شهيد مدني و نقش آفريني در مبارزات انقلاب

شجاعت كم نظير شهيد مدني از جمله ويژگي هائي است كه دوست و دشمن بدان معترفند. اين ويژگي چنان در ايشان آشكار بود كه با وجود خفقان دوران ستمشاهي به خانواده هاي مبارزين و شهدا سركشي مي‌كرد و آنان را تسلي مي‌داد. اين برخورد مهربانانه و شجاعانه، چنان در ياد و خاطره خانواده شهدا به جا مانده كه پس از سال ها همواره از آن با حلاوت خاصي ياد مي‌كنند.
دوشنبه، 2 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد مدني و نقش آفريني در مبارزات انقلاب

شهيد مدني و نقش آفريني در مبارزات انقلاب
شهيد مدني و نقش آفريني در مبارزات انقلاب


 





 
گفتگو با غلام علي حق گويان

*درآمد
 

شجاعت كم نظير شهيد مدني از جمله ويژگي هائي است كه دوست و دشمن بدان معترفند. اين ويژگي چنان در ايشان آشكار بود كه با وجود خفقان دوران ستمشاهي به خانواده هاي مبارزين و شهدا سركشي مي‌كرد و آنان را تسلي مي‌داد. اين برخورد مهربانانه و شجاعانه، چنان در ياد و خاطره خانواده شهدا به جا مانده كه پس از سال ها همواره از آن با حلاوت خاصي ياد مي‌كنند.

از نحوه آشنائي تان با شهيد مدني خاطراتي را بيان كنيد.
 

اخوي بنده در شهريور سال 57 كه هنوز رژيم و ساواك آن بر سر قدرت بود، به شهادت رسيد. وقتي پدرم را احضار كردند تا جنازه او را شناسائي كند، به او گفتند كه نبايد صدايش در بيايد و درباره اين موضوع نبايد با كسي صحبت كند. در آن جوّ خفقان و تاريك و سياه، اولين كسي كه براي تلسيت گوئي نزد ما آمد، آيت الله مدني بود. نمي‌دانم از خرم آباد آمده بود يا از جاي ديگري، ولي همين كه مطلب را شنيد، آمد. ايشان خودش تحت نظر بود، با اين همه نصف شب ديديم در زدند و آقاي مدني آمد. ما البته نسبت فاميلي دور هم با آقاي مدني داريم. عمه زاده بنده، داماد مرحوم آقاي مدني است. در ايام تابستان طلاب انقلابي و شيفته اخلاق آقاي مدني از قم به همدان مي‌آمدند كه هم از درس ايشان هم از دروس ديگر حوزوي استفاده كنند. آقاي مدني پايگاه انقلابي داشت و طلبه ها به عشق آقاي مدني مي‌آمدند. عمه زاده ما، آقاي بهاء الديني يك روز به پدر من گفت:«حاج دايي! من شنيده‌ام كه آقاي مدني چند تا صبيه دارد. ببين اگر مرا به غلامي قبول مي‌كند، به خاطر خود آقاي مدني خيلي دلم مي‌خواهد با اين خانواده وصلت كنم.» مرحوم پدر ما هم مطلب را به عرض آقاي مدني مي‌رساند. من در آن جلسه در خدمت پدرم و ايشان بودم و آقاي مدني تقربيا رضايت ضمني خود را اعلام كردند و فرمودند كه اين برنامه ها مستلزم تحقيق است. آقاي مدني چند ماه بعد تبعيد شدند. خاطرم هست كه ما هم به نيت ملاقات آقاي مدني و هم به نيت اخذ پاسخ نهائي و قطعي براي درخواست عمه زادمان، به خرم آباد رفتيم و آقاي مدني در آنجا افتخار دادند و اعلام رضايت فرمودند. عرض كردم كه طلاب انقلابي قم به همدان مي‌‌آمدند كه مخصوصاً از درس اخلاق آقاي مدني استفاده كنند، چون ايشان استاد مبرّز و مسلم حوزه بودند.

چه خصوصيتي از ايشان بيشتر در ذهن شما مانده است؟
 

مرحوم آيت الله مدني نسبت به جوانان محبت خاصي داشت و الحق برايشان مثل پدر بود. نمونه‌اش همان قضيه اخوي كه عرض كردم كه در آن خفقان سياه و آن وضعيتي كه حتي به پدرم دستور داده بودند كه جنازه را شبانه دفن كند، آن طور آمدند و ما را تسلي دادند.

يادتان هست اولين بار آيت الله مدني را كجا ديديد؟
 

هفت هشت ساله بودم و مدرسه علمي ها در كوچه يهودي ها مي‌رفتم و آقاي حاج صادق حجازي هم مدير ما بود. در همان ايام، مرحوم پدرم يك روز جمعه عصري به من گفت:«آقائي به همدان آمده كه خيلي آقاي فاضلي است. بيا برويم مسجد بهبهاني و در آنجا نماز بخوانيم.» من با پدرم هر شب به مسجد حاج لطف الله مي‌رفتم كه مرحوم آقاي جلالي، رحمه الله عليه، در آنجا صحبت مي‌كرد. آن شب پدرم گفت كه بيا برويم به مسجد بهبهاني. منزل ما نزديك مسجد هدايت الله بود. هرگز خاطره آن شب را فراموش نمي‌كنم. رفتيم و ديديم كه يك آقاي زيبا و تميز و نوراني آنجاست. از آن لحظه من شيفته مرحوم آقاي مدني شدم. يادم نمي‌رود كه دو تا شكلات هم به من داد. كلاس دوم، سوم ابتدائي بودم.

از دوره انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

در انقلاب كه ايشان سردمدار مبارزات در همدان و همه جاهائي بود كه ايشان را تبعيد مي‌كردند. جوان ها همه شيفته اش مي‌شدند. يادم هست يك بار با مرحوم پدرم رفتيم گنبد، آدرسي هم نداشتيم. من با ماشين خودم بودم. اولين جائي كه نگه داشتيم، از جواني پرسيديم: « نشاني آقاي مدني را كه آمده گنبد، بلديد؟» گفت:«بله، بله، من در خدمتم.» اين جوان ناآشنا با تمام علاقه آمد در ماشين نشست و ما را راهنمائي كرد كه سرگردان نشويم و رفتيم و در كوچه هاي منزل ايشان و ديديم ايشان با آقاي مدني رفيق است و آقاي مدني او را به اسم كوچك صدا مي‌زند.

از برادر شهيدتان هم ذكري بكنيد.
 

من چندان تمايلي ندارم در اين زمينه صحبت كنم. شهدا به مرتبه اعلا رسيده اند و نياري به اينكه درباره شان صحبتي شود ندارند.

از خانواده شما چند نفر شهيد شده اند؟
 

چهار نفر. همين اخوي من، حسن كه قبل از پيروزي انقلاب و در شهريور 57، در ماه مبارك رمضان شهيد شد. ما نمي‌دانستيم كه انقلاب به اين زودي پيروز مي‌شود. اوج مبارزات بود و خود من هم با شور عجيبي در اين جريانات بودم. بعضي ها مي‌گويند تو باعث شدي كه حسن شهيد شد. تو او را تشويق كردي . شهداي بعدي احمد و محمد رضا در جبهه جنگ شهيد شدند. مرحوم پدرم هم در بمباران هوائي در پمپ بنزين كه صدام ملعون انبار نفت همدان را زد، شهيد شد. در آنجا حدود 40، 50 نفر زن و مرد كه اكثراً مسافر بودند، شهيد شدند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما