هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست

هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست شاعر : انوري راستي بايد طفيل آب و خاک آدمست هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست بر بني آدم قوي‌تر بهترين عالمست باز هر کاندر دوام خير کلي دست او معنيي دارد مبين گر به صورت مبهمست گر کسي تعيين کند کان کيست ورنه باک نيست تات گويد کاين سخن در صفوةالدين مريمست عيسي اندر آسمان هم داند ار خواهي بپرس هرچه راي اوست راي پادشاه اعظمست پادشا سيرت خداوندي که در تدبير ملک مشورتهاي صوابش را خواص خاتمست آنکه در انگشت...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست
هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست
هرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست

شاعر : انوري

راستي بايد طفيل آب و خاک آدمستهرچه زاب و آتش و خاک و هواي عالمست
بر بني آدم قوي‌تر بهترين عالمستباز هر کاندر دوام خير کلي دست او
معنيي دارد مبين گر به صورت مبهمستگر کسي تعيين کند کان کيست ورنه باک نيست
تات گويد کاين سخن در صفوةالدين مريمستعيسي اندر آسمان هم داند ار خواهي بپرس
هرچه راي اوست راي پادشاه اعظمستپادشا سيرت خداوندي که در تدبير ملک
مشورتهاي صوابش را خواص خاتمستآنکه در انگشت تدبير سليمان دوم
طوطي معني منم وينک زبانم ابکمستاي از آن برتر که در طي زبان آيد ثنات
من چگويم چون لغتها از حروف معجمستحرف را چون حلقه بر در بسته‌اي پس اي عجب
کاوستادش علم الانسان ما لم يعلمستابجد نعمت تو حاصل زان دبيرستان شود
هرچه عقلش در تواند يافت از قدرت کمستگر به خاطر در نگنجد مدح تو نشگفت ازآنک
ديدن خورشيد بر خفاش کاري معظمستقدرت انديشه بر قدر تو شکلي مشکلست
زان تاسف آسمان اندر لباس ماتمستمسند قدر تو تن در حيز امکان نداد
کاسمان از جمله‌ي اقطاع ما يک طارمستخواستم گفت آسماني رفعتت، گفتا مگو
هيچ‌کس را دست بر نتوان نهادن کو همستتو در آن اندازه‌اي از کبريا کاندر وجود
خاک را از فضله‌ي حلمت اساسي محکمستباد را در شارع حکمت شتابي دايمست
فتنه را گفتند کايمان تازه کن کاخر دمستايمني با سده‌ي جاهت چو دمسازي گرفت
آز را پيوسته در با بي‌نيازي درهمستتا در انعام تو بر آفرينش باز شد
دود آتش را ميان چو ابر نيسان پر نمستفتح باب دست تو شکليست کز تاثير او
اينت غم گر کان و دريا را از آن شادي غمستموج شادي مي‌زند جان جهاني از کفت
آن سعادتهاي دنياوي و ديني مدغمستسعد اکبر کيست کاندر يک دو گز مقنع ترا
مشتري را در صد و سي گز عمامه معلمستکز وراي بيخ گردون ده يکي زان خاصيت
با چراغ صبح اشهب دود شام ادهمستتا که از دوران دايم و زخم سقف فلک
آن سعادت باد هيزمکش که بيرون زين خمستآتش جود ترا کز دود منت فارغست
زانکه خود عيد دو گيتي از وجودت خرمستمي‌نيارم گفت خرم باد عيدت، گو چرا
طره‌ي شب نيزه‌ي فوج زمان را پر چمسترايت عز تو بر بام بقا تا در گذر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط