مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(4)

آيه (ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (منافقون/3)؛ «اين بدان سبب است که آنان ايمان آورده و سپس به انکار پرداخته اند و در نتيجه بر دل هايشان مهر زده شده و [ديگر] نمي فهمند.»، ناظر به حال منافقان است.
جمعه، 15 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(4)
مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(4)
 


 

نويسنده:ام سلمه نعيم اميني*




 

د) حجاب نفاق
 

آيه (ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (منافقون/3)؛ «اين بدان سبب است که آنان ايمان آورده و سپس به انکار پرداخته اند و در نتيجه بر دل هايشان مهر زده شده و [ديگر] نمي فهمند.»، ناظر به حال منافقان است. منافق براي بهره مندي ازآثار دنيوي دين، دينداري خود را در گفتار و کردار نشان مي دهد، در حالي که در دل ديندار نيست.
بزرگ ترين گناهان قلبي و سخت ترين بيماري هاي رواني که صاحبش را از انسانيت به کلي ساقط مي سازد و او را جزء شياطين، بلکه در پست ترين درکات دوزخ قرار مي دهد، نفاق مي باشد و قرآن مجيد، جاي چنين افرادي را در قعر جهنم و در پايين ترين درکات آتش معين فرموده است؛
(ان المنافقين في الدرک الأسفل من النار) (نساء/145)
«منافقان در فروترين درجات دوزخ اند.»
منافقين در دل خدا و آخرت را باور ندارند، ولي در ظاهر خود را نزد مسلمانان صاحب ايمان وانمود مي کنند تا از احکام اسلام که به نفعشان تمام مي شود برخوردار شوند. خداوند در سوره بقره در مورد چنين افرادي مي فرمايد:
(و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون) (بقره/14)
«و چون با کساني که ايمان آورده اند برخورد کنند، مي گويند ايمان آورديم و چون با شيطان هاي خود خلوت کنند، مي گويند در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مي کنيم.»
منافقين از جمله کساني هستند که بر دل هايشان مهر نهاده شده و حقيقت را درک نمي کنند. نخستين نشانه نفاق، دوگانگي ظاهر و باطن است که با زبان مؤکداً اظهار ايمان مي کنند، ولي در دل آنها مطلقاً خبري از ايمان نيست. اين دوگانگي درون و بيرون، محور اصلي نفاق را تشکيل مي دهد. اين گروه، نخست ايمان آوردند و سپس کافر شدند؛ (ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (منافقون/3). اين گروه به خاطر انکار توحيد خداوند، انکار نبوت و پيامبري که آنها را به حق دعوت مي کند، تفقه نمي کنند. ظاهر آيه نشان مي دهد که آنها مؤمن بودند و بعد که طعم ايمان را چشيدند و نشانه هاي حقانيت آيين خدا را مشاهده کردند، با وجود ايمان و تشخيص حق، به آن پشت پا زدند و راه کفر را در پيش گرفتند. اما کفري که همراه با نفاق است، آشکار و صريح، آن گونه که کافران ابراز مي داشتند نيست.
بعيد نيست در بين منافقين کساني بوده باشند که ايمان اولشان حقيقي و جدي بوده، ولي بعدا از دين برگشته باشند. ظاهر چنين مي رساند که منظور از جمله «آمنوا ثم کفروا» اظهار شهادتين باشد، اعم از اينکه از صميم قلب و ايمان دروني باشد و يا از نوک زبان بدون ايمان دروني و کافرشدن آنها به آن جهت بوده که اعمالي نظير استهزاي به دين خدا و يا رد بعضي از احکام آن را مرتکب شده باشند و نتيجه اش خروج ايمان از دل هايشان است. «طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون» نشان از عدم تفقه منافقين است. اين به سبب مهري است که بر دل هايشان خورده و دلالت بر آن دارد که مهر بر دل باعث مي شود که دل آدمي حق را نپذيرد و چنين دلي براي هميشه مأيوس از ايمان و محروم از حق است. (همان، 563/19)
اينکه نفاق سبب مي گردد تا انسان حق را نپذيرد، بدان جهت است که روح نفاق سبب مي شود تا انسان با هر دسته و گروهي هم صدا شود و در هرمحيطي به رنگ آن محيط درآيد و با هر جرياني حرکت کند و در نتيجه، اصالت و استقلال عقل و روح خود را از دست مي دهد. روشن است که چنين انساني هميشه مطابق با گروهي که با آنها هم صداست، دائماً درحال تغيير روش است. تعجبي نيست که
چنين انساني با اين اوصاف، قدرت بر قضاوت صحيح و استفاده از نيروي عقل را ندارد. (مکارم شيرازي، پيام قرآن، 334/1)

هـ) حجاب جهل مرکب
 

در قرآن براي هدايت و بيداري مردم از غفلت، هر گونه مثالي آورده شده است. حقايق در لباس هاي مختلف همچون آيات آفاقي و انفسي، وعد و وعيدها، بشارت و انذار، امر و نهي و زماني هم از طريق فطري و عاطفي و گاه از راه هاي استدلال براي مردم بيان شده است، ولي گروهي آن چنان جاهل و غافل هستند که اگر هر آيه و نشانه اي آورده شود، مي گويند شما اهل باطل هستيد؛
(و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من کل مثل و لئن جئتهم بأية ليقولن الذين کفروا ان انتم الا مبطلون*کذلک يطبع الله علي قلوب الذين لا يعلمون) (روم/58-59)
«و به راستي در اين قرآن براي مردم از هر گونه مثلي آورديم، و چون براي ايشان آيه اي بياوري، آنان که کفر ورزيده اند، حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نيستيد.» اين گونه خدا بر دل هاي کساني که نمي دانند مهر مي زند.»
جمله «کذلک يطبع الله علي قلوب الذين لا يعلمون» اشاره به يکي از بدترين انواع جهل است که آن را «جهل مرکب» مي نامند، يعني در عين اينکه جاهل هستند، خود را عالم مي پندارد و اگر کسي بخواهد او را از جهلش بيدار کند، گوش شنوايي ندارد و به همين دليل چنين شخصي در جهل مرکبش ابدالدهرمي ماند. اما اگر طرف خطاب «جاهل بسيط» باشد، کسي که مي داند نمي داند و در عين حال حاضر به پذيرش حق باشد، هدايت او بسيار آسان است. هنگامي که جهل به صورت مرکب با روح عدم تسليم آميخته گردد، پرده بر دل مي افتد و مهر بر قلب نهاده مي شود. (همان، /327) در واقع چنين فردي با سوء اراده و اختيار خود در اين مسير غلط گام برداشته و قدم در راه شر و بدي نهاده است. روايت است از پيامبر صلي الله عليه و آله که فرمودند: «هر گاه کسي شر و بدي را اراده کند، بر قلبش مهر مي خورد؛ نه مي شنود و نه تعقل مي کند و اين همان «اولئک الذين طبع الله علي قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون» است. (عروسي حويزي، 90/3)
در شر و بدي قلب به فساد کشيده مي شود. به دنبال اصرار بر گناه است که در قلب حالتي پديدارمي گردد که خيري مانند هدايت و ايمان را نمي پذيرد. خاصيت هر عمل ناشايست، جحد و انکار حق، چنين است که بر قلب اثر مي گذارد. تکرار اين اعمال، اثر مزبور را تشديد مي کند، تا جايي که طبيعت نخستين آن را تغيير مي دهد و قلب، حالت و طبيعت خاصي پيدا مي کند که آن حالت مانع از شناخت مي گردد.

و) حجاب راحت طلبي
 

گاه طبع بر قلب ناشي از علاقه اي است که انسان به راحت طلبي و تن پروري و زندگي مرفه آميخته با عيش و نوش دارد، در حالي که همه اينها مانند حجابي هستند که بر عقل انسان پرده مي اندازند، تا جايي که انسان نمي فهمد که سعادتش تنها در خوردن و خوابيدن نيست و گاهي سعادت او در اين است که در ميدان جهاد گام بردارد. رفاه طلبان هرگز حاضر نيستند در بحران ها ايثارگري کنند. حاضرند در صف کودکان و بيماران درآيند، ولي از جهاد معاف شوند؛
(و اذا أنزلت سورة آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله استأذنک اولو الطول منهم و قالوا ذرنا نکن مع القاعدين*رضوا بأن يکونوا مع الخوالف و طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون) (توبه/86-87)
«و چون سوره اي نازل شود که به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبرش جهاد کنيد، ثروتمندان از تو عذر و اجازه خواهند گرفت و گويند: «بگذار ما با خانه نشينان باشيم.» راضي شدند که با خانه نشينان باشند، بر دل هاي آنان مهر نهاده شده، در نتيجه قدرت درک ندارند.»
اينان دچار جفايي شده اند که بر اثر اعراض آنها از ذکر خداوند و اصرار بر گمراهي و نفاق، بر نفسشان عارض شده است و اين نظير (کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون) (مطففين/14) است. (معرفت، 259/3)

ز) حجاب اعتداء
 

علاوه بر يهود پيمان شکن، منافقين، کافران و راحت طلبان، معتدين نيز از دسته افرادي هستند که مطبوع القلب اند. هنگامي که دلايل روشن معجزات و دلايل منطقي و آييني که محتوايش بر حقانيت فرستاده خدا شهادت مي داد براي آنان آمد،
آنها سرتسليم فرود نياورند و همچنان بر تکذيبي که از قبل داشتند، پافشاري کرده و از حدود الهي تجاوز نمودند. اين اعتداء، سبب مهر بر قلب هايشان شد؛ (ثم بعثنا من بعده رسلاً الي قومهم فجاءوهم بالبينات فما کانوا ليؤمنوا بما کذبوا به من قبل کذلک نطبع علي قلوب المعتدين) (يونس/74)
«آن گاه پس از وي رسولاني را به سوي قومشان برانگيختيم و آنان دلايل آشکار برايشان آوردند، ولي ايشان بر آن نبودند که به چيزي که قبلاً آن را دروغ شمرده بودند ايمان بياورند. اين گونه بر دل هاي تجاوزکاران مهر مي نهيم.»
تجاوز و اعتداء، حجابي بر دل مي نهد و مهري بر قلب مي زند که انسان هر قدر آيات الهي را ببيند، حق را از باطل تشخيص نمي دهد. اين مهر الهي که بر دل هاي اين گروه تجاوزگر مي خورد، ممکن است هم جنبه مجازات الهي داشته باشد، هم اثري از آثار ادامه تجاوز باشد. منظور از تجاوز دراين آيه، تجاوز در برابر حق، ادامه عصيان و گناه و دشمني با رسولان الهي است. (مکارم شيرازي، پيام قرآن، 374/1)

4- موانع طبع قلب
 

نکته قابل توجه در موانع طبع آن است که با دوري کردن تمام آنچه که در علل و عوامل طبع بر قلب ياد شده، زمينه جلوگيري از طبع قلب به وجود مي آيد. دراين جا تنها به دوري گزيدن از کبر، استجابت دعوت خداوند و پيامبر، به خصوص در امر جهاد، و شناخت صحيح از زندگي دنيا اشاره مي شود:

الف) دوري از تکبر
 

همان گونه که کبرموجب طبع بر قلب مي شود، دوري از اين صفت ناپسند نفساني و روي آوردن به تواضع باعث مي گردد تا از مطبوع شدن قلب جلوگيري شود. امام موسي کاظم (ع) خطاب به هشام بن حکم فرمودند: «يا هشام! اياک و الکبر، فانه لا يدخل الجنة من کان في قلبه مثقال حبة من کبر« (ابن شعبه حراني، /291)؛ «اي هشام! از کبر دوري کن، زيرا هر کس به اندازه حبه اي از صفت کبر در قلب او باشد، وارد بهشت نمي شود.»
خداوند نيز در آيات قرآن به اين مطلب که صفت کبر انسان را وارد جهنم مي کند اشاره کرده است؛
(فادخلوا أبواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوي المتکبرين) (نحل/29)
«پس از درهاي دوزخ وارد شويد و در آن هميشه بمانيد و حقا که چه بد است جايگاه متکبران.»

ب) استجابت دعوت خدا و پيامبر
 

آيه شريفه (يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم) (انفال/24)؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد! چون خدا و پيامبر شما را به چيزي فراخواندند که به شما حيات مي بخشد، آنان را اجابت کنيد.» از جامع ترين آيات قرآني است. آيه فوق با صراحت مي گويد که پاسخگويي به دعوت پيامبر اسلام، حرکت به سوي حيات معنوي، مادي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي به معناي واقعي کلمه است.
تنها کساني که دعوت پيامبر را در همه امور، به خصوص امر جهاد پاسخ دهند، رستگار هستند؛
(لکن الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا بأموالهم و أنفسهم و أولئک لهم الخيرات و أولئک هم المفلحون*أعدالله لهم جناب تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها ذلک الفوز العظيم) (توبه/88-89)؛
«ولي پيامبر و کساني که با او ايمان آورده اند با مال و جانشان به جهاد برخاسته اند و اينانند که همه خوبي ها براي آنان است اينان همان رستگارانند. خداوند براي آنها باغ هايي از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زير درختانش جاري است؛ جاودانه در آن خواهند بود؛ و اين است رستگاري (و پيروزي) بزرگ!»

ج) شناخت درست از زندگي دنيا
 

آناني که به زندگي دنيا مطمئن هستند و به آن دل بستند؛ (ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون) (يونس/7)، قلب هاي خود را با حب به دنيا مطبوع کردند، در حالي که زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه چيز ديگري نيست؛ ( ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهي الحيوان لو کانوا يعلمون)(عنکبوت/64).
قرآن در معرفي دنيا مي گويد:
(اعلموا أنما الحياة لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد کمثل غيث أعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يکون حطاماً... و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور) (حديد/20)
«بدانيد که زندگي دنيا در حقيقت بازي و سرگرمي و آرايش و فخرفروشي شما به يکديگر و فزون جويي در اموال و فرزندان است، [مثل آنها] چون مثل باراني است که کشاورزان را رستني آن [باران] به شگفتي اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بيني، آن گاه خاشاک شود... و زندگاني دنيا جزکالاي فريبنده نيست.»
دنيا چيزي است که گاهي با بازي و يا سرگرمي و زماني با زينت و گاهي با تفاخر و تکاثر، انسان را از هدف نهايي اش که لقاي خداوند است، باز مي دارد. البته زندگي دنيا ذاتاً فريبکار نيست و از اين رو نشئه کنوني براي اهل تقوا فريبنده نيست و اهل دنيا نيز با آرزوهاي خود فريب مي خورند. انسان در دنيا مانند مسافري است که ايام زندگي دنيا، مدت مسافرت او را تشکيل مي دهد. مسير مسافرت دنيا به دليل آميخته بودن با انواع گناهان و خطرات تهديد کننده، به درياي عميقي شبيه است. او بايد کشتي وجود خود را به ساحل امن برساند.
در سخن امام موسي کاظم (ع) به هشام بن حکم، به زيبايي رابطه انسان با دنيا بيان شده است؛ «يا هشام! ان لقمان قال لابنه: يا بني ان الدنيا بحر عميق، قد غرق فيها عالم کثير فلتکن سفينتک فيها تقوي الله، و حشوها الايمان و شراعها التوکل، و قيمها العقل و دليلها العلم، و سکانها الصبر.» (ابن شعبه حراني، /283) در اين موعظه، دنيا به درياي متلاطمي که موجب غرق و هلاکت بسياري از انسان ها شده، تشبيه شده است. مردم تنها با کشتي تقواست که مي توانند از اين درياي پر خطر عبور کنند و بر ساحل نجات و سعادت اخروي پا بگذارند. لقمان تصريح مي کند که محموله و زاد و توشه کشتي نجات تقوا، ايمان است. کشتي تقوا با محموله ايمان، اگر توکل به خدا بادبان آن، گوهرالهي عقل ناخدا و مدبر آن، علم و آگاهي راهدارش، و صبر سکان آن باشد، سالم به مقصد مي رسد.

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد الهيات (علوم قرآن و حديث)

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.
ادامه دارد...

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.