رقبته.(27)
ریختن دو خون در اسلام از جانب خداوند مباح است که احدى درباره آن دو به دستور الهى حکم نمى کند تا خداوند جلیل قائم ما اهل بیت (علیهم السلام) را برانگیزاند، پس در آن دو خون به حکم الهى حکم مى کند و بر این کار بینه طلب نمى نماید:
1 - زناکارى که همسر داشته باشد، او را سنگسار مى نماید. 2 - کسى که زکات نپردازد، گردن او را مى زند.
روایاتى که نقل کردیم، تصریح مى کنند که حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه در قضاوت نیازى به شاهد و بینه ندارند و با علم و آگاهى خود عمل مى نمایند؛ همان گونه که حضرت داود در قضاوت جویاى گواه و بینه نمى شد.
مرحوم علاّمه مجلسى نیز همین عقیده را برگزیده و فرموده است:
ظاهر اخبار این است که هر گاه حضرت قائم علیه السلام ظاهر شوند به واقعیتى که علم دارند حکم مى نمایند نه به بینه. امّا امامان دیگر علیهم السلام به ظاهر حکم مى نمودند و گاهى آنچه را از باطن او خبر داشتند به وسیله اى ظاهر مى ساختند کما این که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام این کار را در موارد زیادى انجام مى دادند.
و شیخ مفید در کتاب «المسائل» فرموده است: امام علیه السلام مى تواند به علم خودش حکم نماید همان گونه که مى تواند به ظاهر گواهى ها حکم نماید و هر گاه بداند گواهى و شهادت با واقعیتِ امرى که درباره آن شهادت داده شد مخالف است حکم به بطلان شهادتِ شاهد مى نماید و به آنچه خداوند بزرگ او را عالم نموده است حکم مى نماید.(28)
.jpg)
قضاوت هاى یاوران امام زمان ارواحنا فداه در عصر ظهور
گسترش عدالت در جهان و ریشه کن شدن ظلم و ستم در سراسر گیتى، در صورتى است که قضاوتِ قاضیان در عصر ظهور، بر اساس حقیقت و واقعیت باشد نه بر اساس ظاهر و این در صورتى تحقّق پذیر است که قاضى فراتر از بینه و یمین، راهى براى یافتن حقیقت و درک واقعیت داشته باشد.از روایات روشن مى شود در حکومت عدالت گستر حضرت بقّیة الله الأعظم ارواحنا فداه نه تنها آن بزرگوار نیازى به سؤال از شاهد و بینه ندارند؛ بلکه کارگزینان آن حضرت نیز که در سراسر جهان مأمور به ریشه کن ساختن ظلم و ستم و استقرار عدل و انصاف مى باشند، از امدادهاى غیبى برخوردار بوده و از امورى فراتر از بینه و یمین برخوردار مى باشند و هیچ گاه گرفتار بینه دروغین و یمین کاذب نخواهند شد.
این حقیقتى است که در روایاتى که بیانگر چگونگى قضاوتِ قاضیان در عصر درخشان ظهور مى باشد، به آن تصریح شده است.
حضرت امام صادق علیه السلام در این باره مى فرمایند:
إذا قام القائم بعث فی أقالیم الأرض فی کلّ إقلیم رجلاً، یقول: عهدک فی کفّک، فإذا ورد علیک أمر لاتفهمه ولاتعرف القضاء فیه، فانظر إلى کفّک، واعمل بما فیها.
قال: ویبعث جنداً إلى القسطنطینیة، فإذا بلغوا الخلیج کتبوا على أقدامهم شیئاً ومشوا على الماء، فإذا نظر إلیهم الرّوم یمشون على الماء، قالوا: هؤلاء أصحابه یمشون على الماء، فکیف هو؟
فعند ذلک یفتحون لهم أبواب المدینة، فیدخلونها، فیحکمون فیها ما یشاؤون.(29)
آن زمان که قائم قیام نماید در هر قسمتى از قسمت هاى زمین مردى را مى فرستد و مى فرماید: پیمان تو (آنچه را که وظیفه دارى انجام دهى) در کف دست توست. پس هر گاه جریانى برایت واقع شد که آن را نفهمیدى و ندانستى که درباره آن چگونه قضاوت کنى، به کف دستت نگاه کن و به آنچه در آن وجود دارد قضاوت نما.
امام صادق علیه السلام فرمودند: و گروهى از ارتش را به سوى قسطنطینیه مى فرستد، آن گاه که آنان به خلیج مى رسند بر قدم هاى شان چیزى مى نویسند و به روى آب راه مى روند. وقتى که اهل روم مى بینند که آنان به روى آب راه مى روند مى گویند: اینان یاوران او هستند که به روى آب راه مى روند! پس او خود چگونه خواهد بود؟!
