آيا از نظر اسلام انسان در داشتن هر عقيده اي آزاد است ؟
مقدمه :
براي حل اين مسئله که اگر دين آزاد است و اکراهي در آن نيست ، پس چرا بشر نسبت به اين گونه عقايد آزاد نيست ، بايد ميان « آزادي فکر » با « آزادي عقيده » فرق گذاشت . آن چه اسلام از آن حمايت کرده آزادي فکر است و نه آزادي عقيده . عقيده وقتي محترم است که از راه فکر آزاد پديد آمده باشد نه از روي تقليد کورکورانه يا جهل مرکب و يا عادت و انس و ... اسلام به قدري از آزادي فکر حمايت کرده که حتي اگر به ظاهر فکر درستي نباشد و به صورت وسوسه درآيد تا وقتي در مسير حق حرکت کند و هدفش به دست آوردن حق باشد ، اين فکر محترم است (1).
اسلام هرگز نمي گويد شک به خود راه مده و فکر مکن و هر چه من مي گويم بپذير . مبادا در فلان مسئله فکر کني که از وسوسه ي شيطان است. حديثي از پيامبر روايت شده که فرمودند نه چيز از امت من برداشته شد: يکي از آن ها وسوسه در خلق است يعني از چيزهايي که خدا امت مرا به آن عذاب نمي کند فکر در خلقت است که منجر به وسوسه گردد و برايش وسوسه هايي پديد آيد تا وقتي در حال تحقيق و جست وجو است ، هر چه از اين شکل ها در دلش پيدا شود خدا به خاطر آن او را عذاب نمي کند .
مرحوم شيخ انصاري در همين کتاب فرائدش که از درس هاي طلاب است ، حديثي را به اين مضمون نقل کرده است :
عربي بدوي خدمت پيامبر (ص) رسيد و عرض کرد : يا رسول الله ! به فريادم برس ، ((هلکت )) : تباه شدم . حضرت فوراً درک کرد و فرمود: فهميدم چه مي خواهي بگويي . لابد مي گويي که شيطان به تو گفت :چه کسي تو را آفريده ؟ گفتي : خدا، پرسيد: چه کسي خدا را آفريده ؟ تو نتوانستي پاسخ دهي . گفت :چنين است يا رسول الله . حضرت فرمود : « ذلک محض الايمان ». پيامبر نه تنها او را نرنجاند و نگفت اين ها چه فکري است ؟ چرا اين وسوسه ها را به خود راه مي دهي ؟ بلکه گفت : بسيار خوب فکرکردي ؛ اين ايمان خالص است . اين اول راه است و تو را به واقيعت مي رساند(2) .
قابل توجه است که پيا مبر يک عرب بدوي را به خاطر فکري که ظاهراً به صورت يک وسوسه برايش آشکار شده و حتي خودش از آن وحشت کرده چگونه تشويق مي کند ، يعني از نظر پيامبر اسلام ، آن قدر فکر و شخص متفکر ارزش دارد که حضرت حتي از اين انديشه ي ساده هم تقدير مي کند از اين گونه برخوردها با پرسشگران از سوي پيامبر و ائمه اطهار - عليهم السلام - بسيار نقل شده که با سعه ي صدر و تحمل و حوصله به پرسش ها پاسخ مي دادند.
از اصبغ بن نباته نقل کرده اند که : در خدمت اميرالمؤمنين بوديم که يک يهودي نزد او آمد و پرسيد : خدا از چه زماني بوده ؟ ما به پا خاستيم و با او تند شديم . نزديک بود که به او حمله کنيم که حضرت فرمود: که رهايش کنيد . سپس گفت : اي برادر يهودي ، آن چه مي گويم به گوشت بشنو و در دلت جاي ده . من از همان کتاب خودت که بر حضرت موسي نازل گشت مي گويم . پس اگر تو کتاب خود را بخواني و حفظ کني، مي يابي آن را همانند آن چه من برايت مي گويم . پرسش « کي بوده » براي کسي است که نبوده و پديد آمده باشد ؛ نه آنکه هميشه بوده بدون چگونگي پيش از هر پيشي و بعد از هر بعدي بدون نهايتي و اوست منتهاي هر نهايت . پس يهودي گريست و گفت : عيناً در تورات ، همين است بدون يک حرف کم يا زياد (3).
امام علي ( ع) همواره و در همه ي مسائل ، به هر کس فرصت فکر مي داد و حتي اگر نسبت به حقانيت شخص او اظهار شک و ترديد مي کردند ، آنان را نمي آزرد ؛ بلکه حتي آن ها را گرامي مي داشت .
در جريان جنگ صفين ، گروهي از قاريان قرآن و شاگردان ابن مسعود که نسبت به جنگ با معاويه دودل بودند گفتند : « ما در کار شما و شاميان مي نگريم ؛ وقتي ديديم هر طرف پا را از حق بيرون گذاشت ، برضد او مي شوريم » .
امام در پاسخ ايشان نه تنها تندي نکرد ، بلکه آن ها را تشويق نمود و اين عمل را ناشي از آگاهي به تفقه در دين و سنت و مخالفت با آن را نوعي ديکتاتوري و خيانت پيشگي اعلام نمود و فرمود : « مرحبا و اهلا هذا هو الفقه في الدين و العلم بالسنه من لم يرض بهذا فهو خائن جبار.»(4)
موارد از سعه ي صدر و صبر و تحمل اولياي اسلام در برخورد با سؤال هاي مخالفان که گاهي با جسارت و توهين همراه بود در تاريخ ثبت شده که انسان را به تعجب وا مي دارد و حتي شايد براي بعضي باورکردني نباشد ؛ براي نمونه :
در تاريخ نوشته اند که حضرت علي در زمان خلافت شان ، مکرر اين جمله را مي فرمودند : ( سلوني قبل ان تفقدوني ) تا من زنده ام ، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد [ که بعد از من کسي را نخواهيد ديد که اين گونه از شما بخواهد که از او سؤال کنيد ] .
در يکي از مواردي که حضرت اين سخن را به زبان آورد ، شخصي پاي منبر بلند شد . ظاهر قيافه اش به مسلمان ها نمي خورد . آدم لاغر اندامي بود . موي مجعد و بلندي داشت و کتابي به گردنش آويخته بود و قيافه اش به عرب هايي که يهودي شده اند شباهت داشت . با کمال جسارت گفت : [ العياذبالله ] « يا ايها المدعي ما لا يعلم و المقلد ما لا يفهم انا السائل فأجب » اي مدعي نادان و اي کسي که نفهميده حرف مي زني ، من سؤال مي کنم ؛ پاسخ بده . اصحاب اميرالمؤمنين با ناراحتي به پا خاستند و خواستند او را تنبيه کنند ، حضرت فرمود : « ان الطيش لا يقوم به حجج الله و لا تظهر به براهين الله » با عصبانيت نمي شود دين خدا را به پا داشت و با خشونت برهان خدا ظاهر نمي گردد. بر جاي خود بنشينيد ؛ او از من سؤال کرد ، بايد جوابش را بدهم و سپس رو به او کرد و فرمود : « سل بکل لسانک و ما في جوانحک » هر چه مي خواهي بپرس ، همين جمله کافي بود که اين مرد را نرم کند . پرسش هايي کرد ( حدود يازده سؤال کرد و پاسخ شنيد که جهت اختصار از نقل آن خودداري مي کنيم ) . ناگهان ديدند آن شخص گفت : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله ».(5)
اکراه دوام ندارد ( القصر لا يدوم ) ، دليل ديگري که مدعاي ما را ثابت مي کند اين است که اگر دين اسلام به زور بر مردم تحميل شده بود ، پس از آن که زور برداشته مي شد و مي بايست آن مردم به دين و آيين خود برمي گشتند ؛ در حالي که ملت هاي مختلف که به اسلام گراييدند پس از آن که قرن ها مي گذرد که نظامي و سياسي اسلام بر آن ها حاکم نبوده ولي دين اسلام را نه تنها رها نکردند بلکه در راه آن جان فشاني ها نيز نمودند .
گوستاولوبون نوشته است : « شريعت و آيين اسلام در اقوامي که آن را قبول دارند تأثيري به سزا بخشيده است . در دنيا ، کم تر مذهبي پيدا شده که به قدر اسلام در قلوب پيروانش نفوذ و اقتدار داشته باشد ؛ بلکه غير از اسلام شايد مذهبي يافت نشود که تا اين قدر حکومت و اقتدارش دوام کرده باشد ؛ چه ، قرآن که مرکز اصلي است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از کلي و جزئي ظاهر و آشکار مي باشد. »(6)
بهترين نمونه ي علاقه مندي ملت ها به اسلام و ثابت ماندن مردم بر اين آيين ، تاريخ ايران است که اگر کسي با انصاف به تاريخ نگاه کند و با دقت در اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي و نظامي ايران از آغاز ورود اسلام به اين سرزمين مطالعه نمايد ، نکاتي را مي بيند که به بعضي از آن ها اشاره مي کنيم :
1ـ قبل از حمله مسلمانان به ايران ، ايرانيان ساکن يمن با طوع و رغبت ، مسلمان شدند و حتي اولين ايراني مسلمان که به شهادت رسيد « شهر بن باذان » ، فرمانرواي يمن ، بود که در زمان حيات رسول خدا به وسيله « اسود عنسي » ( پيامبر دروغين ) به شهادت رسيد .
پيامبر اسلام در سال ششم هجرت که به سران دنيا نامه نوشت، نامه اي هم به سوي خسروپرويز شاه ايران ، ارسال فرمود و او که در اوج نخوت و غرور بود از نامه پيامبر خشمگين شد و به باذان فرمانرواي ( نماينده خودش ) يمن دستور داد تا نويسنده نامه را به دربارش اعزام کند .
باذان دو نفر را به مدينه فرستاد و پيام خسرو را به پيامبر رساندند . پيامبر خبرکشته شدن خسروپرويز به دست فرزندش شيرويه را به آن ها داد و به آن ها هدايايي اهدا فرمود و به باذان پيام دادکه اگر مسلمان شود ، حکومت يمن همچنان با او خواهد بود .
وقتي فرستادگان باذان به يمن بازگشتند ، خبردار شدند که خسرو به قتل رسيده و صدق خبر پيامبر سبب شد که باذان و ساير ايرانيان مقيم يمن اسلام آوردند .
باذان در حيات رسول خدا درگذشت و حکومت به دست پسرش قرار گرفت. در همان موقع ، خبر بيماري پيامبر به گوش اسود عنسي رسيد . او پنداشت که پيامبر از بيماري نجات نخواهد يافت . او در يمن ادعاي پيامبري کرد و عده اي از اعراب به او پيوستند و شهر بن باذان را کشتند و اسود همسر او را که «آزاد » نام داشت به زور به ازدواج خود درآورد . پيامبر طي نامه اي از ايرانيان خواست تا اسود را از پاي درآورند و آن ها با نقشه اي بسيار ماهرانه و زيبا، اين مدعي پيامبري را کشتند(7) .
2ـ سلطه ي اسلام بر ايران بر اثر ناراضي بودن مردم آن سرزمين از حکومت شان بود ، از قدرت نظامي عرب و اين چيزي است که هرکس به تاريخ مراجعه کند به روشني مي بيند ، وگرنه ، تعداد معدودي عرب که نه سلاح کافي مانند ايران داشتند و نه شماره ي آن ها زياد بود - که شايد از تعداد پاسداران مرزي بيش تر نبود - چگو نه مي توانستند بر يک امپراطوري ابرقدرت پيروز گردند ؟
عمده عامل شکست ايران همان ناخشنودي مردم از حکومت ساساني بود . به علاوه، ضعف آيين زرتشت و پاسخگو نبودنش به نيازهاي جامعه و پراکندگي مسلک ها و آيين ها يي چون مزدک و ماني و... مزيد بر علت گشت و از طرفي ، چون نداي مساوات و عدل اسلامي را شنيده بودند ، با شوق به اين آرمان هاي مقدس به اسلام گراييدند و از اسلام بهره ها گرفتند و متقابلاً خدمات شاياني به اسلام کردند، تا حدي که به اعتراف مورخين داخل و خارج، بيش ترين دانشمندان اسلامي از ايران برخاستند .
هرچه زمان مي گذشت، به تدريج، علاقه ي مردم ايران به اسلام بيش تر مي شد و با وجود آن که از حکام اموي و عباسي، بي مهري و ستمگري ديدند ، هرگز آن را به حساب اسلام نگذاشتند و حتي عمده ترين نيرويي که توانست دولت ظالمانه ي بني اميه را سرنگون کند از ايران برخاست و اگر راستي ايرانيان به اکراه و اجبار مسلمان شده بودند ، چه موقعي بهتر از اين وقت بود که با سرنگون کردن حکومت امويان که به نام اسلام ، بر دنيا سلطه پيدا کرده بودند ، به آيين خود بازگردند؟
در تاريخ آمده که وقتي ابومسلم خراساني قيام خود را آغاز کرد ، پرچمي داشت که بر آن ، آيه ي مبارکه ي ( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير )(8) را که به قول اکثر مفسرين ، اولين آيه است که اجازه ي جهاد داده نوشته شده بود و آن را بر نيزه اي نصب کرده بودند که طول آن چهارده ذراع بود . چون عيد رمضان شد ، ابومسلم دستور داد تا سليمان بن کثير نماز عيد را اقامه کند و حتي سفارش کرد که نماز را به همان صورت اصلي اسلامي به جا آورد و بدعت هاي امويان را از ميان ببرد(9) .
قرن ها گذشت که از سلطه و قدرت عرب بر ايران اثري نمانده بود ، ولي مردم ايران به اسلام علاقه بيشتر نشان مي دادند . آيا باز هم مي توان گفت اسلام بر مردم ايران تحميل شده است ؟ خود حکومت هاي مستقل ايران که از لحاظ سياسي دشمن حکومت هاي عربي محور مي شدند بيش از حکومت هاي عربي ، پاسدار اسلام بودند . شور و هيجاني که ملت ايران نسبت به اسلام و علوم اسلامي در چهارده قرن نشان دادند و هم از نظر اسلام بي سابقه بود و هم از نظر ايران ، يعني نه ملت غير ايراني آن قدر شور و هيجان و عشق و خدمت به اسلام از خود نشان داد و نه ايرانيان در دوره هاي ديگر براي هدف ديگري چه ملي و مذهبي از خود نشان دادند .
آزادي عقيده
در اين جا ، لازم نيست به زور ، عقيده ي ديگري را بر او تحميل کنند ؛ بلکه بزرگ ترين خدمت براي او اين است که عقل و فکر او را آزاد کنند تا بتواند درست بينديشد . کار انبيا همين بوده که فکر و عقل بشر را از قيد و بندهاي خرافات و تعصب ها و لجاجت ها و تقليدها آزاد گردانند .
قرآن کريم وقتي از عقيده ي کفار بت پرست ياد مي کند ، در بسياري از موارد علت بت پرستي را از زبان خودشان نقل مي کند که تنها تقليد از پدران شان بوده : ( انا وجدنا آبائنا علي امه و انا علي آثارهم لمقتدون )(10)و گاهي نيز پيروي از بزرگان قوم : ( ربنا انا أطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبيلا )(11)پروردگارا همانا ما از سروران و بزرگان مان پيروي کرديم پس آن ها ما را از راه حق گمراه ساختند . پيامبران مانند طبيبان و پزشکان اند ، با اين تفاوت که پيامبران در اصل طبيب روح انسان و به تبع آن ، طبيب جسم نيز هستند . پزشکان مسئول بهداشت جسم و بدن انسان اند ؛ همان گونه که مثلاً سازمان بهداشت در بعضي موارد اجبارا به افرادي واکسن مي زند و اين عمل در نزد عقلاي عالم ، خدمت بزرگي است ؛ زيرا سلامت جسم را تأمين مي کند . پيامبران هم وقتي به قدرت مي رسيدند ، با عقايد غلط مبارزه مي کردند و مثلاً مظاهر شرک و بت پرستي را از ميان مي بردند و يا چون خليل الله ، بت ها را مي شکستند و هدف شان نجات انسان ها و آزاد کردن آن ها از قيد و غُل و زنجير بود . اگر حضرت ابراهيم با نقشه ي بسيار جالب ، در روز عيدي که همه به صحرا رفته بودند و او تنها مانده بود ، بت ها را مي شکند و تبر را بر دوش بت بزرگي مي گذارد ، براي اين است که بت پرستان را بهتر متوجه سخن خود کند و با اقراري که از خودشان گرفته آن ها را محکوم سازد ؛ شايد به خود آيند و بتوانند بينديشند .
هنگامي که بت پرستان بازگشتند و ديدند بت ها شکسته شده ، گفتند چه کسي با خدايان ما چنين کرده ؟ راستي او ستمگر است . گفتند : جواني به نام ابراهيم همواره از اين ها به زشتي ياد مي کرد ؛ بايد کار او باشد . گفتند : او را جلوي همه ي مردم حاضر کنيد و از او اقرار بگيريد . آيا تو با خدايان ما چنين کردي اي ابراهيم ؟ گفت : بزرگ شان که تبر به دوش دارد چنين کرده است . نمي خواهيد از آن ها بپرسيد اگر به شما پاسخ مي دهند . آنان گفتند : تو خود مي داني که اين ها قدرت پاسخگويي ندارند .
اين جا بود که حضرت خليل اقرار خودشان را مبنا قرار داد و فرمود: اُف بر اين ها که مي پرستيد که توان سخن گفتن هم ندارند . چنان محکوم شدند که سرهايشان را به زير انداختند و پاسخي نداشتند که بدهند ؛ اما دستگاه طاغوتي با يک فرمان ، آن ها را از فکر و پاسخ دادن دور کرد و گفت ( حرقوه و انصروا آلهتکم ان کنتم فاعلين )(12) .
حضرت ابراهيم با اين نقشه ، آن ها را خوب متوجه اشتباهشان کرد و فهميدند که اين بت ها آن قدر ضعيف هستند که نمي توانند از خود دفاع کنند يا حتي از مظلوميت، فريادي بکشند؛ پس چه طور مي توانند به پرستندگان خود سودي برسانند يا ضرري را دفع کنند ؟ و لذا ، قرآن فرموده که وقتي ابراهيم گفت از آن ها بپرسيد و اين ها گفتند : تو خود مي داني که اين ها قدرت سخن گفتن ندارند و ابراهيم فرمود: اُف بر خدايانتان که حتي نمي توانند سخني بگويند، آن ها سر به زير افکنده و به وجدان خويش بازگشتند و گفتند : حقاً که شما ستمگريد .
آيا عمل ابراهيم برخلاف آزادي بشر بود و مي بايست براي عقيده ي ميليون ها جمعيت بت پرست احترام قائل باشد ؟ همان طور که برخي سياسيون اين گونه رفتار دارند . مسلم است که از نظر اسلام ، کار ابراهيم در جهت آزاد کردن انسان ها بوده و کاري که سياسيون مي کنند اغراء به جهل است و با منطق انبياء سازگار نيست .
پس، از نظر اسلام آن عقيده اي محترم است که از روي منطق و برهان باشد ـ نه آن اعتقادي که در اثر تقليد از پدر و مادر يا محيط اجتماعي يا به جهت تبعيت از اکابر و بزرگان قوم و يا پيروي از اکثريت و... به دست آمده باشد .
پي نوشت ها :
1ـ همان گونه که سابقاً اشاره شد فکر حرکت است براي به دست آوردن و رسيدن به حق و حقيقت اما عقيده از ماده ي عقد به معني بستن و به معني دلبستگي به چيزي که اگر آن چيز حق باشد عقيده ي به آن محترم و ارزشمند است اما اگر باطل و خرافي باشد اين گونه عقيده اسارت و دربند بودن فکر است .
2ـ شيخ مرتضي انصاري ، فرايد الاصول ، چاپ قديمي ، محشي ، به حاشيه رحمه الله ، ص 198.
3ـ علاءالدين علي المتقي ابن حسام الدين هندي، کنزالعمال ، بيروت ، مؤسسه الرساله ، طبع پنجم ، 1405 هـ / 1985 م ، ج 1 ، ص 407 .
4ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 186 .
5ـ مجلسي ، بحارالانوار ، ج 54 ، ص 231 .
6ـ گوستاولوبون ، تاريخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه ي سيد هاشم حسيني ، چاپ چهارم ، ص 552 .
7ـ ر. ک: ابي الحسن علي بن عبدالواحد شيباني ابن اثير ، الکامل في التاريخ ، بيروت ، دارالفکر ، 1398هـ / 1978 م ، ج 2 ، قسمت نامه ي پيامبر ، ص 145 و بخش کشته شدن شهر بن باذان و... صص 227 ـ 230 .
8ـ حج / 29 ، « رخصت جهاد داده شد به آن ها که مورد ستم قرار گرفته اند و همانا خداوند بر ياريشان تواناست ».
9ـ ابن اثير ، الکامل ، ج 4 ، ص 300 .
10ـ زخرف / 32 .
11ـ احزاب / 67 .
12ـ انبياء / 57 ـ 68 .
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261
/ج