کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم

کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم شاعر : سعدي بار ديگر بگذشتي که کند زنده به بويم کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم چه کنم نيست دلي چون دل او ز آهن و رويم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگويم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پويم تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خيزم تا چه ديد از من مسکين که ملولست ز خويم دشمن خويشتنم هر نفس از دوستي او مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبويم لب او بر لب من اين چه خيالست و تمنا نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گويم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم
کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم
کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم

شاعر : سعدي

بار ديگر بگذشتي که کند زنده به بويمکاش کان دلبر عيار که من کشته اويم
چه کنم نيست دلي چون دل او ز آهن و رويمترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگويم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پويمتا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خيزم
تا چه ديد از من مسکين که ملولست ز خويمدشمن خويشتنم هر نفس از دوستي او
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبويملب او بر لب من اين چه خيالست و تمنا
نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گويمهمه بر من چه زني زخم فراق اي مه خوبان
تو چنان صاحب حسني که ندانم که چه گويمهر کجا صاحب حسنيست ثنا گفتم و وصفش
مي‌نداند که گرم سر برود دست نشويمدوش مي‌گفت که سعدي غم ما هيچ ندارد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط