عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد شاعر : عطار فرياد ز کفار به يک بار برآمد عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد وز لات و عزي نعرهي اقرار برآمد در صومعهها نيم شبان ذکر تو ميرفت تا چشم زدم عشق ز ديوار برآمد گفتم که کنم توبه در عشق ببندم صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد يک لحظه نقاب از رخ زيبات براندند صد نالهي زار از دل هر تار برآمد يک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم در حال هياهوي ز بازار برآمد آراسته حسن تو به بازار فروشد ترسا ز چليپا و ز زنار...