
بررسى عدالت و حد اعتدال در اخلاق (1)
چكيده
كليد واژهها :
در كتابهاى اخلاق اسلامى از جمله «جامع السعادات» ملا محمد مهدى نراقى از واژههاى « حد وسط» (1) ، «طريق اعتدال» (2) و «ملكه عدالت» (3) و مانند اين تعبيرها در بسيارى جاها، سخن به ميان آمده است. در اين مقال برآنيم تا درباره «عدالت» و «اعتدال» كه در اخلاق اسلامى و در ابواب مختلف آن خودنمايى مىكنند، به ترتيب زير و به اندازهاى كه در حوصله اين گفتار است، به بحث و بررسى بپردازيم:
عدل از نظر لغت: عدل به معناى استقامت و درستى است; به گونهاى كه - اين رفتار ملكه شود و - در نفس استوار شود. و نيز عدل به معناى ضد ستم، ميانه روى و برابرى ميان دو چيز به كار مىرود. (4)
و اعتدال در لغت; حد وسط را مىگويند; خواه به لحاظ كميتباشد يا كيفيت، به چيزى كه نه دراز و نه كوتاه; و بر آبى كه نه سرد و نه داغ باشد، معتدل اطلاق مىشود، و هم چنين است هر چيزى كه داراى وجودى هم آهنگ و يك نواختباشد.
تناسب ميان معناى لغوى و اصطلاحى
به همين گونه است غضب و خشم كه داراى سه درجه است:
افراط، تفريط و اعتدال. جنبه تفريطى آن چنان است كه كسى در برابر ظلم، ستم و حقكشى هيچ عكس العمل و دفاعى ابراز ندارد; كه اگر كسى چنين باشد از فضيلت و شرافتبه دور است و درباره اين گونه افراد گفتهاند: «آنان به مثابه الاغاند» . (6)
در صورتى نيروى خشم و غضب به جانب «افراط» مىرود كه از تحت نفوذ و سيطره عقل خارج گردد و افسار گسيخته به تاخت و تاز بپردازد و كارهايى انجام دهد كه در خور شان يك انسان نباشد و به حيوانات همانند گردد. و در چنين صورتى از آن به «حدت» تعبير مىشود.
از امام ششم عليه السلام روايتشده است: « الغضب مفتاح كل شر» (7) ; خشم كليد هر بدى است.
حد اعتدال آن «حلم» و بردبارى است; حلم از جنود عقل و موجب آرامش نفس است; بدين معنا كه انسان بدان وسيله در برابر فشار خشم استقامت مىورزد و با حوصله و خويشتندارى، آتش غضب را فرو مىنشاند و چاره خردمندانه و صحيح فرا راه خويش قرار مىدهد; به عبارت ديگر، حلم ضد واقعى غضب است. (8)
وقتى ما نگاشتههاى اخلاق اسلامى را مطالعه مىكنيم به وضوح در مىيابيم كه هدف اصلى اين گونه كتابها آن است كه راه مبارزه با پليدىها و زشتىها را نشان دهند تا بيمارىهاى روانى درمان شوند و وجود انسان از لوث وجود اين زشتىها پاك گردد.
بسيار واضح است كه زدودن ناشايستگىها و نابايستگىها و قابليت پيدا كردن براى راه يافتن به پيش گاه قرب ربوبى جز با داشتن هدف و اراده محكم و استوار و پايدارى نمودن در برابر اهوا و اميال نفسانى و مادى و نهراسيدن از مشكلات و تحمل سختىها و دشوارىها ميسر نمىگردد. و از طرف ديگر، چون تصميم و اراده قاطع در تهذيب اخلاق و پاكيزگى درون تاثير در خور توجهى دارد; لازم مىنمايد، نخست گفت و گو در عرصه اين موضوع را قدرى گسترش دهيم:
اراده و تصميم جدى در تزكيه نفس و اخلاق
در انسان نيرويى يافت مىشود كه به مثابه يك علت مستقل عمل مىكند و در مسير جبرى عليت دست مىبرد. و در طبيعت، جامعه، اقتصاد، تاريخ و خويشتن اثر مىگذارد به طورى كه مىتوان گفت اين آفريدهگاهى آفريننده مىشود با برخوردارى از همين نيرو است كه انسان بر تقديرى كه طبيعت مادى از پيش برايش تعيين كرده است، عاصى و سركش مىشود و آن را تحتسلطه و نفوذ خود درمىآورد و خود سازنده سرشت و مسئول سرنوشتخويشتن مىگردد.
از گفتار فوق چنين نتيجه مىگيريم كه انسان موجودى است فوق العاده توانا و از آنچنان ارادهاى بهره مىگيرد كه به آن وسيله مىتواند به آن چه بخواهد دسترسى پيدا كند. قدرت اراده در وى اساس و پايه هر ترقى و تكامل است; هر جا اراده قوى باشد، در آنجا نشاط و زندگى عالى و سعادتمندانه نيز، وجود دارد و هر جا اراده قوى و عزم راسخ در كار نباشد، انحراف، گمراهى، عقب ماندگى و بالاخره تيرهروزى و بدبختى حكمفرماست. (9)
اراده به منزله آبشارى است كه راه خود را از ميان سنگلاخها و كوهستانهاى بسيار صعب العبور، باز مىكند و به جلو مىرود.
«هاروى» دانشمند روانشناس مىگويد: «كاميابى و سعادت خود به خود وجود ندارد، بايد آن را ايجاد كرد. آن موهبتى نيست كه رايگان به چنگ آيد بلكه بايد با سعى و تلاش خود آن را به دست آوريم; بنابراين، تكامل و نيكبختى از درون ما سرچشمه مىگيرد نه از عالم خارج» . (10)
در طول تاريخ افراد بسيارى بودهاند كه بر اثر تصميم قاطع و اراده راسخ و همتبلند به مقاصد بس عالى; مادى يا معنوى كه مورد نظرشان بوده دست پيدا كردهاند.
«كران» خطيب مشهور ايرلندى در اوايل كار خيلى كند زبان و بد بيان بود، به گونهاى كه در مدرسه او را «الكن» مىگفتند. وى هنگامى كه در دانشكده حقوق به تحصيل اشتغال داشت، به منظور اصلاح گفتار خود بسيار مىكوشيد; ولى پيشرفت چندانى نمىكرد تا اينكه واقعهاى رخ داد كه اين امر سبب اصلاح بيان و گفتار او گرديد. و آن چنين بود كه، روزى در يكى از مجامع علمى براى بحث و مناظره حاضر شد همين كه نوبت مناظره به او رسيد، از جا برخاست; ولى نتوانست چيزى بگويد. در اين وقت مدعى از جا بلند شد و او را خطيب گنگها خواند. اين ريشخند به شدت در او اثر گذاشت; لذا برخاست و از خود دفاع كرد.
«كران» پس از اين قضيه براى تمرين خطابه ساعتهاى متمادى سخنرانى را تمرين مىكرد و در برابر آيينه بزرگى حركات و سكنات خود را اصلاح مىنمود و به همين روش ادامه داد و در صدد اصلاح گفتار خويشتن بود تا رفته رفته خطيب شيوا، خطابهخوان مشهورى گشت. (11)
«حنظله بادغيسى» در نيشابور بود و در دوره حكومت «عبدالله بن طاهر» مىزيست. «حنظله» ديوان شعرى داشته است و بنابه روايت «نظامى عروضى احمد بن عبدالله سجستانى» از امراى صفاريان ديوان او را ديد و قطعهاى از آن را خواند، مضمون آن قطعه چنان در وى اثر گذاشت و به جسارت وى افزود كه به همت و عزم درآمد و از خر بندگى به امارت رسيد. آن قطعه اين است:
مهترى گر به كام شير درست شو ***خطر كن زكام شير بجوى
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه*** يا چو مردانت مرگ روياروى (12)
داستان «فضيل بن عياض» را اكثر مردم مىدانند كه آيهى شريفه: «الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله..» . (13) چنان در او اثر گذاشت كه راهزنى را ترك كرد، توبه نمود، پس از آن مجاور مسجد الحرام و مكه شد و در زمره اولياء و اوتاد در آمد. (14)
آرى بزرگان و برجستگان جوامع انسانى به واسطه داشتن هدف و تصميم قاطع براى رسيدن به اوج فضيلت و كمال، تلاش مىكنند تا به مقصد نهايى خود دستبيابند. اين جا است كه مىتوانيم بگوييم: جديتبراى رسيدن به آن چه مورد نظر است و استقامت در برابر موانع و دشوارىها، در آغاز تلخ و ناگوار است; اما فرجام بسيار نيكويى دارد و ثمرهاى به بار مىآورد كه از عسل شيرينتر است.
عدالت
پس اين جهان به وسيله نظم و ترتيب و اعتدال خاص بين اجزاى هر چيز و محاسبه دقيق (16) باقى و سرپا است.
كوتاه سخن آن كه: همان خداوندى كه آفريدگار همه پديدهها است، به وجود آورنده برنامهها و دستورهاى دينى و شريعت نيز هست; لذا تشريع و تكوين همسانى و همآهنگى دارند; پس به همان سان كه آفرينش داراى تعادل و سازوارى است و اساس لقتبر حول اين محور قرار گرفته، كمال مادى و معنوى، آسايش و نيكبختى جوامع و فرد فرد انسانها هم بر تعادل و عدالت استوار گشته و همه كردارها و رفتارها طبق مقررات اسلامى بر محور عدالت دور مىزند و به مردم اكيدا سفارش شده كه در كارها روش ميانهاى در پيش گيرند. از افراط و تفريط بپرهيزند و بر اين كار مداومت ورزند تا ملكه عدالت در خود به وجود آورند.
لزوم ايجاد ملكه عدالت
بدين خاطر است كه «افلاطون» مىگويد: هنگامى كه براى انسان ملكه عدالت پديد آيد روشن و نورانى مىگردد و از اين راه نفس با همه هستىاش نورانيت و درخشندگى به خود مىگيرد و چشم حقيقتبينش گشوده مىشود و به آن چه در خور او است توجه پيدا مىكند.
پس از آن به اين شايستگى دست پيدا مىكند كه به پيشگاه قرب ربوبى بار يابد و چون به اين مقام برسد مراحل و مدارج كمال را طى مىكند. (17)
از ويژگىهاى عدالت و خاصيت آن اين است كه به كمك آن ميان چيزهاى ناسازگار و آشتىناپذير، همزيستى و سازش ايجاد و غبار جدايى و كشمكش و ستيزه زدوده و پاك مىشود. همه چيز را از حد افراط و تفريط به حد متعادل و ميانه در مىآورد كه امرى است واحد و در آن تعدى و دوگانگى نيستبه خلاف دو طرف عدالت كه امور متضاد، متخالف و متكاثراند و مىتوان گفت كه از لحاظ كثرت به گونهاى هستند كه براى آنها پايانى تصور نمىشود و چنان كه واضح است وحدت و همچنين هر چيزى كه به وحدت نزديكتر باشد نسبت به كثرت و پراكندگى داراى شرافت و برترى و از بطلان و فساد، دورتر است.
و آن چه از تاثير اشعاز نغز و دلربا و نغمههاى موزون مشاهده مىشود، به خاطر تناسب و نوع اتحادى است كه بين اجزاى آنها به وجود آمده است. و نيز جذب قلبهايى كه در چهرههاى زيبا و فريبا از نظر تناسب اعضا و همآهنگى اندام، احساس مىكنيم همه و همه به بركت عدالت تجلى يافتهاند.
بدون شك گرامىترين و ارزندهترين موجودات، خداى واحد و يگانه است كه واحد حقيقى است و دامن جمال و جلالش از گرد كثرت منزه و ساحت كبريايىاش از نقص و تركيب مبرا است. پس هر آن چه آدمى را از كثرت دور كند فاصلهاش با وحدت كمتر و به واحد حقيقى (خداوند) نزديكتر مىشود. و در نتيجه، از الهامات و اشراقات و توفيقات ربانى بيشتر برخوردار مىگردد.
پس نهايت كمال و غايت سعادت براى هر شخصى اين است كه ملكه و صفت راسخ عدالت را در خود ايجاد كند و جز اين نيست كه بايد در همه خصوصيات و كردارهاى پنهان و آشكارش، از افراط و تفريط خود را وارهاند. خواه از كارهايى باشد كه به خود شخص مربوط شود، يا به ديگرى تعلق داشته باشد. و نيكبختى در دنيا و عقبى حاصل نمىشود، مگر به پايدارى در حفظ رفتار ميانه و متعادل بر حول همين معنا. پس هر كسى كه خواهان رستگارى باشد، لازم استبكوشد تا همه كمالات را در خود پديد آورد و در همه رفتارهايش نظر به حد وسط و ميانه روى داشته باشد و آن را شعار خود سازد. شرط اساسى در پيمودن راه تكامل اين است كه سعى نمايد در مرحله علم و عمل توازن برقرار كند و حد اعتدال را در پيش گيرد و به اندازه وسع و توان خويش بين آن دو جمع كند و به كمك پشتكار، اين خوى را در نهاد ناپيداى خويش استوار سازد كه اگر به يك طرف گرايش داشته باشد و از طرف ديگر غفلتبورزد، در زمره كسانى است كه بر خلاف مقررات اسلامى عمل كرده است.
اخلاق نيكو و ناپسند
توضيح آن كه آنچه درباره حقيقت اخلاق نيكو و اخلاق نكوهيده گفتهاند، بيشتر درباره آثار و نتايجش بوده، آن هم نه درباره تمام ثمرات و نتايج، بلكه هر كسى به آن چه به ذهنش رسيده اشاره نموده و به تعريف جامعى كه همه جوانب و ويژگىها را در بر گيرد نپرداخته است; مثلا گفتهاند: خلق نيكو، گشاده رويى و بخشش و خوددارى از آزار است.
«واسطى» گفته است: اخلاق پسنديده آن است كه شخص به خاطر معرفتبالايى كه به خداوند دارد با كسى دشمنى نورزد و ديگرى با او دشمنى ننمايد.
ديگرى گفته است: كسى داراى خلق نيكو است كه به مردم نزديك اما در بين ايشان، ناشناخته است; يعنى از خودنمايى و تظاهر به دور باشد.
«ابوعثمان» مىگويد: خلق پسنديده رضايت داشتن از خداوند است. و...
به اين ترتيب اين گونه تعريفها به زبانهاى گوناگون درباره حسن خلق فراوان است. و نمىتوان گفت كه آنها بيان كننده اخلاق نيكو هستند بلكه نشانى از نتايج و ثمرات آن محسوب مىشوند آن هم نه تمام ثمراتش. (18)
بدون شك شناساندن و تعريف حقيقت اخلاق از راه ارزيابى و نقل اقوال پيرامون آثار و ثمراتش بهتر است; لذا در اين باره اندكى موضوع را مىشكافيم. خلق و خلق با هم ارتباط دارند و گاهى با هم به كار مىروند; مثلا مىگويند: فلان شخص داراى خلق و خلق نيكو است; يعنى ظاهر و باطنش آراسته و پسنديده است. اين معنا به اين بعد از وجودش نظر دارد كه آدمى از جسد كه به چشم ديده مىشود و از روح كه به چشم بصيرت درك مىگردد، تركيب يافته كه هر يك از آن دو، صورت و سيمايى دارد كه يا زشت است و يا زيبا.
واضح است كه روان و حقيقت آدمى كه با عقل و درايت درك مىشود و زوال و نابودى در آن راه ندارد، قدر و ارجمندىاش از كالبدى كه محسوس است و با چشم ديده مىشود، برتر است; به همين خاطر خداوند آن را به خويشتن نسبت داده و فرموده است: «همانا بشرى را از گل مىآفرينم، آن گاه كه او را همآهنگ نمودم و از روح خود در او دميدم سجدهاش كنيد» . (19) اين بدان معنا است كه كالبد به گل و روح به خداوند متعال منسوب است و به همان اندازه كه روح بر جسم فضيلت دارد، خلق پسنديده نيز بر خلق زيبا، ترجيح و برترى دارد.
خلق را مىتوانيم چنين تعريف كنيم: خلق عبارت است از حالت پايدار و مداوم نفس كه اعمال به آسانى و بدون هيچ دشوارى و بىتامل از آن صادر مىشود با اين فرض اگر چنان چه حالت نفسانى وى به گونهاى باشد كه كارهاى مورد پسند عقل و شرع از انسان سرزند، آن حالتخلق نيكو ناميده مىشود. و اگر چنان باشد كه رفتار و كردار زشت و ناپسند بهجا آورد مىگويند، داراى خلق بد و... نكوهيده است.
هنگامى كه گفته مىشود: فلان كس اندامى زيبا و چشم نواز دارد، اين در صورتى معناى كاملى دارد كه تمام اعضايش متناسب و موزون باشد; مثلا حسن ظاهر به اين نيست كه فقط دو چشم او زيبا باشد يا دو چشم و لبانش دل پسند باشد; بلكه بايد همه اندامش متعادل و همآهنگ باشد تا از مجموع آنها فرخندگى و زيبايى ايجاد گردد; به همين ترتيب است زيبايى باطنى كه بايد در تمام قواى درونى و نفسانى يك نوع همسانى و سازوارى پديد آيد تا همگى به سوى يك هدف عالى در تكاپو و تلاش باشند و در راه خير و صلاح فرد، جامعه، دنيا و عقبا چرخهاى را به وجود بياورند كه در نتيجه آن انسان در راه سعادت و كمال گام بردارد و به غايت آفرينش خود كه همانا باريافتن به پيشگاه قدس ربوبى است نايل گردد و به مقامى برسد كه جز حقيقت مطلق همه چيز را بىارزش و بىاعتبار بيابد. (20) در چنين حالتى است كه انسان جز نيكى و صفا و محبت چيز ديگرى را مد نظر ندارد. و در تمام كنشها و واكنشها راه اعتدال و ميانه روى را در پيش مىگيرد; مثلا خشم و غضب را در جاهايى بروز مىدهد كه عقل و شرع بر آن صحه گذاشته باشد. همان كه سيد رسل صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «خير الامور اوسطها» (21) . پايه همه بايد و نبايدهاى صادر شده از سوى دين بر حول محور حد وسط و اعتدال دور مىزند: حضرت على عليه السلام فرموده است: «... اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة» (22) ; راه راست و چپ به گمراهى مىانجامد و فقط راه راست، ميانه است.
پىنوشتها:
1، 2، و 3) ر.ك: محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 76، 206، 286 و 287، مطبعة النجف، سال 1383 ه ق.
4) ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، ماده «عدل» نشر ادب الحوزه; و طريحى محمد بن على، مجمع البحرين و مطلع النيرين، ماده «عدل» سنگى «... العدل ما قام فى النفوس انه مستقيم وهو ضد الجور... والاعتدال توسط حال بين حالتين فى كم او كيف...» .
5) ر.ك: جامع السعادات، ج 1، ص 73- 74 و 206.
6) محمد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 296، دفتر تبليغات اسلامى قم.
7) همان، ج 5، ص 294.
8) جامع السعادات، ج 1، ص 286.
9) ر.ك: دكتر على شريعتى، انسان، ص 19، 20، ط اول، سال 1361 ش.
10) ر.ك: عبدالمجيد رشيدپور، چرا رنج مىبريم، ص 90، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم.
11) سموئيل اسمايلز، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش.
12) رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، ص 115، سال 1352 ش.
13) حديد، آيهى 16.
14) ر.ك: ملا فتح الله كاشانى، منهج الصادقين، سوره الحديد، ذيل آيهى 16.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 83.
16) ملك، آيهى 3: «الذى خلق سبع سماوات طباقا ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» ; او كسى است كه هفت آسمان را مطابق (يكديگر) آفريد، هيچ خلل و عدم تناسبى در آفرينش خداى رحمان نمىيابى.
17) نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، ص 59 و 77.
18) ر.ك: فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 94.
19) انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» ص، آيهى 71.
20) كل شىء هالك الا وجهه» ; همه چيز جز ذات او نابود شونده است. (قصص، آيهى 89).
21) متقى هندى، كنز العمال، ج 10، ص 132، ط مؤسسة الرسالة، سال 1409 ه ق و المحجة البيضاء، ج 5، ص 102.
22) سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 16.