آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال

آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال شاعر : عطار گر کند در دشت حشر از من سال آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال گويم از زندان چه آرند اي اله کاي فرو مانده چه آوردي ز راه پاي و سر گم کرده حيران آمده غرق ادبارم ز زندان آمده بنده و زنداني راه توم باد در کف خاک درگاه توم خلعتي از فضل درپوشي مرا روي آن دارد که نفروشي مرا در مسلماني فرو خاکم بري زين همه آلودگي پاکم بري بگذري از هرچ کردم خوب و زشت چون نهان گردد تنم در خاک و خشت رايگانم گر بيامرزي سزاست...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال

شاعر : عطار

گر کند در دشت حشر از من سالآن عزيزي گفت فردا ذوالجلال
گويم از زندان چه آرند اي الهکاي فرو مانده چه آوردي ز راه
پاي و سر گم کرده حيران آمدهغرق ادبارم ز زندان آمده
بنده و زنداني راه تومباد در کف خاک درگاه توم
خلعتي از فضل درپوشي مراروي آن دارد که نفروشي مرا
در مسلماني فرو خاکم بريزين همه آلودگي پاکم بري
بگذري از هرچ کردم خوب و زشتچون نهان گردد تنم در خاک و خشت
رايگانم گر بيامرزي سزاستآفريدن رايگانم چون رواست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.