

منوچهري و طبيعت گرايي او (1)
چکيده
در توصيف و تشبيه؛ به ويژه در وصف مناظر طبيعت، نقاشي است که با کلک مويين خويش منظره ها را پيش ديده ي ما مجسم مي سازد و به الفاظ و عبارات خشک و بي روح، دم مسيحيايي مي دهد و بدان گونه؛ ترکيباتي مي سازد که گويي عصاره ي زيبايي و کمال قرون و اعصار در آن ها گرد آمده است. از اين رو برخي از تشبيهات وي، هنوز در ادبيات فارسي نظير نيافته است.
مسمّط سازي از ابتکارات طبع وقّاد اوست و با آن که زمينه ي مسمط هاي او يکي است هنوز مقلدين اين طرز سخن سرايي، نتوانسته اند بدين بلندي پرواز کنند و به اوج سخن وي برسند.
از اشعار منوچهري، اطلاعات وافري از ادب عربي، خاصه از شعراي عرب و آثارشان به خوبي آشکار است. او نخستين کسي است که محفوظات ادبي را در اشعار خود راه داده و علاوه بر استقبال از قصايد مشهور تازي، اشارات مکرر به اسامي شاعراني مشهور و آثار معروفشان و تضمين ابياتي از آنان نموده است.
اين مقاله سعي دارد تا با نگاهي کوتاه به طبيعت گرايي منوچهري و شيوه ي سخن او، به تأثير او از شاعران عرب همراه با نمونه هايي از آن ها بپردازد و در پايان، يکي از قصايد منوچهري را با معلقه ي لبيدبن ربيعه که يکي از شاعران عصر جاهلي است مورد مقايسه قرار دهد.
واژه هاي کليدي:
منوچهري دامغاني، قصيده، معلقه ي لبيدبن ربيعه.
مقدمه
«وي در عين حال که به اقتضاي رواج سبک شعر خراساني در روزگار خويش، شاعري واقع گراست و تابلويي تمام و گويا و دقيق، از همه ي اجزاي طبيعت به دست مي دهد، در پرتو دقت مشاهده و هنر توصيف، با خلق تصويرهاي تازه؛ اما حسي و عيني، چنان قدرت ابداع به خرج مي دهد که گويي ما، در شعر دلپذير و شگفتي آفرين او به کشف و شناخت مجدد طبيعت نايل مي شويم.
روحي که منوچهري در اوصاف خود از طبيعت دميده، سريان شادي و شادخواري اوست که ظاهراً انعکاسي از روحيه ي خود اوست و شور و نشاط جواني و عشق به زندگي و لذايد آن. به همين سبب؛ خزان را نيز شاد و طرب انگيز وصف کرده است با اوزان رقصان و ضربي که در اشعار او فراوان است» (همان منبع، ص 66ـ65).
شيوه ي سخن منوچهري
منوچهري و تأثير از شاعران عرب
از اين رو، ملاحظه مي شود که شاعران و نويسندگان فارسي زبان، در مهد اسلامي بر زبان و ادب عربي وقوف و آگاهي تام و تمام داشته اند و سخن امثال «منوچهري» که مي گويد: «من بسي ديوان شعر تازيان دارم زِ بر» ادعاي صرف نبوده و محتواي اشعار ديوان بر جاي مانده اش بر اين اظهار، گواهي صادق است و چنين بوده است که حفظ و تعلم اشعار، و ممارست و مداومت در «حُسن أخذ» و اطلاع آن ها بر دقايق لغت عربي، سرانجام آن ها را به الهام و انشاد از محتواي آثار و نقل منظوم آن اشعار به زبان فارسي وامي داشته است، افزون بر آن که؛ تشابه معنوي و اشتراک مفاهيم، گاه؛ ناشي از توارد خاطرين بوده و اتفاق افتاده است که مضمون واحدي را دو تن سروده باشند بدون اين که از کلام يکديگر باخبر بوده باشند» (دامادي/ 1379/ پيشگفتار).
«در ميان شاعران، منوچهري اطلاعات وافري از ادب عربي، خاصه از شعراي عرب و آثارشان داشته است. او نخستين کسي است که محفوظات ادبي را در اشعار خود راه داده و علاوه بر استقبال از قصايد مشهور تازي، اشارات مکرر به اسامي شاعراني مشهور و آثار معروفشان و تضمين ابياتي از آنان نموده است. اطلاعات او از ادب فارسي و شاعران معروف پارسي گوي پيش از او هم، قابل توجه است.
علت عمده ي ايراد اسامي شاعران تازي گوي با ذکر قصايد مشهور آنان و اشاره به اطلاعات ادبي در اشعار خود؛ آن است که منوچهري به اظهار علم در شعر اصرار داشت و گويا مي خواست از اين طريق، جواني خود را در برابر شاعران سالخورده ي دربار غزنه جبران کند. اين عادت شاعر به اظهار علم، باعث استعمال لغات و اصطلاحات مهجور عربي در شعر او شده و گاه، آن را به خشونت و درشتي مقرون ساخته است. ليکن بايد اذعان داشت که حتي، آن اشعار که با چنين ترکيباتي به وجود آمده نيز؛ جذابيت و شکوه خاصي دارد، تا چه رسد به ساير اشعار او که غالباً عذب و استوار است.
در شعر اين شاعر استاد، نوعي موسيقي و آهنگي خاص وجود دارد، چنان که هنگام خواندن اشعار او؛ گويي خواننده با آهنگي از موسيقي سرگرم است. اين موسيقي خوشايند و رواني و سادگي فکر و صراحت منوچهري در سخن و جواني و شادابي روح شاعر، شعر او را بي اندازه طربناک و دل انگيز ساخته است. وي در ايراد تشبيهات و ترکيبات تشبيهي و استعاري، مهارتي عجيب دارد. در استعمال بعضي از ترکيبات ابداعي بي پرواست و براي قبول افکار و مضامين شاعران عرب، مانند عبور از وادي ها، وصف شتر، ندبه بر اطلال و دمن، ذکر عرائس شعر عربي و امثال اين ها حدي نمي شناسد. مهارتش در وصف، شايسته ي تحسين است و او مناظر مختلف طبيعت را از بيابان و کوه و جنگل و گل زار و مَرغ زار و آسمان و ابر و باران تا موجودات گوناگون ديگر، براي توصيف در قصايد خود برگزيده و از عهده ي توصيف و تجسم آن ها، به بهترين وجه برآمده است.
منوچهري با ايجاد توسعه اي در صنعت تسميط، نوع تازه اي از شعر به نام مسمط ساخته و در اين نوع شعر هم؛ همواره به عنوان استاد شاخص شناخته شده است. بهترين موضوعي که در مسمّطات او ملاحظه مي شود؛ وصف انگور و شراب است که منوچهري خواسته است تا در آن ها، قصايد خمريه ي شاعران تازي گوي را جواب گفته باشد. وصف طبيعت و مناظر مختلف آنان نيز؛ از موضوعات دلچسب اين مسمط هاست» (صفا/ 1373/ صص134 و133).
«در قصايد منوچهري، گاه در يک قصيده بيش از سي شاعر عرب رديف شده و گاه در يک بيت، از يک يا چند قصيده ي تازي سخن مي گويد. در بيشتر موارد مي کوشد خويشتن را با شاعران عرب مقايسه کند و از اين رو غالباً خود را مجبور مي کند مضاميني شبيه به معاني خاص ادبيات عرب را، در اشعار خويش به کار برد. اصراري که او در وصف اسب و يا در خطاب به غراب البين و طلول و دمن دارد؛ از اين ذوق عربي مآبي او حکايت مي کند. تبحر او در زبان عربي، گاه او را به انتخاب مضامين تازيان وامي دارد. در اين ميان، به حکم آن چه از اشعار او برمي آيد؛ به امرؤالقيس، اعشي، ابونواس و متنبّي علاقه ي مخصوص داشته است (رجوع شود به قصيده ي28، 34، 35، 37، 42، 44، 46 و55).
اين عربي داني اوست که زبان او را بيش از حدّ لزوم، درشت و ناهموار جلوه مي دهد. درست است که اين زبان؛ حتي نزد شاعران معاصر او مانند فرخي و عنصري نيز چندان معمول نيست، اما در محيط زندگي شاعر، فهم آن ساده بوده است. ادبيات عربي در آن زمان در محيط فرهنگي خراسان و عراق، در اوج عظمت مي درخشيد. وزيران و رجال و امراي خراسان بيشترشان با آن آشنا بودند.
خواجه احمدبن حسن ميمندي، در ترويج زبان و ادبيات عرب به جد مي کوشيد و ابوالفتح بُستي و ابونصر عتبي و بونصر مشکان، از نويسندگان و شاعران پرمايه ي دربار غزنه، به تازي به نظم و نثر بديع مي پرداختند.
اميرزادگان غزنه نيز؛ از زبان و ادب عرب مايه داشتند. در کودکي شعر امرؤالقيس و شاعران عرب را از بر کرده بودند و در جواني از تغني به اشعار عرب لذت مي بردند. اميرمحمد، برادر مسعود، از عبدالرحمن قوّال، ترانه ها و آهنگ هاي عربي طلب مي کرد. بعضي از ممدوحان شاعر، شعر عرب را خوب مي سرودند. پيداست که در چنين محيطي زبان منوچهري بيگانه و ناهموار به نظر نمي آيد.
او که کودکي و جواني خود را، در جبال و عراق به سر برده بود، چنين زباني را چون ميراثي، از محيط فرهنگي آن سامان با خويشتن به خراسان مي آورد، زيرا در دوران کودکي و آغاز جواني او، جبال و عراق از مراکز رواج ادب عربي محسوب مي شد. آل بويه و وزراي آنان در عراق، به نشر ادب تازي اهتمام مي ورزيدند. صاحب بن عباد و ابن عميد و خوارزمي، تازه در عراق درگذشته بودند و هنوز تربيت يافته گانشان در ترويج ادب و فرهنگ تازي مي کوشيدند. قابوس وشمگير که خود؛ در نظم و نثر تازي استاد بود، در نشر معارف عربي در جبال، قدم راسخ داشت. حتي بعد از او نيز؛ دربار آل زياد، که چندي منوچهري را در دربار خويش پرورده بود، براي ترويج و توسعه ي فرهنگ عربي محيط مناسبي بود. بدين گونه؛ شاعر در آغاز جواني در محيطي بود که بيش از آن چه بايد، او را تحت تأثير ادب عرب قرار مي داد. همين امر بود که زبان او را بدان سان درشت و نامأنوس و فضل فروشانه جلوه مي داد» (زرين کوب/ 1373/ صص 66ـ64).
اينک نمونه هايي از اشعار منوچهري که رنگ شعر عربي دارد:
ابونواس گفته است:
دَع عَنکَ لَومي فَاِنَّ اللَّومَ اِغراءٌ
وَداوني بالّتي کانت هي الدّاءٌ
سرزنش کردن مرا بر مي گساري رها کن، چه؛ اين ملامت مايه ي برانگيختن بر باده نوشي است مرا بدان چه، خود، درد است، درمان کن.
منوچهري نظير آن را چنين سروده است:
مي زده را هم به مي، دارو و مرهم بود
چاره ي کژدم زده، کشته کژدم بود
(دامادي/ 1379/ ص98)
در امثال سايره ي عربي آمده است:
لَيسَ وَراءٌ عبّادانَ قَريهٌ در وراي عبّادان، روستا نيست.
منوچهري گفته است:
از فراز همتِ او نيست جاي
نيست زان سوتر ز عبّادان دهي
(همان منبع، ص182)
در طي قصيده اي به مطلع:
عاشقا رو، ديده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوي ديگر برآمد عشقباز، آن يار، باز
منوچهري سروده است:
هم چنان سنگي که سيل او را بگرداند ز کوه
گاه ز آن سو، گاه زين سو، گه فراز و گاه باز
که اگر ترجمه نباشد؛ يادآوري اين بيت شاعر عرب، امرؤالقيس است از معلقه ي او:
0
مُکِرٍ مُفِرٍ مُقبِلٍ مُدبِرٍ مَعاً
کَجُلمودِ صَخرٍ حَطَّهُ السَّيلُ مِن عَلِ
در يکي از قصايد به مطلع:
باد نوروزي همي در بوستان، ساحر شود
تا به سحرش ديده ي هر گلبُني ناظر شود
منوچهري سروده است:
نعمت بسيار داري، شکر از آن بسيارتر
نعمت افزون تر شود آن را که او شاکر شود
که به آيه ي «لَئِن شَکَرتُم لا زَيدَنَّکُم» (قرآن کريم، سوره ابراهيم/ آيه7) اشارت دارد.
منوچهري در طي قصيده اي به مطلع:
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست
اي دوست بيار آن چه مرا داروي خوابست
مي گويد: اسبي که صفيرش نزني، مي نخورد آب
ني مرد کم از اسب و نه مي کمتر از آنست
و ابونواس نيز سروده است:
وَ لا تَشرَب بِلا طَرَبٍ و لَهوٍ
فَاِنَّ الخَيل تَشرَبُ بالصَّفِيرِ
در مسمط منوچهري به مطلع:
خيزيد و خز آريد که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آمده است:
از وقف کسان دست ببايد بسزا بست
نيکو مثلي گفته ست «النّار و لاالعار»
که اين مثل در مورد کسي که نخواهد تن به زير کاري دهد که به نظر جنبه عار دارد، گفته مي شود. در تاريخ طبرستان ج2، ص158 تصحيح مرحوم اقبال آمده است و در تاريخ يميني، ص28 نيز آمده «النّار و لاالعارَ والمنيه و لا الدَّيَفَهٌ» و در رجز حضرت سيدالشهدا، امام حسين (ع)، روز عاشورا آمده است:
القتلُ اَولي منِ رکوب النار
والعارُ اولي مِن دخول النّار
در يکي از قصايد به مطلع:
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنين
داد مظلومان بده اي عزّ مير مؤمنين
سروده است:
من بسي ديوان شعر تازيان دارم ز بر
تو نداني خواند «الا هُبّي بِصَحنِک فَاصبَحين»
که عبارت عربي؛ آغاز معلقه ي عمروبن کلثوم است بدين مطلع:
الا هُبي بِصَحنِک فاصبَحينا
وَ لا تُبقي خُمُورَ الاَندَرينا (1)
(دبير سياقي/1374/ص 244)
پی نوشت ها :
**دانشجوي دکتراي زبان و ادبيات فارسي واحد مشهد)
1- هان اي ساقي، هنگام صبوح است، ديده از خواب بگشاي و از سبوي خويش جام از باده پر كن و شراب اندرين را از ما دريغ مدار.
* اين قصيده با مطلع:
الا يا خيمگي! خيمه فرو هل
كه پيشاهنگ بيرون شد ز منزل،
مي باشد.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 19
ادامه دارد...