اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را

اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را شاعر : انوري وي مرتبه‌ي نو ز بنان تو قلم را اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را گر کار گذاريست قلم را و کرم را از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست افلاک عنان باز کشيدند قدم را تقديم تو جاييست که از پس روي آن يارب چه کمالي تو عرب را و عجم را دين عرب و ملک عجم از تو تمامست گر عرض دهد عارض جاه تو حشم را اجرام فلک يک به يک اندر قلم آرند گر در سر منقار کشد جذر اصم را بر جاي عطارد بنشاند قلم تو از بويه‌ي او خواب خوش...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را
اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را
اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را

شاعر : انوري

وي مرتبه‌ي نو ز بنان تو قلم رااي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را
گر کار گذاريست قلم را و کرم رااز سحر بنان تو وز اعجاز کف تست
افلاک عنان باز کشيدند قدم راتقديم تو جاييست که از پس روي آن
يارب چه کمالي تو عرب را و عجم رادين عرب و ملک عجم از تو تمامست
گر عرض دهد عارض جاه تو حشم رااجرام فلک يک به يک اندر قلم آرند
گر در سر منقار کشد جذر اصم رابر جاي عطارد بنشاند قلم تو
از بويه‌ي او خواب خوش آهوي حرم رااي در حرم جاه تو امني که نيايد
همراه دوم گشت حدوث تو قدم راآن صدر جهاني تو که در شارع تعظيم
نشگفت که در خانه نشانند عدم رااز بهر وجود تو که سرمايه‌ي اشياست
چون ناف بريدند شفا را و الم رابا دايه‌ي عفو و سخطت خوي گرفتند
اسباب تب لرزه ندادند قسم راتا خاک کف پاي ترا نقش نبستند
غمخوارتر از گرگ شبان نيست غنم راانصاف بده تا در انصاف تو بازست
تيزي نتواند که دهد خار ستم راسوهان فلک تا گل عدل تو شکفتست
افزون نکند سعي شمر ساحت يم رابرتر نکشد قدر ترا دست وزارت
روز است و درو شک نبود هيچ حکم راگر شاه‌نشان خواجه بود خواجگي اينست
از خاتم خضرا چه شرف خنصر جم رااز حاصل گيتي چو تويي را چه تمتع
آوازه‌ي اعزاز قوي بود نعم رازين پيش به اندازه‌ي هر طايفه مردم
بيچاره نعم چون تو شدي مايه کرم راامروز در ايام تو آن صيت ندارد
آماده‌تر از ابر بود زادن نم رادودي که سر از مطبخ جود تو برآرد
جز جغد زيارت نکند باغ ارم راآنجا که درآيد به نوا بلبل بزمت
چون باد خورد شير علم شير اجم راروزي که دوان بر اثر آتش شمشير
گر باس تو ياري ندهد کوس و علم رادر نعره خناق آرد و در جلوه تشنج
آنجا که عدو جلوه دهد بخت دژم رايک ناله که کلک تو کند در مدد ملک
از شست کمان ناله دهد پشت به خم رابا فايده‌تر زانکه همه سال و همه روز
پيمودن آن پايه مقاييس همم رادر همت تو کس نرسد زانکه محالست
تا مي‌چکند بازوي بي‌دست علم راخصم ار به کمال تو تبشه نکند به
گر نيل کشد دشمن بدبخت ورم رابختت نه هماييست که ره گم کند اقبال
صفريست که بيشي ندهد هيچ رقم رابدخواه تو در سکنه‌ي اين تخته‌ي خاکي
ور هست چنان نيست که اصناف امم راحساد ترا در بدن از خوف تو خون نيست
شريان عدوي تو و شريان بقم راسبابه‌ي بقراط قضا يک حرکت يافت
در هيچ عمل منصب او بيش سه دم راجمره است مگر خصم تو زيرا که نپايد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم راتا خاک ز آمد شد هر کاين و فاسد
کاندر شکم چرخ تويي شادي و غم رابر پشت زمين باد قرارت به سعادت
بهرام فلک نظم حواشي و خدم رادر بارگهت شيوه‌ي حجاب گرفته
ناهيد فلک شعبده‌ي مثلث و بم رادر بزمگهت چهره به عيوق نموده
تا سجده برد هيچ شمن هيچ صنم راخاک درت از سجده‌ي احرار مجدر
کامروز نشاطي است فره فضل و کرم رااين شعر بر آن وزن و قوافي و رديفست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط