گفتگو با خانم فاطمه تندگويان، خواهر شهيد تندگويان
درآمد:
دردل هاي خوهران از برادران خود هميشه شنيدني بوده و اين مسأله درباره شهيد تندگويان با حساسيت بيشتر و معنوي تر همراه است.ارتباط معنوي، فكري و علايق و سليقه هاي مشترك فاطمه تندگويان با برادرش بيش ازآن كه ارتباطي خوني و ژنتيك باشد،ارتباطي عاطفي،احساسي و از جنس عشق و علاقه و محبتي ريشه دار بوده است. آن ها وابستگي هاي عاطفي زيادي به هم داشتند و هنوزهم بعد ازسال ها كه از شهادت مظلومانه و غريبانه جواد تندگويان ميگذرد،ميشود اين مسأله را در لابه لاي بغض ها و اشك هاي فاطمه تندگويان ديد. بغض ها و اشك هايي كه گويا قرار است هيچ وقت از دل و ذهن اين خواهرمهربان و عاطفي پاك نشود. فاطمه، جواد را انساني متعهد،متهور و اهل درد ميداند و اعتقاد داردكه عمق فكري جواد با ائمه معصومين(ع) گرهاي به وسعت همه تاريخ انسان هاي پاك نهاد و آزاده دارد. اوهم چنان كه حرف مراحل اسارت، شكنجه و شهادت جواد تندگويان را مانند فيلم مستندي، لحظه به لحظه به تصوير ميكشاند. اين قدر اين لحظه ها شيرين، خاطره انگيز و در عين حال تكان دهنده است كه شايد هيچ كس مانند خود فاطمه تندگويان توانايي و قدرت تصويرگري اين مسأله را ندارد و همين موضوع باعث ميشود تا بيشتر باور بداريم مظلوميت و غربت شهيد تندگويان را در زندان بعثي هاي عراقي. تأثير پذيري و تحول فكري جواد تندگويان از ائمه معصومين(ع) آغازگردرس هايي زنده از مسؤولي است كه با شهادت خود، آزادگي، جسارت، تعهد و درد آشنايي را به رهروان خود بي هيچ تكبرسنتي آموزش ميدهد و همه اين درس ها،حاصل گفت وگوي صميمانه وخالصانه با خانم فاطمه تندگويان خواهراين وزير پيشين نفت دولت شهيد رجايي است. در اين گفت وگو، ناگفته هاي صميمي ترين عضو اين خانواده خالص و بي آلايش درباره شهيد تندگويان به تصويركشيده شده است كه خواندن آن بي هيچ شك و ترديدي خالي از لطف نخواهد بود.
از ويژگي هاي شهيد تندگويان براي مان بگوييد،آن چه ممكن است او را از ساير همسالان خود متمايز سازد.
با شناختي كه از روحيه اين شهيد بزرگوار دارم و نوع ارتباط و پيوند مردمي كه داشت بايد بگويم دوره كودكي جواد دوره فوق العادهاي بود.فعال و پرتلاش بود.روحيه مردمي داشت.عرفان عملي را در كودكي داشت،البته نه درقالب عرفان نظري. ميتوانم ادعا كنم و بگويم كه او فصل مشتركي بين همه شهداست. مثل اينكه اين ها در شرايطي قرارگرفتند كه در همان بچگي هم با بقيه فرق داشته باشند.
در اين ارتباط مادرتان هم ممكن است دچار احساس ويژهاي شده باشد. در اين باره چيزي براي تان تعريف كرده است؟
بله، در دوران بارداري مادرم مي گفت خواب مي ديدم كه بچهاي در بغلم هست و از پله ها دارم ميروم بالا و همان طور يك نوري همراه اين بچه هست. رفتم پيش كسي كه تعبير كند. به من گفته بودند كه خداوند فرزندي به شما ميدهد كه ايشان باعث عاقبت به خيري همه شما ميشود. مادرم ميگفت از اول من يك نگاه خاص به او داشتم.
در كودكي براي او اتفاق ويژهاي نيفتاد كه يك جوري خانواده احساس متفاوتي نسبت به او داشته باشند؟
در حدود6 سالگي جواد ديفتري ميگيرد و شرايط خيلي نامساعدي پيدا ميكند. پيش دكتر ميروند و دكتر هم جواب منفي مي دهد. پدرم ميگفت: «اين قدراستغاثه كردم كه خداوند او را ظرف 3 روز شفا داد.اين درحالي است كه من فكر مي كنم بازگشت جواد براي يك جريان پراهميتي است كه بعداً مي خواهد اتفاق بيفتد».
ارتباط با فاميل و اعضاي خانواده چگونه بود؟
اين طوربه نظر ميرسد كه شهدا، همينطوري خانواده شان را رها كردند و رفتند، در حاليكه اينگونه نيست از نظر عاطفي محبتي ويژه نسبت به فاميل داشتند. همچنين من هيچ برادري را تاكنون نديدم كه پيوند روحي و عاطفي و ارتباطياش با خواهرش مثل جواد نسبت به من بوده باشد. (اين بُعد عواطف كه در زندگي اباعبدالله جلوه ويژهاي دارد درشهدا هم هست) اين قدر اين ارتباط عميق و تنگاتنگ بود. اين در حالي است كه بچگي هاي هر دو ما بچگي هاي خيلي پرحادثهاي بود،چون هر كدام ما علاوه بر استقلال فردي، وابستگي عاطفي شديدي نسبت به همديگر داشتيم مثلاً روزي نبود كه جواد با من ارتباط نداشته باشد و همين ارتباط عاطفي را با مادرم هم داشت و در كل با همه فاميل هم اين گونه بود. هر جا ميرفت براي مان هديه ميخريد. اخلاق ويژهاي داشت. شايد باورتان نشود كه حتي كار همسايه ها را نيز انجام ميداد.
درست است كه آدم چند بعدي محسوب ميشد؟
بله، همين طور بود. به اعتقاد من، جواد آدمي چند بُعدي بود. ميخواهم بگويم كه آدمي نبود كه به طور مثال فقط در ابعاد معنوي رشد كرده باشد. هم به طبيعت خوب ميپرداخت و هم اهل كوه و تفريح و گردش بود. مسائل مادي نيز به اندازه خودش توجه ميكرد و به لباس پوشيدن ساده اما قشنگ هم اهميت ميداد.
چقدرتربيت خانوادگي تان را در تكوين شخصيت جواد مؤثرميدانيد؟
خيلي. تربيت خانوادگي ما تربيت آزادمنشانه بود. هر كدام از ما در تصميم گيري ها مستقل بارآمده بوديم. جواد شخصيت مذهبياش شخصيت عميق، بارز و با ثباتي بوده و من تا يك دورهاي اين گونه بودم. بعد دوران بلوغ و انتخاب گري من كه شروع شد، روحيه غيرتي جواد در مورد انتخاب من نوع پوشش من و... گل كرد و مدام در كارهايم مداخله ميكرد. در كارهاي من و جرو بحث فراوان ميكرديم. خيلي عادي قهرو آشتي داشتيم بعد ازشيوه تحكم تصميم گرفت شيوهاش را عوض كند. با شروع كلاس هاي ارشاد و با صحبت هاي دكتر،جواد روش شخصي پيدا كرده و شيوهاش (نوع برخورد) با من عوض شد. شخصيت من و جواد به شدت متأثر ازدكتر بود.
جواد درآبادان شهيد مطهري را هم دعوت كرده بود ولي حقيقتاً بيشترمتأثر از دكتر بود،چون به هرحال شهيد مطهري يك نگاه حوزوي داشتند و دكتريك نگاه روشن فكرانه تري داشت كه درفضاي دانشجويي كاربردي تربود.
بنابراين ميخواهيد بگوييد كه بخش زيادي ازاين منش شخصيتي متأثر از دكتر شريعتي بوده است؟
بله،جواد تيپ شخصيتياش مذهبي بود. به لحاظ سياسي هم درمحيط دانشگاه متحول تر شده بود، چون پيشينه سياسي درخانواده ما جايگاه عميقي داشت،ولي نگاه روشن فكرانه و نگاه نوبه مسائل عقيدتي را با دكتر به دست آورده بود و به واقع شيفته دكتر بود. رساله امام را از بچگي داشتيم. از ابتدا ما مقلد امام بوديم. امام در مسائل جزئي و در عمل اين نگاه كلي راهبردي و شفاف نبود و درحد يكي دو تا كتاب كه مخفيانه مطالعه ميكرديم.بعد دكتر آمد و راه كارهاي عملي را به ما داد.اين ايدئولوژي را به صورت كاربردي دراختيار ما قرار داد. بعد نشست هاي حسينيه ارشاد به شدت جواد را در تحول فكري و تغييرنوع گفت وگو برد. كتاب اسلام شناسي را كسي در آن زمان ميخواند اصلاً عاشق و شيفته ميشد. مثلاً كتاب «فاطمه فاطمه است» را به من داد. مرحله به مرحله ميخوانديم و با هم بحث ميكرديم و من به شدت منقلب شده بودم و گريه ميكردم جواد اعتقاد داشت كه بايد از اين مسلماني شناسنامهاي خارج شد و به واقع معرفت اسلام را با تمام وجود شناخت و اين پروسه را خيلي با صبر و حوصله طي ميكرد. از سوي ديگر دكتر شريعتي را هم پيدا كرده بود. البته قبل از دكتر، كلاس هاي علامه جعفري را هم ميرفت. دردفترخاطره هايش ميشد ديد كه جواد يك آدم كاملاً جنوب شهري است كه نوع الفاظي كه به كارميگيرد متأثر از جايگاه و پايگاه فرهنگياش است. خيلي راحت و بي شيله وپيله حرف ميزند. از طرفي آدمي است كه درد دارد.هم درد دل دارد و هم درد انسان دارد. وحدت شخصيتي جواد يكي در روحيه مردمي اوست و يكي هم در دردمندياش و دردش هم برخاسته از رسالت دينياش است، البته نه رسالت ديني به معناي مصطلح امروز يعني به واقع آن آدم آگاه، آزاد و مسؤولي كه دكتر ترسيمش ميكرد. وقتي آگاهي همه جانبه پيدا ميكند خودش را هم ميشناسد و خدا را هم ميشناسد(من عرف نفسه فقد عرفه ربه». وقتي ياددداشت هاي جواد را ورق بزنيم، در سرفصل صحبت هايش يك آيه را به طور دائم ميبينم. «يا ايها الانسان انّك كاد الي ربك فتحا وملاقياً» اي آدم تو اي تلاشگر و روندهاي هستي كه بالاخره خدا را ميبيني و ملاقات ميكني.
بعد مثلاً درجاي ديگر همين آيه را نوشته و در كنارش عكسي از مداح كشيده و يك مثلت زرو زور و تزوير. يعني در ذهنش نشان ميدهد كه اين ها ظهور و بروز دارند. من كه جواد را ميشناختم مي دانستم كه جواد فكري دارد كه روي كاغذ به اين شكل ميآورد و اين ها منجربه تصميمي مي شود و اين نقطه مشترك جواد را در دوران راهنمايي ، دبيرستان، دانشگاه و محيط كار و وزارت خانه هم ميبينيد.
ميگويند درمحيط هاي دانشگاهي و كار هم آدم محافظه كاري نبوده است. در اين باره بگوييد.
بله،وقتي به يك چيزي مقيد ميشد ديگر اين طورنبود كه محافظه كارانه برود جلو. حداقل ميتوانم به جرأت بگويم كه تا قبل از اينكه به زندان بيفتد جداً اين طورنبود اصلاً در ذاتش احتياط راه نداشت،چون روحيه جسوري داشت. با همين روحيه بود كه كتاب هاي دكتر را ميخريد و توزيع ميكرد يا اعلاميهاي به دستش ميرسيد توزيع ميكرد. حتي با توجه به عواقب فعاليت هاي سياسي در دانشگاه هم دكتر را دعوت كرده بود، ولي اين كار را انجام ميداد و آن جا انجمن دانشجويي را به سطح شهر كشانده و با مساجد مرتبط شده بود و انجمن دانشجويي را با شبكه انجمن شيراز مرتبط كرده بود و درواقع اين يك نگاه كلان مديريتي است كه درقالب شبكه سازي دارد بروز ميكند تا بتواند اين ايده را جاري كند و اين ايده فراگير در سطح دانشگاه باشد و ميبينيم كه اين ويژگي مديريتي در بخش هاي مختلف زندگيش وارد مي شود.
به نظر شما كدام وجه آرمان گرايي يا واقع گرايي در ابعاد شخصيتي شهيد تندگويان بيشتر به چشم ميخورد؟
وقتي به يك چيز نزديك ميشد تا انتهايش ميرفت و به كم هم قانع نميشد. يعني آدمي به شدت آرماني بود. از سوي ديگر مي توانم ادعا كنم كه واقع گرا هم بود، يعني آن آرمان را ميآورد در سطح واقعيت ها وبه طور كامل و به يك شكلي تفكيكش ميكرد تا بتواند آن را مرحله به مرحله محقق كند و از خودش پايه ميگذاشت و بيشترين هزينه را ميداد. خيلي ها ممكن است سياستمدار باشند ولي هزينه سياسي نپردازند. جواد در عرصه اعتقادي نيز همين طور است. در همان دفترچه را كه ميخوانيد ميبينيد يك ديدگاه هايي به لحاظ اعتقادي دارد و اين مسأله را در دانشگاه كه به طور كامل با اين پيشينه و اعتقادات مغايرت دارد،نه تنها هم رنگ آن جماعت نميشود بلكه تلاش ميكند آنها را از سرشان باز بدارد و حتي جنبه هاي هدايتي را فراهم كند.
براي همچين آدمي بايد خيلي سخت باشد كه در چنين شرايطي بخواهد زندگي كند. درست است؟
پدرم خيلي روي تربيت ما حساس بود.ما 2 تا بوديم يك دختر و يك پسر. جوّ بيروني را خيلي قبول نداشت و فكر ميكرد كه بستر تربيتي توي خانه خيلي بهتر است تا بيرون. مثلاً ارتباط بيروني من از سنين راهنمايي به بعد يك كمي شروع شد و اين در حالي است كه در دوران قبل ازاين تنها دوست من جواد بود. دوست جواد هم من بودم و البته اين مسأله در بازيهاي داخل خانه معمولاً به تنش منجرميشد، چون جنس مخالف هم بوديم و كتك- كاري هم ميكرديم. هر چي ميخريدم براي او هم مي خريدم و او همين طور بود. يادم ميآيد فيلم تارزان را كه ديد بليت گرفته بود براي من هم كه ببينم. وقتي از سينما آمديم چون ديرشده بود پدرم خيلي ناراحت شد، چون انتظار نداشت جواد من را به سينما ببرد و هم اينكه ديربيايم.اولين و آخرين سيلي كه جواد خورد همان موقع بود. پدرم هيچوقت نه ما را ميزد نه توهيني ميكرد. جواد ساعت ها گريه ميكرد به خاطر سيلي كه خورده بود. حتي در سال هاي خيلي دور يادم ميآيد كه به «دركه»رفته بوديم. براي رفتن به داخل آب مايو نداشت، آمد از من مايو خواست. من شلوارم را به او دادم خلاصه زنبور پاي من را گزيد و خيلي مورد عتاب قرار گرفت. اين گونه بود كه من هيچ ازاو دريغ نميكردم و او هم تاوانش را پس ميداد.
درباره روحيه تعاون،همكاري و نوع دوستي شهيد تندگويان براي مان بگوييد.
يادم ميآيد رفته بوديم مشهد. پرستيژ من برايم مهم بود. خانوادهاي بوديم كه خيلي با عزت زندگي ميكرديم. بر خلاف آن كه بعضي ها ما را خانوادهاي فقير معرفي ميدانستند اما ما هيچ وقت فقيرنبوديم. خب قبول دارم كه پدرم درايت اقتصادي نداشت. پدرم روبه روي مسجد سپهسالار كفش فروشي داشت.مغازهاي دو دهنه.اخلاقي داشت كه به همه كمك ميكرد.هركس به ضامن نيازداشت،پدرم ضامن او ميشد. كمك مالي ميكرد. همه چيز از ميان ميرفت و دوباره ازنقطه صفر آغاز ميكرديم واين وضعيت دوباره تكرار ميشد. جواد تابستان ها كار ميكرد. باميه، شكلات و از اين جور چيزها ميفروخت و به خانواده كمك ميكرد. هميشه هم از من ميپرسيد چي دوست داري تا برايت بخرم. مقداري هم براي همسايه ها و دوستان كنار ميگذاشت. با نخستين حقوقي كه از پالايشگاه گرفت براي يكي از افراد فاميل كه وضعيت اقتصادي خوبي نداشت و بافتني ميكرد،يك دستگاه چرخ بافتني خريد. يك روز گفت نيت كردم و ميخواهم شما را به مشهد ببرم و برد.من،مادر و مادربزرگم را به مشهد برد. پدرم در آن زمان خارج از تهران بود. شايد به خاطر ضمانت كسي زندان رفته بود. اتفاقاً من يكي از دوستانم را آنجا ديدم يك روز عصر داشتيم جگر ميخورديم. دوستم را ديدم و جواد گفت: افسانه بيا همين الآن برويم منزل ما و هر چه را كه گرفته بود بين همه ما تقسيم كرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47