مرد زمان جنگ و مدير دوره صلح (2)

مهندس تندگويان، مرتب به مناطق درگيربا جنگ سركشي مي‌كرد. كلاً در آن هنگام، مناطق جنگ زده، محل آمد و شد مسؤولان طراز اول كشور بود، طبيعي بود كه مسؤولان،ازبطن مردم برخاسته بودند و نمي ‌توانستند درآن روزهاي پرمخاطره،فقط نظاره گر جنگ باشند و كنج عافيت بگزينند، به همين سبب، به طور مرتب در كناررزمندگان و درخط مقدم جبهه حاضرمي‌شدند.
دوشنبه، 30 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرد زمان جنگ و مدير دوره صلح (2)

مرد زمان جنگ و مدير دوره صلح (2)
مرد زمان جنگ و مدير دوره صلح (2)


 






 

گفتگو با مهندس يحيوي، معاون شهيد تندگويان و همراه او در لحظه اسارت
 

درباره ماجراي به اسارت گرفته شدن شما،شهيد تندگويان و هيأت همراه توسط عراقي ها توضیح دهید.
 

مهندس تندگويان، مرتب به مناطق درگيربا جنگ سركشي مي‌كرد. كلاً در آن هنگام، مناطق جنگ زده، محل آمد و شد مسؤولان طراز اول كشور بود، طبيعي بود كه مسؤولان،ازبطن مردم برخاسته بودند و نمي ‌توانستند درآن روزهاي پرمخاطره،فقط نظاره گر جنگ باشند و كنج عافيت بگزينند، به همين سبب، به طور مرتب در كناررزمندگان و درخط مقدم جبهه حاضرمي‌شدند.
يادم است كه در يازدهم آبان 1359، شب هنگام،درآبادان، جلسه‌اي با مهندس تندگويان و هيأت همراهش براي بررسي اوضاع تشكيل و در آن قرار شد فردا از اين شهر بازديدي به عمل آوريم. قرار گذاشتيم كه ابتدا به ماهشهر برويم و وضع راه ها را جويا شويم تا چنان چه، راه ها امن نبود،به وسيله هاوركرافت به آبادان برويم همان كاري كه هميشه انجام مي‌داديم ولي صبح روز بعد، 12آبان، به خاطر مسائل امنيتي، راه خود را عوض كرديم و از طريق شادگان به سه راهي ماهشهر رسيديم. در آن زمان قسمتي از جاده ماهشهر آبادان در تصرف دشمن بود و بخشي از آن نيز زير آتش قرار داشت. پس،ازجاده‌اي فرعي كه برادران جهادگر وزارت راه و ترابري مشغول به ساخت آن بودند،خود را به جاده خاكي‌اي كه خسروآباد را به آبادان وصل مي‌كرد، رسانديم.اين جاده درامتداد رودخانه بهمن شيرقرار داشت. ما تقريباً به چند كيلومتري پُل بهمن شيررسيده بوديم كه تعدادي تانك و نيروي مسلح را درمقابل مان ديديم.ابتدا تصور كرديم كه آن ها نيروهاي خودي هستند وقتي به ما دستورتوقف دادند و اتومبيل مان يك دستگاه بليزر متوقف شد، يكي ازمحافظان بيرون رفت تا معرفي مان كند، تا اجازه عبور پيدا كنيم ولي با كمال تعجب، پس از پياده شدن محافظ كه مسلسلي هم در دست داشت،اتومبيل مان به گلوله بسته شد. بازهم پنداشتيم كه آن نيروها به خاطر ديدن مسلسل دردست آن محافظ و با آن كيفيتي كه او ازماشين پريده بود،ترسيده‌اند و از روي احتياط اتومبيل ما را به گلوله بسته‌اند. سپس پياده شدن ما براي توضيح همانا و گرفتاري مان در دست دشمن همان.
وقتي فهميديم كه آن ها دشمن هستند،من به سينه بر روي زمين خوابيده بودم. آقاي مهندس تندگويان خود را در پناه خاكريز قرار داده بود و داشت كه فرار مي‌كرد كه دشمن ايشان را برگرداند. محافظان ما نيز تسليم شدند و سلاح ها دراختياردشمن قرار گرفت. آن ها به طرف همه ما نشانه رفته بودند و تك تك مان را دستگيرو جمع آوري مي‌كردند.
خوشبختانه اتومبيل هاي ديگري كه همراه ما بودند با ديدن اسارت ما موفق به فرار شدند.

خود را به دشمن با چه اسم و عنواني معرفي كرديد؟
 

ما خود را كارمندان ساده شركت نفت معرفي كرديم.آن ها به وسيله علامتي، غير نظاميان را از نظاميان مشخص مي‌كردند. ما درطول راه، تمامي اوراق و كارت هاي شناسايي خود را كه ممكن بود معرفي مان كند و هويت واقعي مان را آشكار سازد پاره كرديم و ازبالاي كاميون حامل مان به بيرون ريختيم.سرانجام پس از پشت سر گذاشتن اتفاقاتي در طول راه، به سنگري بزرگ رسيديم و به پنجاه نفر ديگر از عزيزاني كه دراطراف آبادان اسير شده بودند،ملحق شديم.

بعد،چه اتفاقي افتاد؟
 

ابتدا لباس هاي مان را پاره كردند و به وسيله پارچه آن ها دست ها و چشم هاي مان را بستند.سپس صداي رگبار مسلسلي را شنيديم. تصور مي‌كرديم كه كشتاري آغاز شده است؛پس شهادتين خود را ادا كرديم. در همين لحظه مهندس تند گويان، با تصور اين كه در صورت معرفي خود جلو اين كشتاررا خواهد گرفت، شجاعانه فرياد زد: «كسي را نكشيد،من وزير نفت هستم.» نيروهاي دشمن، به محض شنيدن صداي مهندس، رگبار مسلسل را قطع كردند و ما ديگرصداي مسلسل را نشنيديم، دقيقاً نمي‌دانستيم كه چه اتفاقي افتاده است.
مهندس تندگويان را از ما جدا كردند و با وسيله‌اي،به جاي نامعلومي ‌انتقالش دادند و من و مهندس بوشهري و محافظين همراه و تني چند ازساير برادران را نيز جداگانه سوار يك خودرو كردند.
پس از طي قسمتي ازجاده آبادان اهواز، جلو كاميون ما را گرفتند. مأموري بالا آمد و گفت: «معاونين وزيربيايند پايين!» نشان دهنده اين بود كه آقاي تندگويان بنا به مصالحي كه انديشيده،درملاقات با فرماندهاي ارتش عراق،ما را نيز معرفي كرده است. من و مهندس بوشهري را پياده كردند و ازآن لحظه به بعد ما از بقيه اسرا جدا شديم.
ما را به محلي كه به صورت پناهگاه براي تانك كنده بودند و فرماندهان در آن قرار داشتند، منتقل كردند. در آن جا مهندس تندگويان را ديديم. ناهارمختصري به ما دادند. ساعتي از ظهر گذشته بود، وضو گرفتيم و نماز جماعتي به امامت مهندس تندگويان برپا كرديم و پس از نماز، با آن فرماندهان كه درجه سرواني داشتند،به صحبت نشستيم. ازامام صحبت كرديم، از انقلاب صحبت كرديم،ازجمهوري اسلامي صحبت كرديم.
دستورانتقال ما ازآن نقطه صادر شد. هر سه ما را سوار برجيپي كردند و براي انتقال به پشت جبهه به حركت در آوردند. قسمتي از جاده آبادان اهواز را به طرف اهواز طي كرديم تا به محلي كه دشمن پلي موقتي بر روي كارون ايجاد كرده بود رسيديم. آن جا قدري معطل شديم. چون مشغول تعميرخاكريزهاي متصل كننده پل به خشكي بودند.
بعد وقتي ما را به مقرفرماندهي كه در ميان نخلستان ها و درخاك عراق واقع بود، بردند، درآن جا،با چند تن از فرماندهانشان ملاقات كرديم. سرانجام، هوا كه تاريك شد، به بصره رسيديم.شام آوردند. بعد از شام رد و بدل شدن صحبت هايي بين ما و آن ها، نماز را به امامت مهندس تندگويان خوانديم. فرصتي بود كه بين دو نماز باهم كمي صحيت كنيم. قرار گذاشتيم كه در پاسخ پرسش هاي بازجوها از هر چيزي اظهار بي اطلاعي كنيم البته به جز اطلاعات عام و معمولي ونيز قرار شد دليل ما براظهار بي اطلاعي،تازه كار بودن مان و جديد بودن حكومت باشد. اين قرار بعدها كمك بسياري به ما كرد.
بعد ازنمازهريك از ما را سوار خودروهاي جداگانه‌اي كردند؛ من و مهندس بوشهري، با هم دريك خورو و مهندس تندگويان در يك خودرو ديگر...

نمونه‌اي ازاين آزار و اذيت و شكنجه ها را ذكركنيد.
 

خب، ما بعد از بازجويي هاي اوليه تا 2 سال در سلول انفرادي بوديم؛يك سلول 3×2 كه نوربسياركم داشت و از نظر بهداشت بسيار نامناسب بود. تا مدت ها ما را از بردن درهواي آزاد منع مي‌كردند. زماني هم كه بعد از 560 روز ما را براي هواخوري بردند ما را داخل يك فضاي 20 تا 30 متري، وارد كردند تا مثلاً هوا بخوريم. يادم هست مراسمي بود كه ما اسم آن را گذاشته بوديم «كتك خوران» وآن مراسم هم اين بود كه ما را مي‌بردند و پس از بستن چشم ها و دست ها چند نفري بر سر ما مي‌ريختند وما را آن قدر با سيم،كابل و باتوم مي‌زدند تا خودشان خسته شوند. وقتي به سلول بر مي‌گشتيم معمولاً يك يا چندتا از ناخن‌هاي‌مان افتاده بود، از طرفي شدت درد به حدي بود كه تا يك هفته فقط چهاردست وپا راه مي‌رفتيم و موقع خواب مجبور بوديم كه به روي شكم بخوابيم.همين شكنجه ها بود كه موجب شد تا آزاده سر فرازمهندس تندگويان در زير شكنجه شربت شهادت نوشيد.

آقاي يحيوي،آيا قضيه شهادت شهيد تندگويان به طور كامل مشخص و پي گيري شد؟
 

شهيد تندگويان تا مدتي در سلول مجاور ما بود و ما از طريق صداي قرآن ودعا از حال يكديگر خبر مي‌شديم تا اين كه مدتي صداي ايشان قطع شد، وقتي سؤال كرديم گفتند ايشان در جاي بهتري هستند و حال شان خوب است. پس از آزادي از اسارت و بازگشت به وطن ما هم مانند بقيه منتظربازگشت ايشان بوديم ولي پس از تأخير محسوس وپي گيري هاي وزارت خارجه مطلع شديم ايشان به شهادت رسيده است.البته شرح تمامي آن لحظات و دقايق را به تفصيل در كتابم «ده سال تنهايي» گفته‌ام...

آقاي يحيوي از انتشاركتاب ده سال تنهايي صحبت كنيد.
 

پس ازآن كه ازاسارت برگشتيم و به ميهن رسيدم،دولت براي كاركناني كه از اسارت آزاد مي‌شدند،شش ماه مرخصي و استراحت تعيين كرده بود.من تقريباً پس از چند روز استراحت به سر كار رفتم و به توصيه آقاي هاشمي رفسنجاني رئيس جمهوري وقت و پيشنهاد ايشان طي ملاقاتي كه با هم داشتيم قرار بر اين شد كه من به وزارت نفت برگردم و به عنوان معاون وزير مشغول به كار بشوم. در همين حال، وزارت ارشاد اصرار داشت كه من خاطرات دوران اسارت خود را بنويسم ويكي از دوستان را مأمور اين كار كرد كه بسيار دركارخود علاقه مند وپي گيربود و جا دارد كه ازايشان تقديركنم كه باعث شد من اين مجموعه خاطرات را به رشته تحرير دربياورم و اگر سماجت هاي ايشان نبود، اين اتفاق نمي‌افتاد.
اين دوست عزيز، چندين بار به دفتر من آمد، امّا به دليل كثرت تلفن ها و مراجعه كننده ها كار ميسرنشد. سپس ضبط صوتي با خود به دفترم آورد كه صداي مرا ضبط كند، اما بازهم نشد و ايشان در نهايت يك ضبط صوت به همراه دوازده كاست نوار به من داد و گفت:هرزمان كه توانستي، خاطرات خود را ضبط كن.خب،من هم شروع كردم به تعريف خاطرات اسارت كه 12 كاست 2 ساعته پرشد و ايشان نوارها را برد و روي كاغذ پياده كرد و بعد به من داد تا آن ها را ويرايش كنم. من سعي كردم مطالب در نهايت اختصار نوشته شود و از هرخاطره‌اي نمونه‌اي را ذكر كردم. در خواستم اين بود كه از صحبت هايي كه باعث خودستايي مي‌شود استفاده نكنم وجمع مطالب به حدود سيصد صفحه رسيد كه به چاپ هم رسيد الآن كتاب در حال چاپ چهارم است و در آن موقع در بين دولتمردان و نمايندگان و ائمه جمعه پخش شد. اين طور كه شما مي‌فر‌ماييد در كتابخانه ها هم پخش شده و من تا پيش از اين خبر نداشتم و خوشحالم كه در بين مردم هم نشر پيدا كرده است.

درطول تهيه مصاحبه ها براي اين ويژه نامه متوجه شدم كه برخي از گفته هاي دوستان با مطالبي كه شما در كتاب گفته‌ايد، تناقض دارد. دليل اين موضوع چه چيزي است؟
 

من آن چيزهايي را كه شاهد بوده‌ام، به نگارش درآوردم.ديگران هم چيزهايي را كه از جاهاي مختلف شنيده‌اند،بيان مي‌كنند. من به خاطر دارم در كتابي به نام ديدم كه نگارنده مطالبي را كه ساخته ذهن خودش بوده بيان كرده است، مانند آن خاطره‌اي كه شهيد تندگويان در راه درگير مي‌شود و اسلحه مأمورعراقي را از دست او درمي‌آورد؛اين مطلب غيرمنطقي است. بعد از آن من نامه‌اي نوشتم به مهندس چمران و بنياد حفظ ارزش هاي آثار دفاع مقدس كه در زماني كه متأسفانه ما شاهدان ماجرا زنده هستيم،مطالب تخيلي و غير واقع نوشته مي‌شود و اين مي‌تواند ناشي از تخيل ديگران و مطالبي كه از جاهاي مختلف شنيده‌اند باشد.به هرحال دراين گونه مطالب ذوق و سليقه هم نقش دارد.اعتقاد بنده براين بود آن را به دست‌اندركاران هم انتقال دادم كه درباره اسارت و دفاع مقدس حتي الامكان وقايع نگاري بشود. در جنگ تحميلي بسياري از اتفاقات را شاهد بوديم، مطالبي كه شايد خيلي ازشهرنشينان به فكرشان هم خطورنكند و بايد اين مطالب وقايع نگاري بشود و نبايد براساس ذوق و سليقه فردي به نگارش دربيايد.درهمين مسير من نيزآن چيزي را كه شاهد بودم و عين واقعه را ديدم،به نگارش درآوردم.

حالا مي‌خواهيم بپردازيم به ماجراي شناسايي و تحويل پيكرپاك شهيد تندگويان در عراق كه شما نيزبه همراه هيأت ويژه اين كار به آن جا رفته بوديد.
 

پس ازآن يك سال بعد،چون ازشهادت مهندس خبردار نبوديم،مرتب پي جوي سرنوشت ايشان مي‌شديم و اين موضوع را پي گيري مي‌كرديم؛به ويژه موقعي كه عزت ابراهيم نايب رئيس رياست جمهوري عراق به ايران آمده بود.

عزت ابراهيم براي مبادله اسرا به ايران سفركرده بود؟
 

خير.براي مذاكرات صلح آمده بود.بعد از پذيرش قطع نامه ايران آمد.اسرا در همان دو، سه سال اول آزادشدند.آن روز، جلسه‌اي با ايشان داشتيم درباره شهيد تندگويان،ايشان معتقد بود كه شهيد فوت كرده‌اند.بعد ما گفتيم كه ساليان دراز در عراق بوده‌ايم و شما هميشه گفته‌ايد اين طور نيست و حالا كه ما جلو شما نشسته‌ايم، چطور به صحبت هاي تان اعتماد كنيم. به هر حال ما آماده سفر شده بوديم كه جنگ بين آمريكا و عراق و تسخيركويت پيش آمد و سفر به تعويق افتاد. پس از برقراري آرامش مجدد،قرار برحركت به سمت عراق را گذاشتيم كه به اتفاق پدرشهيد نيز هيأتي از وزارت امور خارجه و اطلاعات به همراه آقاي دكتر توفيقي رئيس وقت پزشكي قانوني و دكتراعتمادي دندان پزشك شهيد به عراق رفتيم.دليل بردن آقاي اعتمادي، اين بود كه حدس مي‌زديم جسد فاسد شده است و دندان پزشك ايشان مي‌دانست كه كدام دندان هاي ايشان را درست كرده و درآن موقع هيچ گونه عكس راديولوژي هم ازشهيد دردست نداشتيم تا به وسيله عكس هاي قديم،اسكلت احتمالي شهيد را شناسايي كنيم. طي جلساتي كه با مسؤولين وقت عراق داشتيم،ابتدا قبري را به ما معرفي كردند و ما نبش قبركرديم. جسد در يك تابوت چوبي قرارداشت آزمايش ها نيز در سالن تشريح صورت مي‌گرفت و به هرحال با زحمت اندازه گيري استخوان ها متوجه شديم كه قد جسد بيست سانتي مترازشهيد تندگويان بلندتر است، به علاوه اين كه سن جسد نيزحدود 27 سال بود،درحالي كه حدس مي زديم كه در هنگام شهادت، مهندس تندگويان 32 سال سن داشته است.

چرا عراقي ها جسد ديگري را به شما نشان دادند؟
 

تصور نمي كنم كه به دليل خاصي اين كار را كرده بوده باشند، فقط اشتباه كرده بودند و هيأت در اين زمينه خيلي قوي عمل واعلام كرد كه جسد متعلق به شهيد تندگويان نيست بعد، تصميم به باز گشت گرفتيم و درخواست كرديم به عتبات برويم و زيارت كنيم، كه موافقت كردند و يك روز طول كشيد تا ما زيارت كنيم. نماينده صليب سرخ هم داشت از طريق اردن به كشور خودش برمي‌گشت. زماني كه ما از زيارت عتبات برمي گشتيم، قبر ديگري را به ما نشان دادند وما 24 ساعت منتظر شديم تا نماينده صليب سرخ برگردد و نبش قبر كنيم. جسد، در يك تابوت فلزي قرار داشت و آن را موميايي كرده بودند.

چرا آن را دريك تابوت فلزي گذاشته بودند؟
 

فكرمي‌كردند كه شهيد تندگويان به هر حال وزير بوده است و امكان دارد كه اين مسأله بحث آفرين شود،به همين خاطر جسد را موميايي كرده بودند منتها نه به سبك مصريان، بلكه با تزريق در زير پوست،عمل موميايي انجام شده بود و از پوست به عنوان غشاء نگه دارنده استفاده شده بود.

جسد، به طورطبيعي مثل يک انسان خواب رفته بود؟
 

بله، مثل يك انسان قابل شناسايي بود و عزيزاني كه ايشان را مي‌شناختند،آن را شناسايي كردند، خب البته قسمت شكم را پاره كرده بودند تا احشام را ازآن در بياورند و مغز را بيرون كشيده بودند تا از فاسد شدنش جلوگيري كنند.سپس قرار شد جسد را به ايران منتقل كنيم. البته ازآن ها در خواست كرديم كه ابتدا پيكر شهيد را براي طواف، به عتبات ببريم با اين كار، موافقت شد و درراه اعضاي سفارت هم همراه ما بودند و به هرحال مي‌خواستند از ما دل جويي كنند.

سفارت ما در عراق فعال شده بود؟
 

خير، ولي ما درآن جا كاردارداشتيم، كاردارمان آقاي طباطبايي بود. خانواده هاي سفارت به كاروان ما ملحق شدند و به سمت عتبات رفتيم.جنازه شهيد را در آن جا طواف داديم و يكي از عزيزان نوحه سرايي كرد كه بعدها ترورشد.سرانجام پيكر شهيد را به مرز خسروي و از آنجا به تهران منتقل كرديم.

آقاي مهندس بعد ازگذشت اين همه سال شخصيت مهندس تندگويان را چگونه مي ‌بينيد؟
 

من در بين صحبت هايم به چند نكته‌اي اشاره كردم، از جمله ويژگي هاي ايشان شجاعت و استقامت و تدبير اين عزيز در زمان صلح و در مسائل روز كه با درايت خاصي آن ها را اداره مي‌كرد و اين امر درشرايط بحران نمود بيشتري پيدا مي‌كرد كه درزمان جنگ به درجه اعلاي خود رسيد به طوري كه درخاطردارم، موقعي كه اسيربوديم ومورد بازجويي قرار مي‌گرفتيم،شهيد تندگويان با چنان استقامتي با مأموران عراقي حرف مي‌زد به طوري كه شما فكرمي‌كرديد ايشان دارد عراقي ها را مورد بازپرسي قرار مي‌دهد و همين طورهم بود و روحيه انقلابي شهيد تندگويان قابل تقديربود وهست.به اعتقاد بنده چون كسي همراه ايشان نبود اين مصاديق را نديد،همه فقط همان مصداق هايي را ديده‌اند كه مهندس تندگويان درشرايط عادي حضورداشتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.