خرقه و سماع در ملامتيه (1)

اين مقاله در مرحله اوّل به معرفى اجمالى طايفه ملامتيه نيشابور در قرون اوليه پرداخته و سپس به تفاوت هاى نظرى و عملى اين طايفه با صوفيان ديگر، و اينكه آنان در مقابله با زهدفروشى و رياكارى صوفيانه دوران خود نهضتى مبتنى بر بازگشت به خلوص و زهد قرون اوليه اسلامى و دورى از هر گونه ريا و تزوير را شكل دادند و بر تصوف و ادبيات
شنبه، 21 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خرقه و سماع در ملامتيه (1)

خرقه و سماع در ملامتيه (1)
خرقه و سماع در ملامتيه (1)


 

نويسنده: يوسف غضبانى




 

اشاره
 

اين مقاله در مرحله اوّل به معرفى اجمالى طايفه ملامتيه نيشابور در قرون اوليه پرداخته و سپس به تفاوت هاى نظرى و عملى اين طايفه با صوفيان ديگر، و اينكه آنان در مقابله با زهدفروشى و رياكارى صوفيانه دوران خود نهضتى مبتنى بر بازگشت به خلوص و زهد قرون اوليه اسلامى و دورى از هر گونه ريا و تزوير را شكل دادند و بر تصوف و ادبيات صوفيانه به خصوص در ايران تأثير شگرف گذاشتند، اشاره كرده است. در ادامه دو موضوع خرقه پوشى و سماع به عنوان دو شاخص در روش عملى صوفيان مورد بررسى قرار گرفته و با بررسى مبانى نظرى و فكرى و سيره عملى ملامتيان نشان داده شده است كه آنان برخلاف اكثر صوفيان خرقه نمى پوشيدند. اما على رغم اينكه آنان منكر سماع نبودند،از خوف آشكار شدن حالات معنوى سماع در آنان و لطمه زدن به اخلاصشان، از سماع اجتناب مى كردند و با گريه در مجالس سماع، علم و ذكر نيز موافق نبودند. همچنين با حركت، رقص، وجد، فرياد كشيدن و نعره زدن در مجالس مخالف بودند و معتقد بودند سماع حقيقى چنان هيبتى در شخص ايجاد مى كند كه توان حركت و فرياد را از ناظران و اطرافيان مى گيرد.

كليات
 

معنا و تعريف ملامتيه
 

ملاميّه و ملامتيه از ماده «ملامت»، به معناى سرزنش و نكوهش، است.[6]

منابع مطالعه ملامتيه
 

ملامتيان به اجتناب از ريا چنان پايبند بودند كه حتى نوشتن كتاب و تدوين احوال و اخبار مشايخ متقدم خويش را نيز ريا مى دانستند.[12] در فتوحات مكيه، در جاى جاى اين مجموعه عظيم عرفانى به ذكر افكار، احوال و اقوال ملامتيان پرداخته است كه نشان دهنده توجه فراوان ابن عربى به اين طايفه است.

بنيان گذاران ملامتيه
 

بنيان گذاران اين طايفه عبارت اند از: ابوحفص حداد نيشابورى (م.70ـ267ق)، حمدون قصّار (م.271ق) و ابوعثمان حيرى (م.298ق). البته حمدون بيش از همه با طريق ملامت پيوند خورده و شيخ اين طايفه شمرده مى شود، به قول هجويرى: «مذهب ملامت را اندرين طريقت، آن شيخ زمانه خود، حمدون قصّار نشر كرده است.»[14]
بنابراين نمى توان حمدون قصّاررا پايه گذار اين گرايش دانست. چراكه با صرف نظر از سابقه اين طرز تفكر دربين متقدمان، [16]
پس از قرن سوم نيز عده اى از مريدان و تربيت يافتگان آنها مانند: ابوعبدالله محمد بن منازل نيشابورى(م.39ـ329ق)، ابومحمد مرتعش (م.328ق)، ابوعلى ثقفى (م.328ق) و محفوظ بن محمود نيشابورى (م.304ق)، به تعليم و ترويج طريقت ملامتيه پرداختند.[17]

تاريخ، خاستگاه و علّت ظهور ملامتيه
 

جريان ملامتيه در نيمه دوم قرن سوم هجرى ظهور كرد. هر چند اصل تفكر و رويكرد عملى آنان در ميان گفتار و رفتار برخى از زهاد، اهل فتوّت و صوفى مسلكان گذشته نيز مشاهده مى شود. اين جريان در واقع نهضتى بود عليه مقدس مآبى برخى از صوفيان كه زهد را به آفت ريا آلوده بودند. تصوف كه خود در ابتدا نهضتى عليه مرفهان بى درد بود و راه زهد و ساده زيستى و رياضت كشى را پيش گرفته بود، به مرور دچار افراط شد، به طورى كه در نيمه اول قرن سوم هجرى در بغداد بازار پشمينه پوشى، زهدفروشى، اظهار كرامات، انجام خوارق عادات، جلب نظر خلق و افزودن بر جمع مريدان رونق گرفت و تصوف دچار قشرى گرى و رياكارى شد. كم كم اين روند بر تصوف خراسان نيز تأثير گذاشت و به مرور در نيشابور مخالفانى پيدا شدند كه خواستار بازگشت به زهد خالصانه قرون اوليه و دورى گزيدن از ظاهر سازى هاى صوفيانه بودند. اينان كه در نيمه دوم همين قرن به يك جريان و نهضت تبديل شدند، ملاميه يا ملامتيه نام گرفتند. ملامتيان مى خواستند تصوف را از قالب هاى ساختگى جدا كنند و آن را از صورت يك كارخانه كرامات سازى بيرون بياورند.
برخى مثل ابوالعلاء عفيفى، عبدالحسين زرين كوب، ويلفرد مادلونگ، ژاكلين شبّى، حامد الگار و سارا سويرى[22]و مهم تر از همه اينكه در دو منبع اوليه (تهذيب الاسرار خرگوشى و رساله ملامتيه سلمى) هيچ نشانه اى از تضاد و تقابل ميان اين دو مكتب وجود ندارد در حالى كه هر دو به تمايز ميان صوفيه و ملامتيه تصريح كرده اند.

احوال ملامتيان
 

ابوعبدالرحمن سلمى مى گويد: ملامتيان كسانى اند كه خداوند باطن آنها را به موهبت قرب و اتصال به خود آراسته است و در مرحله سرّالسرّ به مقام جمع رسيده به طورى كه افتراق و دورى از او برايشان محلى ندارد. وقتى اينان به مراتب عالىِ جمع، تقرب، انس و اتصال رسيدند غيرت خداوند مانع از آن شد كه راز آنها را برملا كند و مقام آنان را براى عموم مردم ظاهر نمايد از اين رو براى مردم تنها ظاهر آنها را كه بر افتراق و جدايى آنها از معبود و اشتغال به احكام شريعت و آداب مختلف و پايبندى به معاملات دلالت دارد، آشكار مى سازد تا حالات آنان در پيشگاه حضرت حق در مقام جمع الجمع و مقام قرب و اتصال برايشان سالم ماند. و اين حالت كه باطن انسان بر ظاهرش تأثير نگذارد و على رغم رسيدن به مقام جمع، قرب و اتصال، ظاهرش همانند افراد عادى باشد، بالاترين حالات است و شبيه به حال پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است كه نور باطنى او در ظاهرش اثر نكرد; حتى در شب معراج وقتى به بالاترين مقام قرب عروج كرد و هو بالافق الاعلى، ثم دنى فتدلّى، فكان قاب قوسين او ادنى،[24]
بوى خوش تو هر كه ز باد صبا شنيد***از يار آشنا نفس آشنا شنيد
يا رب كجاست محرم رازى كه يك زمان***دل شرح آن دهد كه چه ديد و چها شنيد
سرّ خدا كه عارف سالك به كس نگفت***در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد[25]
از نظر سلمى فرق اساسى ميان صوفى و ملامتى در همين است كه حال معنوى صوفى در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد و او باكى از اظهار دعاوى و كرامات ندارد همچنان كه حلاج و ديگر صوفيان عمل كردند.
گفت آن يار كزو گشت سر دار بلند***جرمش اين بود كه اسرار هويدا مى كرد[26]
اما ملامتى هميشه نگهبان و حافظ اسرار خداست و آن اسرار را در نفس خود مكتوم مى كند و آنچه بين او و خدايش مى گذرد، از ديگران پنهان مى كند.
ابن عربى مى گويد: «اينان مردانى اند كه از لحاظ اداى فرايض دينى يا حالت هاى ديگر شناخته نمى شوند و غير از نافله و راتبه هاى نماز چيزى در نماز نمى افزايند كه وجه تمايزشان باشد، بلكه در كوچه و بازار با مردم در تماس اند و با آنها سخن مى گويند مانند مردم عادى واجبات شرعى خويش را انجام مى دهند و همانند مردم سنّت ها و آداب و رسوم به جا مى آورند، فقط در دل هاى خود از مردم جدا مى شوند و با خدا هستند،[28]
آن چنان مهر توأم دردلوجان جاى گرفت***كه گرَم سربرود مهرتو ازجان نرود[29]
در جاى ديگرى از فتوحات مكيه ابن عربى در مقام قربت در ولايتِ اين طايفه مى گويد: «آنان مردانى اند كه در بالاترين درجات ولايت متمكن اند و مافوق آنها درجه اى جز نبوت نمى باشد، اين مقام در ولايت، مقام قرب ناميده مى شود و آيه ايشان از قرآن: حور مقصورات فى الخيام[31]
ابن عربى مى گويد: «اينان به مسجدها مى آيند و نمازهاى واجب را به جماعت مى خوانند. براى پرهيز از توجه خلق در هر شهرى لباس محلّى همان شهر را مى پوشند. در مسجد گنج عزلت و عبادت نمى گزينند و جاى معيّنى ندارند. و در مصلاى نمازجمعه مرتب تغيير مكان مى دهند تا در ديده مردم گم شوند. در گفتار با مردم خدا را ناظر و مراقب كلام خود مى بينند و در استماع كلام مردم نيز چنين اند. با مردم كمتر نشست و برخاست مى كنند تا مردم بر حال آنها آگاه نشوند. نياز يتيمان و بيوه زنان را برآورده مى كنند. آن گونه كه مورد رضا و خشنودى خداست با فرزندان و خانواده خود بازى و مزاح مى كنند و جز حقيقت نمى گويند. و اگر در جايى شناخته شدند به جاى ديگر مى روند و اگر انتقال ممكن نبود از آن كس كه آنها را شناخته، مى خواهند كه آنها را به مردم معرفى نكند.[32]
ابن عربى در تمجيد از اين طايفه و در توجيه مستورى ملامتيان از مردم مى گويد: «كذلك هذه الطائفة لو ظهرت مكانتهم من الله للناس لاتخذوهم آلهة»[34]

تأثير و تأثر ملامتيه
 

هر چند امروزه در موطن اصلى ملامتيه، ايران، گروه، فرقه و يا طايفه اى به اين نام وجود ندارد، اما آموزه هاى آنان تأثيرى شگرف بر ادبيات صوفيانه ايران داشته است. شايد بتوان گفت تعابيرى چون شراب، مى، ميكده، پير مغان، مغبچه و يا ذكر كليسا در مقابل مسجد، و راهب در مقابل واعظ و انتقاد از رياكارى و زهدفروشى و ترجيح باده گسارى بر طاعت ريايى و برخى ديگر از تعابيرى كه به نوعى تظاهر به اباحى گرى را دربردارد، جلوه هايى از تأثير روش ملامتى و قلندرى است كه در شعر فارسى رسوخ يافته است.[40]
ملامتيه نيز همانند همه حركت هاى اصلاحى كه پس از فاصله گرفتن از مبدأ زمانى و مكانى خود، دستخوش افراط ها و تفريط ها مى شود، با گذشت زمان و گسترش آن به بلاد ديگر، صفاى اوليّه خود را از دست داد. ملامتيه كه از يك سو گسترش يافته و به بغداد و شام وارد شده بود و از سوى ديگر تحت تأثير آموزه هاى باطنيان قرار گرفته بود ـ آموزه هايى كه بر كل پيكره تصوف و به تبعْ ملامتيان اثر گذارده بود ـ كم كم رنگ و بويى ديگر به خود گرفت تا جايى كه رفته رفته در نيمه دوم قرن نهم هجرى جاى خود را به ملامتيه بايراميه داد كه از روح تركان پديد آمده بود.[44]
هر چند در رابطه با ويژگى ها، شخصيت ها، گرايش هاى فكرى، تفاوت ميان ملامتيان اوليه، بايراميه و متأخر و... جاى بحث فراوان وجود دارد، اما در مقدمه به همين مقدار بسنده مى كنيم.[46] و از همين جا راه خويش را از سلمى كه در پى نزديك كردن اين دو به يكديگر است جدا مى كنيم.

خرقه پوشى
 

مقدمه
 

خرقه در لغت به معنى قطعه اى از پارچه يا تكه اى از لباس است و يا جامه اى كه از قطعات مختلف دوخته شود.[51]
از قرن پنجم آثار خرقه پوشى از دست پير، در تصوف آشكارا ديده مى شود[53]
پوشيدن خرقه در اصل به دليل بى تكلفى، سادگى، فقر، ضرورت، رياضت طلبى و سخت زيستى بود.[59]
من اين مرقّع رنگين چوگُل،بخواهم سوخت***كه پيرباده فروشش به جرعه اى نخريد[60]
از اين رو خرده گيرى بر پشمينه پوشان آغاز شد. فقها، زهاد و برخى از رجال عرفان و تصوف به خصوص آنهايى كه گرايش هاى فقهى داشتند، پشمينه پوشان را انكار مى كردند حتى عامه مسلمانان هم نظر خوبى نسبت به اين جماعت (صوفيه) نداشتند. بعضى از شعرا نيز اصحاب صوف را به اين عنوان كه پشمينه خويش را دام راه مردم كرده اند مذمت مى كردند.[61]
خرقه پوشىّ من از غايت دين دارى نيست***پرده اى بر سر صد عيب نهان مى پوشم[62]
خدا زان خرقه بيزار است صدبار***كه صد بت باشدش در آستينى[63]
به زير خرقه تزوير زنّار مغان تا كى***ز زير خرقه گر مرديد آن زنّار بنماييد[64]
صوفيان نيز در اين رسم بر يك نظر نبودند. برخى چنان به ديده عظمت به اين جامه مى نگريستند كه تا زنده بودند حاضر نمى شدند مرقعه را، كه يادآور زهد و آزادگى آنان بود، از خود دور كنند. در برابر اينان مشايخى نيز بوده اند كه همه عمر مرقعه نپوشيده اند، همچون جنيد بغدادى (م.297ق)، و برخى ديگر نيز همچون ابوتراب نخشبى مرقعه پوشى را به دليل آنكه نشانى از ناسپاسى در برابر نعم الاهى يا مبيّن زهدفروشى است مكروه شمرده اند.[66]
ادامه دارد ...

پی نوشت :
 

[1]. فرهنگ فارسى آنندراج، ماده ملامت.
[2]. ملامتيه به آيه 54 سوره مائده استناد مى كردند و آن را ملاك عمل خويش قرار مى دادند: يا ايها الذين امنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يُحبّهم و يحبونه اذلّة على المؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم. اى مؤمنان هر كس از دينش برگردد، خداوند به زودى گروهى را مى آورد كه دوستشان دارد و دوستش دارند، در برابر مؤمنان خاكسار و در برابر كافران دشوارند، در راه خداوند جهاد مى كنند و از سرزنش سرزنشگرى نمى هراسند. اين بخشش خداوند است كه به هر كس بخواهد ارزانى مى دارد و خداوند نعمت گسترى داناست. (ترجمه از موسوى گرمارودى)
[3]. مشهور شدن در ميان مردم، آفت ارتباط با خداست.
[4]. دوستان من مخفى و گمنام اند و كسى غير از من آنها را نمى شناسد.
[5]. جرجانى، تعريفات، ص241.
[6]. زرين كوب، جستجو در تصوف ايران، ص339.
[7]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص90.
[8]. سلمى، رساله ملامتيه، ص86.
[9]. خرگوشى، تهذيب الاسرار، ص39.
[10]. اين رساله را دكتر نصرالله پورجوادى در مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمى، ج2، ص402 تا 436 همراه با ترجمه مقدمه ابوالعلاء عفيفى بر تصحيح رساله سلمى آورده است. (اين رساله تصحيح ديگرى به نام اصول الملامتيه و غلطات الصوفيه به كوشش عبدالفتاح احمد الفاوى محمود دارد، كه در سال 1985م. در قاهره به چاپ رسيده است).
[11]. پورجوادى، مقاله «منبعى كهن در باب ملامتيان نيشابور»، مجله معارف، شماره 43، ص29.
[12]. ابن عربى، فتوحات مكيه، ج1، باب 23، ص180 تا 182 و ج3، باب 309، ص34 تا 37.
[13]. هجويرى، كشف المحجوب، ص4ـ73.
[14]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص89.
[15]. علاوه بر ابوتراب نخشبى و سالم باروسى ريشه هاى تفكر ملامتى را در احمد بن خضرويه (م.240ق) و برخى ديگر به خصوص تعدادى از اهل فتوت مثل شاه شجاع كرمانى (م. بعد از 270ق) مى توان يافت.
[16]. زرين كوب، جستجو در تصوف ايران، ص337.
[17]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص89.
[18]. دكتر پورجوادى در پاورقى صفحه 23 مجله معارف، شماره 43، منابع تمامى اقوال اين محققان را آورده است.
[19]. سمعانى، الانساب، ج2، ص32.
[20]. خواجه عبدالله انصارى، طبقات الصوفيه، ص122.
[21]. پورجوادى، همان، ص23 و 24.
[22]. رك: مقاله دكتر شفيعى كدكنى با عنوان «چهره ديگر محمد بن كرّام سجستانى» در ارج نامه ايرج، ج2، تهران 1377، ص66 تا 113. به نقل از نصرالله پورجوادى، همان، ص25 و مقاله محمدرضا رحمتى با عنوان «پژوهشى درباره كرّاميان» در شماره 2 مجله هفت آسمان و با تغييرات و تكمله اى در شماره 43 كتاب ماه دين و يادداشت هاى حسن انصارى قمى با عنوان «كرّاميه در مجالس بيهق و چند منبع ديگر» در همين شماره كتاب ماه دين.
[23]. نجم، 9ـ7. و او در افق فرازين بود. سپس نزديك شد و فروتر آمد. آنگاه ]ميان او و پيامبر(ص)[ به اندازه دو كمان يا نزديك تر رسيد (ترجمه موسوى گرمارودى).
[24]. سلمى، رساله ملامتيه، ص87.
[25]. ديوان حافظ، غزل 238، ص492.
[26]. همان، غزل 136، ص288.
[27]. حمدون قصار گويد: نفس خويش بر نفس فرعون فضل ندهم، اما دل خويش به دل وى فضل دهم. (خواجه عبدالله انصارى، طبقات الصوفيه، ص121)
[28]. ابن عربى، فتوحات مكيه، ج3، باب 309، ص35.
[29]. على سعادت پرور، جمال آفتاب، شرحى بر ديوان حافظ، ج5، غزل 268، ص199.
[30]. سيمين تنانى كه در حجله ها نهان اند. الرحمن، 72. (ترجمه محمد خواجوى)
[31]. ابن عربى، همان، ج1، باب 23، ص189 و ترجمه فتوحات، محمد خواجوى، ج2، ص314.
[32]. ابن عربى، همان، ج1، باب 23، ص182.
[33]. اگر مقام ايشان پيش خدا براى مردم عادى معلوم مى شد، آنها را به جاى خدا مى پرستيدند.
[34]. ابن عربى، همان، ج3، باب 309، ص35.
[35]. بديع الزمان فروزانفر، شرح مثنوى شريف، ج2، ص734.
[36]. به عنوان نمونه اين بيت حافظ را بنگريد:
مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ***چرا كه وعده تو كردى و او به جا آورد
(ديوان حافظ، غزل 141، ص298)
[37]. درباره حافظ و اينكه آيا او از ملامتيان بوده است يا خير، اختلاف نظرهايى وجود دارد كه مانع از اظهارنظرى قطعى در اين زمينه مى شود. آنچه از اشعار او به دست مى آيد، همچون بسيارى موضوعات ديگر از روند يكسانى برخوردار نيست، يعنى در مواردى تأييد ملامتيه و افتخار به ملامتى بودن است و در مواردى تكذيب و انكار آن.
[38]. آن جريان چنين است: روزى حمدون قصّار در جايى مهمان بود، ميزبان بيرون رفته بود، وى را پاره كاغذى به كار مى بايست و اهل آن مرد پاره اى كاغذ بيرون انداخت. حمدون گفت: كه اين به كار بردن نبايد، كه (شايد) وى در اين وقت فوت شده باشد و من ندانم.
[39]. خواجه عبدالله انصارى، طبقات الصوفيه، ص122.
[40]. همان، ص124.
[41]. عبدالباقى گولپينارلى، ملامتيه و ملامتيان، ص4ـ33.
[42]. دكتر گولپينارلى برخلاف گلدزيهر و هارتمان معتقد است كه ملامتيان اوليه، ملاميه، بايراميه و ملامتيه متأخر على رغم همه تفاوت ها، داراى يك نشئه اند و ملامت بيش از آنكه يك طريقت باشد نشئه و حالى است. (همان، ص4ـ33)
[43]. Sara Sviri, "Hakim Tirmidhi and the Malamati Movement in Early Sufism" pp. 596-7.
[44]. پورجوادى، همان، ص21; وى مى گويد: فريتس ماير هم به تفاوت ميان روشن ابوحفص حداد و روش حمدون قصار اشاره كرده و راه ابوعثمان حيرى را راهى ميانه هر دو معرفى كرده است. (همان، ص2)
[45]. اينكه افكار و اعتقادات ملامتيه چه بوده و در چه بستر تاريخى به وجود آمده و چگونه داوم يافته است; از ديگر اديان و فرق چه تأثيرى پذيرفته است; رابطه آن با فتوت و تصوف چه بوده است; چه تأثيرهايى بر فرهنگ و ادبيات ايران داشته است; موافقان و مخالفان ملامتيه چه كسانى بوده اند; نقدهاى وارده بر ملامتيه به تفكيك دوره هاى مختلف آن، چه بوده است; و ده ها پرسش ديگر مجال پاسخگويى وسيعى مى طلبد. نگارنده در پى انجام تحقيقى جامع در اين موضوع است تا خلأ تك نگارى فارسى در اين باب را پر نمايد. و در اين زمينه نظريات اساتيد فن و محققان و صاحب نظران را بر ديده منت مى نهد.
[46]. براى اطلاع بيشتر در اين باره علاوه بر رجوع به منابع اوليه اى كه ذكر آن شد رك:
الف) ابوالعلاء عفيفى، ملامتيه، صوفيه و فتوت. اين اثر مقدمه دكتر عفيفى بر رساله ملامتيه سلمى است و دكتر نصرالله پورجوادى آن را با ترجمه دكتر مهدى تدين در مجموعه مقالات ابوعبدالرحمن سلمى همراه با متن كامل رساله آورده و انتشارات مركز نشر دانشگاهى آن را منتشر كرده است. همچنين انتشارات الهام به طور مستقل اين مقدمه را با ترجمه دكتر نصرت الله فروهر منتشر كرده است.
ب) گولپينارلى، ملامت و ملامتيان، نويسنده در اين كتاب بيشتر به ملاميه بايراميه و ملاميه متأخر پرداخته است و اطلاعات او درباره ملامتيه اوليه كامل به نظر نمى رسد.
ج) عبدالحسين زرين كوب، جستجو در تصوف ايران.
د) محمدكاظم يوسف پور، نقد صوفى.
هـ.) كامل مصطفى الشيبى، الصلة بين التصوف والتشيع، ج1.
و) سيدمحمد دامادى، مقاله «صوفيان، ملامتيان و قلندران» در كتاب درخت معرفت، گردآورنده: على اصغر محمدخانى.
ز) نصرالله پورجوادى، مقاله «منبعى كهن در باب ملامتيان نيشابور» در مجله معارف، شماره 43.
[47]. فرهنگ معين، ماده خرقه.
[48]. معارف بهاء ولد، ج2، ص213.
[49]. ابن منور، اسرار التوحيد فى مقامات الشيخ ابى سعيد، تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى، بخش 2، ص8ـ457 (بخش دوم تماماً تعليقات مصحح و فهرست هاست).
[50]. همان، ص462.
[51]. هجويرى، كشف المحجوب، ص58.
[52]. ابن منور، اسرار التوحيد، ص462.
[53]. يوسف پور، نقد صوفى، ص319.
[54]. در اين باره رك: هجويرى، كشف المحجوب، ص56.
[55]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص40.
[56]. يوسف پور، نقد صوفى، ص320.
[57]. شوازك يا مُشَوْزَكات، همان پاره هاى رنگين مرقعه هاست. در اين باره رك: تلبيس ابليس، ص5ـ234.
[58]. كمربند و جامه نادوخته و لنگ حمّامى و به معناى دستار و رومال نيز آمده است. (فرهنگ جامع فارسى آنندراج)
[59]. ابن منور، اسرارالتوحيد، بخش دوم، ص460.
[60]. ديوان حافظ، غزل 224، ص464.
[61]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص2ـ41.
[62]. ديوان حافظ، غزل 332، ص680.
[63]. همان، غزل 474، ص964.
[64]. عطار نيشابورى، ديوان عطار، غزل 353، ص300.
[65]. يوسف پور، نقد صوفى، ص323، در اين باره رك: سجادى، جامه زهد، ص51.
[66]. زرين كوب، ارزش ميراث صوفيه، ص42. براى اطلاع بيشتر درباره خرقه و خرقه پوشى رك: تلبيس ابليس، ص255ـ231 و اسرار التوحيد، ص470ـ457 و جامه زهد، كل كتاب.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.