دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت شاعر : عطار دل خبر يافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت جان چو شد نزديک جانان ديد دل را نزد او برقع صورت ز پيش روي جانان برگرفت ناگهي بادي برآمد مشکبار از پيش و پس عقل حيلتگر به کلي دست ازيشان برگرفت جان ز خود فاني شد و دل در عدم معدوم گشت گاه پيدايش نهاد و گاه پنهان برگرفت بي نشان شد جان کدامين جان که گنجي داشت او ترک جان گفت...