شيخ فضل الله نوري؛ مصلح دين ورز و دادخواه (1)

مشروطيت، از حوادث بزرگ دوران معاصر است كه، به لحاظ «تاثير عميق و ماندگار»ش بر سياست و فرهنگ اين سرزمين، نقطه عطفي در تاريخ -به شمار مي رود و امروزه بسياري از صاحب نظران، بررسي مشروطيت و كاوش درباره ريشه ها و پيامدهاي آن را، براي آشنايي نسل حاضر با پيشينه فرهنگ و سياست كشور خويش، و عبرت گيري از آن در جهت بهبود
چهارشنبه، 25 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيخ فضل الله نوري؛ مصلح دين ورز و دادخواه (1)

شيخ فضل الله نوري؛ مصلح دين ورز و دادخواه (1)
شيخ فضل الله نوري؛ مصلح دين ورز و دادخواه (1)


 

نويسنده: علي ابوالحسني (منذر)




 

اشاره
 

مشروطيت، از حوادث بزرگ دوران معاصر است كه، به لحاظ «تاثير عميق و ماندگار»ش بر سياست و فرهنگ اين سرزمين، نقطه عطفي در تاريخ -به شمار مي رود و امروزه بسياري از صاحب نظران، بررسي مشروطيت و كاوش درباره ريشه ها و پيامدهاي آن را، براي آشنايي نسل حاضر با پيشينه فرهنگ و سياست كشور خويش، و عبرت گيري از آن در جهت بهبود وضعيت كنوني خود، امري حياتي مي شمرند. بررسي مشروطيت، اما، بدون پرداختن به مواضع فكري و سياسي آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري ممكن نيست. چه، وي در مراحل گوناگون تاريخ مشروطيت دخيل و موثر بوده و چنانچه مشروطيت را بستر بروز نخستين نزاع جدي و اصولي بين «دين» و «مدرنيزم» در تاريخ كشورمان به شمار آوريم، شيخ در آن هنگامه، پرچمدار دفاع از دين محسوب مي شده و هزينه ي سنگيني را نيز بابت اين امر پرداخت كرده است.
بررسي زندگي و افكار شيخ فضل الله نوري، از زاويه ديگر نيز (كه اين مقاله، به منظور آن گرد آمده) خالي از فايده و عبرت نيست، و آن بازكاوي نقش وي به مثابه يك «مصلح» پرتكاپو و تأثيرگذار در تاريخ معاصر است؛ شخصيتي كه- حتي اگر افكار و رفتارش را صائب ندانيم- بايد بپذيريم كه با مبارزات خويش بر سير تاريخ كشورمان در عصر مشروطيت و پس از آن تأثير نهاده و حتي پس از گذشت 70 سال از مرگ، بحثهاي بسياري را در دوران انقلاب اسلامي برانگيخته است. مقاله حاضر، شخصيت، انديشه و عملكرد شيخ را از اين زاويه مورد بحث و بررسي قرار مي دهد.
اين بنده راقم سطور، ساليان دراز در حوزه تاريخ مشروطيت و زندگي شيخ فضل الله نوري به تحقيق و پژوهش مشغول بوده و در خصوص شيخ فضل الله، افزون بر تأليف و انتشار آثاري چون نقش سه گانه شيخ شهيد نوري در نهضت تحريم تنباكو و پايداري تا پاي دار (در دهه 1360)، در سالهاي اخير نيز 7 اثر با عناوين زير روانه بازار كتاب كرده است، كه مي توان تفصيل پاره اي از مباحث اين مقاله را از خلال آنها بازجست: 1. آخرين آواز قوا؛ بازكاوي شخصيت و عملكرد شيخ فضل الله نوري بر اساس «آخرين برگ» زندگي او، و «فرجام» مشروطه 2. شيخ فضل الله نوري و مكتب تاريخ نگاري مشروطه 3. انديشه سبز، زندگي سرخ، زمان و زندگي شيخ فضل الله نوري 4. ديده بان، بيدار!؛ ديدگاهها و مواضع سياسي و فرهنگي شيخ فضل الله نوري 5. كارنامه شيخ فضل الله نوري؛ پرسشها و پاسخها 6. خانه بر دامنه آتشفشان 7. كالبد شكافي چند شايعه درباره شيخ فضل الله نوري .

1. «اصلاح دين» و «اصلاح ديني»؛ يك بستر و دو رويا
 

فقيه، حكيم، سياستمدار و نظريه پرداز بزرگ عصر مشروطه آيت اله حاج شيخ فضل الله نوري (تولد:2 ذي حجه 1259- شهادت: 13 رجب 1327 ق) به لحاظ اهتمام به تغيير و تعديل ساختار سياسي- اجتماعي ايران (از « استبداد» به «قانونمندي») و دغدغه اصلاح جامعه بر پايه اصول و موازين اسلامي، در شمار مصلحان ديني فعال و تأثيرگذار كشورمان قرار دارد. تحليلگران تاريخ و علوم اجتماعي نوعاً واژه «اصلاح» را به معناي تلاش براي تغيير «وضع موجود» در جهت ايجاد «وضع مطلوب» مي گيرند كه در مفهوم عام و گسترده خود، شامل دو صورت عمده «انقلاب» (تغيير دفعي و بنيادين) و «رفرم» (تحول تدريجي و روبنايي) مي گردد. چنانكه اين تعريف كلي را بپذيريم، بي گمان بايد شيخ نوري را از اصلاح طلبان قرن اخير كشورمان به حساب آوريم. زيرا وي به هدف تغيير و بهبود وضعيت جاري كشور خويش، با سبك و سليقه خاصش، در چند جنبش بزرگ عصر خود همچون قيام تنباكو و عدالتخانه، شركت فعال و موثر داشته و زمينه سرنگوني چند وزير مقتدر را فراهم ساخته است.
از سوي ديگر: مقوله اصلاح و اصلاح گري، در تاريخ دو قرن اخير ايران، به دو گونه، تفسير و عمل شده است:
1. اصلاح دين (= اصلاح في الدين)؛
2. اصلاح ديني (= الاصلاح الديني)
گروهي كه جمع موسوم به «روشنفكران مذهبي» غالباً از آن جرگه اند، بين اسلام واقعي و اصيل با اسلام فقاهتي موجود، تضاد قائل شده و نجات مسلمين را در گرو اصلاح (به معناي تغيير و دستكاري) در عقايد و باورهاي ديني معمول و متعارف آنها مي شمرند و از لزوم پالايش و ويرايش اين عقايد به مدل انديشه ها و مكاتب رايج روز دم مي زنند.(1) متقابلاً گروهي كه «علماي اسلام» غالباً از آن جرگه و در رأس آن جرگه قرار دارند معتقدند كه اسلام و تشيع رسمي موجود، كه مهر تأييد فقها خورده، براي هدايت و نجات بشر، توان كافي دارد و تنها بايد احكام و مقررات گوناگون آن را به عرصه زندگي آورد و به طور هماهنگ و نظام مند بر كرسي اجرا نشاند. آنچه از دين كه در پهنه حيات فردي و اجتماعي بشر بدان عمل مي شود، تقويت كرد و آنچه كه مغفول مانده، «فقيهانه» شناخت و «دقيق و درست» به اجرا گذاشت.
گروه نخست (= روشنفكران مذهبي) اسلام را زنداني «ذهنيت موجود» مسلمين دانسته و با منحط شمردن اين ذهنيت، مدعي است پيش از رهايي مسلمانان از زندان استبداد و استعمار، بايد دين را از حصار باورهاي معمول مسلمانان آزاد ساخت و سپس به سوي آزادي امت اسلامي از چنگال دشمنان و رفع موانع رشد و سعادت آن گام برداشت. گروه دوم (= علماي دين)- هر چند راه را يكسره بر نقد و ارزيابي آنچه كه به نام دين در ذهن و دل مسلمين مي گذرد نبسته و با تعامل پاياپاي علمي ميان تمدنها، و بهره گيري از دستاوردهاي مثبت ديگر ملل نيز (به شرط همخواني با طبيعت شرقي- اسلامي- شيعي مردم اين ديار) مخالفتي ندارد- اما بجد معتقد است كه مشكل جوامع اسلامي و عامل انحطاط تدريجي آنان (گذشته از توطئه و تجاوز دشمنان رنگارنگ اسلام) عمدتاً چيزي جز عدم عمل به احكام نوراني اسلام نيست؛ همان احكامي كه با تلاش و تكاپوي كارشناسان اسلام (فقهاي پارسا) از كتاب و سنت معصومين عليهم السلام استخراج شده، و سعادت بشر در گروه عمل دقيق و همه جانبه به آنها است. به ديده اين گروه، اصولاً زماني مي توان حكم به اصلاح و تغيير اسلام فقاهتي موجود كرد، كه احكام آن دقيقاً‌و كاملاً توسط مجريان شايسته پياده شده و كفايت و كارايي آن در عرصه عمل، مورد آزمون قرار گيرد. آنگاه اگر باز هم كمبود و كاستي اي مشاهده شد به تغيير اصول و فروع اسلام فقاهتي برآمد و يا براي رفع كمبودهاي آن، از جاي ديگر وام گرفت.
روشنفكر مذهبي،‌در پي اصلاح و ويرايش دين است و در اين راه نيز چشم به «پروتستانتيسم» مارتين لوتر آلماني و كالون انگليسي (مصاحبه مسيحي اروپا در قرن 16 ميلادي) دارد. ولي عالم متعارف ديني، در تكاپوي اصلاح جامعه به وسيله همان ديانتي است كه حاصل برداشت علمي و روشمند فقها از متون و منابع اصيل اسلامي (قرآن، سنت معصومان و ...) است. مدل مطلوب براي اصلاح جامعه و پيشرفت و ترقي آن، از نظر علما، همان شريعت اسلامي است كه توسط فقهاي پارسا در حوزه فقه و اخلاق و ... تدوين شده است. ولي روشنفكر مذهبي، در اصلاح جامعه و رفع كاستيهاي آن، كمابيش نظر به ايدئولوژيهاي مسلط روز (سيانتيسم، سوسياليسم، ليبراليسم، پلوراليسم و ...) دارد. كساني چون فتحعلي آخونداف، سر سيداحمدخان و محمد عبده هر يك به سبك و سليقه خاص خويش، در گروه اول قرار دارند و كساني چون شيخ فضل الله نوري، سيد حسن مدرس، مرتضي مطهري و امام خميني، در گروه دوم جاي مي گيرند.(2) سخن شيخ فضل الله، حرف دل همه برجستگان گروه اخير است:
عليكم بطلب القانون الاساسي الاسلامي، ثم عليكم بطلب القانون الاساسي، فانه مصلح لدينكم و دنياكم.(3) ... اي برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه؛ لكن اسلامي، اسلامي، اسلامي. يعني همان قانون شريعت كه هزار [و] سيصد و اندي است در ميان ما هست و جمله [اي] از آن- كه به آن، اصلاح مفاسد ما مي شود- در مرتبه اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون، و اجرا شود.(4)
شرايط يك مصلح اجتماعي كه در جامعه اي ديني به سر مي برد چيست و براي تغيير و بهبود اوضاع كشورش نياز به چه ابزاري دارد؟ آيا شيخ فضل الله - به لحاظ منش و روش- از توان و ابزار لازم براي انجام اصلاحات برخوردار بود،‌و مي توان او را در گردونه مبارزات اجتماعي، به عنوان يك مصلح موفق ارزيابي كرد؟
پيش از پاسخ به سئوالات فوق، بجاست نگاهي كلي و جامع به زندگي و مبارزات او داشته باشيم.

2. زمان و زندگي شيخ فضل الله نوري
 

حاج شيخ فضل الله نوري، در 259 ق در لاشك از توابع كجور مازندران به دنيا آمد. خاندان وي- از پدرش ملاعباس نوري و جد مادري اش «ميرزامحمدتقي نوري» گرفته تا دايي وي «محدث نوري» و ديگران- همه از عالمان دين بودند. پس از تحصيل علوم مقدماتي در شهرستان نور، به تهران رفت و در محضر پدر و نيز آيت الله شيخ حسين فاضل لنكراني به ادامه تحصيل پرداخت و به مراتب عالي علمي دست يافت. سپس عازم عتبات شد و در نجف اشرف از محضر بزرگاني چون ميرزا حبيب الله رشتي و ميرزاي شيرازي خوشه ها برچيد.(5) سپس در پي ميرزاي شيرازي به سامرا رفت و 12 سال در آنجا از محضر وي بهره علمي و معنوي برد، تقريرات درس او را به رشته تحرير كشيد و بعدها در تهران به چاپ رسانيد.
مورخان نوعاً به صميميت ويژه شيخ و ميرزا اشاره دارند. اعتمادالسلطنه و محدث نوري (رئيس دفتر ميرزا) شيخ را «افضل و اكمل» شاگردان ميرزا و «اجل تلامذه» وي خوانده اند.(6)
ارتباط شيخ با ميرزا- كه خود، همه جا از او به «سيدنا الاستاد» تعبير مي آورد- چنان بود كه به گفته مرحوم حاج سيد عبدالعزيز طباطبايي (7) ميرزا، شيخ را به منزله «نفس خويش» مي شمرد. نيز به گفته دكتر تندركيا وقتي يكي از اهل تهران به ميرزا مراجعه و از وي سئوالاتي مي كند، او جواب مي دهد: مگر شيخ فضل الله در تهران نيست كه به من مراجعه مي كنيد؟! (8) معاصران، از «منتهاي ترويج» ميرزا در حق شيخ ياد كرده و مي افزايند: ميرزا «هميشه در بين مذاكرات و رسيدگي به احوال وي در نزد اهالي تهران مي فرمودند: شيخ نوري ما را، چگونه نگهداري مي نمايند؟» و به همين علت هم «بعد از ورود به دارالخلافه، كار شيخ خيلي بالا گرفت» و «انگشت نماي عامه و خاصه» شد.(9) نوري نيز متقابلاً در حفظ حريم مرجعيت ميرزا كوشا بود و در همين راستا، در سالهاي 1306-1305ق بخشي از «فتاوي» و نيز «تقريرات درس ميرزا» را طبع و انتشار داد. (10)
شيخ، در 1303ق به فرمان ميرزا، از سامرا به پايتخت ايران اسلامي بازگشت تا به صورت «محرم راز»، «منبع اطلاع» و «مجري فرمان» وي در تهران، در آن برهه حساس، بيدار كار اسلام و مسلمين در برابر استعمار باشد. به نوشته آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني: «مرحوم شيخ نوري را، مرحوم ميرزاي بزرگ استعمارشكن، و در هم كوبنده قرارداد تنباكوي رژي انگليس (با اينكه اگر در عتبات مانده بود، مرجع بعد از او بود) مخصوصاً براي مقصود موضعي و موقعي بالاتر و مهمتري از طرف خود و براي خود، روانه ايران و تهران ما فرمود.» (11) شيخ پس از ورود به تهران، به علت حمايت ميرزا و نيز به دليل ويژگيها و امتيازاتي كه خود داشت (12) در بين مردم خصوصاً روحانيون، نفوذي وسيع و محبوبيتي چشمگير يافت و بعدها كه مرجع بزرگ وقت، ميرزاي شيرازي (در سامرا) و چندي پس از او نيز ميرزاي آشتياني (در تهران) دار فاني را وداع گفتند، آن نفوذ، به بيشترين حد از ظهور و بروز خويش رسيد. چندان كه هر روز، در مساجد و مجالس درس و خانه شيخ (و امام جمعه تهران) هزارها نفر اجتماع مي كردند. (13) اعتمادالسلطنه در همان سالهاي نخست ورود شيخ به تهران خبر از «اعتقاد راسخ» مردم پايتخت به وي داده و مي نويسد: « مجلس درس و افادت و افاضتش نيز امروز بسي عامر، و به وجود كافه مستعدين طهران، دائر مي باشد.» (14)
كارنامه شيخ در تهران (1327-1303ق) نشان مي دهد كه وي، ترويج علوم دين، دادرسي از مظلومان و مبارزه با خودكامگيها را شأن شاياي فقيهان مي دانست و لذا از آغاز ورود به پايتخت، تمامي همت و پشتكار خود را در طريق انجام اين امور به كار گرفت و نفوذ مردمي وسيعش را دستمايه پيشبرد آنها ساخت. ابعاد گوناگون خدمات شيخ را در طول دوران اقامت سي ساله وي در تهران، مي توان در امور زير خلاصه كرد:
1. تدريس علوم گوناگون (فقه، اصول، رجال، درايه و حتي ... هيأت و نجوم) و تربيت طلاب، فضلا و مجتهدين گرانمايه نظير: حاج ميرزا ابوتراب شهيدي قزويني، حاج شيخ روح الله قزويني، ميرسيد حسين قمي، ميرسيد علي شوشتري جزائري، حاج آقا نورالدين عراقي، حاج ميرزا مهدي آشتياني، حاج ميرزا ابوالقاسم قمي (برادر بزرگ حاج آقا حسين طباطبايي قمي)، شيخ باقر معزي تهراني، آقا محمد كبير قمي، اقا سيد محمود مرعشي (پدر آيت الله مرعشي نجفي)، آقا سيد اسماعيل مرعشي «شريف الاسلام» (عموي آيت الله مرعشي)، حاج شيخ مهدي مازندراني، حاج شيخ محمود مفيد اصفهاني، علامه محمد قزويني و ... .
2. تأليف و تصنيف آثار مختلف علمي و ... نظير رساله فقهي «قاعده ضمان اليد»، صحيفه قائميه يا مهدويه در ادعيه امام منتظر (عج)، رساله منظومه عربي «دررالتنظيم» (تنظيم و سرايش: 1279 و 1280ق) (15)
3. طبع و انتشار تقريرات درس ميرزاي شيرازي نظير رساله في المشتق (چاپ 1350ق) و همچنين مجموعه هايي مدون از پاسخ ميرزا به سئوالات فقهي، و احياناً مكاتب مذهبي- اجتماعي- سياسي (همچون رساله سئوال و جواب از ميرزاي شيرازي، چاپ 1306-1305ق).
4- تقريظ بر كتب گوناگون نظير تقريظ بر «تبشير اندر تبشير» تأليف ميرزاعبدالرحيم الهي، «شاخه طوبي» و «مستدرك الوسائل» تصنيف محدث نوري، «بدايع الانوار» تأليف ميرزامهدي بدايع نگار، و ...
5. اقدام شخصي (و يا توصيه و تشويق ديگران) به تصحيح و تجديد طبع كتب ارزشمند اسلامي- شيعي نظير «زادالمعاد»، «تحفه الزائر» و «مرآه العقول» علامه مجلسي، «اقبال» سيدبن طاووس، «مصباح» كفعمي، «وسائل الشيعه» شيخ حر عاملي و ... . (16)
6. اهتمام به ترويج و نشر كتب مفيد (و به ويژه ولائي) علماي معاصر نظير آثار ارزشمند ميرحامد حسين هندي صاحب دايره المعارف بزرگ «عبقات الانوار».(17)
7. اقامه شعائر ديني، و نشر علوم و معارف مذهبي.
8. حل و فصل منازعات و مرافعات، ثبت و تسجيل اسناد مالكيت و ازدواج و طلاق و ...، و اجراي حدود اسلامي بر وفق موازين شرع.
9. توجه به مشكلات اجتماعي مردم- در داخل و حتي خارج از كشور- و تلاش براي رفع و حل آنها از طرق گوناگون نظير فتوا به حرمت مسافرت حجاج از راه پر مخاطره «جبل» به مكه معظمه، و توصيه به دولت ايران در اين زمينه در سال 1320 ق.
10. توجه به دسايس گوناگون قدرتهاي سلطه جوي خارجي (روس و انگليس و ...) بر ضد استقلال و آزادي ايران، و اقدام به خنثي كردن و امحاي دسائس و توطئه هاي آنها، از طرق گوناگون نظير نشر فتاوي ضد استعماري ميرزاي شيرازي پيش و پس از عقد قرارداد رژي، و شركت فعال در نهضت تحريم تنباكو.
مهم ترين و بحث انگيزترين فصل زندگي شيخ، مواضع او در دوران مشروطيت است، كه در آينده بدان خواهيم پرداخت.
امتناع شيخ (در روزهاي آخر عمر) از پناهندگي به سفارتخانه هاي اروپايي (و به قول خود وي به بيرق كفر) كه دشمنانش آن را فرصتي براي اعدام وي شمردند، مورد اعتراف همگان قرار دارد. به گفته دكتر تندركيا: «غيرت اسلامي شيخ نوري، به او رخصت امداد از كفر را نمي داده. امري حتمي است كه هنگام بروز خطر، به كرات از جانب بيگانگان به او پيشنهاد حمايت شده، او نپذيرفته است.»(18) معاصران شيخ همچون حاج ميرزاعبدالله سبوحي، مدير نظام نوابي، آخوند ملامحمد جواد صافي گلپايگاني، ملاعلي مدرس (پدر اعظام الوزاره)، ميرزا حسن جابري اصفهاني، شيخ محمد مردوخ كردستاني، ضياء الدين دري اصفهاني، امين الشرع خوبي، سيد محمد علي شوشتري، حاج سيدفخر الدين جزايري به اين نكته تصريح دارند و كساني نيز كه سالها پس از مرگ شيخ دست به قلم برده (و غالباً هم مخالف او بوده اند) نظير نورالله دانشور علوي (مجاهد السلطان)، مهدي ملكزاده، مهدي بامداد، اقبال يغمايي، ابراهيم صفايي، محمد اسماعيل رضواني،‌محمدابراهيم باستاني پاريزي و ...، صحت اين امر را تأييد كرده اند، (19) چندان كه بايستي اين ماجرا را از متواترات تاريخ معاصر به شمار آورد.
به همين نمط بايد به عدم هراس شيخ از مرگ و پايداري شگفت وي در حين محاكمه (فرمايشي) و نيز در پاي دار اشاره كرد كه ايضاً مورد اعتراف دوست و دشمن قرار داد. احمد كسروي، كه عنادش با علماي دين مشهور آفاق است، وقتي به آخرين برگ زندگي شيخ مي رسد، با آنكه از كنار اين حماسه، سريع و شتابان مي گذرد باز كلامش حاكي از «خونسردي» و «خويشتنداري» شيخ در پاي دار و عدم هراس وي از مرگ است؛ (20) و مهدي ملك زاده نيز كه مخالفت سرسخت با شيخ را از پدرش (ملك المتكلمين) به ارث برده- اين چنين به مقاومت، صلابت و صراحت شيخ شهيد اعتراف مي كند:
شيخ از زماني كه حبس شد تا موقعي كه اعدام گشت، تمام ساعات را با بردباري و خونسردي و متانت گذراند و ضعف نفس از خود نشان نداد، و راه عجز و ناله و توسل به اين و آن را در پيش نگرفت و شخصيت خود را حفظ كرد... برق تفنگ و سرنيزه ها در زير آفتاب گرم تابستان چشم را خيره مي كرد. محكوم، فاصله ميان محبس و محل اعدام را با خونسردي و متانت پيمود و با كبر سن و پيري، ضعف و ناتواني از خود نشان نداد و در دقايق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانيد. (21)

3. شرايط و ويژگيهاي يك مصلح (موفق) ديني
 

يك مصلح ديني بايد لزوماً از ويژگيهاي زير برخوردار باشد:
اولاً اصول و فروع دين مورد اعتقاد جامعه را ( كه در فرض ما، همان اسلام و تشيع است) به طور «كارشناسانه و روشمند» بشناسد و با زير و بم آن كاملاً آشنا باشد.
ثانياً جامعه خويش را- كه حسب الفرض، كشور مسلمان و شيعه ايران است- نيك بشناسد و به نقاط قوت و ضعف آن آگاه باشد. يعني دردها، كمبودها، تباهيها و نيز محاسن و كمالات موجود آن در گذشته و حال را بشناسد تا به شفاي دردها، رفع نارساييها و تعميق و توسعه نقاط حسن و قوت آن، اقدام كند.
ثالثاً زمانه خود را نيك بشناسد و به ترفندها و دسايس صاحبان زر و زور، و قدرتمندان داخل و خارج، در برابر آرمانهاي اصلاحي خويش آگاه باشد.
رابعاً نسبت به سرنوشت مردم دلسوز، و براي رفع مشكلات آنان كوشا باشد. نارساييها، مفاسد و مظالم اجتماعي شديداً وي را رنج دهد و نسبت به اوضاع و احوال جاري كشور، معترض، اصلاح گر و تعالي جو باشد.
خامساًَ مؤمن، وارسته و پارسا باشد و مقصدش از ورود به ميدان مبارزات اجتماعي، دستيابي به كسب مال يا شهرت و مقام نباشد.
سادساً شجاع و نترس و مقاوم بوده، با تهديد و ارعاب صاحبان قدرت از ميدان به در نرود و فشار و سختيهاي مبارزه او را به سازش و تسليم نكشاند. بلكه در راه پيشبرد اهداف اصلاحي خويش، تا پاي جان پايداري ورزد.
سابعاً از توان و نيروي لازم براي انجام اصلاحات اجتماعي- كه همان نفوذ و محبوبيت وسيع مردمي و حسن اعتماد توده است- برخوردار باشد.
ثامناً براي شفاي دردها و رفع مشكلات، برنامه كلي داشته و مدل مطلوبي- متناسب با شرايط و اوضاع فرهنگي- اجتماعي- سياسي جامعه- براي اداره كشور در نظر گرفته باشد. و شيخ فضل الله نوري، همه اين ويژگيها و شرايط را دارا بود. او:
1. از دانش وسيع و ژرف ديني بهره مند بود و اسلام را، به طور همه جانبه و عالمانه، مي شناخت.
2. راجع به غرب، و مباني و غايت آن، آگاهي عميق داشت و به تضاد ماهوي و بنيادين آن با اسلام و شريعت محمدي (ص) آشنا بود.
3. جامعه خود را نيك مي شناخت. چه، از حدود 1300 قمري (ربع قرن پيش از مشروطه) به پايتخت كشور خويش (تهران) آمده و در جايي كه نبض اقتصاد و سياست ايران در آنجا مي زد، رحل اقامت افكنده بود، طبقات مختلف اجتماع (روحانيون، تجار، اصناف، كشاورزان، و حتي رجال بلند پايه سياسي و نيز مبارزان و اصلاح طلباني همچون سيد جمال الدين اسدآبادي) با او مربوط بودند و در كل، با چشماني باز، تحركات اشخاص و گروهها، و تحولات اجتماعي، فرهنگي و سياسي ايران و جهان را تعقيب مي كرد. با مردم و دردها و غم هاي ايشان، در ارتباط دائم بود و مفاسد و مظالم حكومت را مي شناخت.
4. ظرفيت و استعداد خاص و محدود ايران عصر خويش براي انجام تحولات سياسي- اجتماعي و اجراي طرحها و اهداف اصلاحي را، دقيقاً در نظر داشت و (بر خلاف امثال تقي زاده) هوشمندانه از درغلتيدن به دام تقليدهاي «شكلي» و گرته برداريهاي نسنجيده از نظامهاي غربي پرهيز مي نمود.
5. شجاع و پارسا بود و از هاي و هوي مخالفان و اُشتُمُم زورمندان نمي هراسيد. برق سكه هاي زر و هيبت سرنيزه هاي زور، او را از تفكر و سليقه جهادي باز نمي داشت و در صورت احساس تكليف، به حريف- هر چند قوي و تردست و كينه توز- يورش مي برد.
6. از منطق قوي و محبوبيت شگرف اجتماعي بهره مند بود و مي توانست با خطابه ها و بيانيه هاي شيواي خويش، انسانهاي بسياري را- از جرگه خواص و عوام- به دنبال خود بكشاند و بر دشمن بشوراند. ابزار اجراي اصلاحات را، كه همان موقعيت مهم ديني و اجتماعي باشد، در اختيار داشت. جامعه او را به عنوان عالم بزرگ ديني مي شناخت و حكمش را مطاع و منبع مي شمرد.
7. مدل مطلوبش براي اداره كشور، حاكميت ارزشها، حدود و احكام الهي بود كه به رغم وي، فقه چهارده قرنه ي شيعي (با روشها و قواعد علمي خود در استنباط احكام) متكفل آن بود. ذيلاً به توضيح موارد فوق، مي پردازيم.

3-1. دانش كلان و جامعيت علمي
 

شيخ فضل الله نوري، از حيث آگاهيهاي اسلامي و دانش فقهي هيچ كمبودي نداشت و دوست و دشمن همگي به مقام عالي بلکه اعلاي علمي وي اعتراف دارند. به گفته دكتر رضواني: «شيخ فضل الله مقام اجتهاد داشت و اين مقام بر همه كس مسلم بود، به طوري كه حتي سرسخت ترين دشمنان او نيز نتوانستند عظمت علمي او را انكار كنند و حتي بسياري او را از بهبهاني و طباطبايي و امثال آن دو برتر مي دانستند. در بحبوحه انقلاب (مشروطه) آن چه امكان داشت به اين پيرمرد، به دروغ يا راست، افترا و تهمت زدند؛ اما هيچ كس منكر مقام علمي او نشد.» (22)
نوري، در محضر فقيه برجسته اي چون ميرزاي شيرازي (رهبر جنبش تنباكو) پرورش يافته بود و همگان او را از خواص اصحاب و شاگردان درجه اول ميرزا مي شمردند. (23) امين الشرع خويي- عالم بزرگ خوي، و برادر امام جمعه خويي معروف- در خاطرات خويش فصلي مشبع از اهتمام ميرزا به «منتهاي تمجيد و تجليل» از شيخ سخن گفته است:
مرحوم شيخ،‌ از جمله تلامذه ارشد... حاجي ميرزا محمدحسن شيرازي... بودند. در آن اوقات كه مرحوم شيخ را ميرزا از سامره ... روانه ي به عجم فرمودند. اين بنده در نجف اشرف مشغول به تحصيل ... بودم و مرحوم ميرزا منتهاي ترويج را در حق شيخ فرموده و هميشه در بين مذاكرات و رسيدگي به احوال وي در نزد اهالي تهران مي فرمودند:
- شيخ نوري ما را، چگونه نگهداري مي نمايند؟
و چون مرحوم ميرزا، كه در آن زمان رئيس بالاستقلال بودند، در حق وي منتهاي تمجيد و تجليل را مي فرمودند و به شيخ نوري ما از ايشان تعبير مي كردند، لذا بعد از ورود به دارالخلافه كار شيخ خيلي بالا گرفت و سايرين در تحت الشعاع واقع شدند و [از حيث علميت و نفوذ] انگشت نماي عامه و خاصه شده بودند. (24)
مسبوق به همين امر بود كه اعتمادالسلطنه، وزير انطباعات عهد ناصري، در سالهاي اول ورود شيخ به تهران، از وي به عنوان «افضل و اكمل تلامذه» ياد كرده و افزود: «در فقه و اصول و حديث و رجال و انواع فضايل ديگر امتيازي بين دارد. اهالي دارالخلافه را به اين بزرگوار اعتقادي است راسخ. مجلس درس و افادت و افاضتش نيز امروز بسي عامر، و به وجود كافه مستعدين مدارس تهران داير مي باشد.» (25)
همين نوع احترام و تمجيد را از استاد ديگر شيخ، آيت الله حاج ميرزا حبيب الله رشتي نيز مشاهده مي كنيم. آنجا كه در تقريظ بر رساله فقهي شيخ فضل الله: قاعده ضمان اليد مقام علمي و تحقيقي شيخ را به نحوي شگفت و كم نظير ستوده است: «بايد در هر جمع و مجلسي، با بانگ بلند از فضل و كمال شيخ سخن گويند و سوارگان دياران به سوي وي تشويق و تحريض گردند... مضامين رساله وي را، سزاست نه با مركب قلم بر صحيفه اوراق، كه با ذرات طلا بر مردم ديدگان بنگارند! آفرين خداي بر مولف آن باد!». در پايان نيز، از شيخ با عنوان «عالم رباني، رهنماي راستين و حقاني، مجتهد ماهر...، و جامع معقول و منقول» ياد مي كند كه «رواست بندگان مومن خداوند، در امور ديني وي را مرجع خود قرار دهند و رشته انقيادش را در امور اخروي و دنيوي بر گردن افكنند.» (26)
گذشته از استادان ياد شده، ديگر شخصيتهاي علمي معاصر شيخ يا متأخر از وي نيز، با تعابير بلندي او را به فر دانش، فروغ پارسايي و نفوذ وسيع اجتماع ستوده اند، همچون آيات و حجج اسلام: ميرزاحسين نوري، (27) ميرزا ابوالفضل تهراني، (28) شيخ محمد حرزالدين (29) ملا محمدعلي اردوبادي(30)، سيد محمدمهدي اصفهاني (فرزند صاحب روضات)(31)، ميرزالطفعلي صدرالأفاضل (32)، شهيد سيد حسن مدرس (33)، سيد احمد شبيري زنجاني (34)، حاج شيخ عبدالسلام تربتي(35)، حاج شيخ محمدهاشم خراساني (36)، ضياءالدين دري اصفهاني (37)، مدرس تبريزي (صاحب ريحانه الادب) (38)، حاج شيخ آقا بزرگ تهراني (39)، محدث قمي (صاحب سفينه البحار) (40)، علامه شعراني (41)، معلم حبيب آبادي (42)، محمد قزويني (43)، عباس اقبال آشتياني (44)، علامه اميني (صاحب الغدير) (45)، امام خميني (46)، و شهيد مرتضي مطهري (47).
في المثل مدرس تبريزي شيخ را « از اكابر علما و مجتهدين و اجلاي فقها و محدثين اماميه در اوايل قرن 14 هجري» مي شمرد و ميرزا حسين نوري در تقريظ بر «صحيفه مهدويه» شيخ شهيد، اين اوصاف شگرف را در مدح او به كار مي گيرد: « كوه بلند علم و ستون استوار فضل، مقتداي فقيهان برجسته و معتمد عالمان چيره دست، جامع علوم معقول و منقول، حاوي حقايق فروع و دقايق اصول، بوستان علم و اقيانوس فضل، عالم عامل كامل، خواهرزاده اعز و ارشد ما، شيخ فضل الله». و انتخاب اين گونه تعابير، به خوبي نشان مي دهد كه اهل نظر، عموماً شيخ شهيد را در موقفي بس بلند از دانش و فضل مي ديده اند.
به همين نمط مي توان به شمار زيادي از مورخين مشروطه اشاره كرد كه (كه با وجود آنكه غالباً از مخالفان فكري و سياسي شيخ اند) با تعابير گوناگون به دانش ديني كلان شيخ اعتراف كرده و بعضاً رتبه علمي وي را از سيدين طباطبايي و بهبهاني برتر شمرده اند. همچون: دكتر محمد اسماعيل رضواني، عباس اقبال آشتياني، پرفسور حامد الگار، ناظم الاسلام كرماني، مستوفي تفرشي، مهدي ملك زاده، عين السلطنه، ادوارد براون، هانري رنه دالماني، پيتر آوري، مخبر السلطنه هدايت، محمدمهدي شريف كاشاني، يحيي دولت آبادي، سيد حسن تقي زاده، حاجي ميرزاابوالحسن علوي، فرصت شيرازي، دكتر نورالله دانشور علوي (مجاهد السلطان)، اعظام الوزاره قدسي، دوستعلي خان معير الممالك، اسماعيل اميرخيزي، احمد كسروي، مهدي بامداد، نصرت الله فتحي، اقبال يغمايي، محمدابراهيم باستاني پاريزي، فريدون آدميت، صدرالاشراف، فرخ دين پارسا، ابراهيم فخرايي، ابراهيم صفايي، محمد معين، حميد عنايت و ... (48)
از آن ميان تنها به سخن دكتر محمد اسماعيل رضواني اشاره مي كنيم كه مي نويسد: «مرحوم شيخ فضل الله نوري ... در نردبان علم، بر پلكانهاي آخر جاي داشت»! (49)
نكته جالب توجه آن است كه، معلومات شيخ، منحصر به فقه و اصول نبود و به اصطلاح «جامعيت» علمي داشت. سيد محمدعلي شوشتري و ضياء الدين دري اصفهاني دو تن از معاصران شيخ اند كه به اين امر تصريح دارند. شوشتري، كه در جواني حوزه شيخ را درك كرده، وي را «جامع جميع كمالات» و متبحر در علوم مختلفه فقه و اصول و حكمت و كلام مي خواند (50) و دري، مدرس فلسفه و علوم عقلي در تهران، كه با شيخ كرارا ديدار داشته، مي نويسد: «مراتب علمي شيخ را هيچ كس از دوست و دشمن، منكر نبود. ولكن گمان مي كردند كه فقط معلومات او منحصر به همان فقه و اصول است. نگارنده در چند جلسه فهميدم، قطع نظر از جنبه فقاهت، از بقيه علوم هم اطلاع كافي دارند. از جمله، علم تاريخ و جغرافيا كه اغلب فقها از اين دو علم بي بهره مي باشند. حتي در اين اواخر نزد مرحوم ميرزاجهان بخش منجم، مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض كردم: جناب آقا، در اين آخر عمر براي چه علم نجوم تحصيل مي كنيد؟ فرمود: من از اين علم چون بهره نداشتم و اين مسئله براي من، يعني اهل علم، عكليتاً بد است كه از اين علم معروف بي بهره باشند، بميرم و اين علم را بدانم، بهتر است كه بميرم و ندانم... (51)
براي آشنايي با وسعت اطلاع شيخ از احاديث اسلامي به داستان زير توجه كنيد. آيت الله حاج شيخ يحيي نوري، مقيم تهران، از قول جد مادري خويش (مرحوم آيت الله آقا شيخ محسن سلطان احمدي نوري، ‌شاگرد و ملازم شيخ شهيد نوري) نقل مي كند كه ايشان مي گفت:
چندي پس از ورود مرحوم شيخ [فضل الله از عتبات] به تهران و مرجعيت عامه و خاصه يافتن ايشان، دايي و پدر همسر ايشان، مرحوم آيت الله محدث بزرگ، حاج ميرزاحسين نوري، به ايران آمدند و مرحوم شيخ نيز به احترام ورود ايشان ضيافت ناهاري ترتيب دادند كه در آن مجلس حدود هزار نفر از علما و ادبا و اهل فضل و طلاب و محترمين شهر حضور داشتند. آن روز وقتي ناهار آوردند، همزمان آفتابه و لگن هم آوردند كه حضار دست خود را بشويند و اولين آفتابه و لگن را احتراماً براي مرحوم محدث نوري آوردند. ايشان اظهار داشتند من ابداً در اين كار از علماي حاضر سبقت نمي گيرم. علما نيز اجماع كردند ما از شما سبقت نمي گيريم. مرحوم محدث گفتند بايد حق تقدم روشني در اين ميان مطرح شود. حضار گفتند كه اين حق تقدم را شما تعيين كنيد. مرحوم محدث اظهار داشتند براي تمام انواع غذاهاي موجود در اين سفره از ... برنج و گوشت و مركبات آن مانند خورشت و آبگوشت، حديثي بخوانند. هر كس توانست كه احاديث بيشتري بيان كند حق تقدم با او خواهد بود. حضار خنده اي كردند و گفتند موضوع بسيار خوب و جالبي است. بعضي چند حديث درباره آب و نمك و برنج و نان و گوشت نقل نمودند اما نتوانستند ادامه دهند. تمامي نگاهها به خود مرحوم محدث و نيز مرحوم حاج شيخ فضل الله بازگشت. مرحوم شيخ كه از حافظه اي بسيار قوي برخوردار بود شروع كرد و ظرف مدتي نسبتاً طولاني، تعداد بسيار زيادي از روايات و اخبار را در ارتباط با غذاهاي موجود در سفره بيان نمود. اما پيدا بود كه ميل دارد به احترام ابوالزوجه و دايي خود، بقيه احاديث را ايشان بگويد، كه در اين ضيافت از ايشان تجليلي به عمل آيد و دست ايشان ابتدا شسته شود. لذا با خنده گفت: هل من ناصر ينصرني؟ كه پس از ايشان مرحوم محدث نوري كه متخصص فن حديث و صاحب موسوعه ارزشمند «مستدرك الوسائل» بود بقيه احاديث را بيان داشت. اما علي رغم توانايي فراوان ايشان، حضار دريافتند كه مرحوم حاج شيخ فضل الله در ضبط و حفظ حديث نيز اعجوبه اي است... (52)
دانش ديني كلان شيخ را ديديم. وجود اين دانش براي فقيهي چون او شرط لازم بود؛ اما شرط كافي نبود. چه، وي در سخت ترين دوران كشاكش «سنت و مدرنيته» مي زيست و، به عنوان يك زعيم پرنفوذ ديني، مي بايد كشتي «اسلام» را از اين طوفان مهيب به سلامت عبور مي داد. پيداست كه هدايت اين كشتي در آن موقعيت بحراني، نياز جدي به آگاهي از طوفاني داشت كه از سمت «غرب» مي وزيد... به بيان روشنتر، او بايد علاوه بر اسلام،‌غرب را هم مي شناخت تا بتواند درباره نقاط اشتراك و افتراق آنها نظر دهد و از كيان دين در برابر آنچه كه آن را عوامل آسيب مي دانست، دفاع كند.

3-2. زمان آگاهي و غرب شناسي
 

ناظم الاسلام كرماني مي نويسد: به شيخ نوري گفتم «ملاي سيصد سال قبل به كار امروز مردم نمي خورد» و شيخ بلافاصله بر كلامم تكمله زد كه: خيلي دور رفتي! بلكه ملاي سي سال قبل به درد امروز نمي خورد. ملاي امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد، ‌بايد مناسبات دول [= سياست جهاني] را نيز عالم باشد.» (53) آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني، ضمن اشاره به روابط خاص شيخ با حاج ميرزا عبدالغفار خان نجم الدوله (رياضيدان و منجم نامدار و دانشمند ذوفنون عصر قاجار) مي گفت: اوراق و نشرياتي كه در خارج كشور نشر مي يافت و ارتباط به اسلام و ايران داشت، به وسيله مرحوم نجم الدوله تهيه مي شد و همراه با ترجمه آن قسمت از آنها كه به زبانهاي غير شرقي نوشته شده بود، تحويل مرحوم شيخ مي گرديد. ضمناً شنيده مي شد كه حاج نجم الدوله رابط شيخ با سيد جمال الدين اسدآبادي همداني معروف بوده اند. به گفته وي: براي عدم كشف اين وضع، ارتباط شيخ و نجم الدوله به شكل مجلس درس انجام مي يافته، او در خدمت شيخ از فقه و اصول و كلام بهره مند مي شده و شيخ هم علم نجوم و هيأت را كه خود در آن سابقه داشته به وسيله مباحثه با اين منجم هيوي معروف، تكميل مي كرده است. در تأييد سخنان لنكراني، مي توان از نزديكي و مشابهتي كه ميان سخنان شيخ (در لوايح ايام تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام در صدر مشروطه، راجع به ماهيت مكاتب غربي نظير ناتوراليسم و ...) با مندرجات رساله سيد جمال الدين در رد نيچريه وجود دارد، شاهد مثال آورد.
همچنين به گفته لنكراني بايد افزود كه شيخ، براي تهيه و ترجمه مندرجات جرايد اروپا درباره ايران، در اواخر عمر خويش از ميرزا محمدخان قزويني معروف بهره مي گرفت كه خود زماني نزد شيخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر مي برد. در همين زمينه، نامه مهمي از قزويني به شيخ وجود دارد كه در آن، قزويني ضمن تأكيد بر امتياز خاص روحانيت شيعه بر مقامات كليسا (در رهبري نهضتهاي رهايي بخش و عدالتخواه)، شرحي زباندار از مصادره اموال كليسا و اخراج اسقف بزرگ پاريس در همان ايام توسط دولت فرانسه،‌و موافقت مردم آن كشور با اين امر، به شيخ نوشته و شايد به طور ناخواسته، توجه شيخ را به ماهيت ضد ديني فرهنگ و تمدن غرب، جلب كرده است.(54)
شعار اصلي انقلاب فرانسه، اين بود: نه قانون، نه شاه! نه خدا! (Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu) و انقلابيون شعار مي دادند: تا وقتي روده هاي آخرين فرمانرواي مستبد، با آخرين كشيش به دار كشيده نشود،‌ مردم به آزادي نخواهند رسيد! (55) و جناب قزويني هنگام نگارش اين نامه، نمي دانست كه نفوذ رگه هاي فرهنگ «اومانيستي- فراماسوني» انقلاب فرانسه در ميان جناح تندرو مشروطه، نهايتاً‌ كار را به جايي خواهد رساند كه مخاطب عالي مقام وي در اين نامه (شيخ فضل الله)، سرنوشتي به مراتب بدتر و فجيع تر از رئيس اسقفان پاريس خواهد يافت!
اشاراتي كه شيخ فضل الله در لوايح عصر مشروطه، درباره «خرد گسسته از وحي» اروپاييان عصر خويش دارد و تحليل عميقي كه از ماهيت مكاتبي چون نيهيليسم، ناتوراليسم، سوسياليسم و آنارشيسم به دست مي دهد و آنها را به رغم اختلاف در لفظ، معناً متحد شمرده و سر و ته يك كرباس مي شناسد، دليلي است روشن بر عمق درك او از «بنيان واحد» ايدئولوژيهاي غرب جديد: اومانيسم. في المثل مي فرمايد: غربيها « مهمي جز تكميل حس ظاهر و قواي نكرويه ندارند و عقولشان مغطي به اغطيه كثيره كثيفه شده» است. (56) يا:
در اين عصر ما فرقه ها پيدا شده اند كه بالمره منكر اديان و حقوق و حدود هستند. اين فرق مستحدثه را، بر حسب تفاوت اغراض، اسمهاي مختلف است: آنارشيست، نيهيليست، سوسياليست، ناطوراليست، بابيست؛ و اينها يك نحو چالاكي و تردستي در اثاره [برانگيختن] فتنه و فساد دارند و به واسطه ورزشي كه در اين كارها كرده اند، هر جا كه هستند، آنجا را آشفته و پريشان مي كنند. سالهاست كه دو دسته اخير از اينها، در ايران پيدا شده و مثل شيطان، مشغول وسوسه و راهزني و فريبندگي عوام اضل من الانعام هستند. يكي فرقه بابيه است و ديگر فرقه طبيعيه. اين دو فرقه،‌ لفظاً مختلف است و لبّاً [= در باطن] متفق هستند و مقصد صميمي آنها نسبت به مملكت ايران، دو امر عظيم است: يكي تغيير مذهب، ‌و ديگري تبديل سلطنت [از صورت و ظاهر اسلامي آن به صورت و باطن صد در صد ضد اسلامي]. (57)
اهل نظر، تعريفي را كه شيخ در رساله تذكره الغافل، از مشروطه (سكولار) به دست داده، دقيق ترين تعريف شمرده اند: «... برادر عزيزم، بدان كه: حقيقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان، به انتخاب خود رعايا، در مركز مملكت جمع شوند و اينها هيأت مقننه مملكت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانوني مستقلاً مطابق با اكثر آراء بنويسند موافق مقتضاي عصر،‌ به عقول ناقصه ي خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نيكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتي قرار بدهند...» (58) اشارات فوق، به خوبي نشانگر آشنايي كلان و عميق شيخ با تفكر و تمدن سكولار غربي است. شيخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعيت هر نوع برخورد انفعالي در برابر امواج فكري و سياسي جديد را محكوم مي كرد و شريعت جاويد نبوي (ص) را، تحت هيچ عنوان و بهانه اي نظير عنوان فريباي «مقتضيات عصر»، تغييرپذير نمي دانست. سخن او اين بود كه: «من حكم خدا و رسول را مي نويسم، نه مقتضيات عصر را». (59) چنانكه مي نويسد:
اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغيير دهنده بعض مواد قانون الهي است يا مكمل آن است، چنين كس ... از عقايد اسلامي خارج است. به جهت آنكه پيغمبر ما خاتم انبياست و ... خاتم، آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاح حال عباد است الي يوم الصور (60) به سوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. پس بالبديهه، چنين اعتقاد، كمال منافات را با اعتقاد به خاتميت و كمال دين او دارد و انكار خاتميت، به حكم قانون الهي، كفر است. (61)
براي درك اشارات و تعريضات فوق، بايستي ديدگاهها و اظهارات جناح مقابل شيخ را در نظر گرفت، تا معلوم شود كه وي، چه ديدگاهي را هدف گرفته بود. شفاف ترين بيان جناح مقابل شيخ، فتواي مشهور تقي زاده در مجله كاوه است كه چند سال پس از شهادت شيخ، در سر مقاله اولين شماره از دوره جديد كاوه نوشت: «ايران بايد ظاهراً و باطناً و جسماً ‌و روحاً‌ فرنگي مآب شود و بس.» (62)

3-3. آشنايي با جامعه ايران
 

نوري، به علت تماس روزانه دائم با طبقات مختلف مردم در مجلس درس و روضه و محكمه شرع و به ويژه حضور مستمر (حدوداً 30 ساله) در پايتخت و سابقه طولاني مبارزاتي (شركت در جنبش تنباكو و عدالتخانه و ...)، از پيشينه فكري و عملي اشخاص و گروههاي موثر در حوادث كشور (پيش و پس از طلوع مشروطه) اطلاع وافر داشت. روي اين جهات، به طور طبيعي، از مراجع مشروطه خواه نجف (كه گذشته از عدم سابقه طولاني در مبارزات سياسي، ارتباطشان با قضاياي تهران نيز «به نحو غير مستقيم» بود و در حقيقت، ‌دستي از دور بر آتش مشروطه داشتند) (63) در ريشه يابي و كالبدشكافي قضايا، شناخت ماهيت و اغراض صحنه گردانان و پيش بيني عواقب امور، بسيار موفق تر بود و حقايق را در خشت خام حوادث، زودتر و بهتر از آنان مي خواند. ناظم الاسلام كرماني - از پيشگامان مشروطه - با اشاره به درگذشت آيت الله ميرزاحسين تهراني (از مراجع مشروطه خواه نجف) در شوال 1326 ق مي نويسد:
اگر چه اين بزرگوار مشروطه خواه بوده ولي هرگز راضي به اين وضع هرج و مرج نبود و اگر مطلع بر مقاصد فرهنگي مآبها و اشخاص مفسد و شر طلب مي شد، اصلاً مشروطيت را اجازه و اذن نمي داد. [!] (64)
كسروي با اشاره به ناسازگاري و تغاير ميان «مشروطه اروپايي و كيش شيعي» تأكيد مي كند: « آن راه سازشي كه آخوند خراساني و همراهان او مي انديشيدند به جايي نتوانستي رسيد.» (65)
دكتر عبدالهادي حائري نيز نظر شيخ را در تحليل ماهيت مشروطه و پيامدهاي آن، به آنچه كه در واقع امر رخ داد نزديكتر دانسته و معتقد است: نائيني و يارانش از دقت و دورانديشي لازم در اين زمينه برخوردار نبودند. (66) به باور او توجيهات به ظاهر اسلامي ميرزاملكم خان و همفكران او از اصول و قوانين غربي، امثال طباطبايي را- كه فاقد شناختي كامل از فرهنگ و تمدن اروپا بودند- در مشروطه به اشتباه افكند. (67) لذا آنچه كه سير تاريخ مشروطه هم عملاً بر آن صحه گذارد، درستي هشدارها و اعلام خطرهاي شيخ شهيد بود، نه توجيه ها و حمل به صحتهاي (اوليه) ديگران. و اين، جناح مقابل شيخ در تهران و نجف بود كه پس از مرگ شيخ بانگ برداشت: سركه مشروطه، شراب شده است! در يك كلام بايد گفت كه مراجع مشروطه خواه نجف در تشخيص موضوعات و تطبيق كليات بر مصاديق به پاي شيخ نمي رسيدند و او در آشنايي با ريشه هاي تاريخي و مباني تئوريك مشروطه وارداتي، شناخت ماهيت افراد و گروههاي موثر و ذي نفوذ و اطلاع دقيق از شگردهاي ظريف و گوناگون آنها، و پيش بيني آينده حوادث و جريانات، بسيار جلوتر از مراجع مزبور حركت مي كرد.
لذا ديديم زماني كه مجادلات سياسي ميان گروههاي مختلف مشروطه خواه در مشروطه دوم، اهداف و مقاصد سوء جناح تقي زاده را كاملاً برملا ساخت، آخوند خراساني و ياران وي نيز (همچون شيخ شهيد) در مصاف با منحرفين شمشير را از رو بستند و حتي حكم به اخراج تقي زاده از مجلس شورا دادند. (68) در حاليكه مع الاسف اين گونه معارضات با تيپ تقي زاده، در زمان حيات شيخ شهيد، از خراساني و همفكرانش در ايران و عراق مشاهده نمي شد. (69) پيشنهاد نظارت فائقه رسمي فقها بر مصوبات مجلس نيز- كه اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه بر پايه آن نوشته شد- «ابتكار شيخ» بود نه آنان.
عين السلطنه، از رجال مطلع عصر قاجار، حدود 3 سال و نيم پس از قتل شيخ فضل الله، از نفرت مردم تهران نسبت به مشروطه خبر مي دهد. (70) و سخن او را اظهارات ديگر شاهدان عيني نيز (نظير معيرالممالك در «وقايع الزمان») تأييد مي كند. حتي سيدعلي محمد دولت آبادي، ليدر حزب مشروطه خواه « اعتدال»، ضمن تشريح اختلافات و كشمكشهاي مشروطه چيان و نيز كشتار و غارت مردم توسط آنان در سالهاي 1330-1328 (71)، تصريح مي كند كه 90 درصد مردم تهران، در اثر مشاهده اين اعمال و حوادث سوء، خواهان بازگشت محمدعليشاه به كشور بوده اند. تاريخ، «نارضايي و افسردگي» بسياري از سران مشروطه را نسبت به اوضاع و احوالي كه پس از شهادت شيخ بر كشور حاكم شد ضبط كرده است. در اين زمينه مي توان از علماي مشروطه خواه ايران و عراق (نظير آخوند خراساني (72)، شيخ عبدالله مازندراني (73)، ميرزاي نائيني (74)، سيد محمد طباطبايي (75)، حاج آقا نورالله اصفهاني (76)، سيد عبدالحسين لاري (77) و چهره هايي همچون اديب الممالك فراهاني (78) (شاعر مشهور و مدير روزنامه مجلس)، شيخ يحيي كاشاني (79) (مدير روزنامه هاي حبل المتين و مجلس)، شيخ محمدمهدي شريف كاشاني (80)، سيد محمد مهدي طباطبايي (81) (برادرزاده سيد محمد طباطبايي)، دهخدا (82)، نسيم شمال (83)، رضا زاده شفق (84)، يحيي دولت آبادي (85)، شيخ محمد واعظ سلطان المحققين، واعظ انقلابي صدر مشروطه (86)، حاجي محمدعلي شالفروش، حاجي محمداسماعيل مغازه (وكلاي صنف تاجر در مجلس اول)، ميرزا آقاي اصفهاني (87)، سردار بهادر بختياري (88)، ميرزا ابوالحسن علوي (89) و حتي سپهدار تنكابني (90) و تقي زاده (91) (دو ركن بزرگ تجديد مشروطه) و نيز ستارخان و باقرخان (92) دو سردار بزرگ مشروطه ياد كرد كه هر يك به نحوي نارضايي يا ندامتشان از روند مشروطيت را ابراز داشته اند.
ندامت مخالفين شهيد نوري و نيز سير معكوس و متزلزل تاريخ مشروطه، بي گمان گواه دوربيني و آينده نگري شيخ شهيد و صحت هشدارهاي اوست؛ و در اين زمينه بايد حق را به مرحوم جلال آل احمد داد كه مي گويد:
... در نهضت مشروطه، گويا حضرات روحانيان شركت كننده، گمان مي كردند كه سلطنت را از غاصبان حق و مقام «امام زمان» پس خواهند گرفت يا دست كم حكومت كه به شورا بدل شد ايشان را نيز به نمايندگي «صاحب الامر» در آن حقي خواهد بود.
ولي با خلع يد از روحانيت، كه حاصل اصلي مشروطه بود، گويا امروز حق داريم كه نظر شيخ شهيد نوري را صائب بدانيم كه به مخالفت با مشروطه برخاست، و مخاطرات آن را براي روحانيت گوشزد كرد. چرا كه او مي ديد مشروطيت به جاي خلع يد از حكومت جبار زمان (سلطنت قاجار)، از روحانيت خلع يد خواهد كرد...! (93)

3-4. شناخت و رعايت ظرفيت جامعه براي اصلاحات
 

فرد مصلح بايستي ميزان ظرفيت و آمادگي مردم را براي پذيرش و انجام طرحهاي اصلاحي خرد و كلان خويش، دقيقاً‌مد نظر قرار داده، و به ويژه از تقليد «شكلي» و كپيه برداري نسنجيده از الگوها و برنامه ريزيهاي ديگر كشورها- كه در اوضاع و شرايط فرهنگي، سياسي و اقليمي مغايري به سر مي برند- بپرهيزد. يكي از مهم ترين ايرادهاي شيخ به مشروطه چيان تندرو و سكولار اين بود كه، آنها مي خواستند بدون در نظر گرفتن آمادگي ملت ايران،‌ و رسوم و عقايد و سنن ريشه دار ملي و ديني اين سرزمين، قوانين غربي را بر كشور تحميل كنند، و شيخ، به حق اين امر را به صلاح ملك و ملت نمي شمرد. در همين راستا، وي استقرار نظام پارلماني مطلقه ي غربي و رواج آزاديهاي بي حد و حصر اروپايي را در اوضاع و احوال آن روز كشورمان (كه هزاران سال، با رژيم «بسته» حكومت فردي اداره شده و تغيير كامل اين رژيم، به طور دفعي و يك شبه، نه ممكن بود و نه مفيد) به دلايل جامعه شناختي و ملاحظه اوضاع و شرايط فرهنگي- اجتماعي و اقليمي خاص اين مرز و بوم در آن روزگار، به نفع ملت ارزيابي نمي كرد، بلكه خصوصاً پس از مشاهده آشوبهاي فزاينده و ايران سوز جناح تندرو در مشروطه اول، آن را به زيان مملكت مي انگاشت (94) (متقابلاً نسخه «عدالتخانه»- كه اساساً‌قيام مشروطه براي دستيابي به آن آغاز شد- از آن رو مورد حمايت جدي شيخ قرار داشت كه با وضعيت و ظرفيت فرهنگي و اجتماعي مردم، كاملاً ‌انطباق داشت). هرج و مرج و نيز كشتارهاي فجيعي كه پس از اعدام شيخ، در سالهاي نخستين مشروطه دوم در ايران (توسط مشروطه چيان حاكم) بويژه در صفحات آذربايجان و كرمانشاه از مردم صورت گرفت و به اشغال بخشهايي از كشورمان توسط قشون روس و انگليس انجاميد، نشان داد كه نظر شيخ، ‌در پيش بيني آينده صائب بوده است. جالب است كه تقي زاده نيز، در دوران پختگي نسبي خويش يعني سالهاي پس از شهريور 20، از «احداث جرايد بي شمار» در كشور و توهين و فحاشي آنها به اعضاي دولت و تزلزل و تغيير دائم كابينه ها (95) شديداً ‌انتقاد كرده، و ثبات و بهبودي اوضاع كشور را مشروطه به تحقق سه چيز مي داند: نخست، ثبات و قدرت و استحكام كامل حكومت مركزي، دوم، داشتن قواي تأمينيه منظم و صحيح و جامع الشرايط، سوم، داشتن ميزاني معتدل از آزادي و حكومت ملي و حفظ آن. (96)
در بررسي علت مخالفت شيخ با مشروطه مطلقه (و دمكراسي ليبرال غربي) در اواخر عمر، نبايد از نظر دور داشت كه اوضاع و شرايط سياسي- اجتماعي - نظامي- صنعتي و آموزشي كشورمان در عصر مشروطه، با اوضاع و شرايط فعلي كشور، از برخي جهات، تفاوتهاي بارز و عمده اي داشت و اين تفاوتها، خود به خود، ‌برخوردها و عكس العمل هاي دوگانه اي را در قبال امور ظاهراً مشابه و يكسان، طلب مي كرد: كشور ما در صدر مشروطه، فاقد يك ارتش گسترده و مقتدر مركزي (آن هم، كاملاً ملي و رها از دخالت مستشاران بيگانه) بود و از شبكه ارتباطات وسيع خبري و نيز وسائل نقليه سريع امروزي بهره چنداني نداشت. علاوه، از مشكلاتي همچون كمبود چشمگير عناصر باسواد، فقدان نظام آموزش و پرورش اجباري و متمركز، عدم امنيت كافي طرق و راههاي خارج از شهر، رنج مي برد و در عين حال شديداً‌ گرفتار نفوذ فزاينده و دخالتهاي زننده دو همسايه مقتدر و سلطه جوي جنوبي و شمالي بود و افزون بر اين همه، هيچ گونه سابقه و تجربه كار پارلماني نيز نداشت و فرهنگ «آزادي» به مفهوم غربي آن مطلقاً نهادينه نشده بود. (97) مخالفت شيخ نوري و يارانش با مجلس شوراي وقت، گذشته از اشكالات اعتقادي و فقهي به پارلمانتاريسم «مطلقه» اروپايي - ريشه در توجه دقيق آنان به اوضاع و احوال وقت كشور و ناسازگاري آن با « لوازم و ملزومات» استقرار مشروطه اروپايي داشت و از پيش بيني تبعات سوء اجراي دموكراسي پارلماني (به سبك غربي) در آن برهه از تاريخ نشأت مي گرفت. (98) متقابلاً شرايط و مقتضيات سياسي- اجتماعي- تاريخي آن روز كشورمان، دست كم از ديدگاه رهبران ديني وقت (حتي آنان كه بر ضد محمدعليشاه، ‌در فترت پس از مشروطه صغير، حكم جهاد دادند) از حيث «درجه انحراف دستگاه حكومت»، «آمادگي مردم»، «مصلحت سياسي كشور» و امثال آن، ضرورت ايجاد يك قيام «انقلابي» (از سنخ انقلاب بهمن 57) را كه از «تحديد و تعديل سلطنت به وسيله برنامه ريزي و نظارت مجلس شورا» فراتر رفته و طرح «تغيير كامل رژيم» به جمهوري يا چيز ديگر را درافكند، ايجاب نمي كرد و از اين حيث، با شرايط مقتضيات كشورمان در اواخر دهه پنجاه شمسي،‌ يكسان نبود...(99)
دمكراسي پارلماني در (مثلاً) انگليس، چندين قرن سابقه دارد و در اين مدت، نظام شورايي كاملاً ‌نهادينه شده. اما ايران عصر قاجار، با سابقه هزاران سال حكومت فردي و فقدان تجربه لازم براي كار جمعي، چطور؟
طبيعي است براي گذار از آن نظام كهن و رسيدن به اين نظام نوين و بي سابقه، به يك حلقه واسطه نياز بود، و اين حلقه واسطه- به قول تندركيا- مي توانست همان عدالتخانه يا مشروطه مشروعه شيخ باشد. (100)

پي نوشتها:
 

1- جمعي از روشنفكران غير ديني و سكولار نيز نظير پرنس ميزاملكم خان و فتحعلي آخونداف- به هدف تضعيف و محو دين، و به عنوان مرحله گذار جامعه اسلامي به سكولاريسم- از ديدگاه فوق جانبداري كرده اند.
2- سيد جمال الدين اسدآبادي، در برزخ ميان اين دو گروه قرار دارد.
3- بايد مؤكداً قانون اساسي اسلامي را طلب كنيد، چرا كه اصلاح كننده امر دين و دنياي شماست.
4- رسائل، اعلاميه ها،‌مكتوبات... و روزنامه شيخ شهيد فضل الله نوري، گردآوري محمد تركمان، صص 356 و 358.
5- براي آشنايي با استادان شيخ ر.ك: اعيان الشيعه، 294/42؛ شهداء الفضيله، صص 516-515؛ ريحانه الادب، 263/6.
6- چهل سال تاريخ ايران ... (آلماثر و الاثار)، 204/1؛ نور علم، دوره چهارم، ش 12، شماره مسلسل، ص 100 (نامه محدث نوري به صاحب عبقات).
7- مورخ، رجال شناس و متخصص بزرگ كتابشناسي در دوران معاصر.
8- نهيب جنبش ادبي- شاهين، تندركيا، ص 221.
9- تاريخ مشروطيت، امين الشرع خويي،‌مندرج در: ميراث اسلامي ايران، 135/9.
10- نظير رساله في المشتق، تهران، 1305ق (ر.ك: رسائل، اعلاميه ها ...، تركمان، ص 21)؛ رساله حاوي 236 سئوال و جواب از ميرزا، تهران، 1305ق (مولفين كتب چاپي، 862/4)؛ و ...
شيخ همچنين، داماد محدث نوري بود و جناب محدث هم در دستگاه ميرزا «بسيار موثق و معتمد و موتمن» بود. (چهل سال تاريخ ايران ... (المآثر و الآثار) 210/1) و در پيشبرد امور مربوط به دستگاه وي (نظير پاسخ به استفتائات و نامه ها، سرپرستي امور طلاب، بازديد از ميهمانان ميرزا و توديع آنان هنگام خروج از سامرا، عيادت بيماران و تشييع و تجهيز اموات به نيابت ميرزا) دخالت و مباشرت تام داشت (نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ، 549/2-550). ارتباط مستحكم و كارساز بين «ميرزا»، «شيخ» و «محدث»، تشكيل «مثلثي طيبه» را مي داد كه ميرزا با مقام والا و ويژه اش) در «رأس» مخروط اين مثلث جاي داشت و آن دو بزرگوار ديگر، كه مريد و دست پرورده وي بودند، در «قاعده» آن. به يمن اين ارتباط، شيخ فضل الله يكي از مجاري مهم و مطمئن اطلاعاتي ميرزا در ايران محسوب مي شد و اصولاً يكي از رموز عمده موفقيت چشمگير ميرزا در جنبش تنباكو را، بي هيچ شك، بايد در ربط با همين «مثلث» بازجست.
11- خاطرات سياسي- تاريخ مستر همفر در كشورهاي اسلامي، ترجمه علي كاظمي، صص 18-17.
12- همچون: برخورداري از شخصيت جامع،‌مقام اعلاي علمي و اخلاقي، لطافت و فصاحت بيان، سلاست قلم، حسن سلوك با مردم و خصال بارز ديگر.
13- تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملك زاده، 246/2.
14- چهل سال تاريخ ايران ... ( المآثر و الآثار)، 204/1.
15- در مآخذ زير، به تأليفات شيخ و از آن جمله «الصحيفه القائميه»- اشاره شده است: شهيدان راه فضيلت، ص 516؛ ريحانه الادب، 264/6؛ فرهنگ معين، بخش اعلام، غ-ي، ص 1370؛ الذريعه ...، 23/15؛ آگهي شهان از كار جهان، 130/3؛ مكارم الاثار، 1607/5.
16- ر.ك: مقدمه سيد محمد لواساني تهراني، مصحح و ناشر كتب علمي فقهي، بر «تحفه الزائر» علامه مجلسي (تهران، 1320ق؛ و نيز خاطرات و اسناد حسينقلي خان نظام السلطنه مافي، باب دوم و سوم: اسناد، صص 226و 238، نامه حسينقلي خان نظام السلطنه مافي از تبريز به برادرزاده اش در تهران، مورخ 7 ربيع الاول 1318 و 9 ربيع الاخر 1318ق.
17- محدث نوري در نامه به مرحوم مير حامد حسين مؤلف كتاب گرانقدر عبقات الانوار، «جناب شريعتمدار شيخ فضل الله نوري» را يكي از عوامل و «اسباب ترويج و نشر» آثار آن مرحوم در تهران مي شمارد (نور علم، دوره چهارم، ش 12، ص 100).
18- نهيب، جنبش ادبي- شاهين، تندركيا، ص 281.
19- به ترتيب ر.ك: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفي، ص 365؛ نهيب جنبش ادبي- شاهين، تندركيا، صص 233-231 و 282-281؛ صافي نامه و فيض ايزدي، مقدمه آيت الله لطف الله صافي، صص 9-8؛ خاطرات من ...، اعظام الوزاره، 254/1؛ تاريخ اصفهان و ري، جابري اصفهاني، صص 359-358؛ تاريخ كرد و كردستان...، مردوخ، 262/2؛ تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، اديب هروي، صص 142-141؛ ميراث اسلامي ايران، به كوشش رسول جعفريان، 135/9-136؛ روزنامه اطلاعات، 22-20 دي 1327 شمسي، مقاله سيد محمدعلي شوشتري؛ فاجعه قرن يا كشتن شيخ فضل الله نوري ... در ملأ عام، جواد بهمني، صص 142-138؛ تاريخ مشروطه ايران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختياري، دانشور علوي، صص 96-66؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدي ملكزاده، 117/6-118؛ شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، 104/3؛ سيد جمال واعظ اصفهاني، اقبال يغمايي، ص 292؛ رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، دوره اول، صص 273-272؛ انقلاب مشروطيت ايران، محمداسماعيل رضواني، ص 199؛ حماسه كوير، باستاني پاريزي، ص 543؛ و ...
20- همان، صص 67-66.
21- تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، 117/6-118. و نيز ر.ك: گزارش تقي زاده (در: زندگي طوفاني، ص 138)؛ اسماعيل اميرخيزي (قيام آذربايجان و ستارخان، ص 460)؛ احمد پژوه (شرح حال رجال ايران...، بامداد، 105/3) ؛ فرخ دين پارساي (چگونه حاج شيخ فضل الله نوري را در ميدان سپه به دار كشيدند، خسرو معتضد، ص 50)؛ عزيز السلطان (روزنامه خاطرات غلامعلي خان عزيز السلطان...، 1586/2)؛ عين السلطنه (روزنامه خاطرات عين السلطنه، 2562/3)؛ ضياءالدين دري (تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، همان، صص 142-141)؛ مدير نظام نوابي (نهيب جنبش ادبي- شاهين، همان، صص 232-231 و 238-237 و 246)
22- انقلاب مشروطيت ايران، دكتر محمداسماعيل رضواني، ص 199.
23- ر.ك: حيات يحيي، يحيي دولت آبادي، 135/1؛ منتخب التواريخ، حاج محمدهاشم خراساني، صص 322-321؛ علماء معاصرين، حاج ملاعلي واعظ خياباني، ص 48؛ شرح حال رجال ايران...، مهدي بامداد، 96/3؛ مجله يغما. س 5، ش8، آبان 1331، ص 367، يادداشتهاي حاجي ميرزاابوالحسن علوي، چهل سال تاريخ ايران... (الماثر و الاثار) اعتمادالسلطنه، به كوشش ايرج افشار، 204/1؛ تذكره مدينه الادب، عبرت نائيني، 680/2 ؛ خاطرات صدر الاشراف، ص 64 و ص 173؛ مكتوبات، اعلاميه ها...، محمد تركمان، ص 360.
24- تاريخ مشروطيت، امين الشرع خويي، مندرج در: ميراث اسلامي ايران، 135/9.
25- چهل سال تاريخ ايران...(الماثر و الاثار)، 204/1، «عامر» به معني «آباد» است.
26- در باب متن عربي و ترجمه فارسي تقريظ محقق رشتي، ر.ك: انديشه سبز، زندگي سرخ، علي ابوالحسني (منذر). ضمناً رساله «في قاعده ضمان اليد» شيخ شهيد را، حضرت آيت الله حاج شيخ جعفر سبحاني مدظله همراه كتاب «اشاره السبق الي معرفه الحق» تأليف علامه بزرگوار ابوالحسن علي بن حسن حلبي (از اعلام شيعه در قرن 6) به طبع رسانيده اند.
27- در مقدمه «شاخه طوبي» از شيخ با عنوان عالم فاضل و مجمع المحاسن و الفواضل، مالك ازمه الفروع و الاصول، والآخذ بنواصل المنقول و المنقول، علم الاعلام و الجبر القمقام ياد مي كند.
28- ديوان حاج ميرزا ابوالفضل طهراني، تدوين و ترتيب محدث ارموي، ص 196.
29- معارف الرجال، شيخ محمد حرز الدين، 158/2.
30- علماي معاصرين، واعظ خياباني، ص 77.
31- احسن الوديعه، سيد محمد مهدي اصفهاني، 91/2.
32- اعلم عصر را به دار زدند/ در كجا؟ پايتخت شاهنشاه! (ريحانه الادب، مدرس تبريزي، 263/6؛ مكارم الاثار، معلم حبيب آبادي، 1608/5؛ گنجينه دانشمندان، محمدشريف رازي، 144/1-145).
33- پراكنده نگاهي به كتاب زرد، علي مدرسي، مندرج در: مجله ياد، س 6، ش 21، زمستان 1369، ص 93.
34- ر.ك: ميراث اسلامي ايران، به كوشش رسول جعفريان، 596/9.
35- انديشه شهاب...، به كوشش و تنظيم دكتر شهابي، صص هفتاد و دو تا هفتاد و نه .
36- منتخب التواريخ، حاج محمدهاشم خراساني، ص 321.
37- تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، اديب هروي، ص 141؛ مجله خاطرات وحيد، ش 19، 15 ارديبهشت-15 خرداد 1352ش، صص 10-9.
38- ريحانه الادب، 262/6-263.
39- نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ تهراني، نسخه خطي، ذيل «حاج شيخ فضل الله نوري».
40- فوائد الرضويه، حاج شيخ عباس قمي، 352/1-353.
41- استاد حسن زاده نقل مي كند كه علامه شعراني روزي بعد از جلسه درس مكاسب شيخ انصاري- قده- فرمود: «من حواشي مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري را بر مكاسب شيخ ديده ام،‌و حقاً با حواشي آقا سيد محمدكاظم يزدي برابري مي كرد و از آن كم نداشت.» در آسمان معرفت...، حسن حسن زاده آملي، ص 197.
42- مكارم الاثار، ميرزا محمدعلي معلم حبيب آبادي، 1606/5.
43- بيست مقاله قزويني، دوره كامل، تصحيح اقبال آشتياني و پورداود، ص 12.
44- مجله يادگار، س 5، ش 8و9، ص 6 و نيز: تاريخ مفصل ايران از صدر اسلام تا انقراض قاجاريه، ص 853، كه در آن شيخ را يكي از «علماي بسيار منتفذ تهران» شمرده است.
45- شهداء الفضيله، علامه اميني، ص 356.
46- كيهان، 29 آبان 1359ش. براي اظهارات متعدد امام درباره شيخ فضل الله و مشروطيت، ر.ك: تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني، فصل چهارم، ص 51 به بعد.
47- اسلام و مقتضيات زمان، مرتضي مطهري، 159/1.
48- ر.ك: انقلاب مشروطيت ايران، دكتر رضواني، ص 72؛ مجله يادگار، س 5، ش 8و9، ص 6، مقاله عباس آشتياني؛ نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت...، حامد الگار، ترجمه دكتر سري، ص 33، تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم الاسلام كرماني، بخش اول، 504/3، تاريخ انقلاب ايران، مستوفي تفرشي (ر.ك: مكتوبات، اعلاميه ها...، محمد تركمان، ص 205)؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدي ملكزاده، 1257/6 و 366/2 و 1257/6؛ روزنامه خاطرات عين السلطنه، 1887/3 و 2709/4؛ انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه و حواشي احمدپژوه، صص 355 و 260؛ سفرنامه از خراسان تا بختياري، هانري رنه دالماني، ترجمه همايون، ص 1170؛ تاريخ معاصر ايران از تأسيس تا انقراض سلسله قاجار، پيتر آوري، ترجمه رفيعي مهرآبادي، ص 249؛ خاطرات و خطرات، مخبر السلطنه هدايت، ص 155؛ واقعات اتفاقيه در روزگار، محمد مهدي شريف كاشاني، 472/2؛ حيات يحيي، دولت آبادي، 111/3؛ زمينه انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، سيد حسن تقي زاده، ص 66؛ مجله يغما، س 5، ش 8، آبان 1331، ص 367، مقاله ميرزاابوالحسن علوي، ديوان فرصت، به كوشش علي زرين قلم، شرح حال فرصت به قلم خودش، ص 109؛ تاريخ مشروطه ايران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختياري، دانشور علوي (مجاهد السلطان)، ص 68؛ خاطرات من...، اعظام الوزاره، 12/1؛ رجال عصر ناصري، دوستعلي معيرالممالك، ص 102؛ قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزي، ص 457؛ تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروي، ص 31 و 58؛ شرح حال رجال ايران...، مهدي بامداد، 96/3-97 و 287؛ مجموعه آثار قلمي شادروان ثقه الاسلام...، به كوشش نصرت الله فتحي، ص 472؛ سيد جمال واعظ اصفهاني، اقبال يغمايي، ص 292؛ تلاش آزادي، ص 168؛ عقايد و آراي شيخ فضل الله نوري، فريدون آدميت، مندرج در: كتاب جمعه، س 28،1 فروردين 1359 و ص 53. و نيز ر.ك: به كتابهاي ديگر او : ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، 429/1؛ فكر آزادي و مقدمه نهضت مشروطيت، ص 246؛ خاطرات صدرالاشراف، ص 64 و ص 173؛ خاطرات سياسي و تاريخي، مجموعه مقالات، مقاله صدرالاشراف، ص 91؛ چگونه حاج شيخ فضل الله ... را در ميدان توپخانه به دار كشيدند، خسرو معتضد، اظهارات فرخ دين پارسا، ص 50؛ گيلان در جنبش مشروطيت، ابراهيم فخرايي، ص 68؛ رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، 176/1 و 272؛ فرهنگ فارسي، دكتر محمد معين، بخش اعلام، غ-ي، ص 1370؛ تفكر نوين سياسي اسلام، دكتر حميد عنايت، ترجمه صارمي، ص 229.
49- انقلاب مشروطيت ايران، دكتر رضواني، ص 72.
50- ر.ك: مكتوبات، اعلاميه ها...، تركمان، صص 361-360.
51- تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، اديب هروي، ص 141؛ مجله خاطرات وحيد، ش 19، 15 ارديبهشت -15 خرداد 1352ش، صص 10-9.
52- شيخ شهيد؛ گفته ها و ناگفته ها، گفتگو با آيت الله علامه نوري، مندرج در: تنديس پايداري، يادمان سالروز شهادت آيت الله شيخ فضل الله نوري «ره»، ضمينه روزنامه رسالت، مردادماه 1380، صص 8-7.
53- تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 321/1.
54- براي نامه مذكور، ر.ك: «ديده بان، بيدار!» از همين قلم.
55- دمكراسي و مردم، احمدبني احمد، ص 90.
56- يعني، ديده عقل و چشم بينش شان را، پرده هاي تيره اي [از ماديت و نفسانيت] پوشانده است (ر.ك: رسائل، اعلاميه ها...، تركمان، ص 74).
57- همان، صص 266-265.
58- رسائل، اعلاميه ها...، تركمان، ص 64.
59- روزنامه خاطرات عين السلطنه، 2291/3.
60- تا روز دميده شدن صوراسرافيل يعني تا روز بازپسين.
61- رسائل، اعلاميه ها...، تركمان، ص 57، نقل از تذكره الغافل.
62- مجله كاوه، دوره جديد، غره جمادي الاخر 1338ق/22 ژانويه 1920م، ص 2. و نيز اين سخن او در همان مجله (ش 41، 1920م) است كه مي نويسد: ما ايرانيها... مادتاً‌و معنا، در علم و ادب، در صنعت و ذوق، در موسيقي شعر، در عادات و آداب، در زندگي و مردگي، در جسم و روح، در اداره و سياست... از ملل متمدن فرنگ صد هزار فرسنگ عقب افتاده ايم و بايد ... پشت سر فرنگيها بدويم و اجتهادات بي معني اخذ نكنيم و لاشرط تسليم تمدن مغرب بشويم..[!].
63- امجدالواعظين تهراني، كه ايام تحصن شهيدنوري در حضرت عبدالعظيم عليه السلام باوي ديدار و گفتگو داشته مي نويسد: از شيخ پرسيدم: «آيا علماي اعلامي مانند آخوند ملاكاظم خراساني و آقاي حاجي ميرزاحسين... تهراني و آخوند ملاعبدالله مازندراني كه فتواي مشروطه را داده اند،‌مشروعيت مشروطه را در نظر داشته اند يا خير؟» شيخ پاسخ داد: «اين آقايان، از ايران دورند و حقيقت اوضاع را از نزديك نمي بينند و نامه ها و تلگرافهايي كه به ايشان مي رسد از طرف مشروطه خواهان است و ديگر مكاتيب را به نظر آقايان نمي رسانند.» (گوشه اي از رويدادهاي انقلاب مشروطيت ايران، صص 41و 42).
64- تاريخ بيداري ...، بخش دوم، 238/4 براي بي اطلاعي مرحوم تهراني از بعض اطلاعيه هايي كه به نامش صادر مي شد. ر.ك: روزنامه خاطرات عين السلطنه، 2208/3.
65- تاريخ مشروطه ايران، ص 291. نيز: «اگر راستي را خواهيم اين علماي نجف و كسان ديگري از علما كه پافشاري در مشروطه خواهي مي نمودند، معني درست مشروطه و نتيجه رواج قانونهاي اروپايي را نمي دانستند، و از ناسازگاري بسيار آشكار كه ميانه مشروطه و كيش شيعي است آگاهي درستي نمي داشتند.» ( همان، ص 287 و نيز صص 309 و 259).
66- تشيع و مشروطيت...، صص 281 و 299-298.
67- همان، صص 5 و 54-53 و 226 و 303-302.
68- در اين باره ر.ك: حكم اخراج تقي زاده از مجلس توسط آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، و نيز نامه هاي سوزناك و تكان دهنده مازندراني به رجال مشروطه در افشاي ماهيت باند تقي زاده (اوراق تازه ياب مشروطيت و نقش تقي زاده، صص 212-207؛ اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران، گردآوري تركمان، صص 127-125؛ واقعيات اتفاقيه در روزگار، 538/2 به بعد.)
69- آخوند و مازندراني، در نامه اي كه 9 ماه پس از قتل شيخ به عضدالملك نوشتند گفتند كه تقي زاده «به عكس آنچه اميدوار بوديم» درآمد، فكانت رجاء ثم صارت رزيه (ر.ك: تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 70، صص 173-172). زماني هم كه بهبهاني، سر سال شيخ فضل الله، به دست همان شبكه تروركننده شيخ (حسين لله و ...) به قتل رسيد، آخوند و مازندراني در تلگراف به دولت و امرا و سرداران مشروطه خاطرنشان كردند كه: «... اين حادثه شنيع ... خوب پرده از مكنونات مواد فساد برداشت» و افزودند كه، منتظرند اقدام جدي دولت به دستگيري و مجازات عاملين اين جنايت «حالت يأس حاليه را به اميدواريهاي سابقه مبدل سازد...» (تاريخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 2-1، بهار و تابستان 1376، ص 356).
70- روزنامه خاطرات عين السلطنه، 3830/5.
71- ر.ك: خاطرات سيدعلي محمد دولت آبادي، بخش مربوط به شوستر و نيز صص 118-114.
72- آيت الله حاج شيخ محمدباقر محسني ملايري، از علماي پارسا و معمر قم، مي گفت: آخوند خراساني مي فرمود «ما كشمش ريختيم سركه بشود، چرا شراب شد!» (سيره صالحان،‌ابوالفضل شكوري، ص 138). در مورد مخالفت شديد آخوند (پس از قتل شيخ) با مشروطه چيان منحرف و تصميم او براي آمدن به ايران جهت اصلاح مشروطه و شهرت «مسموميت» وي (كه عناصر نفوذي مشروطه خواه در آن متهم اند) ر.ك: مجله حوزه، ش 41، آذر و دي 69، صص 28-27 (گزارش جالب آقاي واعظ زاده خراساني)؛ سيره صالحان، صص 137-136 (اظهارات آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني)؛ خاطرات نواب وكيل، ص 495؛ برگي از تاريخ معاصر...، صص 78-75 و 130 و خاطرات سيد محمدعلي دولت آبادي، صص 36-35 (متهم بودن دمكراتها به قتل آخوند).
73- ر.ك: رنجنامه پرسوز و گداز مرحوم مازندراني كه 14 ماه پس از شهادت شيخ نوري به محمدعلي بادامچي (يار و همرزم شيخ محمد خياباني در تبريز) نوشته و در آن، با لحني تند، به دسايس ضد اسلامي و ضد ملي جناح تقي زاده اعتراض كرده و حتي خطر آنان را در كشور، با خطر قشون روس (كه آن روزها تبريز و قزوين را اشغال كرده بود) برابر شمرده است (روزنامه حبل المتين، ش 15، 28 رمضان 1328ق؛ اوراق تازه ياب مشروطيت و نقش تقي زاده، صص 212-208. براي نامه هاي ديگر شيخ عبدالله مازندراني ر.ك: اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران، گردآوري محمد تركمان، صص 127-125؛ مجله راهنماي كتاب، س 12، ش 5و6، مرداد- شهريور 1348 ش، ص 313).
74- نائيني نسخه هاي «تنبيه الامه» را كه در اثبات مشروطيت نوشته بود، در اواخر عمر در عراق و ايران با بهاي گزاف، از اين و آن مي خريد و نابود مي كرد. دكتر عبدالهادي حائري، وي را «يكي از قربانيان» سرخوردگي علما و متدينين از مشروطه مي داند كه «نه تنها از فعاليتهاي مشروطه خواهي كناره جست، بلكه ديگر حتي نام مشروطه را به زبان نياورد و به هيچ گفتگويي كه مربوط به مشروطه بود نيز گوش نداد» (تشيع و مشروطيت ...، ص 167).
درباره دلسردي ميرزا از مشروطه و گردآوري نسخه هاي تنبيه الامه همچنين ر.ك: بخوانند و داوري كنند، كسروي، ص 106، معارف الرجال، 286/1-287؛ مقدمه آيت الله طالقاني بر تنبيه الامه؛ راهنماي كتاب، س4، ش 12-11، ص 1017، مقاله سيد احمد روضاتي؛ مجله حوزه، ش 32، خرداد- تير 68، ص 77 (مصاحبه با آيت الله زنجاني)؛ نهضت روحانيون ايران، دواني، 182/1؛ تاريخ اصفهان، جابري اصفهاني، تصحيح جمشيد مظاهري، ص 334.
75- درباره انزواي جبري مرحوم طباطبايي و افسردگي و ندامت شديد وي ر.ك: دستخط آن مرحوم، مورخ 1329ق، كه مي نويسد: پس از خلع محمدعليشاه «من به تهران آمدم. آقا سيد عبدالله نيز با تشريفات زياد وارد شد. او را كشتند و من ناخوش شدم كه تاكنون ناخوشم. مجدداً مشروطه و مجلس درست شد ولي نه همان طوري كه من مي خواستم... اكنون كه 20 جمادي الثانيه 1329 است، در ونك هستم به حالتي زياد بد. خداوند رحم فرمايد...» (بنياد، نشريه بنياد جانبازان و مستضعفان، ش 25، نيمه اول شهريور 1372ش، ويژه نامه فرهنگي - ش 6، ص 8).
سخنش درباره انحراف مشروطه از اهداف اصيل خويش: «ما سركه ريختيم، شراب شد!» نيز مشهور است (نهيب جنبش ادبي...، اظهارات مدير نظام، ص 250؛ فاجعه قرن...، بهمني، ص 170). يوسف صديق، از مأمورين قديمي و متدين وزارت خارجه، اين جمله را از خود آن مرحوم شنيده و براي ديگران بازگو كرده است. (رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، 218/1-219 و نيز ص 216).
76- ر.ك: ديوان طرب، مقدمه جلال الدين همايي، ص 136.
77- دوحه احمديه في احوال الذريه الذكيه (شرح حال آيت الله سيد عبدالحسين لاري)، سيد علي اكبر آيت اللهي و ...، مندرج در: ميراث اسلامي ايران، 657/1-658.
78- آگاهي نامه از جمع آوري اشعار... اديب الممالك، خان ملك ساساني، ص 13 و صص 554-548. نيز ر.ك: صص 94-89 و 145-143و 698-697.
79- تاريخ بيداري ايرانيان، بخش 1، 473/2. مقاله شيخ يحيي با عنوان «دموكراسي يا دماگوژي» در انتقاد از عملكرد مزورانه دمكراتها،‌خواندني است (روزنامه مجلس، س 4، ش 67و68 ، 4 ربيع الاول 1329ق؛ روزنامه خاطرات عين السلطنه، 3351/5-3352).
80- واقعات اتفاقيه در روزگار، شريف كاشاني، ج1، مقدمه منصوره اتحاديه، صص هفده و نوزده.
81- تاريخ بيداري ايرانيان، بخش 1، 468/2.
82- به گواه نامه هايي كه از دهخدا در اواخر استبداد صغير در دست است، هنوز تهران به دست مشروطه چيان فتح نشده و مشروطه دوم آغاز نشده بود، كه مشاهده وضع سردار اسعد (و به قول دهخدا: « عليقلي شاه!») بختياري و زد و بندهاي آشكار او و يارانش در اروپا با قدرتهاي خارجي، دهخدا را از خواب نوشين صبح مشروطه بيدار ساخت و نسبت به آينده ميهن از دست اين افراد،‌ سخت نگران. تا آنجا كه در نامه به يكي از علماي تهران صريحاً اعتراف كرد كه رويه او پيش از اين تاريخ، خالي از تندرويهاي بيجا و مضر نبوده و راه اصلاح، از آشوب و غوغاگري، جداست: «به شهادت عقلاي مقتصد از 2 سال پيش و تصديق تجارب تندروان... علاج واحد امروز، اصلاح ذات البين [ميان مشروطه خواهان و شاه] و گرفتن همان طريقه حقه است كه شخص مقدس عالي مدتها پيش فرياد مي زديد و من بنده با ساير همقدمان سريع السير، هر دو پس از ورود قشون روس [به تبريز] به صحت آن معتقد شده ايم. گمان نمي كنم كه امروز ديگر نه در ايران، نه از مهاجرين، نه از خودخواهان دربار و نه از عشاق وطن كسي باشد كه منكر لزوم عاجل پيروي اين نقشه مقدس باشد و دير يا زود به حسن مساعدت اعلي حضرت همايوني و وطن پرستان بي غرض، اين نقشه به معرض اجرا گذاشته مي شود.» (ر.ك: نامه هاي سياسي دهخدا، به كوشش ايرج افشار، ص 66) بي شك نيز عمدتاً به همين دليل بود كه دهخدا در بدو مشروطه دوم، از جرگه به اصطلاح «انقلابيون» دوري جسته به «اعتداليون» پيوست و سپس به تدريج از صحنه سياست فاصله گرفته و (جز حمايتي كه در برهه اي حساس، از پيشواي جبهه ملي و نيز هواداران صلح از خود نشان داد) زندگي اش را يك سره وقف تاسيس بناي عظيم «لغتنامه» كرد.
83- ر.ك: ديوان نسيم شمال، 281/1.
84- ر.ك: به انتقادات شفق از تندرويهاي مشروطه خواهان در صدر مشروطه در مشاهير رجال، به كوشش باقر عاقلي، صص 133-132؛ مردان خودساخته، صص 73-72. نيز ر.ك: اظهارات وي در تنقيد از آشوبگران عصر مشروطه، و سوءاستفاده شان از لفظ «آزادي»، و در «خاطرات مجلس و دمكراسي چيست»، صص 43و 108 و 142؛ مجله خواندنيها، س 16، ش 16، ص 10؛ نشريه كتابخانه ملي تبريز، ش 15، آبان 55، ص 124.
85- حيات يحيي، 251-250: « در اين تغيير اساس، با فدا شدن جمعي از حساس ترين افراد ملت، يك قدم هم به جانب ترقي حقيقي بر نداشتيم. يك ريشه از ريشه هاي استبداد كنده نشد، بلكه زقوم استبداد كه از يكي از دو سرچشمه سياه تاريك جريان داشت در آنجا فرو رفت و از هزار سرچشمه، با فشار سختي به نام قانون سر درآورد...».
86- تاريخ مشروطه كسروي، ص 482.
87- رجال عصر مشروطيت، علوي، صص 65 و 95؛ مبارزه با محمدعليشاه، صص 31 و 37.
88- اين سخن او (در توجيه ديكتاتوري رضاخان) كه: «بيست و دو سال است داخل مرحله مشروطيت شديم، غير از بدبختي و هرج (و) مرج نتيجه اي نديده ايم» (خاطرات سردار اسعد...، ص 223) به وضوح حاكي از نارضايي وي از عملكرد رژيم مشروطه در كشورمان و ترجيح استبداد بر آن است.
89- درباره وي كه از ياران تقي زاده بود نوشته اند:« در اواخر زندگاني ... روزگار را به مسخره گرفته و در همه قضاياي سياسي از جهت تمسخر و ريشخند مي نگريست» (فتح تهران، دكتر عبدالحسين نوايي، ص 173).
90- وي تنها 2 سال و اندي پس از شهادت شيخ يعني در ذي حجه 1329 نوشت: «هر ساعت اين اوضاع را مشاهده و آرزوي مرگ مي كنم. و افسوس نه مي ميرم و نه مي كشند مرا ... و اگر هم خودم را تلف كنم خلاف شرع است و خسرالدنيا و الاخره مي شوم»! (سپهسالار تنكابني، امير عبدالصمد خلعتبري، صص 192-191. و نيز ر.ك: صص 294-292و 314و 360 از همان كتاب، كه همه تنقيد از سوء اعمال مشروطه چيان حاكم است.) حتي نوشته اند: «در آن هنگام كه به مرض روحي دچار و از زندگي رنج مي برد، تنها جمله با مفهومي كه هميشه تكرار مي كرد اين بود: افسوس! شيخ فضل الله راست مي گفت، نبايد كشته مي شد»! (فاجعه قرن...، جواد بهمني، صص 171-170).
91- تقي زاده خود در خاطراتش اعتراف مي كند كه: در زمان نخست وزيري امين السلطان در صدر مشروطه «من خيلي تند بودم به حد افراط به او مخالفت مي كردم... چون كه مخالف بودم هر وقت در مجلس مذاكره مي كرد بر ضدش نطق مي كردم»! (زندگي طوفاني، ص 340). درباره ندامت تقي زاده مفصلاً‌ در كتاب آخرين آواز قو توضيح داده ايم.
92- براي اظهارات آن دو نارضايي شديد از روند مشروطيت ر.ك: روزنامه خاطرات عين السلطنه، 3469/5و 3472.
93- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آل احمد، قسمت ضمايم، صص 271-270.
94- در رساله «تذكره الغافل»، استقرار پارلمانتاريسم به شيوه غربي را در كشورمان (صرفنظر از مغايرت آن با موازين اسلامي)، به دليل وجود سه خصوصيت در ايران آن روزگار، حتي از حيث سياسي و مادي نيز مضر تشخيص داده و «منشا هرج و مرج فوق الطاقه» مي شمارد: وجود مذاهب مختلف، كمي نيروي ارتش،‌ و كثرت ايلات و عشاير؛ و معتقد است كه تا اين سه خصوصيت باقي است، در، همواره بر همين پاشنه چرخيده و جز با كشتارهاي وسيع و طولاني نمي توان بر اغتشاش و آشوب ناشي از آن فائق آمد. مگر آنكه ابتدا سلطنت مركزي «تقويت» شده و به همت آن، يك كرور ارتش مسلح حاضر يراق «تهيه شود و در هر بلدي و طريقي و ايلي به قدر لزوم متفرق شوند و عده اي معتدبه در ركاب» شاه «حاضر باشند تا آنكه به» سبب ايجاد مشروطه اروپايي «هرج و مرج، ايران را فرا نگيرد، (رسائل، اعلاميه ها ...، تركمان، 73-72).
95- نامه هاي لندن از دوران سفارت تقي زاده در انگلستان، به كوشش ايرج افشار، صص 34-32 و 74-73 و ...
96- همان: ص 76. به گفته او: استبداد مطلقه، كشور را به ورطه گمراهي افكنده، ملت را در چنگ ظلم و تعدي خويش خوار مي سازد و كار اصلاحات را صدها سال به عقب مي اندازد. اما از خطر آن سوي قضيه نيز نبايد غافل شد. چه «اگر عنان آزادي و ايرادگيري مفرط به اسم حكومت ملي و انتقاد سر داده شود و مثل بعضي از ادوار [؟مشروطه؟] هر كسي به هر چيزي، اعتراض داشته و مخالف باشد و كارگزاران... دولت بيچاره ... مانند گربه اي كه در معرض حملات دائمي هزار سگ يا شير از يمين و يسار و پس واقع شده باشد، هر ساعتي آشفته و مشغول دفاع و رد ايرادات و تكذيب مفتريات... باشند كه ابداً سنگي روي سنگ نايستاده و بناي حكومت پاشيده مي شود و نه تنها طرح ريزي نقشه اصلاحات آينده ميسر نمي شود، بلكه حفظ نظم و امنيت هم از دست دولت خارج مي شود هر ياغي در ولايتي چند نفر خطيب و محرر در مركز پشتيبان پيدا مي كند و عرصه بر مديران ... قوه اجرائيه تنگ مي شود و قطعاً مملكت رو به فنا مي رود. و شايد بتوان گفت كه «الملك يبقي مع الاستبداد و لايبقي مع الفوضي» يعني شيرازه مملكت شايد به وجود ظالم قهاري، با همه فساد آن، پايدار بماند ولي قطعاً با هرج و مرج و لجام گسيختگي يا افراط آزادي گسيخته و پاشيده مي شود»! ( همان: صص 78-77. نيز ر.ك، صص 74-73: اظهارات تقي زاده راجع به لزوم قانون نويسي و برنامه ريزي در كشور از سوي هيأتي آشنا با وضعيت و شرايط خاص كشور و ملت ايران، و تنقيد از تحليلها و نظريه پردازيهاي روشنفكران فرنگي مآب بريده از متن مردم).
97- ضمناً مجلس شوراي صدر مشروطه، نه يك مجلس شوراي معمولي، بلكه عدل و همتاي مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي بود كه در اوايل دوران جمهوري اسلامي تشكيل يافت، آن هم با اين تفاوت «اصولي» كه چتر ولايت و نظارت فقيه بر سر مجلس شوراي مشروطه وجود نداشت، و مع الاسف، جناح موثر و خط دهنده آن نيز، پذيراي اصلاح و تقييد مصوبات مجلس به موازين اسلامي نبود.
98- بخش مهمي از اين اوضاع و احوال، البته در جريان تغيير و تحولات هشتاد سال اخير كشورمان، نسبتاً تغييرات بعضاً عمده يافته است. هر چند پاره اي از مسائل اساسي، نظير نهادينه شدن فرهنگ «آزادي معقول» و ...، هنوز به گذشت زمان احتياج دارد.
99- لذا حتي فاتحين تهران در آغاز مشروطه دوم، با وجود اقدام به عزل محمدعليشاه، بر پادشاهي فرزند وي احمدشاه ابقا كردند، و استعمار نيز 13 سال بعد از آن تاريخ، «سناريو» ي انقراض و سرنگوني حكومت قاجار را نه به صورت «دفعي» بلكه به شكل «گام به گام و خزنده» پيش برد.
100- نهيب جنبش ادبي- شاهين، صص 274-273.
 

منبع: فصلنامه مطالعات تاريخي- ش 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.