
مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر شرور
آیا مغیره از صحابه راستین پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود؟ با تبیین جایگاه او در صدر اسلام، از نوع رفتار وی با امام علی (علیه السلام) نکاتی را ترسیم کنید.مغیرة از قبیله بنی ثقیف[1]، در سال پنجم هجری اسلام آورد؛ زمانی که به دلیل کشتن جمعی از قوم خود و ربودن اموال آنان، فراری بود[2]. البته از وقتی که اسلام آورد هیچ کس در او خضوع و خشوعی ندیده است[3] و نوعی بی اعتمادی نسبت به وی فراهم آورده بود، به گونه ای که زمان ورود نمایندگان ثقیف به مدینه، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیشنهاد مغیرة را برای پذیرایی از آنان رد کرد.[4]
از ابوذر روایت شده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مغیرة بن شعبه را هامان این امت می دانست.[5] او به دلیل آشنایی با ابوبکر، تلاش می کرد خود را به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزدیک سازد و در ردیف کاتبان و راویان قرار گیرد؛ گویا کتابت او صرفاً به موارد خاصی چون آب ها و دام ها منحصر بود.[6]
مغیرة از دوران پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی (علیه السلام) بغض می ورزید[7] و در ماجرای سقیفه از جمله کسانی بود که در جلوگیری از بیعت با علی (علیه السلام) و استقرار امر خلافت در دست ابوبکر نقش فعال داشت.[8] همو از کسانی بود که در پی عمر و گروهی بر در خانه فاطمه آمد[9] و به دستور عمر در را به شکم زهرا (سلام الله علیها) زد چنان که محسن را سقط کرد و آن گاه علی (علیه السلام) را به مسجد بردند.[10]
مغیرة در دوره خلافت عمر به دلیل توجه خلیفه، به مناصب حکومتی دست یافت و نخستین کسی بود که لقب امیرالمومنین را در زمان خلافت عمر به کار برد.[11] همو نخستین کسی است که در اسلام رشوه داده است؛ او به غلام عمر رشوه داد تا بتواند در زمانی که هیچ کس نتوانسته بر عمر وارد شود با او ملاقات کند.[12] مغیرة در فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک (در سال 15هجری) از دست داد.[13]
مغیرة ثقفی در دوره خلیفه دوم، با تصدی امارت بر بصره، به دلیل فسق و رابطه نامشروع[14] با زنی به نام ام جمیل عزل شد، اما به جای مجازات و اجرای حد[15]، امارت کوفه را به دست گرفت[16]، ازاین رو علی (علیه السلام) او را به اجرای حد الهی تهدید کرد و فرمود: اگر قدرتی به دست آورم مغیرة را رجم می کنم.[17]
عملکرد مرموزانه مغیرة در دوران خلافت امیر مومنان (علیه السلام) و همکاری ویژه وی با معاویه تا پایان عمر (سال 50هجری) را در محورهای ذیل پی می گیریم:
مغیرة ثقفی در روزهای آغازین خلافت امیر مومنان (علیه السلام) به ارزیابی وضعیت جدید و راه نفوذ به حکومت پرداخت و نخست ابقای معاویه را بر ولایت شام و سپس خلع او را پیشنهاد داد. اما امام درخواست او را نپذیرفت[18] و فرمود که خداوند به من رخصت نداده است که گمراهان را بازوی اقتدار خود سازم.[19]
به گفته زهری، مغیرة بن شعبه در میان کسانی بود که با علی بیعت نکردند[20] و اندکی پس از دیدارش با علی (علیه السلام) مدینه را ترک کرد و در پی اصحاب جمل به جنگ با امیر مومنان (علیه السلام) رفت اما پس از شکست، کناره گرفت و برای رصد یک فرصت بهتر و حیله ای کاراتر، در طائف مستقر شد.[21]
امام علی (علیه السلام) در توصیف او می فرمود:
«به خدا قسم! همواره حق را به باطل می آمیزد و باطل را حق جلوه می دهد و از دین آن را پذیرفته است که با دنیا موافق است».[22]
مغیرة تحولات و درگیری های عراق و شام را پی می گرفت و زمانی که پیکار صفین به حکمیت انجامید خود را به مذاکرات دومةالجندل به شام کشاند و ضمن این که معاویه را به شکست اشعری بشارت داد وی را از احتمال حیله های عمرو عاص بر حذر داشت.[23]
مغیرة در تحمیل صلح بر امام حسن (علیه السلام) نقش داشت و سبب دگرگونی و ضعف سپاه امام شد.[24] به گزارش ابن همام اسکافی (متوفی 36ق)، مغیرة پس از شهادت امام مجتبی (علیه السلام) از عایشه درخواست کرد که از دفن سبط اکبر در جوار پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ممانعت کند.[25]
مغیرة با حیله و مکر در کنار زیاد بن ابیه و عمروعاص، اساسی ترین نقش را در استقرار و استمرار حکومت معاویه ایفا کرد و سپس در سال 41 هجری با تصدی امارت کوفه، پاداش خود را از معاویه ستاند.
مغیرة در کوفه به محدود کردن شیعیان پرداخت و به دستور معاویه، ضمن جلوگیری از نشر فضایل امیر مومنان (علیه السلام)،[26] حملات تند و موهن به امام را مدیریت کرد.[27] او که به عیب گویی علی (علیه السلام) معروف بود،[28] در کار جعل و نشر حدیث به نفع معاویه و بر ضد علی (علیه السلام) کوشید.[29]
او برای خوشامد معاویه گفت: پیامبر که دختر خود را به علی داد از جهت دوستی نبود بلکه از آن رو بود که می خواست نیکی های ابی طالب را در حق خود جبران کند.[30] همچنین او 160حدیث از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که به دلیل اتهام به دروغ گویی، او را نمی توان ثقه پنداشت.[31]
مغیرة در خدمت به معاویه دو کار را انجام داد؛ زیاد بن ابیه را به پذیرش برادری نامشروع معاویه راضی کرد[32] و سپس علاوه بر پیشنهادی ولایت عهدی یزید، زمینه تبلیغ و تثبیت آن را نیز فراهم آورد.[33]
.jpg)
ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان
پیشینه و سوابق ابوموسی اشعری چیست؛ فرجام او کجا انجامید؟عبداللّه بن قیس، مشهور به ابوموسی اشعری، اهل یمن بود. او در مکه مسلمان شد و در شمار اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جای گرفت.[34]
ابوموسی به دستور پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر برخی از مناطق یمن سرپرستی کرد[35] و در دوران خلافت عمر، والی بصره گردید. او در سال های فرمانروایی اش بر بصره، بسیاری از مناطق ایران مانند اهواز، شوشتر، قم و اصفهان را تصرف کرد.[36]
در عهد عثمان از کار برکنار شد و با شورش مردم کوفه علیه والی اموی شهر، به استانداری آن منطقه منصوب گردید.[37]
نمونه ای از کژی و نابخردی ابوموسی را در فرازهای ذیل پی می گیریم:
او در آغاز خلافت امیر مومنان (علیه السلام) با تأکید و توصیه مالک اشتر در مقام خود ابقا شد.[38]
ابوموسی در جنگ جمل، با حمایت مردم کوفه از امام موافق نبود. او که دل به سوی امیرمؤمنان نداشت،[39] اجازه نداد مردم، به حمایت از امام علی (علیه السلام) بشتابند. وی در تجویز کناره گیری از این نبرد، خفته در فتنه را، از حاضر در آن، بهتر شمرد[40] و هاشم بن عتبه فرستاده امام را تهدید کرد و مردم را به خون خواهی عثمان تحریک نمود. امام آن گاه فرزندش حسن مجتبی (علیه السلام) و عمار را نزد کوفیان فرستاد.[41]
امام در واکنش به نافرمانی ابوموسی، نامه ای چنین نگاشت و وی را از استانداری کوفه عزل کرد:
«از تو به من سخنی رسید که به سود و زیان تو است. چون فرستاده آن نزد تو آید، دامن خود را به کمر در آر و کمرت را استوار دار و از سوراخ خود پای بیرون گذار[42] و آن را که همراه تو است[43]، فراهم آر.
اگر حق را [با من] دیدی بپذیر و اگر دو دل ماندی کناره گیر! به خدا سوگند، هر جا باشی تو را بیارند و به حال خود نگذارند. چندان که در کارت سرگردان مانی و چپ را از راست ندانی؛ و از جایت به شتاب برخیزانند و از پیش رویت چنان ترسان شوی که از پشت سرت هراسان. کار نه چنان است که پنداری آسان است، که بلایی بزرگ [و نمایان] است. باید بدان سوار شد و درشتی اش را هموار کرد و سختی اش را خوار. پس خرد خود را به فرمان آر و کار خود را در ضبط در آر [و به سوی ما بیا] و بهره ات را از طاعت امام خود بردار؛ و اگر خوش نداری از کار [ما] کناره گیر بی هیچ سپاسی و یا تقدیر.
دیگران کار تو را عهده دار شوند، چنان که باید و تو در خواب خفته و از تو نپرسند کجاست و به کجا رفته. به خدا سوگند که این پیکار به حق است و به فرمان کسی است که حق با او است؛ و ما را باکی نبود که ملحدان چه کردند.»[44]
ابوموسی پس از نافرمانی و عزل، توسط مالک اشتر از کوفه اخراج شد.[45]
اشعری در پیکار صفین نیز کناره گرفت و امام را یاری نکرد. چون فرجام جنگ به حکمیت انجامید، اشعث بن قیس و شماری از سپاه، او را نماینده خود خواندند، امام افرادی چون مالک اشتر و عبدالله بن عباس را می پسندید[46] و ابوموسی را در برخورد با حیله های عمرو عاص هماوردی زیرک نمی دانست.[47]
سرانجام، با اصرار این گروه، وی حَکم شد و در دام فریب و نیرنگ فرزند عاص گرفتار آمد.[48] اشعری، پس از این ماجرا، به مکه رفت و در سال 42 هجری درگذشت.[49]
.jpg)
زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی
زبیر از خویشان علی (علیه السلام) بود؛ سوابق او را در اسلام کمتر کسی دارد؛ راز این فراز و فرود چیست؟زبیر عمه زاده پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امام علی (علیه السلام) بود و از پیشگامان پذیرش اسلام به شمار می آمد.[50] او در تمام جنگ های عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشت و بارها مجروح شد.[51]
زبیر، پس از رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیعت با ابوبکر امتناع کرد؛ در شمار اصحاب خاص علی (علیه السلام) جای گرفت و در خاک سپاری حضرت زهرا (سلام الله علیها) حضور داشت.[52]
زبیر داماد ابوبکر شد[53] و همچنان ارتباط خود را با علی (علیه السلام) محفوظ داشت، وقتی پسرش عبداللّه بزرگ شد، میان او و امام علی (علیه السلام) جدایی افکند.[54]
«زبیر پیوسته خود را از ما به حساب می داشت تا آن که فرزند نافرخنده اش عبداللّه پا به جوانی گذاشت».[55]
زبیر یکی از اعضای شش نفره منتخب عمر برای تعیین خلیفه سوم بود و در عهد عثمان ثروت بسیار به چنگ آورد.[56]
او یکی از راهبران شورش علیه عثمان بود. اوج جدایی زبیر از امیر مومنان (علیه السلام) را می توان از مقابله حضرت با دنیاخواهی او و در نهایت بیعت شکنی و مقابله وی با حضرت دانست که به اختصار از آن یاد می شود:
پس از قتل عثمان، زبیر با علی بن ابی طالب (علیه السلام) بیعت کرد. او گمان داشت امام فرمانروایی عراق را به او می سپارد.[57] بر خلاف انتظار، علی (علیه السلام) وی را منصب و امارتی نداد و حتی از امتیازات گذشته اش نیز محروم ساخت.
زبیر همراه دوستش طلحه، بیعت شکنی کرد و بنای مخالفت و شورش نهاد. او قبل از فرار از مدینه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد: آیا این است سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار کرد.[58]
زبیر از امام جدا شد و همراه طلحه و گروهی از ناکثان به عراق رفت. وی برای توجیه پیمان شکنی خود، گفت: من با دستم با علی بیعت کردم نه با دل. امام در پاسخ او فرمود:
«پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به دستش کرده، اعتراف می کند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا می کند دلیلی روشن باید، یا در آنچه بود [جمع مسلمانان] و از آن بیرون رفت، در آید».[59]
مهم ترین شعار زبیر و دوستانش خون خواهی عثمان بود. آن ها، با این بهانه، شوریدند و در سال 36 هجری، نبرد جمل را سامان دادند.
امیر مومنان (علیه السلام) برای آن که با او اتمام حجت کرده باشد نامه مشترکی توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد، و چنین مرقوم داشت:
«اما بعد؛ دانستید، هر چند پوشیده داشتید که من پی مردم نرفتم تا آنان به من روی نهادند؛ و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛ و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ و مردم با من بیعت کردند نه برای آن که دست قدرت گشاده بود یا مالی آماده.
پس اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن فرمان برداری و پنهان داشتن نافرمانی راه بازخواست را برای من بر خود گشودید؛ و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسان تر بود تا به آن گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید. پنداشتید من عثمان را کشتم!؟
پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس داوری کند که سر از بیعت من برتافته و به یاری شما هم نشتافته. آن گاه هر کس را بدان اندازه که در کار داخل بوده برگردن آید، و از عهده آن برآید. پس ای دو پیرمرد، از آنچه اندیشیده اید بازگردید که اکنون بزرگ تر چیز - که دامنتان را گیرد - عار است؛ و از این پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار».[60]
امیر مومنان (علیه السلام) در مرحله بعد، نامه ای به ابن عباس داد تا به زبیر رساند[61] امام به فرزند عباس فرمود: به سر وقت زبیر رو، که خویی نرم تر دارد؛ و بدو بگو دایی زاده ات گوید: در حجاز مرا شناختی و در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟[62]
ابن عباس از ملاقات خود با زبیر چنین یاد می کند: علی (علیه السلام) به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت و گو کنم، حتی المقدور تنها به دیدارش شتابم و فرزند وی عبداللّه در آن جا نباشد. بدین منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم. او از خادم خود «شرحش» خواست به هیچ کس اجازه ورود ندهد. من رشته سخن را به دست گرفتم. ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به تدریج رام کردم.
وقتی خادمش از تأثیر سخنان من آگاه شد، بی درنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم. فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون خلیفه و موافقت امّ المؤمنین (عایشه) را عنوان کرد. من در پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست کم یاری اش نکرده است.
موافقت امّ المؤمنین هم دلیل بر استواری راهش نیست. سرانجام به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنی هاشم می شمردیم. تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمّه علی هستی. چون فرزندت عبداللّه بزرگ شد پیوند خویشاوندی را قطع کردی.[63]
تلاش های ابن عباس ها ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت. امیر مومنان (علیه السلام) خود تصمیم گرفت با زبیر گفت و گو کند امام پرسید: علت این سرکشی چیست؟
زبیر پاسخ داد: تو را برای این کار شایسته تر از خود نمی دانم. امام فرمود: آیا من شایسته این کار نیستم؟! آیا به خاطر داری روزی که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قبیله بنی غنم عبور می کرد، به من نگریست و خندید و من نیز خندیدم. تو به پیامبر گفتی علی از شوخی اش دست بر نمی دارد. پیامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو ای زبیر با او می جنگی، در آن حال ستمگر خواهی بود. زبیر گفت: صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم، هرگز به این راه نمی آمدم.[64]
زبیر، پس از سخنان امام، از میدان گریخت و راه بیابان پیش گرفت و سرانجام توسط ابن جرموز[65] کشته شد.[66] امیر مومنان (علیه السلام) چون شمشیر را دید، آن را در دست گرفت وقتی تیغ را از نیام بیرون کشید فرمود: آری شمشیری است که آن را می شناسم و به خدا سوگند مکرر با همین شمشیر در التزام رکاب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جنگ کرده است ولی چه می توان کرد از مرگ و سرانجام نکوهیده و کشته شدن های ناپسند.[67]
.jpg)
طلحة بن عبیداللّه ؛ امتیازخواه فرصت طلب
طلحه نخستین فردی است که با امیر مومنان (علیه السلام) بیعت کرد، تاریخ درباره بیعت شکنی و عملکرد او چه قضاوتی دارد؟او از نامداران صحابه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود[68] و پیش از هجرت به مدینه، با زبیر پیمان برادری بست.[69]
پس از رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، خلفا جایگاهش را پاس می داشتند، طلحه از سوی عمر، در شورای شش نفره تعیین خلیفه شرکت داده شد و در عهد عثمان، به ثروت کلان دست یافت. خلیفه سوم اموال و دارایی های بسیار به او داد و پنجاه هزار درهم بدهی اش را بخشید؛[70] دارایی او به وقت مرگ حدود سی میلیون درهم برآورد شد.[71]
عثمان با طلحه پیوند دوستی داشت؛ مرور زمان علاقه آن ها را به کدورت تبدیل کرد. تا جایی که تاریخ نگاران طلحه را دشمن عثمان[72] نگاشته اند. او برای به چنگ آوردن خلافت که سخت بدان علاقه داشت،[73] نامه هایی به بصره، کوفه و شهرهای مختلف فرستاد و مردم آن سامان را به کشتن عثمان ترغیب کرد.[74]
طلحه، هنگام محاصره خانه عثمان، رئیس محافظان خانه بود و اجازه ورود اشخاص و آذوقه و آب نمی داد.[75] وقتی آب را بر عثمان بستند، امام (علیه السلام) طلحه را دید و درباره اجازه ورود آب به خانه عثمان با وی سخن گفت. طلحه نپذیرفت.[76] عثمان در پی امام علی (علیه السلام) فرستاد و چنان پیام داد که طلحه مرا با عطش می کشد، در حالی که قتل با شمشیر نیکوتر است.[77]
طلحه از آغاز خلافت امیر مومنان (علیه السلام) سر ناسازگاری نهاد و امتیاز خواهی در مال و مقام، عرصه را برای فرصت طلبی او فراهم آورد. روایت ریزش این پیشکسوت و صحابی نامور را مرور می کنیم:
با مطرح شدن امام علی (علیه السلام) برای تصدی خلافت، طلحه نخستین فردی بود که با وی بیعت کرد، بدان امید که امتیازات ویژه از وی ستاند. او در پی فرمان روایی یمن بود.[78] رفتار عادلانه امام در قطع مزایای ویژه، طلحه را چون دوستش زبیر، به پیمان شکنی و سرانجام جنگ جمل کشاند.
خون خواهی عثمان، مهم ترین بهانه طلحه بود. علی (علیه السلام) که طلحه را فردی مکار و حیله گر می دانست،[79] در افشای بهانه او چنین فرمود:
«به خدا طلحه بدین کار نپرداخت و خون خواهی عثمان را بهانه نساخت جز از بیم آن که خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره متّهم می نمود و در میانِ مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان کس نبود. پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار را به هم آمیزد و شک پدید آرد و حقیقت را مشتبه سازد.
به خدا، آنچه درباره عثمان نمود یکی از سه کار بود: اگر پسر عفّان ستمکار بود - چنان که می پنداشت - سزاوار می نمود که به یاری کشندگان او برخیزد و یا آن که یاوران او را برانَد و با آنان بستیزد؛ و اگر مظلوم بود، سزاوار بود شورشیان را از او باز دارد و در آنچه متّهمش ساخته بودند، از جانب او عُذری آرَد؛ و اگر دو دل بود که این است یا آن، بایست از او کناره می گزید و در گوشه ای می آرمید و او را وا می گذاشت با مردمان. او هیچ یک از این سه کار را نکرد و کار تازه ای پیش آورد که - میان امّت - شناخته نبود و چیزهایی را بهانه کرد که درست نمی نمود.[80]
پیش از آغاز جنگ، صعصعه نامه ای از سوی امام به طلحه داد. ابن عباس نیز مأموریت یافت با وی گفت و گو کند. البته امام این اقدام ها را بی نتیجه می دانست و درباره طلحه می فرمود:
«گاوی را مانَد شاخ ها راست کرده، به کارِ دشوار پا گذارَد و آن را آسان پندارد».[81]
ابن عباس در دیدارش با طلحه، از واقعیات گذشته پرده برداشت و در پایان چنین گفت: «شگفتا، تو در خلافت سه خلیفه پیشین ساکت و آرام بودی، اما نوبت به علی (علیه السلام) که رسید از جای کنده شدی! به خدا سوگند، علی (علیه السلام) کم تر از شماها نیست».[82]
پس از بازگشت ابن عباس، امام مصمم شد خود با طلحه سخن گوید. بنابراین، در میدان جنگ وی را فرا خواند و فرمود: آیا با من بیعت نکردی؟ طلحه گفت: شمشیر بر سرم بود! امام فرمود: مگر نمی دانی من هیچ کس را بر بیعت وادار نکردم؟ اگر وادارکننده به بیعت بودم، سعد وقاص، ابن عمر، محمد بن مسلمة را مجبور می ساختم. آنان از بیعت کناره گرفتند، من نیز آنان را رها کردم.[83]
امام (علیه السلام) از همراه آوردن عایشه توسط ناکثین گله داشت و بر این عقیده بود که طلحه و همفکرانش حرم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را، مانند کنیزکی، با خود این سو و آن سو کشاندند.[84] طلحه، حضور عایشه را «اصلاح طلبانه» می خواند.
امام فرمود:«به خدا سوگند، او به کسی که راه و روش [انحرافی اش] را اصلاح کند نیازمندتر است».[85]
ای ابومحمد، یاد داری که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره من فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ تو اوّل کسی هستی که با من بیعت کردی و سپس پیمان شکستی. «فَمَن نَّکثَ فإنَّما ینکثُ عَلی نَفْسِهِ»[86].[87] طلحه استغفار کرد و گفت: اگر به خاطر آورده بودم، خروج نمی کردم.[88]
زمانی که جنگ آغاز شد، طلحه نخستین قربانی بود. مروان بن حکم، با آن که در جنگ جمل همراه طلحه بود، طلحه را به قتل رساند و انتقام عثمان را از وی گرفت![89]
.jpg)
اشعث بن قیس؛ منافقی نامطمئن
اشعث یکی از سران سپاه امیر مومنان (علیه السلام) بود، اما گویا رفتاری منافقانه با امام داشت؛ از زندگی پر رمز و راز او بنویسید.اشعث کندی از بزرگان یمن و یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.[90] او پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دین برگشت و به اسارت درآمد.[91] ابوبکر او را عفو کرد و خواهر خویش را به ازدواج وی درآورد.[92]
چشم اشعث در نبرد یرموک که در عهد این خلیفه با روم صورت گرفت، آسیب دید[93]. او به سال 34 هجری از سوی عثمان به حکومت آذربایجان منصوب گردید. این امر بعد از ازدواج پسر عثمان و دختر اشعث تحقق یافت.[94] عثمان سالانه یکصد هزار درهم به اشعث می بخشید.[95]
اشعث در دوران خلافت علی بن ابی طالب (علیه السلام) حضوری نامطمئن و آکنده از دردسر و مزاحمت داشت؛ به نمونه های ذیل بنگرید:
پس از کشته شدن عثمان، امام علی (علیه السلام) او را از استانداری آذربایجان عزل کرد و ضمن درخواست محاسبه اموال، به مدینه فراخواند.
«کاری که به عهده تو است نانخورش تو نیست بلکه بر گردنت امانتی است. آن که تو را بدان کار گمارده، نگهبانی امانت را به عهده ات گذارده. تو را نرسد که آنچه خواهی به رعیت فرمایی و بی دستوری به کاری دشوار در آیی. در دست تو مالی از مال های خدا است عزّوجل و تو آن را خزانه داری تا آن را به من بسپاری. امیدوارم برای تو بدترین والیان نباشم».[96]
اشعث خواست به شام بگریزد؛ زیرا از نامه امام و ذکر مال آذربایجان ناخشنود بود. شرم از اطرافیان و مخالفت آن ها با این اقدام سبب شد تا بایستد و رهسپار کوفه شود.[97]
او در نبرد صفین ریاست قبیله کنده را به عهده داشت. وقتی امام او را از ریاست قبایل یمنی برکنار کرد، نخستین اختلاف را در سپاه امام پدید آورد. این ماجرا با گماردن وی بر قسمت چپ سپاه عراق خاتمه یافت.[98]
زمانی که قرآن ها به نیزه آویخته شد،[99] اشعث بن قیس با گستاخی تمام به امام گفت: باید در پی مالک اشتر فرستی تا از جنگ باز ایستد. در غیر این صورت، چنان که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت.[100]
اشعث و کسانی که بعدها در شمار خوارج درآمدند، امام را مجبور کردند ابوموسی اشعری را نماینده سازد.[101]
نقش او در شکل گیری خوارج و جنگ نهروان، تردیدناپذیر است. اشعث خود را در شمار سپاه امام می دانست؛ ولی به گفته ابن ابی الحدید، همه فسادها و اضطراب ها و اختلاف های سپاه امام در وی ریشه داشت.[102] او حتی یک بار حضرت را به قتل تهدید کرد.[103]
امام علی (علیه السلام)؛ اشعث را انسانی حسود، متکبّر، ترسو و منافق شمرده و لعن کرده است:
«لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد... سزاوار است که خویشِ وی، دشمنش دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد».[104]
به نوشته برخی از تاریخ نگاران، ابن ملجم به خانه اشعث آمد و شد داشت و شب 19 رمضان در آن جا به سر برد.[105]
اشعث بن قیس کندی در سال 40 هجری در گذشت.[106] فرزندانش دشمنی با خاندان علی (علیه السلام) را ادامه دادند: دخترش جعده، امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد، پسرش محمد به دستگیری مسلم بن عقیل پرداخت و پسر دیگرش قیس همراه سپاه ابن سعد با امام حسین(علیه السلام) جنگید.[107]
.jpg)
حرقوص بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی
نقش حرقوص در سپاه امیر مومنان (علیه السلام) چگونه بود؛ او چه ارتباطی با خوارج داشت؟حرقوص به عنوان صحابی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در جنگ های صدر اسلام شرکت داشت،[108] از نمادهای کژفهمی شمرده می شود.
به گزارش بسیاری از مورخان، حرقوص بن زهیر بجلی معروف به ذوالثدیه هنگام تقسیم غنائم «حنین»[109] زبان به اعتراض گشاد[110] و به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: عدالت کن! رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پاسخ فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد، کجا خواهد بود؟ عمر خواست او را گردن زند. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: رهایش کنید که پیروانی خواهد داشت و همچون تیر که از کمان می جهد، از دین بیرون خواهند رفت.[111]
در عهد عمر، او به دستور خلیفه، شورش هرمزان در خوزستان را سرکوب کرد.[112] در دوران خلافت عثمان، در اعتراض به سعید بن عاص، والی کوفه، با شماری از قاریان معروف شهر هم آواز شد و به دستور خلیفه به شام تبعید گردید.[113]
ابن زهیر در سال 35 هجری در رأس بصریان شورید و با شورشیان مصر و کوفه علیه خلیفه به پا خاست.[114] پاره ای از حضور پرملال حرقوص در سپاه امام به شرح ذیل است:
حرقوص پس از به عهده گرفتن منصب خلافت از سوی امیر مومنان (علیه السلام)، در شمار یاران حضرت قرار گرفت[115] و در جنگ جمل حضور یافت. او از تیررس گروهی از اصحاب جمل که در کمین اش بودند، گریخت.[116]
ابن زهیر و برخی از هوادارانش در پیکار صفین، در دام فریب عمرو عاص افتادند و آن گاه به حکمیتی که خود طالب آن بودند، اعتراض کردند، او گستاخانه از امام علی (علیه السلام) خواست توبه کند.[117]
فرجام تفکر حرقوص و دوستانش، مانند عبداللّه بن وهب،[118] به پیدایش خوارج انجامید. آنان با فتنه گری و کشتن برخی از مسلمانان در نهروان جمع شدند؛ حرقوص بن زهیر ریاست سواران آنان بود. سپاه امام در برابر آنان صف آرایی نمود.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمود که رایتی در موضع معین نصب کردند و دوهزارکس را به محافظت آن علم مأمور گردانیده، فرمان داد تا ندا کردند که هر کس از مخالفان به سوی آن علم شتابد، امان یابد و هرکس به جانب کوفه رود نیز ایمن ماند. در آن اثنا چند طایفه از خوارج جدا شدند و تنها قریب چهارهزار کس باقی ماند.[119]
امیر مومنان (علیه السلام) سال 38 هجری فتنه آنان را در نهروان خشکاند و حرقوص به درک واصل شد.[120] پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش تر از کشته شدن ذوالثدیه خبر داده بود.[121]
ابن ملجم مرادی؛ جنایتکار تاریخ
ابـن ملجـم که بـود و با چـه انگیزه ای به شهـادت امیر مومنان (علیه السلام) اقدام کرد؟ آیا افراد دیگری نیز با او همکاری داشته اند؟عبدالرحمن بن ملجم مرادی، در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت کرد و با اشراف آن خطه در آمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم مصر خواست خانه ابن ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که به ظاهر از عباد دانسته شده[122] و در پیشیانی اش اثر سجود است![123] به مردم قرآن و فقه بیاموزد.[124]
مرادی بعد از شهادت محمدبن ابی بکر، والی منصوب امیر مومنان (علیه السلام)، مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد[125] و در پیکار صفین در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ با امیر مومنان (علیه السلام) رفت و از بازماندگان این پیکار بود.
پس از پایان نبرد نهروان، بقایای خوارج مورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح خارجی به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودی مرخص شدند[126]، اما برخی از ایشان همچون ابن ملجم مرادی بر دشمنی خود باقی ماندند. مرادی راهی مکه شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان، امیر مومنان (علیه السلام) را در مسجد کوفه به شهادت رسانید.[127] این توطئه شوم از سوی ابن ملجم با حاشیه هایی همراه بود که درنگ در آن پاسخی به این پرسش خواهد بود.
با پایان موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در مجاور خانه خدا گرد آمدند؛ آنان که به ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند تصمیم گرفتند امیر مومنان (علیه السلام) و دو نفر از شامیان را در یک روز مشخص به قتل برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیر مومنان (علیه السلام) را به عهده گرفت؛ حجاج بن عبدالله که به بُرَک معروف بود کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.[128]
ابن ملجم به کوفه آمد و در خانه اشعث بن قیس مستقر شد.[129] او در انجمن قبیله تیم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر می نشست ، اما نقشه خود را از دوستانش پنهان می داشت.[130]
مرادی نزد امام علی (علیه السلام) می رفت و حضرت نیز با او مهربانی می کرد حضرت شرّ و بدی را در رخسار او می دید و در این باره می فرمود: «من خواستار زندگی اویم و او خواهان کشتن من»[131] او شمشیری را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیر مومنان (علیه السلام) وی را که در حال سمآلود کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا شد، او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و دشمن تو آماده می سازم.[132]
ابن ملجم در قبیله تیم الرباب دلباخته زنی زیبا به نام قطام بنت شجنة گردید که از خوارج بود، پدر و برادر این زن در نهروان کشته شده بودند. مرادی از او خواستگاری کرد و قطام کابین خویش را سه هزار درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب (علیه السلام) قرار داد!
ابن ملجم درباره کشتن امام پرسید و قطام گفت: باید او را غافل گیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی خویش و مرا بر آورده ای و عیش با من تو را خوش باد. اگر کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا بهتر و پاینده تر است. ابن ملجم گفت: به خدا سوگند، جز برای کشتن علی (علیه السلام) نیامده ام. آنچه خواستی برایت مهیا خواهم کرد.[133]
ابن ملجم مرادی ضمن برخورداری از حمایت اشعث بن قیس؛ دو دستیار را نیز برای اجرای نقشه شوم خود، همراه داشت: وردان بن مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابن ملجم پیوست.[134] شبیب بن شجره نیز درخواست مرادی را برای همراهی در این قتل پذیرفت.[135]
در شب حادثه، ابن ملجم در مسجد کوفه مستقر گردید. او با اشعث بن قیس کندی آهسته گفت وگو می کرد و آن گاه با نزدیکی طلوع سپیده دم، همراه شبیب و وردان، مقابل دری که امیر مومنان (علیه السلام) می آمد؛ به کمین نشستند.[136]
.jpg)
به روایت امام حسن (علیه السلام)، چون علی (علیه السلام) به مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد. با پایش به ابن ملجم زد و او خود را در عبایی پیچیده بود. بدو گفت: «برخیز! می بینم که تو همان کسی باشی که به گمانم می رسد.»[137] پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب به طاق نشست اما شمشیر ابن ملجم بر فرق سر علی (علیه السلام) برخورد کرد و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالای پیشانی نفوذ کرد.[138]
پس از این فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان کرد و در همان سال مرد.[139] وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیله اش کشته شد. شبیب در تاریکی ناپدید شد و بعدها به درک واصل شد.[140] ابن ملجم نیز دستگیر گردید و مردم او را به حضور امیر مومنان (علیه السلام) آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهید و بر بستر ملایم باشد[141]، اگر زنده ماندم، خود درباره او تصمیم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید و هم چنان که مرا کشته است بکشید.[142]
گویا ضربت ابن ملجم کشنده نبود ولی زهر در فرق سر امام اثر کرد[143]؛ ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته ایستاده بود، گریان گفت: ای دشمن خدا! به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: پس برای چه می گریی؟ به خدا سوگند، این شمشیر را به هزاردرهم خریده ام و چهل روز آن را آماده کرده ام، اگر این ضربت بر مردم شهری فرود می آمد یک تن زنده نمی ماند.[144]
پس از شهادت امیر مومنان (علیه السلام)، قاتل امام کشته شد.[145]
از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت شده است که ایشان به علی (علیه السلام) فرمود: آیا می دانی شقی ترین اولین و آخرین چه کسی است؟ علی گفت: خدا و رسول اوآگاه ترند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: شقی ترین اولین کسی است که شتر صالح را پی کرد و شقی ترین آخرین کسی است که بر تو زخم زند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دست خود اشاره کرد که جای زخم کجاست.[146]
پینوشتها:
[1]. این قبیله مقیم در طائف، در جاهلیت سابقه خوبی نداشتند؛ آنان ابرهه را هنگامی که قصد رفتن به مکه و تخریب کعبه داشت راهنمایی کردند (تاریخ طبری، ج4، ص 96) و پس از بعثت با تحریک و حتی مشارکت در فشارها و جنگ ها بر علیه اسلام، مشرکان را یاری کردند و تا توانستند در برابر پذیرش اسلام مقاومت نمودند و پس از غزوه حنین و محاصره طائف، به ناچار به اسلام گردن نهادند. (طبقات الکبری، ج1، ص313).
[2]. تاریخ مدینه دمشق، ج60، ص 23.
[3]. امیر مومنان (علیه السلام) فرمود: چه مغیره ای! علت اسلامش گناه و خیانت بود، گروهی از قوم خود را کشت و فرار کرد و به سوی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد مثل اینکه به اسلام پناه آورده باشد. آگاه باشید که او از ثقیف است؛ فرعون هایی که قبل از قیامت به سوی حق میل کنند! (و تا آخر بر باطل اصرار دارند) آتش جنگ را می افروزند و ستمگران را یاری می کنند... همانا مرد صالح در ثقیف غریب است». شرح نهج البلاغه، ج4، ص80؛ ترجمه الغارات، ص 196.
[4]. واقدی، مغازی، ص 733.
[5]. «هامان هذه الامه المغیرة بن شعبه». ابن شاذان، الایضاح، ص 66. هامان وزیر معروف فرعون بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت که در آیه 6 سوره قصص، از لشکریان مصر تعبیر به لشکریان فرعون و هامان می کند (تفسیر نمونه، ج 16، ص 17). نام هامان شش بار در قرآن مجید آمده است (ر.ک: قصص، آیه6، 8، 38؛ غافر، آیه24 و 36؛ عنکبوت، آیه 39؛ غافر، آیه 23و24.
[6]. نویری، نهایة الارب، ج3، ص210.
[7]. «کان المغیرة بن شعبه یبغض علیا(علیه السلام) منذ ایام رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و تاکدت بغضته الی ایام ابی بکر و عمر و عثمان». (شرح نهج البلاغه، ج16، ص 101).
[8]. تاریخ یعقوبی، ج1، ص 524؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص21.
عبدالجلیل رازی (زنده در 560ق) می نویسد: «بو بکر و عمر در مسجد رسول بهم بودند مغیره درآمد و گفت: چه خواهی کردن ؟ - عمر گفت: ننتظر هذا الشّابّ حتّی نبایعه، گوش بعلی می داریم تا بر وی بیعت کنیم مغیره که او را «أدهی العرب» گفتندی گفت: زنهار بر علی بیعت مکنی و دیگری را اختیار کنی که کفایت است رسالت در بنی هاشم تا ایشان بسقیفه رفتند و بر بو بکر بو قحافه بیعت کردند». (نقض، ص 66)
[9]. تفسیرالعیاشی ج: 2، ص 67؛ الاختصاص ص 186؛ بحارالأنوار ج: 28 ص 227.
[10]. جلاء العیون، المجلسی، ص 193.
امام مجتبی (علیه السلام) در دوره معاویه این نکته را به مغیره یاد آور شد که: «أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّی أَدْمَیتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا؛ تو همان هستی که فاطمه دخت گرامی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زدی تا آنجا که خون آلود شده و فرزند در شکمش را سقط کرد». الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص 278.
[11]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص256.
عمر پس از تصدی خلافت چنین گفت: به ابوبکر خلیفه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) گفته می شد، پس به من خلیفه خلیفه خواهند گفت؛ این جمله طولانی است! آنگاه مغیره به او گفت: انت امیرنا و نحن المؤمنون، فانت امیرالمومنین. (الاستیعاب، ج3، ص 150؛ تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 9.
[12]. اسد الغابة، ج4، ص 407.
[13]. الطبقات الکبری، ج 6، ص 98.
[14]. ابومنصور ثعالبی شافعی(متوفی 429ق) ابوسفیان و مغیرة بن شعبه را از مشاهیر زنادقه و از زنات مثل شمرده است . (ثعالبی، لطائف المعارف، صص 99- 102.
به گفته ابن ابی الحدید، مغیره زناکارترین فرد در عصر جاهلی بود که پس از پذیرش اسلام، دین او را محدود کرد(شرح نهج البلاغه، ج12، ص 239) او همچنین حرص فراوانی به ازدواج و طلاق داشت؛ مورخان تعداد زنان او را هفتاد، سیصد و حتی هزار زن دانسته اند! (سیر اعلام النبلاء، ح3، ص 31؛ اسدالغابه، ج5، ص238).
[15]. چهار شاهد وجود داشت و با شهادت آنان، بر اساس حکم الهی مغیره می بایست سنگسار می شد؛ سه شاهد علیه مغیره به زنا شهادت دادند و عمر به شاهد چهارم تلقین کرد که از شهادت خودداری کند و به او گفت: چهره مردی را می بینم که خداوند به دست او مسلمانی را بی آبرو نمی کند. آن مرد در شهادت خود به تردید افتاد و از هوس خویش پیروی کرد، آن گاه عمر شهود را حد زد و از مجازات مغیره صرف نظر کرد! (المستدرک علی الصحیحین، ج 3 ص 448؛ وفیات الأعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج3، ص 486؛ أسد الغابة ج 4 ص 407،؛ الإصابة ج 3 ص 452؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 12، ص237؛ نهج الحق، ص 280).
[16]. به گزارش محمد بن سیرین، مردی به دیگری چنین می گفت: غضب الله علیک کما غضب امیرالمومنین علی المغیرة؛ عزله عن البصره، فولاه الکوفه؛ خدا بر تو غضب کند آن سان که خلیفه بر مغیرة غضب کرد؛ او را از امارت بصره عزل کرد و آنگاه امارت کوفه را بدو سپرد. (ابن قتیبه، عیون الاخبار،؛ تاریخ مدینه دمشق، ح60، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 28).
[17]. ترجمه الغارات، ص195.
[18]. تاریخ طبری، ج4، ص438؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص77.
[19]. وقعة صفین، ص 52؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 157- 158.
[20]. طبری، ج 1، ص 3070.
[21]. الکامل، ج 3، ص 107.
[22]. امالی، مفید، ص218.
[23]. تاریخ طبری، ج4، ص164.
[24]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص142.
[25]. منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار(علیه السلام)، ابن همام الإسکافی، ص61.
[26]. مغیرة بن شعبه خطاب به صعصعة بن صوحان گفت: مبادا از تو بشنوم که چیزی از فضایل علی برای من می گویی. من از تو به آن آگاه تر هستم، امّا حکومت از ما خواسته است که عیب او را برای مردم بگوییم. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص430؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص144.
[27]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص162.
[28]. ترجمه الغارات، ص195.
[29]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص63.
[30]. همان، ص70.
[31]. نهایة الارب، ج2، ص725؛ الکامل، ج2، ص 225.
[32]. «استلحاق نسب زیاد بن ابیه به ابوسفیان». مروج الذهب، ج 3، ص7؛ الکامل، ج 3، ص207.
[33]. الکامل، ج3، ص249؛ شخصیت سیاسی و نقش مغیرة در تاریخ اسلام، محمد علی بیک، مقالات و بررسی ها، دفتر67، تابستان 79، ص185-206.
[34]. ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 32، ص 14؛ یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 15، ص 447.
[35]. ابن عبدالبر: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 104.
[36]. محمد بن احمد ذهبی: سیرالاعلام النبلاء، ج 2، ص 390؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 12، ص 41.
[37]. ابن حجر عسقلانی: الاصابه، ج 4، ص 182؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج6، ص 159.
[38]. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.
[39]. ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 413.
[40]. ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 145.
[41]. مستوفی، تاریخ گزیده، 193.
[42]. این استعارتی است لطیف که ابوموسی را چون روباه حیله گر می خواند. نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، ص533.
[43]. مردم کوفه.
[44]. نهج البلاغه، نامه 63.
[45]. شیخ مفید: الجمل، ص 253.
[46]. نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 500.
[47]. امام فرمود: «آگاه باشید که مردم شام برای خود کسی (عمروعاص) را گزیدند که بدانچه دوست می دارند از همه نزدیک تر است، و شما کسی را گزیدید که بدانچه ناخوش می شمارید از همه نزدیک تر». (نهج البلاغه، خطبه 238).
[48]. نصربن مزاحم منقری: وقعةصفین، ص 546؛ علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج2، ص 410.
[49]. ابن سعد: الطبقات الکبری، ج 6، ص 16؛ ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص397.
[50]. ابن اثیر: اسد الغابه، ج 2، ص 307.
[51]. همان.
[52]. محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 43، 183.
[53]. ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 18، ص 429.
[54]. شیخ مفید: الجمل، ص 389.
[55]. نهج البلاغه، حکمت 453.
[56]. محمد بن سعد: الطبقات الکبری، ج 3، ص 107. گویند او به هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار عبد و کنیز از خود به جای گذارد. علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 342.
[57]. ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49.
[58]. همان.
[59]. نهج البلاغه، خطبه 8.
[60]. نهج البلاغه، نامه 54.
[61]. شیخ مفید: الجمل، ص 313.
[62]. نهج البلاغه، خطبه 31.
[63]. شیخ مفید: الجمل، ص 313؛ ابن عبد ربه: العقد الفرید، ج 3، ص 314.
[64]. ر.ک: ابوحنیفه دینوری: اخبارالطوال، ص 147؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 402.
[65] ابن جرموز در سپاه عایشه بود زمانی که زوال و شکست این سپاه ظاهر شد، به احنف بن قیس که خود و قبیله اش نقش بی طرف را در بصره ایفا می کردند! پیوست و پس از کشتن زبیر سر و شمشیر وی را نزد احنف آورد. ابن جرموز بعد در جمع خوارج جای گرفت. مفید، الفصول المختاره، ص 144 و 145.
[66]. ر.ک: شیخ مفید: الجمل، ص387 و 390.
[67]. الجمل، ص 389.
[68]. ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 54.
[69]. همان، ص 66.
[70]. محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 405.
[71] یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 13، ص 423.
[72]. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 4، ص 1169.
[73]. شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 264.
[74]. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص 196.
[75]. شیخ مفید: الجمل، ص 141.
[76]. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1169.
[77]. همان، ص 1202.
[78]. ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص367.
[79]. «امکر الناس؛ طلحة بن عبیداللّه ؛ لم یدرکه ماکر قطّ». (شمس الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج3، ص 499).
[80]. نهج البلاغه، خطبه 174.
[81]. همان، خطبه 31.
[82]. شیخ مفید: الجمل، ص 315.
[83]. ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 95.
[84]. نهج البلاغه، خطبه 172.
[85]. «فقال طلحة: انما جاءت للاصلاح!. قال علی (علیه السلام) : هی لعمراللّه الی من یصلح لها امرها احوج».
[86]. «پس هر که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند». (فتح، آیه 10).
[87]. علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 373؛ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری: المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 419.
[88]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 269.
[89]. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 185؛ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 158. مروان بعدها به این مسئله افتخار می کرد. شیخ مفید: الجمل، ص 383.
[90]. ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 116 و 119.
[91]. علی (علیه السلام) می فرماید: «...ای متکبّر متکبّر زاده، منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیری درآمدی؛ و هر دوبار نه مال تو تو را سودی بخشید و نه تَبارت به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را به سر آنان آرد...». نهج البلاغه، خطبه19.
[92]. گویا خلیفه بعدها از این کار متأسف بود. (احمدبن محمد یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 132 و 137).
[93]. یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 3، ص 288.
[94]. نصربن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 20؛ ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 156.
[95]. محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 130.
[96]. نهج البلاغه، نامه 5.
[97]. ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 458. البته گفته شده است که اشعث «از زمانی که امام او را از آذربایجان فرا خواند و دستور داد تا اموال او را محاسبه کنند، با معاویه مکاتبه برقرار کرد». احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص 80.
[98]. همان، ص 555.
[99]. یعقوبی ارتباط او را با معاویه در جریان بالا بردن قرآن ها گوشزد کرده است. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 188.
[100]. محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 50.
[101]. تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 51.
[102]. ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 279.
[103]. ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 139؛ ابوالفرج اصفهانی: مقاتل الطالبیین، ص47.
[104]. نهج البلاغه، خطبه 19. ر.ک: ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 286.
[105]. شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 19؛ ابن ابی الدنیا: مقتل الامام امیرالمومنین(علیه السلام)، ص 36.
[106]. ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 251.
[107]. محمدبن یعقوب کلینی: الکافی، ج 8، ص 167؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 58؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 422 و 453.
[108]. ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 714.
[109]. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، سهم بیش تری به آنان داد.
[110]. آیه 58 سوره توبه درباره او نازل شد: «وِ مِنهُمْ مَّنْ یلمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَانْ أُعطُوا مِنْهَا رَضُوا و إن لَّمْ یعطَوا مِنهَآ رَضُوا إذا هُم یسخَطُونَ». و برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده می گیرند پس اگر از آن به ایشان داده شود، راضی شوند و اگر از آن به ایشان داده نشود، ناگاه به خشم می آیند. (طبرسی: مجمع البیان، ج3، ص 40).
[111]. «یمْرقُون مِنَ الدّینِ ما یمْرقُ السهمُ مِنَ الرّمیة». (ابن هشام: السیرة النبویة، ج 2، ص 497؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 148؛ طبرسی: اعلام الوری، ج 1، ص 387؛ محمد باقر مجلسی: بحارالانوار، ج 33، ص327).
[112]. ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 714.
[113]. ر.ک: احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 39 - 43.
[114]. محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 3، ص 386.
[115]. محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 6، ص 309.
[116]. ابن حجر عسقلانی: الاصابه، ج 2، 44.
[117]. ابن شهرآشوب: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 388؛ بحارالانوار، ج 33، ص 388.
[118]. رهبری خوارج به عبداللّه بن وهب سپرده شد، او ضمن ممنوعیت گفت وگو با امام، شنیدن سخنان آن حضرت را برای خوارج ممنوع اعلام کرد. وی در لحظات آغازین نبرد نهروان به هلاکت رسید.
علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 405؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص 134.
[119]. الفتوح، ص 745.
[120]. ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 744 - 747؛ جعفرسبحانی: فروغ ولایت، ص 647؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 6، ص 313.
[121]. الإصابة، ج 2، ص 44.
[122] تاریخ الإسلام، ج 3، ص: 653
[123] البدایةوالنهایة، ج 8، ص: 15
[124] تاریخ الإسلام، ج 3، ص: 653
[125] البلدان، ص: 253
[126] أنساب الأشراف، ج 2، ص 487.
[127]. التنبیه والإشراف، ص 257.
[128]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 486؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 179.
بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها ران وى را شکافت. به دستور معاویه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهایش را بریدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دلیل بیماری، فردی به نام خارجة بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نیز به گمان این که وى، ابن عاص است به وى حمله کرد و وى را کشت. (الاستیعاب، ج 3، ص1124 ؛ البدء والتاریخ، ج 5، ص 231).
[129]. البلدان، ص 253.
[130]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[131]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232.
[132]. الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125 و 1127.
[133]. تاریخ الطبری، ج 5، ص: 145؛ البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[134]. تجارب الأمم، ج 1، ص 567.
[135]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[136]. همان؛ البدایةوالنهایة، ج 7، ص 327.
[137]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.
[138]. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 26.
[139]. اسد الغابه، ج 1، ص 251.
[140]. تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[141]. الطبقات الکبرى، ترجمه، ج 3، ص26.
[142]. الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[143]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232.
[144]. تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[145]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232.
[146]. الامامه و السیاسه، ج 1، ص181.
منبع: تاریخ و سیره امام علی علیه السلام، محمدباقر پورامینی، سیدمحمدمهدی حسینپور، قم؛ دفتر نشر معارف، چاپ اول، تابستان 1394 ش.