حجتش اينک به رخ صفحه ببين | | کشور هند است بهشتي به زمين |
هفت بگويم به درستي نه يکي: | | حجت ثابت چو در آن نيست شکي |
چون ز عصي خستگياي يافت چنان | | اولش اين است که آدم به جنان |
کز فلک افتاد به سختي به زمين | | زخم عصي خورد بد انسان ز کمين |
خارهي کهسار شد اطلس به تهش | | عصمت حق داشت همي چون نگهش |
کان گل جنت که زدش باد خزان | | آمدن از خلد به هندش بد از آن |
يک نفسي بهره گرفتي به زمين | | گر به خراسان و عرب تازي و چين |
وان به ري و چين عذابيست عجب | | گرمي و سردي خراسان و عرب |
چونش بودي طاقت اين ديده و خون | | زو شده پرورده به فردوس درون |
کاين حد هند است به فردوس برين | | گشت محقق چو چنين وصف متين |
ز امر خدايش قدم آسود درو | | هند چو از خلد نشان بود درو |
آمدي از رنج فتادي به ضرر | | ور نه بدان نازکي از جاي دگر |
مرغ خرد را به زمين بوس کشم | | حجت ديگر که ز طاووس کشم |
از پي طاووس جنان گشت سرا | | گر نه بهشت است همين هند چرا |
بويي از باغ بدي جاي دگر | | نيست چنين طاير فردوسي اگر |
وز پي رفتن همه تن پاي شدي | | لابد ازين جاي بدان جاي شدي |
جانب ديگر نفتادش گذري | | بود همين جا چوز فردوس اثري |
کامدن مار ز باغ فلکي | | حجتم اينست سوم گر به شکي |
قصه چنين گفت فقيه حنفي | | بود به همراهي طاوس وصفي |
زانکه همه نيش زدن داشت عمل | | ليک جز از هند دگر يافت محل |