در این هنگام راه هاى شهر را به روى آنان مى گشایند و آنان وارد شهر مى شوند و در آنجا به آنچه مى خواهند حکم مى کنند.
گرچه برخى از مؤلّفین احتمال معناى دیگرى درباره این خبر داده اند که خلاف ظاهر روایت است؛ زیرا ظاهر روایت این است که فردى را که حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه براى حکومت به اقلیمى از گیتى مى فرستند برخوردار از امدادهاى غیبى است.
نه تنها او بلکه همه افرادى که ارتش او را تشکیل مى دهند و تحت فرماندهى او مى باشند نیز این چنین هستند؛ همان گونه که در آخر روایت به گونه اى صریح مى فرمایند: آنان - بدون وسیله ظاهرى و تنها با نوشتن چیزى بر قدم هاى شان - به روى آب راه مى روند.
با این بیان چرا ما امدادهاى غیبى را به چیزهایى همچون موبایل توجیه کنیم؟!
جالب توجّه است که در روایتى تصریح شده است که قاضیان عصر درخشان ظهور از امدادهاى غیبى برخوردارند و از فهمى فراتر از فهم و درک دیگران استفاده مى کنند.
اکنون به این روایت توجّه کنید:
امام باقر علیه السلام مى فرمایند:
... ثمّ یرجع إلى الکوفة فیبعث الثلاث مائة والبضعة عشر رجلاً إلى الآفاق کلّها فیمسح بین أکتافهم وعلى صدورهم، فلایتعایون فی قضاء...(30)
... سپس به کوفه برمى گردد و سیصد و سیزده نفر مرد را به سوى آفاق و سراسر گیتى مى فرستد. و میان شانه ها و سینه هاى آنان را دست مى کشد که در نتیجه در امر قضاوت درنمى مانند.
.jpg)
از این روایت نکاتى استفاده مى شود:
1 - سیصد و سیزده تن یاوران امام عصر ارواحنا فداه حاکمان جهان مى باشند و همه آفاقِ زمین و سراسر گیتى در دست یاوران حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف خواهد بود.
2 - حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا فداه - که ید الله هستند - با کشیدن دست بر شانه ها و سینه هاى آنان، آن ها را از امداد غیبى برخوردار نموده به گونه اى که هیچ گاه در امر قضاوت و صدور حکم حق، ناتوان نخواهند شد.
3 - تمام سیصد و سیزده نفر افرادى که به عنوان حکومت و قضاوت به سراسر جهان اعزام مى شوند مرد هستند؛ همان گونه که در این روایت به آن تصریح شده است. (31)
نکته هاى پایان بحث
اکنون به چند نکته توجّه کنید:1 - در روایات متعدّد تصریح شده است که امام عصر عجّل الله تعالى فرجه در قضاوت نیازى به بینه ندارند.
2 - بر فرض روایتى به ظاهر دلالت کند که آن حضرت در قضاوت نیاز به بینه دارند، توان معارضه با روایات دیگر را ندارد.
3 - بر فرض وجود روایت مخالف و توانِ معارضه آن با روایات دیگر باید به جمع میان روایات پرداخت و از طرح تعداد زیادى از روایات دست برداشت؛ زیرا مى توان روایت مخالف را - بر فرض وجود آن - بر ماه هاى اوّل ظهور که حکومت آن حضرت در سراسر عالم مستقرّ نشده حمل نماییم؛ زیرا پس از استقرار حکومت و استقرار سیصد و سیزده نفر یاوران بزرگ امام عصر عجّل الله تعالى فرجه در سراسر زمین، از امدادهاى غیبى برخوردارند. بنابراین دچار بینه هاى دروغین نخواهند شد.
4 - به آنان که مى گویند حضرت داود فقط یک بار بر اساس واقع قضاوت کرده است مى گوییم: آیا معقول است آن حضرت فقط یک بار بر اساس واقع قضاوت کرده باشد و قضاوت این چنین شهرت یافته باشد؟
5 - بر فرضى که حضرت داود فقط یک بار طبق علم واقعى عمل کرده و قضاوت او اینچنین شهرت یافته است، تشبیه قضاوت امام عصر عجّل الله تعالى فرجه به قضاوت حضرت داود به خاطر همان گونه قضاوتى است که شهرت یافته است.
6 - اگر بپذیریم حضرت داود یک بار طبق علم واقعى عمل کرده است، در پاسخ به روایاتى که راجع به حضرت سلیمان و آل داود وارد شده که آنان نیز بدون سئوال از بینه قضاوت مى کردند چه مى گویند؟!
7 - همان گونه که از فرمایش رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم نقل کردیم ممکن است قضاوت بر اساس بینه خلاف واقع باشد و به محکوم ظلم روا داشته شود، آیا این با حکومت عدالت پرور حضرت بقیة الله الأعظم عجّل الله تعالى فرجه چگونه سازگار است؟
8 - از همه این ها که بگذریم طبق روایتى که حضرت داود از خداوند خواست که بر اساس بینه عمل کند، براى این بوده است که پیروان او آماده پذیرش حکم واقعى نبوده اند. و این بر اساس عدم تسلیم کامل آنان در برابر حضرت داود و عدم رضایت آن ها بر احکام باطنى بوده است ولى در عصر روزگار رهایى که مردم به تکامل عقلى رسیده و پذیرایى آنچه آن حضرت بفرمایند هستند، نیازى براى دست برداشتن از قضاوت بر اساس واقع نیست.
پینوشتها:
1. دوازده هزار مثَل فارسى: 60.
2. نهج البلاغة، قصار الحکم 211 ص 1184.
3. مستدرک الوسائل: 366/17.
4. بحار الأنوار: 11/14.
5. «خمیس» به معناى جنگ و «شرطة الخمیس» به افراد خاصّى مى گفتند که اصبغ بن نباتة یکى از آن ها بود. از او پرسیدند: چرا به شما «شرطة الخمیس» مى گویند؟ گفت: ما با امیرالمؤمنین علیه السلام شرط کردیم که در پیشاپیش لشکر بجنگیم تا کشته شویم و آن حضرت براى ما فتح و پیروزى را وعده دادند. (بحار الأنوار: 11/14)
6. بحار الأنوار: 259/40.
7. سوره نمل، آیه 15.
8. سوره انبیاء، آیه 79.
9. سوره ص، آیه 26.
10. بحار الأنوار:10/14، و شبیه آن در وسائل الشیعة: 167/18.
11. رک: بحار الأنوار: 6/14.
12. رک: بحار الأنوار: 7/14. در مستدرک الوسائل: 361/17 این موارد را به عنوان یک روایت نقل کرده است.
13. بحار الأنوار: 56/52.
14. بحار الأنوار: 57/25.
15. بحار الأنوار: 56/25.
16. بحار الأنوار: 320/52.
17. بحار الأنوار: 256/46.
18. بحار الأنوار: 264/50، 320/52 و 31/95 و 66، مستدرک الوسائل: 364/17.
19. بحار الأنوار: 86/23 و 177/26 و 320/52، مستدرک الوسائل: 364/17. این روایت در «وسائل الشیعة» از ابى عبیدة، از امام باقر علیه السلام نقل شده است.
20. بحار الأنوار: 320/52، وسائل الشیعة: 168/18، مستدرک الوسائل: 364/17.
21. بحار الأنوار: 286/52 و 369، و قسمتى از آن در مستدرک الوسائل: 365/17 آمده است.
22. بحار الأنوار: 319/52.
23. بحار الأنوار: 339/52 و قسمتى از آن در ج: 14/14 آمده است.
24. سوره حجر، آیه 75 و 76.
25. بحار الأنوار: 313/36.
26. سوره آل عمران، آیه 34.
27. کمال الدین: 671.
28. بحار الأنوار: 177/26.
29. الغیبة مرحوم نعمانى: 319.
30. بحار الأنوار: 345/52.
31. برخى چنین اظهار نظر کرده اند که تعداد مردان و زنانى که پیشگامانِ یاوران امام زمان ارواحنا فداه مى باشند، مجموعاً سیصد و سیزده نفر مى باشد. امّا این نظر صحیح نیست؛ زیرا اگرچه در میان پیشگامانِ یاوران امام عصر ارواحنا فداه تنى چند از زنان نیز وجود دارند، ولى آنان از زمره سیصد و سیزده نفر که پس از استقرار حکومت عدل الهى حاکم بر اقلیم هاى جهان خواهند بود، نمى باشند. آنچه باعث این اشتباه شده است این است: در بیشتر روایاتى که درباره سیصد و سیزده نفر وارد شده است، لفظ «رجلاً» (یعنى مرد) قید نشده ولى با توجّه به روایات دیگر مانند روایتى که نقل کردیم روشن مى شود که سیصد و سیزده نفر همه از مردان خواهند بود؛ اگرچه زنانى نیز در شأن و مرتبت معنوى برخى از سیصد و سیزده نفر وجود دارند.
منبع: دولت کریمه امام زمان (علیه السلام)، مرتضی مجتهدی سیستانی، قم: نشر الماس، چاپ دوم، 1385ش.