دي در صف اوباش زماني بنشستم

دي در صف اوباش زماني بنشستم شاعر : عطار قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم دي در صف اوباش زماني بنشستم از دلق برون آمدم از زرق برستم جاروب خرابات شد اين خرقه‌ي سالوس مي‌دادم و مي‌خوردم و بي مي ننشستم از صومعه با ميکده افتاد مرا کار تسبيح بيفکندم و زنار ببستم چون صومعه و ميکده را اصل يکي بود معذور بدار ار غلطي رفت که مستم در صومعه صوفي چه شوي منکر حالم از باده که خوردم خبرم نيست که هستم سرمست چنانم که سر از پاي ندانم عيبم نکني باز اگر باده...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دي در صف اوباش زماني بنشستم
دي در صف اوباش زماني بنشستم
دي در صف اوباش زماني بنشستم

شاعر : عطار

قلاش و قلندر شدم و توبه شکستمدي در صف اوباش زماني بنشستم
از دلق برون آمدم از زرق برستمجاروب خرابات شد اين خرقه‌ي سالوس
مي‌دادم و مي‌خوردم و بي مي ننشستماز صومعه با ميکده افتاد مرا کار
تسبيح بيفکندم و زنار ببستمچون صومعه و ميکده را اصل يکي بود
معذور بدار ار غلطي رفت که مستمدر صومعه صوفي چه شوي منکر حالم
از باده که خوردم خبرم نيست که هستمسرمست چنانم که سر از پاي ندانم
عيبم نکني باز اگر باده پرستميک جرعه از آن باده اگر نوش کني تو
تقدير چنين بود و قضا نيست به دستماکنون که مرا کار شد از دست، چه تدبير
تا چند زني لاف که من مست الستمعطار درين راه قدم زن چه زني دم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.