بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست شاعر : خواجوي کرماني بر اميد گنج در ويرانه نتوانم نشست بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست تا ابد بي باده و پيمانه نتوانم نشست در ازل چون با مي و ميخانه پيمان بستهام بر سر آتش بدين افسانه نتوانم نشست ايکه افسونم دهي کز مار زلفش سر مپيچ پيش روي شمع چون پروانه نتوانم نشست مرغ جان را تا نسوزد ز آتش دل بال و پر روز و شب در آرزوي دانه نتوانم نشست در چنين دامي که نتوان داشت اوميد خلاص بي پريروئي چنين ديوانه...