وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم

وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم شاعر : خواجوي کرماني سلطان گل بساحت بستان زند علم وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم هر دم عروس غنچه برون آيد از حرم دريا فکنده ذيل بغلتاق فستقي کز سبزه بر صحيفه‌ي بستان زند رقم از کلک نقشبند قضا در تحيرم هر دم لطيفه‌ئي بوجود آيد از عدم آثار صنع بين که بتاثير ناميه گردد پر از ترنم زير و نواي بم صحن چمن ز زمزمه‌ي بلبل سحر وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم از آب چشمه تيره شود چشمه‌ي حيات همچون شکنج طره خوبان گرفته خم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم
وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم
وقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم

شاعر : خواجوي کرماني

سلطان گل بساحت بستان زند علموقتست کز وراي سراپرده‌ي عدم
هر دم عروس غنچه برون آيد از حرمدريا فکنده ذيل بغلتاق فستقي
کز سبزه بر صحيفه‌ي بستان زند رقماز کلک نقشبند قضا در تحيرم
هر دم لطيفه‌ئي بوجود آيد از عدمآثار صنع بين که بتاثير ناميه
گردد پر از ترنم زير و نواي بمصحن چمن ز زمزمه‌ي بلبل سحر
وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارماز آب چشمه تيره شود چشمه‌ي حيات
همچون شکنج طره خوبان گرفته خمجعد بنفشه بين ز نسيم سحرگهي
باور مکن که او بدوروئيست متهمگر در چمن بخنده درآيد گل در روي
نازک دلست غنچه از آن مي‌شود دژمنرگس چو شوخ ديدگي از سر نمينهد
گوئي ز دست باد صبا مي‌برد ستمبيچاره لاله هست دلش در ميان خون
آزاده راز طعن زبان آوران چه غمبر سرو سوسن از چه زبان مي‌کند دراز
نتوان نهاد در ره آزادگي قدمخواجو چو سرو تا نکني پيشه راستي
عيسي دمست نکهت انفاس صبحدمبخرام سوي باغ که چون لعل دلبران
همچون بساط مجلس فرمانده عجمو اطراف بوستان شده از سبزه و بهار
بر کف نهاده لاله‌ي دلخسته جام جمبر ياد بزم آصف جمشيد مرتبت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.