گفتگو با علي اصغر لوح،هم دانشكدهاي و همكارشهيد تندگويان
دوستي و ارتباط شما بعد از دانشگاه چگونه ادامه يافت؟
آقاي مهندس تندگويان، پس از فارغ التحصيلي درپالايشگاه تهران شروع به كار كردند. من، همزمان با ايشان فارغ التحصيل نشدم. زماني كه ايشان در پالايشگاه كار مي كردند،با هم درارتباط بوديم و حتي دراعتصاب هايي كه داشتيم، يك بار هم ايشان شركت كردند كه توسط ساواك پي گيري شد و همزمان با فارغ التحصيلي من، ساواك، آقاي تندگويان را دستگير و زنداني كرد.
همان يازده ماه را ميفرماييد كه شهيد تندگويان در كميته زنداني بودند؟
بله، همان يازده ماه در اين فاصله من فارغ التحصيل شدم،مهرماه 1352 بود، پس فارغ التحصلي،به خدمت سربازي رفتم، چون به خاطرفعاليت هاي مذهبي و سياسي ساواك ما را تأييد نكرد تا در شركت نفت استخدام شويم. از اين دوره هفت، هشت نفر بودند كه يكي من بودم و ديگري آقاي محزون كه توسط ساواك تأييد نشديم و به استخدام شركت نفت در نيامديم و حالا آقاي محزون ازبچه هاي نابغه است،همين الآن دو تا دكترا دارد و آدم بسيارباهوش و با استعدادي است و حتي در زمان دانشجويي ايشان به دانشجويان ترم پايين تر درس مي دادند و به عنوان استاديارفعال بودند. مي خواهم بگويم كه حتي كسي مثل ايشان را كه شاگرد اول دوره بودند،استخدام نكردند؛به خاطر انديشه هاي اسلامي و ضد رژيمي كه اين، دانشجويان داشتند.
شرايط خيلي امنيتي بود؟
بله،مارا استخدام نكردند و مجبورشديم به سربازي برويم.وقتي از سربازي برگشتم. آقاي تندگويان آزاد شده بودند. من به دنبال كار مي گشتم،آقاي مهندس بوشهري در شركت پارس توشيبا معاون مديرعامل پارس توشيبا بودند،ايشان من را معرفي كردند و درآن جا مشغول به كارشدم.
شهيدتندگويان هم به آن جا آمدند؟
نه،شهيد تندگويان زماني كه اززندان آزاد شدند،درشركت هاي خصوصياي كه دوستان درآن جا بودند،مشغول به كارشدند.
كارهاي پيش پاافتاده و معمولي؟ مسافركشي ميكردند؟
نه فقط كارهاي معمولي،مسافركشي هم بخشي ازكارشان بود. مدتي بود كه كار نداشتند و مسافركشي مي كردند.البته اين مدت چندان زياد هم نبود.بعد ازدانشكده، هنوزبا آقاي تندگويان ارتباط داشتيم و به ايشان گفتيم چرا پيش ما كار نميكنيد؟ به هرحال،مهندس بوشهري ازدوستان ايشان بودند منتها همان طور كه گفتم استخدام ايشان به خاطرمسائلي كه با ساواك داشتند با سختي روبه رو بود و البته براي آقاي بوشهري هم استخدام آقاي تندگويان جزء مديران رده بالاي پارس توشيبا بودند. سرانجام،من به عنوان معرف ايشان مشخص شدم و آن وقت ها لازم بود كه گواهي عدم سوء پيشينه ارائه كنند ايشان رفتندرشت و آقاي بوشهري هم در رشت حضور داشتند و بالاخره آقاي بوشهري تلاش كردند كه كسي براي دريافت گواهي عدم سوء پيشينه پي گيري نكند.
آقاي بوشهري هم تا آن زمان گيرعمال رژيم افتاده بود؟
نه.
ولي خب، سوابق آقاي بوشهري را كه ساواك مي دانست...
بله،مي دانستند. سوابق ايشان را داشتند، مي دانستند كه ايشان انساني مذهبي هستند و خوشبختانه اين مسأله به خيرگذشت وما با هم يك جا جمع بوديم.
در رشت بوديد؟
آقاي تندگويان دررشت بودند و من در تهران كارمي كردم.آقاي بوشهري هم بيشتر در رشت بودند.
كارهاي مبارزاتي شما به چه شكلي ادامه پيدا كرد؟
در اين راه،کارهاي مطالعاتي و حتي صحبت درشركت راحت نبود كه بخواهيم صحبت سياسي کنيم،حتي دو نفردريك اتاق نمي توانستند با هم صحبت كنند.ازطرفي نمي توانستيم به طرف مقابل اطمينان كنيم، فقط با افراد خاص و مطمئن صحبت مي كرديم. با ديگران هم كم كم-و زماني كه متوجه مي شديم ساواكي نيستند يا خبرچيني نمي كند-هم كلام مي شديم.ارتباط ما بيشتر به اين صورت بود كه مطالبي را به دست مي آورديم يا درجلسات قرآني كه برگزار مي شد شركت مي كرديم و از اين گونه مجالس برپا مي كرديم.درشركت هم سعي مي كرديم-به طورعملي-رفتاري اسلامي داشته باشيم.صحبت هاي مان،رفتارمان را سعي مي كرديم اسلامي باشد،واين رفتار خود به خود تبليغ بسيار مناسبي است و انديشه ما اين بود كه اگر رفتارمان اسلامي باشد، خود بزرگ ترين تبليغ است و نياز به گفت وگو نيست. در شركت، خيلي ها ما راشناخته بودند و فعاليت هاي مان در شركت فقط در حد صحبت بود. البته من مي دانستم كه آقاي تندگويان ارتباطاتي با بچه هايي كه از قبل در زندان بودند، دارد و يكي از اين شخصيت ها آقاي پورنجاتي بود. البته از اين رابطه ها كسي خبر نداشت، فقط من مي دانستم و ما از زندگي همديگر خبر داشتيم.رفت و آمد خيلي نزديك داشتيم. نزديكي هاي انقلاب كه مبارزات نمود بيشتري پيدا كرد،فعاليت هاي ما هم بالطبع شدت گرفت و درتظاهرات حضور پيدا مي كرديم. در خيلي از تظاهرات اوليه ما شركت كرديم.اولين تظاهرات عظيمي كه برپاشد عيد فطر سال 1357 بود.
همان نمازي كه به امامت شهيد مفتح در تپه هاي قيطريه برپا شد؟
بله، آقاي باهنرسخنراني مي كردند و امامت جماعت را آيت الله شهيد مفتح عهده دار بودند در تپه هاي قيطريه بود كه نخستين گردهمايي ميليوني مردم بود.
در همان هفتهاي كه منتهي به روز هفدهم شهريور-جمعه سياه بود؟
بله، ما پس ازبرگزاري نماز راه پيمايي شركت كرديم و با جمعيت رفتيم تا ميدان آزادي،البته من ماشيني داشتم قسمت هايي را با سواري حركت كرديم و بعد هم در كنار جمعيت رفتيم تا ميدان آزادي و بر گشتيم. درروزهاي بعد از نماز عيد، يك تظاهرات ديگري شكل گرفت كه از تپه هاي قيطريه شروع شد كه در روز پنج شنبه بود و در پايان،قطعنامهاي هم خواندند.ما هم آن جا بوديم و همان جا اعلام كردند كه فردا صبح ميدان شهدا.چون قبلاً آن جا چند نفر شهيد شده بودند-مدتي قبل از هفدهم شهريور- نام ميدان ژاله خود به خود به ميدان شهدا تغيير يافته بود. ما چون در روز قبل رفته بوديم راه پيمايي،خسته بوديم و خواب مان برد.وقتي بيدارشديم،ديديم كه ساعت ازهشت صبح گذشته است و به سرعت بيرون رفتيم؛به طرف ميدان شهدا...
شهيد تندگويان را كجا ديديد؟
شهيد تندگويان را نديدم.ايشان از طرف منزل خودشان به سمت ميدان شهدا رفته بود. او به تنهايي رفته بود و من هم جدا به سمت ميدان رفتم.وقتي به نزديكي ميدان بهارستان رسيدم گاردي ها نميگذاشتند جلوتر بروم.البته راديو اعلام حكومت نظامي كرده بود و وقتي به آن جا رسيدم، صداي گلوله مي آمد و سربازها درآن جا مستقر شده بودند. در ميدان بهارستان دودهمه جا را فرا گرفته بود ودرحقيقت من نتوانستم جلوتر بروم.
پس ماجراي آن عكس معروف كه شهيد تندگويان را در روزهفدهم شهريور بر بالاي يك وانت نشان مي دهد چيست؟
آن عكس ها مربوط به بعد از پيروزي انقلاب است.
يعني آن عكس ها مربوط به روز هفده شهريور نيست و اشتباهاً اين عكس ها را به هفده شهريور نسبت مي دهند؟
نه، دراين باره به تفصيل صحبت خواهم كرد، در واقع آن عكس ها را من انداختهام.
آن عكس هارا شما انداختيد؟!
بله، و درآن جا هر كاري كه مي توانستيم، انجام مي داديم.البته من شخصاً كاري نكردم و آن جا ناظربودم.بسياري از مجروحان را به بيمارستان سوم شعبان مي بردند و كارهايي كه در قبل از انقلاب صورت مي گرفت به اين شكل بود.درتظاهرات شركت مي كرديم،جلسات قرآن داشتيم و يكي از كارهايي كه نزديكي هاي انقلاب انجام مي داديم،پخش اعلاميه بود.اعلاميه هاي زيادي را كپي و پخش مي كرديم بعد از هفده شهريور اوضاع به ظاهركمي آرام شد و سپس شدت بيشتري گرفت.يكي از كانون هايي كه در آن خيلي تظاهرات انجام مي شد،نزديك اداره ما بود. در ميدان فردوسي و خيابان ايرانشهروسپهبد قرني تظاهرات بسياربود و همان جا بود كه دكتر نجات اللهي شهيد شد.يكي از اين مكان ها روبه روي خيابان ايرانشهرو درست روبه روي اداره ما بود كه بچه ها در آن تظاهرات مي كردند و وقتي گاردي ها گاز اشك آور مي زدند، بچه ها فرار مي كردند و به سمت شركت ما مي آمدند. ما هم به آن ها كمك مي كرديم و همه دوستان نيز همكاري مي كردند و آن ها را به داخل شركت راه مي دادند و حتي يك روز، گاردي ها در داخل شركت نيز گاز اشك آور انداختند و من و مهندس تندگويان و مهندس بابايي فعاليت بيشتري داشتيم. از بالاي ساختمان با اين بچه هاي تظاهر كننده همراهي و كمك مي كرديم-ازقبيل دادن كاغذ و ماژيك تا بتوانند شعار بنويسند – و بعد ساواك به ما ظنين شده و به شركت اخطار داده بود كه جلو ما را بگيرند و آقاي تندگويان چون سابقه زندان داشت،مي دانست كه چه كار بايد بكند و گفت: اگر اين ها بيايند،من نمي مانم تا دستگيرم كنند،فرار ميكنم. واقعاً آقاي تندگويان را بد جوري شكنجه كرده بودند. من خودم آثار شكنجه را در پاهاي آقاي تندگويان ديده بودم و هنوز آثار آن شكنجه ها روي پاهاي آقاي تندگويان بود. من ازآن وقايع عكس هم زياد دارم. به غير از عكس هاي تيراندازي كه هست از آن تظاهرات ها عكس هاي زيادي دارم.
شهيد تندگويان هم در عكس ها هستند؟
نه، چون ازبالاي ساختمان عكس مي گرفتيم، بچه هاي خودمان در عكس ها نبودند. درهمان حالتي كه من داشتم عكس ميگرفتم، يك بار يكي از گاردي ها به سمت من تيراندازي كرد،خوشبختانه تير به من اصابت نكرد و به سقف برخورد كرد.
حالا راجع به آن عكس معروف شهيد تندگويان در وانت توضيح دهيد؟ ماجرا كي اتفاق افتاد؟ به چه شكلي؟
بعد از آن كه انقلاب پيروز شد، در روز 24 بهمن،آقاي تندگويان گفت: به بهشت زهرا برويم.درآن روز شهدا را به بهشت زهرا انتقال داده و شروع كرده بودند به غسل و كفن و دفن آن ها،به خصوص اجساد همافرها را آورده بودند. من و مهندس، با ماشين من، به بهشت زهرا رفتيم.
ماشين شما چه بود؟
ماشين من پيكان بود. من و شهيد تندگويان، پنج نفري، به بهشت زهرا رفتيم. به آن جا كه رسيديم، متوجه شديم كه ماشيني لباسهاي خوني شهدا را جمع آوري ميكند و به كورهاي مي برد تا آن ها را بسوزاند. يك وانت نيسان بود كه اين لباس ها را پر مي كرد و به كوره انتقال مي داد. در آن روز، از دفن كردن شهدا و سوزاندن لباس ها زياد عكس گرفتم،به همراه آقاي تندگويان رفتيم به جايي كه لباس ها را مي سوزاندند و آقاي تندگويان سريع از ماشين پياده شد و به كمك كساني كه داشتند لباس ها را خالي مي كردند رفت و يكي ديگر از آقايان كه او را نمي شناختيم نيز رفت و به او كمك كرد. در بين لباس ها گلوله هايي بود كه منفجرمي شد و من ازآن ها عكس گرفتم. در يكي از اين عكس ها مهندس تندگويان به تنهايي افتاده بود كه بعدها كه در وزارت نفت مشغول شديم و زماني كه آقاي تندگويان اسير بودند، اين عكس را به بچه هاي وزارت خانه دادم،دوستان هم عكس را به من پس ندادند و نگاتيوآن عكس ها را نيز از من گرفتند. وقتي كه آن ها امانت من را پس دادند،متأسفانه اين يكي فيلم را برداشته بودند و من نگاه نكرده بودم،ولي از همه عكس ها يك سري داريم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47