درک روانشناسي شخصيت

اگر از اکثر تهيه کنندگان بپرسيد که به چه نوع منتهايي علاقه دارند؛ پاسخ خواهند داد «شخصيتهايي که قاپ بيننده را بربايند.» در هنگام نوشتن فيلمنامه، بيشتر نويسندگان درگير عناصر ساختاري طرح مي شوند و اغلب شخصيتهايي را که داستان را به جلو مي برند، فراموش مي کنند. هاروارد گرتلر-فيلمساز-مي گويد:«مضحک است که نويسندگان، شخصيتها
سه‌شنبه، 21 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درک روانشناسي شخصيت

درک روانشناسي شخصيت
درک روانشناسي شخصيت


 

ترجمه: نسيم خراشادي زاده




 

بهترين شخصيت پردازي زاييده همين جهان است
 

اگر از اکثر تهيه کنندگان بپرسيد که به چه نوع منتهايي علاقه دارند؛ پاسخ خواهند داد «شخصيتهايي که قاپ بيننده را بربايند.» در هنگام نوشتن فيلمنامه، بيشتر نويسندگان درگير عناصر ساختاري طرح مي شوند و اغلب شخصيتهايي را که داستان را به جلو مي برند، فراموش مي کنند. هاروارد گرتلر-فيلمساز-مي گويد:«مضحک است که نويسندگان، شخصيتها را با اتفاقاتي روبه رو مي کنند که اغلب اغراق آميز هستند.اين به من مي گويد که آنها هنوز نمي دانند غير از قرار دادن شخصيتها در موقعيت چه کار ديگري بايد بکنند.»
چون انتظار مي رود که شخصيتها با بعضي مسائل روبه رو شوند. از اين رو بيشتر نويسندگان اغلب به جاي نشان دادن رابطه ذهني شخصيت با دنياي خارج،به جنبه هاي ظاهري زندگي توجه مي کنند. گرتلرمي گويد:«شايد هردو جنبه ذهني وبيروني را آشکار کنيد. سخت ترين حالت اين است که هر دو را نشان دهيد اما بهترين اتفاقي که دراين صورت رخ مي دهد، کشمکشي است که بدين طريق حاصل مي شود. وقتي شخصيت شما براساس کليشه ها بنا شده باشد، چيزي که داريد تنها يک نماي بيروني کسل کننده است که برپايه طرحهاي پيش پا افتاده شکل گرفته است». فيلمنامه نويس خواهان اين است که مهارتهايش را براي نوشتن يک فيلمنامه بفروش تابستاني خرج کند.او به سرعت درمي يابد که نوشتن شخصيتهاي غيرواقعي به جاي شخصيتهايي که با مخالفت تهيه کنندگان روبه رو مي شود، منفعت آميزتر است.
چه چيز باعث جذابيت و کشش شخصيتها مي شود؟ به جاي اين که نويسندگان تنها متکي به صورت بنديهاي رايج نوشتن باشند، بهتر است به درون خودشان مراجعه کنند. ماري ايوکيلسن- مشاور و روانکاو-مي گويد:« ما مي خواهيم ارتباط برقرار کنيم، حتي اگر داستانمان ملموس نباشد. ويژگي هايي وجود دارند که شايد نتوانيم به مخاطب تفهيم کنيم، اما هنوز احساساتي در درون انسان وجود دارند که قابليت به نمايش درآمدن را داشته باشند. بارها و بارها گفته ام که نويسندگان گمان مي کنند اگر از ديدگاهها و موقعيتهاي خود بنويسند، کارشان پذيرفته نمي شود. آنها بايد شهامت داشته باشند که درباره آن چه مي دانند بنويسند نه اين که فقط سعي کنند ژانرهاي مورد علاقه تهيه کنندگان هاليوود را بنويسند».
پيشينه هاي فعاليت کيلسن در رابطه با امور مشاوره اي و خانوادگي است.او متنها را بنابر ملاحظات روانشناسانه بررسي مي کند و قصد روانکاوي نويسندگان را نيز ندارد.او معتقد است:
«راه حل اين است که نويسندگان را حمايت کنيم و به آنها جرئت بدهيم تا شخصيتهاي خود را در خدمت روال موضوعي داستان خلق کنند.هر نويسنده قبل از آن که متن خود را کاملاً شکل دهد. مشغول پرداختن به شخصيتهايش مي شود وبعد به داستان مي پردازد. نويسندگان گاهي به فهم عميقتري براي نشان دادن انگيزه ها نياز دارند. مثلاً چگونه شخصيتها در بين فرصتهاي مختلف تصميم مي گيرند؟ کار من هم همين است که نقطه نظر نويسنده را موشکافي کنم و بپرسم:خوب، چرا فلاني اين طور صحبت مي کند ونه طور ديگر؟ يا اين که چرا فلاني اين طور فکر مي کند و نه طور ديگر؟ چه خصوصياتي شخصيتها را از يکديگر متفاوت مي کند؟»
انگيزه ،کليد خلق شخصيتهاي سه بعدي است تا تمام توجه مخاطب را به خود «در بعضي از متنهايي که مي خوانم، اتفاقات واقعي به نظر نمي رسند و هيچ معناي مشخصي از رفتار شخصيتها،دستگيرم نمي شود. اگر از اعمال شخصيت معنايي دريافت نشود،براي من هم معنايي ندارد ،مگر اين که دلايلي وجود داشته باشد تا از طريق آن از رفتار شخص معناي خاصي حاصل شود.» اما ابتدا بايد به کدام يک پرداخت؟ شخصيت؟ يا طرح داستان؟ البته اين تا حدود زيادي به علاقه نويسنده بستگي دارد. تهيه کنندگان خواستار ترکيب اين دو هستند. اگر نويسنده با طرح شروع کند و بعد شخصيتهايش را به دنيايي که ساخته وارد کند، بايد به آنها اجازه بدهد که خودشان باشند، نه اينکه برايشان موقعيتهايي ايجاد کند که در خدمت طرح باشند.
کيلسن مي گويد:
«معمولاً کمي طول مي کشد تا بفهميم شخصيت داستان به چه چيز فکر مي کند يا چه احساسي دارد و در چه فضا وبرهه تاريخي قرار گرفته است .بدون توجه به اين موارد يا داشتن تصويري متزلزل از شخص، شما يک شخصيت يک بعدي و کليشه اي بيشتر نداريد.» او معتقد است که فيلم ترک کردن لاس و گاس مي توانست اطلاعات عميقتري از انگيزه هاي داستان به ما بدهد:« دراين فيلم ما تصوير وسيعي از يک الکلي داريم که اختيارش را از دست داده است، اما هيچ وقت اين شانس را نداريم که بدانيم چه اتفاقي براي او افتاده است .اويک شبه تصميم نگرفته است که يک روز صبح از خواب بيدار شود و پانصد بطري مشروب بخرد. ما نمي دانيم او در زندگيش مي خواهد از چه چيز فرار کند؟ درد او چيست؟ خشم و آسيب پذيري او از چه روست؟ او نمونه اي تقليدي از چيزي است که بيشتر مردم ازيک الکلي مثل او انتظار دارند. ما مي دانيم و مي بينيم که او خسته و آسيب ديده است اما دليلي نداريم که به ما کمک کند تا بفهميم او چرا اين گونه است.»
ما يک فيگيس ، فيلمنامه نويس و کارگردان ترک کردن لاس و گاس، به شکلي مستقل اين فيلم را ساخت. اما اغلب فيلمنامه نويسان اين امتياز را ندارند. تهيه کنندگان بزرگترين مانع آنها هستند چرا که آنها مجال اين را ندارند که بر روي شخصيتهايشان تسلط کافي داشته باشند.
آليس استون که به تازگي فيلمنامه «Fire Water» را نوشته است ،مي گويد :«بايد در عين جذابيت دادن به شخصيتها، شکافهاي شخصيتشان را نيز نشان دهيد. گمان نمي کنم کسي بخواهد فيلمي از زندگي مادر ترزا ساخته شده است، توجه کنيد. به نظر من، مردم عموماً شيفته شخصيتهاي پيچيده و مشکل دار هستند.» استون درتوضيح فيلمنامه اولش ، او به عشق سواري زندگي مي کند مي گويد، شخصيت هشتاد و دو ساله فيلمنامه، مادر بزرگي است که فريب مي خورد. اما در «Fire Water» توجه استون به اهميت قدرت شخصيتها ،در جذابيت داستان مؤثر واقع شد. داستان در يک دهکده در مکزيک اتفاق مي افتد. او مي گويد:«فيلمنامه براساس داستاني واقعي از زندگي کشيشي بود که به يک دهکده کسل کننده مي رود. درآن دهکده شورشي صورت مي گيرد. گاردهاي دولتي براي عقب نشاندن شورشيان مجبور مي شوند به آنجا بروند و...» استون همچنين مي گويد که اويک مکزيکي ويا يک کشيش نيست اما از تجربه زندگيش در مکزيک به عنوان يک خارجي، براي نشان دادن اتفاقات دهه هفتاد استفاده کرد.
در تمام کتابهاي فيلمنامه نويسي به شما مي گويند که بهترين شخصيت پردازي زاييده همين جهان يپرامونتان است نه جهان ديگري که مردم گمان مي کنند.استون مي افزايد:«مثلاً من يک معلم مدرسه مي خواهم. شما به آساني مي تونيد ازاين شخصيت قابل پيش بيني در ساختار داستانتان استفاده کنيد. داشتن نقاط ضعف کمک مي کند تا شخصيتهاي متنوعي داشته باشيم و موقعيتهاي دراماتيک را بر داستان تحميل کنيم. با اين وجود بيشتر نويسندگان گرفتار کليشه ها مي شوند.» گرتلر مي گويد:«پرداختن به گرههاي داستان. شخصيت را به جلو سوق مي دهد. اگر شخصيت داستان داراي دو جنبه متفاوت ذهني و بيروني باشد و بين ان دو کشمکش هم پيش بيايد، براي من بسيار قانع کننده خواهد بود .بنابراين من نيز شخصيت را دنبال مي کنم.»
قبل از پرداختن به شوخيها و عکس العمل هاي قابل پيش بيني نسبت به موقعيتها ، نويسنده بايد هوشيارانه از اين زوايد و حاشيه ها طفره برود. کيلسن اضافه مي کند: «نويسندگان به جاي خارج شدن از روند داستان بايد به فکر پيامي باشند که ارائه مي دهند. برخي از نويسندگان با خلق دستمايه هاي نامتعارف اخلاقي، اعتياد و يا مشکلاتي که موجب فرار شخصيتها بشود، مي خواهند از لزوم انگيزه و واقع نگري شانه خالي کنند.البته مصايب و کشمکشها بخشهاي غيرقابل انفکاک زندگي ما هستند اما خيلي از نويسندگان در استفاده از آنها در روند شخصيت پردازي زياده روي مي کنند.يعني يک داستان قاعده مند آن قدر برايشان جالب نيست که از آن بنويسند يا آن قدر مبالغه آميز نيست که توجه مردم را جلب کند!»
براساس آن چه گرتلر مي گويد:« کشمکش دروني مي تواند ظريف و درعين حال گسترده باشد.لزومي نيست که حتماً درگيري بين خير وشر باشد. مي تواند از آن نوع درگيريهايي باشد که وقتي کاملاً متوجه آن مي شويد، به وجدمي آييد.» هنگامي که گرههاي داستان توسط شخصيتها گشوده مي شوند، ما بايد به فهمي از انگيزه شخصيتها نائل شويم. با پيش رفتن آنها واجتناب از کليشه ها، نويسنده مي تواند گامي به سوي انسجام مطلوبش بردارد. استون مي گويد:«شما بايد شخصيت ملموسي داشته باشيد تا مردم آن را درک کنند. باوجود چنين شخصيتي ، داستانتان انسجام مي يابد زيرا در اين صورت ،بينندگان با توسل به تجارب خود مي توانند با شخصيتهاي شما ارتباط برقرار کنند.»
منبع:ماهنامه فيلم نگار ،شماره ي 11



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط