بهار در شعر فارسي
آمد بهار خرم و آمد رسول يار
مستيم و عاشقيم و خماريم و بيقرار
ادبيات آيينه تمام نماي فرهنگ وانديشه يک ملت است اين سخن بدان معناست که آنچه آدمي مي انديشد و آنچه به صورت رفتار خاص از اين انديشه از وي سر مي زند درادبيات نمايان است .از همين رو مي توان با مطالعه آثار ادبي يک سرزمين به زواياي نهان وآشکار مردمان آن پي برد و علاوه بر شناخت ديدگاه اقوام مختلف نسبت به پديده ها وموضوعات گوناگون، رسوم وآيين هاي ايشان را نيز در مناسبتها و وقايع مختلف مورد تجزيه وتحليل قرار داد.
از ديگر سو ادبيات رسانه عواطف واحساسات بشر است و چنانچه اين مقوله را به عنوان يک کليت در نظر بگيريم احساسات آدمي به طبيعت و پديده هاي مربوط به آن مي تواند به عنوان جزيي از اين کل محسوب گردد.
نياز به آوردن دليل براي اين مدعا نيست چه آن دسته از آثار ادبي که به وصف طبيعت مي پردازد در اکثر دواوين شاعران وبزرگان ادبي ما به چشم مي خورد تا آنجا که بسياري از آثار نغز بجا مانده درادب فارسي تبديل به تابلوي منحصر به فردي از طبيعت شده ونمايي زيبا ازجلوه هاي طبيعي را پيشکش مخاطب مي گرداند.
به عنوان مثال خاقاني دراين بيت آمدن صبح و پرتوافشاني خورشيد برکوهساران را اينگونه به تصوير مي کشد:
شب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
خون سياووشان نگر بر خاک و خارا ريخته
خاقاني خورشيدمشرق را به زال زر تشبيه مي کند که ناجي بيژن از چاه اراسياب که به شب تشبيه شده مي باشد وسرخي حاصل از پرتو افشاني خورشيد را به خون سياووش شبيه مي داند که برکوه صحرا پاشيده وحاصل همه اينها تابلويي شگفت است که رفتن شب و آمدن صبح را به تصوير مي کشد يا فرخي سيستاني که او نيز در به تصويرکشيدن طبيعت درشعر استادي بي بديل است در توصيف آسمان ابري مي فرمايد:
توگفتي گرد زنگاراست بر آيينه چيني
توگوي موي سنجاب است برپيروزه گون ديبا
هرمصرع از اين بيت تصويري جداگانه است که هريک آسمان ابري را به بهترين صورت به مخاطب عرضه مي دارد در اولي سخن از لايه اي از زنگ زدگي است که بر سطح آيينه نشسته است دومي حکايت از آن دارد که موي خاکستري سنجاب برحريري پيروزه رنگ افتاده است.
بهار درادب فارسي از دو جنبه قابل بررسي است نخست از جنبه تصوير سازيهاي شاعرانه که معمولا در شعر سبک خراساني به چشم مي خورد وپيشگامان شعرفارسي در اين وادي شاهکارهايي جاودان و استواري از خود به يادگار گذاشته اند زيرا به طور کلي شعر در قرون اوليه حيات خود در ادبيات کلاسيک ما رويکرد افاقي دارد و غالبا به پديده هاي جسماني و ملموس مي پردازد از اين رو توصيف بهار درشعر اين دوره تجلي شگرف دارد وهمانطور که گفته شد نقاشي ازطبيعت در اينگونه آثار زبانزد است.
رويکرد دوم که در قرون بعد با ورود تصوف وعرفان به شعر فارسي صورت گرفت رويکرد انفسي است که در سايه همين رويکرد مفهوم بهار نيز همچون بسياري از واژه ها در ذهن وزبان بزرگان ادب ما دچار تغيير وتحول شددر اينگونه آثار مفهوم بهار قرين تحول دروني وانفسي انسان است و شاعران ما آن را دستاويزي براي تحول دروني قرار داده اند.
در بهاران کي شود سرسبزسنگ؟
خاک شو تاگل برآيي رنگ رنگ
سالها توسنگ بودي دلخراش
آزمون را يک زماني خاک باش
مولانا در اين دو بيت مانند هميشه روش تمثيل را پيش مي گيرد و مي گويد همانطور که در بهار که فصل رويش وشکفتن است سنگ سخت و گران سبز نمي شود و رويشي در آن نيست جان تو نيز اگر مانند هميشه سخت باشد دچار دگرگوني معنوي نخواهد شد پس چون خاک نرم باش. سخت جاني را کنار گذار تا به بار بنشيني ومتحول شوي.
نظير همين مفهوم را حافظ در بيتي ناب ومشهور آورده است:
نوبهاراست در آن کوش که خوشدل باشي
که بسي گل بدمد باز وتو در گل باشي
وبسياري شواهد و نمونه هاي ديگر که در ادامه بحث به آنها خواهيم پرداخت.
گفتيم جلوه شکوه بهاران در شعر دوره خراساني است از اين رو بحث را با بررسي آثار اين دوره پي مي گيريم.
شايسته است که در سرآغاز اين سخن به سراغ پدرشعر فارسي رودکي بزرگ برويم وبهاران را در شعر به نظاره بنشينيم.
آمد بهارخرم با رنگ وبوي طيب
با صدهزار نزهت و آرايش عجيب
اين بيت سرآغاز قصيده اي است بهاري از او که در آن توصيف بهار با تشبيهات وتصويرسازي هاي شگفتي همراه است به عنوان مثال:
چرخ بزرگوار يکي لشکري بکرد
لشکرش ابر تيره وباد صبانقيب
نفاط برق روشن وتندرش طبل زن
ديدم هزار خيل ونديدم چنين مهيب
رودکي بهار را چنان سپاهي توصيف مي کند که رويدادهاي طبيعي هرکدام دراين سپاه شغلي برعهده دارند ابرهاي تيره به منزله سپاهيان وبادصبا نقيب وفرمانده اين لشکر است و برق آسمان به عنوان نفاط در اين سپاه حضور دارد که مرحوم دکتر خطيب رهبر در حاشيه اين بيت و معناي اين لغت مي نويسد: نفاط:به فتح اول وتشديد دوم نفت انداز يا کسي که قاروره هاي مشتعل نفت را به کشتي دشمن يا سپاه خصم اندازد ... .(قاروره به معناي ظرف شيشه اي است).
بعد از روشن شدن اجزاي اين تصوير به کليت آن نظر مي کنيم. بادصبا همچون فرمانده لشکر سپاهيان را که ابرها هستند حرکت مي دهد در اين ميان برق آسمان به آتش افکني وشعله ور ساختن سپاه دشمن مشغول است ورعد نيز نواي جنگي مي نوازد.
اما تصويرسازي بديع ديگر رودکي در همين قصيده توصيف لاله است که آن را به پنجه خضاب شده ورنگين نو عروسان تشبيه مي کند.
لاله ميان کشت بخندد همي زدور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب
درکنار اين تابلوي زيبا نگاهي به بيت خواجه شيراز که آن نيز درتوصيف لاله است خالي از لطف نيست. خواجه لاله بهاري را مانند تنوري برافروخته مي داند و جوش وخروش گل وعرق غنچه که همان شبنم است را حاصل اين تنور برافروخته.
تنورلاله چنان برفروخت بادبهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل بجوش آمد
اما بي انصافي است اگر درباره وصف بهار درشعرفارسي سخن بگوييم و از استاد مسلم تصوير گري در شعريعني منوچهري دامغاني يادي نکنيم تصويرگري در شعر منوچهري آن چنان است که دکترسيدمحمد دبيرسياقي نام کتاب خود را که در ان به گزارش اشعار منوچهري پرداخته تصوير وشاديها نهاده است.
منوچهري قصيده اي نغز از خود به يادگارگذاشته که هربيت آن نمايي از طبيعت است که با زبان شاعرانه به تصوير کشيده شده است که مناسب با مجال اين نوشتار به تحليل ابياتي از آن مي پردازيم.
نوبهارآمد و آورد گل و ياسمنا
باغ همچون تبت وراغ بسان عدنا
تبت يکي از شهرهاي چين است که در زيبايي و خرمي زبانزد است. عدن نيز درلغت به معناي اقامت دائم درجايي است که غالبا صفتي براي بهشت آورده مي شود وگاه خود اين لغت نيز به تنهايي افاده معناي بهشت را مي کند. منوچهري در آغاز اين قصيده پرشور باغ و مرغ زار را از شدت زيبايي بوستان چين و از آن بالاتر به باغهاي بهشت تشبيه مي کند.
آسمان خيمه زد از بيرم وديباي کبود
ميخ آن خيمه ستاک سمن ونسترنا
در ادب فارسي آسمان چند جا به خيمه اي افراشته تشبيه شده به عنوان مثال عطار درمقدمه منطق الطير سرايد:
آسمان چون خيمه اي برپاي کرد
بي ستون کرد و زمينش جاي کرد
اما هنرمندي منوچهري در تصويرگري اين است که مخاطب را به ديگرگونه ديدن طبيعت وامي دارد وبه او القا مي کند که آسمان گويا خيمه اي است از بافته هاي نرم و کبود رنگ وگلهاي ياسمن ونسترن ميخهاي کوبيده برزمين هستند که اين خيمه را نگه داشته اند.
بنظر مي رسد توانمندي منوچهري در تصويرگري دراين دوبيت به اوج مي رسد که بوستان را به بتخانه هاي شهرفرخارتبت تشبيه مي کند.
بوستان گويي بتخانه فرخارشده ست
مرغکان چون شمن وگلبنکان چون وثنا
برکف پاي شمن بوسه بداده و ثنش
کي وثن بوسه دهد برکف پاي شمنا
شمن و وثن به ترتيب به معناي بت پرست وبت هستند مرغان در اين دوبيت به بت پرستان تشبيه شده اند وبوته هاي کوچک گل به بت که اين بار به جاي اينکه بت پرست کف پاي بت را ببوسد بت کف پاي بت پرست را بوسه مي دهد.
همانطورکه گفته شد بررسي اشعار بهاريه منوچهري دامغاني همچنين ساير شعراي دوره خراساني محتاج زمان فراوان واز حوصله اين مجال بيرون است. مناسب است که در ادامه بحث به رويکرد انفسي شاعران دوره عراقي نسبت به بهار بپردازيم.
همانطور که گفتيم بهار درشعر دوره عراقي بيشتر مفهومي است به اين معني که اراده شاعران اين دوره از لفظ بهار لزوما وصرفا بهار طبيعت نيست چه اين بزرگان گاهي بهار را به معناي شکوفايي وتحول دروني آدمي اراده مي کنند وگاه اين بهار را اشارتي بر حيات دوباره انسان بعد از مرگ مي دانند. مولانا فرمود:
اين بهارنو زبعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
جان کلام آن است که بهار در دوره اي از ادبيات کلاسيک ما عامل وجد درون و بيداري دل قرار مي گيرد اين وجد دروني در نگاه صوفيانه گاهي انسان رابه سرمستي ورهايي زهد فرا مي خواند تا جايي که توبه شکني دربعضي شواهد صفت وملازم بهار آمده است. حافظ مي گويد:
به عزم توبه سحرگفتم استخاره کنم
بهارتوبه شکن مي رسدچه چاره کنم؟
خواجه همين مفهوم را در بيت ديگر چنين مي آورد:
من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گرکنم
توبه شکني بهار را مرحوم استاد شهريار در دوبيت از غزلي عاشقانه اين گونه شرح مي دهد:
نوبهار آمد وچون عهدبتان توبه شکست
فصل گل دامن ساقي نتوان داد زدست
کاسه وکوزه ايمان که نمودند درست
ديدم آن کاسه به تنگ آمد و آن کوزه شکست
توبه شکني در فصل بهار از آن روي توصيه مي شود که شاعران ما بهار فصل طرب وخوش باشي ولذت فرصتهاي زود گذر عمر مي دانند وچه بسا نشانه هاي بهاران در طبيعت را آيينه عبرت مي دانند. خيام مي فرمايد:
ابرآمد وباز برسرسبزه گريست
بي باده گلرنگ نمي بايد زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تاسبزه خاک ما تماشاگه کيست؟
در اين رباعي دل انگيز خيام هم خوش باشي ولذت را گوشزد مي کند و هم عبرتآموزي از شکفتن گل از خاک مردگان را فرا ياد مي آورد ومي گويد همانطور که امروز سبز خاک کسي ما را نگاه مي کند روزي نيز سبزه رسته از خاک ما به نظاره کسي مي نشيند.
نکته قابل توجه ديگر آنکه در ادب فارسي گاه بهار را به سبب کوتاهي وزود گذر بودن به عمر انسان وبه خصوص دوره جواني تشبيه مي کنند واز همين روي غنيمت شمردن و لذت بردن از آن توصيه مي شود. حافظ مي سرايد:
خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلي درياب ودرياب
که دائم درصدف گوهرنباشد
غنيمت دان ومي خور در گلستان
که گل تاهفته ديگر نباشد
آنچه به رشته تحرير درآمد مجملي بود از بررسي آثارمنظوم از بهار که در ادب کلاسيک ايران آمده است اميد است خاطر علاقه مندان را به جستجوي بيشتر در اين زمينه تشحيز کرده باشد.
منبع:www.mardomsalari.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ع
مستيم و عاشقيم و خماريم و بيقرار
ادبيات آيينه تمام نماي فرهنگ وانديشه يک ملت است اين سخن بدان معناست که آنچه آدمي مي انديشد و آنچه به صورت رفتار خاص از اين انديشه از وي سر مي زند درادبيات نمايان است .از همين رو مي توان با مطالعه آثار ادبي يک سرزمين به زواياي نهان وآشکار مردمان آن پي برد و علاوه بر شناخت ديدگاه اقوام مختلف نسبت به پديده ها وموضوعات گوناگون، رسوم وآيين هاي ايشان را نيز در مناسبتها و وقايع مختلف مورد تجزيه وتحليل قرار داد.
از ديگر سو ادبيات رسانه عواطف واحساسات بشر است و چنانچه اين مقوله را به عنوان يک کليت در نظر بگيريم احساسات آدمي به طبيعت و پديده هاي مربوط به آن مي تواند به عنوان جزيي از اين کل محسوب گردد.
نياز به آوردن دليل براي اين مدعا نيست چه آن دسته از آثار ادبي که به وصف طبيعت مي پردازد در اکثر دواوين شاعران وبزرگان ادبي ما به چشم مي خورد تا آنجا که بسياري از آثار نغز بجا مانده درادب فارسي تبديل به تابلوي منحصر به فردي از طبيعت شده ونمايي زيبا ازجلوه هاي طبيعي را پيشکش مخاطب مي گرداند.
به عنوان مثال خاقاني دراين بيت آمدن صبح و پرتوافشاني خورشيد برکوهساران را اينگونه به تصوير مي کشد:
شب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
خون سياووشان نگر بر خاک و خارا ريخته
خاقاني خورشيدمشرق را به زال زر تشبيه مي کند که ناجي بيژن از چاه اراسياب که به شب تشبيه شده مي باشد وسرخي حاصل از پرتو افشاني خورشيد را به خون سياووش شبيه مي داند که برکوه صحرا پاشيده وحاصل همه اينها تابلويي شگفت است که رفتن شب و آمدن صبح را به تصوير مي کشد يا فرخي سيستاني که او نيز در به تصويرکشيدن طبيعت درشعر استادي بي بديل است در توصيف آسمان ابري مي فرمايد:
توگفتي گرد زنگاراست بر آيينه چيني
توگوي موي سنجاب است برپيروزه گون ديبا
هرمصرع از اين بيت تصويري جداگانه است که هريک آسمان ابري را به بهترين صورت به مخاطب عرضه مي دارد در اولي سخن از لايه اي از زنگ زدگي است که بر سطح آيينه نشسته است دومي حکايت از آن دارد که موي خاکستري سنجاب برحريري پيروزه رنگ افتاده است.
بهار درادب فارسي از دو جنبه قابل بررسي است نخست از جنبه تصوير سازيهاي شاعرانه که معمولا در شعر سبک خراساني به چشم مي خورد وپيشگامان شعرفارسي در اين وادي شاهکارهايي جاودان و استواري از خود به يادگار گذاشته اند زيرا به طور کلي شعر در قرون اوليه حيات خود در ادبيات کلاسيک ما رويکرد افاقي دارد و غالبا به پديده هاي جسماني و ملموس مي پردازد از اين رو توصيف بهار درشعر اين دوره تجلي شگرف دارد وهمانطور که گفته شد نقاشي ازطبيعت در اينگونه آثار زبانزد است.
رويکرد دوم که در قرون بعد با ورود تصوف وعرفان به شعر فارسي صورت گرفت رويکرد انفسي است که در سايه همين رويکرد مفهوم بهار نيز همچون بسياري از واژه ها در ذهن وزبان بزرگان ادب ما دچار تغيير وتحول شددر اينگونه آثار مفهوم بهار قرين تحول دروني وانفسي انسان است و شاعران ما آن را دستاويزي براي تحول دروني قرار داده اند.
در بهاران کي شود سرسبزسنگ؟
خاک شو تاگل برآيي رنگ رنگ
سالها توسنگ بودي دلخراش
آزمون را يک زماني خاک باش
مولانا در اين دو بيت مانند هميشه روش تمثيل را پيش مي گيرد و مي گويد همانطور که در بهار که فصل رويش وشکفتن است سنگ سخت و گران سبز نمي شود و رويشي در آن نيست جان تو نيز اگر مانند هميشه سخت باشد دچار دگرگوني معنوي نخواهد شد پس چون خاک نرم باش. سخت جاني را کنار گذار تا به بار بنشيني ومتحول شوي.
نظير همين مفهوم را حافظ در بيتي ناب ومشهور آورده است:
نوبهاراست در آن کوش که خوشدل باشي
که بسي گل بدمد باز وتو در گل باشي
وبسياري شواهد و نمونه هاي ديگر که در ادامه بحث به آنها خواهيم پرداخت.
گفتيم جلوه شکوه بهاران در شعر دوره خراساني است از اين رو بحث را با بررسي آثار اين دوره پي مي گيريم.
شايسته است که در سرآغاز اين سخن به سراغ پدرشعر فارسي رودکي بزرگ برويم وبهاران را در شعر به نظاره بنشينيم.
آمد بهارخرم با رنگ وبوي طيب
با صدهزار نزهت و آرايش عجيب
اين بيت سرآغاز قصيده اي است بهاري از او که در آن توصيف بهار با تشبيهات وتصويرسازي هاي شگفتي همراه است به عنوان مثال:
چرخ بزرگوار يکي لشکري بکرد
لشکرش ابر تيره وباد صبانقيب
نفاط برق روشن وتندرش طبل زن
ديدم هزار خيل ونديدم چنين مهيب
رودکي بهار را چنان سپاهي توصيف مي کند که رويدادهاي طبيعي هرکدام دراين سپاه شغلي برعهده دارند ابرهاي تيره به منزله سپاهيان وبادصبا نقيب وفرمانده اين لشکر است و برق آسمان به عنوان نفاط در اين سپاه حضور دارد که مرحوم دکتر خطيب رهبر در حاشيه اين بيت و معناي اين لغت مي نويسد: نفاط:به فتح اول وتشديد دوم نفت انداز يا کسي که قاروره هاي مشتعل نفت را به کشتي دشمن يا سپاه خصم اندازد ... .(قاروره به معناي ظرف شيشه اي است).
بعد از روشن شدن اجزاي اين تصوير به کليت آن نظر مي کنيم. بادصبا همچون فرمانده لشکر سپاهيان را که ابرها هستند حرکت مي دهد در اين ميان برق آسمان به آتش افکني وشعله ور ساختن سپاه دشمن مشغول است ورعد نيز نواي جنگي مي نوازد.
اما تصويرسازي بديع ديگر رودکي در همين قصيده توصيف لاله است که آن را به پنجه خضاب شده ورنگين نو عروسان تشبيه مي کند.
لاله ميان کشت بخندد همي زدور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب
درکنار اين تابلوي زيبا نگاهي به بيت خواجه شيراز که آن نيز درتوصيف لاله است خالي از لطف نيست. خواجه لاله بهاري را مانند تنوري برافروخته مي داند و جوش وخروش گل وعرق غنچه که همان شبنم است را حاصل اين تنور برافروخته.
تنورلاله چنان برفروخت بادبهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل بجوش آمد
اما بي انصافي است اگر درباره وصف بهار درشعرفارسي سخن بگوييم و از استاد مسلم تصوير گري در شعريعني منوچهري دامغاني يادي نکنيم تصويرگري در شعر منوچهري آن چنان است که دکترسيدمحمد دبيرسياقي نام کتاب خود را که در ان به گزارش اشعار منوچهري پرداخته تصوير وشاديها نهاده است.
منوچهري قصيده اي نغز از خود به يادگارگذاشته که هربيت آن نمايي از طبيعت است که با زبان شاعرانه به تصوير کشيده شده است که مناسب با مجال اين نوشتار به تحليل ابياتي از آن مي پردازيم.
نوبهارآمد و آورد گل و ياسمنا
باغ همچون تبت وراغ بسان عدنا
تبت يکي از شهرهاي چين است که در زيبايي و خرمي زبانزد است. عدن نيز درلغت به معناي اقامت دائم درجايي است که غالبا صفتي براي بهشت آورده مي شود وگاه خود اين لغت نيز به تنهايي افاده معناي بهشت را مي کند. منوچهري در آغاز اين قصيده پرشور باغ و مرغ زار را از شدت زيبايي بوستان چين و از آن بالاتر به باغهاي بهشت تشبيه مي کند.
آسمان خيمه زد از بيرم وديباي کبود
ميخ آن خيمه ستاک سمن ونسترنا
در ادب فارسي آسمان چند جا به خيمه اي افراشته تشبيه شده به عنوان مثال عطار درمقدمه منطق الطير سرايد:
آسمان چون خيمه اي برپاي کرد
بي ستون کرد و زمينش جاي کرد
اما هنرمندي منوچهري در تصويرگري اين است که مخاطب را به ديگرگونه ديدن طبيعت وامي دارد وبه او القا مي کند که آسمان گويا خيمه اي است از بافته هاي نرم و کبود رنگ وگلهاي ياسمن ونسترن ميخهاي کوبيده برزمين هستند که اين خيمه را نگه داشته اند.
بنظر مي رسد توانمندي منوچهري در تصويرگري دراين دوبيت به اوج مي رسد که بوستان را به بتخانه هاي شهرفرخارتبت تشبيه مي کند.
بوستان گويي بتخانه فرخارشده ست
مرغکان چون شمن وگلبنکان چون وثنا
برکف پاي شمن بوسه بداده و ثنش
کي وثن بوسه دهد برکف پاي شمنا
شمن و وثن به ترتيب به معناي بت پرست وبت هستند مرغان در اين دوبيت به بت پرستان تشبيه شده اند وبوته هاي کوچک گل به بت که اين بار به جاي اينکه بت پرست کف پاي بت را ببوسد بت کف پاي بت پرست را بوسه مي دهد.
همانطورکه گفته شد بررسي اشعار بهاريه منوچهري دامغاني همچنين ساير شعراي دوره خراساني محتاج زمان فراوان واز حوصله اين مجال بيرون است. مناسب است که در ادامه بحث به رويکرد انفسي شاعران دوره عراقي نسبت به بهار بپردازيم.
همانطور که گفتيم بهار درشعر دوره عراقي بيشتر مفهومي است به اين معني که اراده شاعران اين دوره از لفظ بهار لزوما وصرفا بهار طبيعت نيست چه اين بزرگان گاهي بهار را به معناي شکوفايي وتحول دروني آدمي اراده مي کنند وگاه اين بهار را اشارتي بر حيات دوباره انسان بعد از مرگ مي دانند. مولانا فرمود:
اين بهارنو زبعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
جان کلام آن است که بهار در دوره اي از ادبيات کلاسيک ما عامل وجد درون و بيداري دل قرار مي گيرد اين وجد دروني در نگاه صوفيانه گاهي انسان رابه سرمستي ورهايي زهد فرا مي خواند تا جايي که توبه شکني دربعضي شواهد صفت وملازم بهار آمده است. حافظ مي گويد:
به عزم توبه سحرگفتم استخاره کنم
بهارتوبه شکن مي رسدچه چاره کنم؟
خواجه همين مفهوم را در بيت ديگر چنين مي آورد:
من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گرکنم
توبه شکني بهار را مرحوم استاد شهريار در دوبيت از غزلي عاشقانه اين گونه شرح مي دهد:
نوبهار آمد وچون عهدبتان توبه شکست
فصل گل دامن ساقي نتوان داد زدست
کاسه وکوزه ايمان که نمودند درست
ديدم آن کاسه به تنگ آمد و آن کوزه شکست
توبه شکني در فصل بهار از آن روي توصيه مي شود که شاعران ما بهار فصل طرب وخوش باشي ولذت فرصتهاي زود گذر عمر مي دانند وچه بسا نشانه هاي بهاران در طبيعت را آيينه عبرت مي دانند. خيام مي فرمايد:
ابرآمد وباز برسرسبزه گريست
بي باده گلرنگ نمي بايد زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تاسبزه خاک ما تماشاگه کيست؟
در اين رباعي دل انگيز خيام هم خوش باشي ولذت را گوشزد مي کند و هم عبرتآموزي از شکفتن گل از خاک مردگان را فرا ياد مي آورد ومي گويد همانطور که امروز سبز خاک کسي ما را نگاه مي کند روزي نيز سبزه رسته از خاک ما به نظاره کسي مي نشيند.
نکته قابل توجه ديگر آنکه در ادب فارسي گاه بهار را به سبب کوتاهي وزود گذر بودن به عمر انسان وبه خصوص دوره جواني تشبيه مي کنند واز همين روي غنيمت شمردن و لذت بردن از آن توصيه مي شود. حافظ مي سرايد:
خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلي درياب ودرياب
که دائم درصدف گوهرنباشد
غنيمت دان ومي خور در گلستان
که گل تاهفته ديگر نباشد
آنچه به رشته تحرير درآمد مجملي بود از بررسي آثارمنظوم از بهار که در ادب کلاسيک ايران آمده است اميد است خاطر علاقه مندان را به جستجوي بيشتر در اين زمينه تشحيز کرده باشد.
منبع:www.mardomsalari.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ع