حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)

در هر حكومتی ناگزیر، باید یك اندیشه حاكمیت داشته باشد و اگر این اندیشه - به تعبیر امروز - دارای قرائت‏های مختلف باشد و یا برداشت‏های مختلفی از این اندیشه شده باشد، قاعدتاً بیش‏تر از یك برداشت نمی‏تواند به عنوان برداشت مورد قبول حكومت مطرح شود كه حكومت بر اساس و مبنای او بنا نهاده شود.
دوشنبه، 27 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)

حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني  (4)
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)


 





 
گفتگو با آقايان حجج اسلام و المسلمین ارسطا و كعبي
یكی از سؤال‏ها در مورد حكومت و اندیشه‏ی دینی این است كه وقتی حكومت دینی مطرح می‏شود، لازم است یك قرائت از دین حاكمیت پیدا كند؛ حاكمیت چند قرائت در عرض یك‏دیگر ممكن نیست و وقتی قرار باشد یك قرائت از دین حاكمیت پیدا كند، تكلیف دیگر قرائت‏ها چه باید باشد؟ به تعبیر دیگر این كه: آیا حاكمیت یك قرائت، سدی فراروی نوآوری و زایش اندیشه‏های دینی ایجاد نخواهد كرد؟
در هر حكومتی ناگزیر، باید یك اندیشه حاكمیت داشته باشد و اگر این اندیشه - به تعبیر امروز - دارای قرائت‏های مختلف باشد و یا برداشت‏های مختلفی از این اندیشه شده باشد، قاعدتاً بیش‏تر از یك برداشت نمی‏تواند به عنوان برداشت مورد قبول حكومت مطرح شود كه حكومت بر اساس و مبنای او بنا نهاده شود.
امّا این كه اگر مشروعیت مردمی باشد، آیا الزاماً نتیجه آن خواهد بود كه ما قرائت‏های مختلف را بپذیریم؟ باید عرض كنیم كه الزاماً چنین نتیجه‏ای نخواهد داشت؛ زیرا چه مشروعیت مردمی باشد و چه غیرمردمی، بالاخره یك اندیشه و یك فلسفه‏ی سیاسی را حكومت مورد قبول قرار داده است و این حق را هر حكومتی برای خود قائل است و به همین شكل عمل می‏كند كه با اندیشه‏هایی كه از اصل و اساس در پی براندازی آن حكومت باشند، مقابله كند؛ بنا بر این، حتّی اگر ما مبنای مشروعیت یك حكومت را مردم بدانیم و قائل شویم كه مشروعیت مردمی دارد، لازمه‏ی آن این نیست كه هرگونه اندیشه‏ای را در چارچوب حكومت مردمی، جایز بشماریم. شاهد آن هم حكومت‏هایی است كه امروزه موجود هستند. همه‏ی دنیا مشاهده می‏كند كه در كشوری مثل فرانسه چگونه با افرادی كه می‏خواهند مظاهر اسلامی را در رفتار و كردارشان بروز دهند، مقابله می‏شود. آیا امروزه نزاع حكومت‏ها بر سر این نیست كه نمی‏گذارند كسانی كه در اصل و اساس با اندیشه‏ی آن‏ها مخالفند روی كار بیایند و قدرت را به دست بگیرند؟ و آیا ما شاهد نیستیم در كشور لبنان كه اكثراً مسلمان هستند و تعداد زیادی از شیعیان در آن‏جا هستند، با نیرنگ‏های سیاسی كاری می‏كنند كه كسی كه در رأس قدرت قرار می‏گیرد (مثل رییس جمهور و...) الزاماً مسلمان و شیعه نباشد؟ و آیا ما شاهد نیستیم با كسانی كه به قول غربی‏ها بنیادگرای اسلامی هستند با شدت برخورد می‏شود؟ بدون شك همیشه دنیا جای جنگ اندیشه‏های مختلف بوده است؛ زیرا اصولاً حق و باطل در همین راستا معنا پیدا می‏كند؛ بنا بر این وقتی حكومتی بر اساس مشروعیت مردمی بنا نهاده می‏شود، در واقع تلقی آن حكومت این است كه خودش و فلسفه‏ی سیاسی‏ای را كه حكومت را بر اساس آن بنا كردند، حق می‏دند ولا غیر. امروزه می‏گویند نظریه‏ی پلورالیسم قابل جمع با تمام نظریات است، كاملاً اشتباه است. كسی این طور گمان نكند كه ما فقط در جایی روی یك حق پافشاری می‏كنیم كه اندیشه‏ی پلورالیسم را نپذیرفته باشیم، اگر كسی تكثرگرا باشد، قائل به حق مطلق نیست و این كلام و گمان اشتباه است؛ زیرا كسی كه پلورالیسم را قبول دارد، می‏گوید كه مبنای پلورالیسم حق است و لا غیر، در واقع می‏گوید كه هیچ دینی حق نیست و این كلام و عقیده و فكر من )پلورلیسم( حق است و لا غیر؛ بنا بر این نظریه، اگر كسی بر روی یك دین پافشاری كرد، كارش باطل است؛ زیرا حق این است كه ما روی هیچ دینی پافشاری نكنیم و خود همین نداشتن دین الهی خاص، مساوی است با یك عقیده داشتن؛ بنا بر این پلورالسیست‏ها بر روی یك عقیده‏ی خاص پافشاری می‏كنند. بعضی از دولت‏های غربی كه خودشان را مبتنی بر مبنای پلورالیسم می‏دانند، چگونه با مظاهر اسلامی مخالفت می‏كنند؟! مثلاً در سودان وقتی كه احكام و حدود اسلامی می‏خواهد اجرا شود، آمریكایی‏ها به سودان اعتراض می‏كنند كه چرا در این كشور هم‏جنس بازی به رسمیت شناخته نمی‏شود و مانع تحقق آن می‏شوند. خود این اعتراض مبتنی بر یك عقیده است؛ زیرا آن‏ها معتقدند كه در این گونه امور باید دست مردم را باز گذاشت تا هر چه غرایز آن‏ها اقتضا می‏كند، انجام دهند. و اگر حكومتی جلوِ این آزادی‏ها را بگیرد باطل است؛ بنا بر این حتّی حكومت آن‏هایی كه بر یك عقیده‏ی پلورالیستی و اومانیستی و یا لیبرالیستی بنا نهاده شده است، آن‏ها هم برای خود حقانیتی دارند و عقاید دیگر را باطل می‏دانند و به همین طرز فكر هم عمل می‏كنند. خلاصه‏ی عرض بنده این شد: مشروعیت الهی الزاماً نفی اندیشه‏های دیگر نیست و مشروعیت مردمی هم معنایش پذیرش اندیشه‏های دیگر نیست؛ زیرا كسی كه مشروعیت مردمی را پذیرفته باشد، اندیشه‏های دیگر را حق نمی‏داند؛ بنا بر این تا جایی می‏تواند اندیشه‏های دیگر را بپذیرد و برتابد كه در مبانی با آن اختلافی نداشته باشند.
اگر ما حكومت دینی را حكومتی مبتنی بر خواست و رضای خداوند بدانیم و از طرفی حكومت دموكراتیك یا نظام‏های دموكراسی را مبتنی بر خواست مردم بدانیم، در این صورت تعبیر حكومت دموكراسی دینی یا دموكراتیك دینی یك تعبیر پارادوكسیكال و تناقض‏آمیزی است. نظر حضرت عالی در مورد این تناقض‏آمیزی چیست؟
این بحث بسیار گسترده‏ای است كه چند جلسه طول می‏كشد. حال به طور خلاصه به بعضی از نكات اصلی بحث اشاره می‏كنم. ابتدا باید بدانیم كه حكومت دموكراتیك یعنی چه و حكومتی كه بر مبنای دموكراسی بنا نهاده شده است، چگونه حكومتی است؟ در خصوص دموكراسی برداشت‏های گوناگونی وجود دارد. چنان چه در كتاب‏های حقوقی و سیاسی گفته‏اند، در زمینه‏ی دموكراسی سه برداشت جدا از هم داریم: برداشت دموكراسی لیبرالی، برداشت دموكراسی ماركسیستی، دموكراسی اسلامی. دموكراسی لیبرالیستی بر اساس اصولی استوار است كه در اكثر موارد با اصول دموكراسی ماركسیستی مخالفت دارد و این دو دموكراسی بر اساس مبنایی بنا نهاده شده‏اند كه با اصول دموكراسی اسلامی مخالفت دارند؛ بنا بر این ابتدا باید دانست كه مقصود از دموكراسی چیست؟ از ظاهر نظریه‏ای كه حضرت عالی از برخی نویسندگان نقل كردید، این چنین به نظر می‏رسد كه دموكراسی را بنا بر معنای لیبرالیستی به كار برده‏اند و اگر كسی لفظ دموكراسی را به كار می‏برد باید از او سؤال كرد كه منظور تو از دموكراسی چیست؟ و كدام یك از برداشت‏های سه گانه منظور تو است؟ پس دموكراسی معنای واحدی ندارد. در زمان حاضر غربی‏ها كتاب‏هایی نوشته‏اند كه در آن ادعا كرده‏اند در مورد دموكراسی آن قدر معناهای متفاوتی ارایه شده است كه جمع كردن این تعریف‏ها حول یك محور واحد كار مشكلی است.
دموكراسی به معنای لیبرالیستی، یعنی حكومتی كه منشاء حاكمیت را مردم می‏داند. دموكراسی لیبرالی به این معنا مسلماً با اسلام قابل جمع نیست؛ زیرا ما منشأ حاكمیت را مردم نمی‏دانیم بلكه منشاء حاكمیت را خداوند می‏دانیم و بر همین اساس، در اوایل انقلاب بعضی از افراد كه صاحب منصب بودند، حكومت جمهوری دموكراتیك اسلامی را به جای جمهوری اسلامی مطرح كردند كه با مخالفت حضرت امام(ره) مواجه شدند كه ایشان فرمودند: جمهوری اسلامی، نه یك كلمه كم و نه یك كلمه زیاد. زیرا دموكراتیكی كه در آن زمان در زبان بعضی‏ها به كار می‏رفت به معنای همین دموكراتیك مبتنی بر اندیشه‏ی لیبرالیستی بود؛ بنا بر این حكومت دموكراسی بر اساس اندیشه‏ی لیبرالستی‏اش چون حاكمیت را از آن مردم می‏داند، با حكومت دینی به هیچ وجه سازگاری ندارد؛ چنان چه متفكران غربی گفته‏اند و یا در كتاب‏های خود نوشته‏اند، دموكراسی بر همین یك معنا نیست و اگر بخواهیم از بین تمام تعابیر و تعریف‏های دموكراسی، قدر مشتركی بگیریم، این می‏شود كه دموكراسی یعنی حكومتی كه مبتنی بر مشاركت سیاسی مردم باشد. با این نتیجه اگر به سراغ حكومت دینی برویم، و ببینیم كه آیا حكومت دینی دموكراسی به معنای مشاركت سیاسی مردم را پذیرا است یا خیر؟ پاسخ مثبت می‏گیریم.
در حكومت دینی، مظاهر مشاركت سیاسی مردم فراوان است و در اصل انتخابِ حاكم رأی مردم بسیار ارزش‏مند است. ما باید دو مقام ثبوت واعمال ولایت را از هم جدا كنیم. با توجه به احادث و فتوای حضرت امام(ره) دیدیم كه در مقام اعمال ولایت ما نیازمند رأی مردم هستیم؛ چنان چه سیره‏ی امام حسن و امیرالمؤمنین‏علیهم السلام مؤید همین معنا است. البته در ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ زیرا ثبوت آن از طرف خداوند است كه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم اعطا می‏كند كه در زمان حضور، ائمه‏ی معصومین هستند و در زمان غیبت، فقهای جامع الشرایط. در حكومت اسلامی مشاركت سیاسی مردم از انتخاب حاكم شروع می‏شود تا سایر مراحل حكومتی مثل تعیین نمایندگان مردم كه مصالح و مفاسد مردم را تشخیص بدهند و بر اساس آن مصوباتی تصویب بكنند و... ما تنها مشاركت سیاسی را در جمهوری اسلامی داریم؛ بلكه می‏توانیم مشاركت سیاسی را در صدر اسلام ببینیم؛ مثل بیعت‏های مكرّری كه پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله با مردم انجام می‏داد یا بیعت‏هایی كه حضرت امیر با مردم انجام می‏داد. و بیعت امام حسن‏علیه السلام هم همین گونه بود. مواردی كه پیامبر اكرم یا امیرالمؤمنین با مردم ارتباط مستقیم برقرار می‏كردند، در واقع یك نوع مشاركت سیاسی بود. حتی ما شاهد هستیم كه در صدر اسلام مسئله‏ی نمایندگی مطرح بوده است؛ مثل وقتی كه پیامبر با گروهی از انصار در عقبه بیعت كردند و می‏خواستند با حضرت سخن بگویند، حضرت به آن‏ها فرمود كه تعداد شما زیاد است و من نمی‏توانم با تمام شما ارتباط مستقیم داشته باشم. پس از میان خودتان نقیبی را برگزینید كه او رابط بین من و شما باشد تا سخنان شما را به من منتقل كند. در واقع نقیب نماینده‏ای بود كه مردم آن زمان برای خودشان بر می‏گزیدند. امیرالمؤمنین‏علیه السلام به مالك اشتر دستور می‏دهد كه یك ساعتی را اختصاص به این بدهد كه با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد و مردم بدون لكنت زبان با او سخن بگویند و فرمودند كه من از پیامبر اكرم شنیدم كه هیچ گاه یك امتی رستگار نخواهد شد مگر این كه ضعیف بتواند حق خود را از قوی آن امت بستاند بدون آن كه به لكنت زبان بیفتد؛ بنا بر این، مشاركت سیاسی مردم در حكومت اسلامی فراوان به چشم می‏خورد.
نتیجه این می‏شود كه اگر ما دموكراسی را به معنای مشاركت سیاسی بدانیم و حكومتی را حكومت دموكراتیك بدانیم كه بر اساس مشاركت سیاسی مردم در امور پایه‏ریزی شده است، آن‏گاه می‏توانیم بگوییم كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است؛ لیكن با توجه به این معنا. ولی اگر دموكراسی را به معنای حكومتی بدانیم كه منشاء حاكمیت را مردم می‏داند، در آن وقت دیگر نمی‏توان گفت كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است. پس كلمه‏ی دموكراتیك و دموكراسی لفظی است با معانی مختلف و كسی كه از این لفظ سخن می‏گوید باید معلوم كند كه مرادش كدام معنای آن است.
پس اگر در مواردی تعارضی بین رضای خلق و رضای خالق مطرح می‏شود و در آن وقت رضای خالق بر رضایت خلق مقدم می‏شود، خود همین مورد پذیرش مردم است؛ یعنی اگر مردم با مشاركت سیاسی خود اصل نظام اسلامی را پذیرفتند، در واقع تقدم رضای خالق را بر رضای خودشان هم پذیرفته‏اند.
یكی از مسائلی كه امروزه مطرح است، مسئله‏ی تهاجم فرهنگی و مسئله‏ی بروز شبهات در جامعه است. تلقی بعضی افراد از بحث تهاجم فرهنگی این است كه كأنه دغدغه‏ی عالمان دینی و حاكمیت نظام از این است كه چرا اندیشه‏های جدید در جامعه به صورت وسیع مطرح می‏شود كه آن‏ها خود این مسئله را دغدغه‏آفرین می‏دانند؛ به نظر حضرت عالی ظهور و بروز شبهات مصداق تهاجم فرهنگی است یا اصلاً تهاجم چیز دیگری است؟
بدون شك، صرف ظهور تفكرات و اندیشه‏های مختلف، مصداق تهاجم فرهنگی نیست. همان طور كه قبلاً عرض كردم، هیچ حكومتی خالی از اندیشه و فلسفه‏ی سیاسی نیست. وقتی حكومتی یك فلسفه‏ی سیاسی را پذیرفته باشد، معنای آن این است كه آن فلسفه‏ی سیاسی را حق می‏داند و اندیشه‏های دیگر را حق نمی‏داند. بر این اساس، در یك حكومت دینی، ما با اندیشه‏هایی كه بر محور حقّانیّت بنا نهاده شده باشند، هیچ گونه مقابله‏ای نداریم. ورود و مطرح شدن این اندیشه در سطح جامعه را تهاجم فرهنگی نمی‏دانیم. ما آن چیزی را تهاجم فرهنگی می‏دانیم كه عبارت است از: پراكندن، پخش و مطرح كردنِ سخنان باطل در قالب حق. به این شبهه می‏گوید؛ یعنی چیزی كه یك انسان ناآگاه را به اشتباه می‏اندازد. از لحاظ لفظی شبهه از كلمه‏ی اشتباه گرفته شده است؛ یعنی خطا كردن.
ما چیزی را تهاجم فرهنگی می‏دانیم كه توسط افرادی در سطح جامعه پراكنده می‏شود كه آن‏ها حق را شناخته‏اند؛ لیكن چون مقاصد باطلی دارند و به دنبال اهداف دیگری هستند، برای رسیدن به آن اهداف می‏خواهند مسائلی را به شكل حق به مردم جامعه ارایه بدهند تا از این طریق به سخنان باطل خود، جامه‏ی حقّانی بپوشانند و به آن مقاصد غیرحقّانی برسند و این شبیه مطلبی است كه امیرالمؤمنین‏علیه السلام فرمود: «كَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»؛ گاهی اوقات سخن حقّی می‏گویند كه از آن باطل اراده می‏شود و گاهی از این هم بدتر می‏شود؛ مثل جایی كه سخن باطلی را در قالب حق بیان كردن و گاهی هم بنا به فرموده‏ی حضرت امیر، به گونه‏ای است كه یك مقدار از حق می‏گیرند و یك مقدار از باطل كه این دو را با هم مخلوط می‏كنند و چیزی ارایه می‏دهند و در آن زمان، حق و باطل بر مردم مشتبه می‏شود. ما این‏ها را تهاجم فرهنگی و شبهه می‏نامیم. گاهی اوقاف چیزی‏هایی كه مطرح می‏كنند، از اصل و اساس باطل است؛ چرا كه سعی دارند با تحریك غرایز و شهواتِ انسان‏ها، آن‏ها را به سوی اهداف خودشان بكشند.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط