امام راحل از زبان شهيد محلاتي (5)

زماني كه امام در پاريس بودند ، مرحوم شهيد مطهري تشريف بردند به پاريس ، بعد هم مرحوم شهيد بهشتي رفتند . بعد از برگشتن آنان ، مسأله تشكيل شوراي انقلاب مطرح شد . امام فرموده بودند: از حالا بايد در فكر دولت بود و شوراي انقلاب تشكيل شود.
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام راحل از زبان شهيد محلاتي (5)

امام راحل از زبان شهيد محلاتي (5)
امام راحل از زبان شهيد محلاتي (5)


 






 

لطفاًً درباره تشكيل شوراي انقلاب و تركيب آن نيز توضيح دهيد.
 

زماني كه امام در پاريس بودند ، مرحوم شهيد مطهري تشريف بردند به پاريس ، بعد هم مرحوم شهيد بهشتي رفتند . بعد از برگشتن آنان ، مسأله تشكيل شوراي انقلاب مطرح شد . امام فرموده بودند: از حالا بايد در فكر دولت بود و شوراي انقلاب تشكيل شود.
تعيين استخوان بندي اصلي شوراي انقلاب با امام بود و بعد مرحوم آيت الله شهيد مطهري و مرحوم شهيد بهشتي مؤثر بودند . اعضاي اوليه شورا آن دو نفر و آقاي هاشمي و آقاي موسوي اردبيلي و بعد هم آقاي مهدوي كني و آقاي خامنه اي بودند. آقاي طالقاني كه از زندان آزاد شدند ، ملي گراها و معتقدان ، به اسلام منهاي روحانيت و منافقين ،دور ايشان را گرفته بودند و به منزل ايشان رفت و آمد مي كردند. روزهاي اول ، ما رفتيم خدمت شان ، ايشان را دعوت كرديم و به جلسه جامعه روحانيت برديم كه همكاري كند. البته در آن جلسات گاهي تشريف مي آوردند ، ليكن كارهاي اساسي را در خانه مي كردند و ياران شان هم معمولاًً اين گروه ها بودند. آقاي موسوي اردبيلي كه به پاريس تشريف بردند و برگشتند ، گفتند كه امام فرموده اند آقاي طالقاني به شوراي انقلاب تشريف بياوردو سرپستي شوراي انقلاب را به عهده بگيرد. عده اي از اعضاي بعدي شوراي انقلاب نيز از گروه هايي مانند نهضت آزادي بودند.

چرا امام اين افراد را به عضويت شوراي انقلاب انتخاب كردند؟
 

معمولاً امام بعد از مشورت با اعضاي اصلي، ديگر اعضا را انتخاب مي كردند. روش امام ، روش انبياست كه هر كس در حكومت اسلامي وارد شود ، او را مي پذيرند. آنان چون مبارزه كرده بودند و مسلمان بودند و تحت لواي اسلام هم گاهي مبارزه مي كردند، در آن شرايط ، امام هم مصلحت دانستند كه در شوراي انقلاب باشند و كارها را اداره كنند. امام هم معتقد بودند كه [آن ها] آدم هاي متديني اند. بعد كه افكارشان را ديدند ، فرمودند : اين ها آدم هاي بدي نيستند ، وليكن طرز فكرشان انقلابي نيست .
ولي بعد معلوم شد كه بعضي از آنان در باطن ضد انقلاب بودند. كسي علم امامت ندارند. البته من امروز معتقدم كه چقدر خوب شد كه آنان سر كار آمدند و خودشان را نشان دادند و از ميدان خارج شدند ؛ ولي اگر كار دست شان نبود و به عنوان چهره هاي محبوب باقي مي ماندند ، ممكن بود روزي خطري ايجاد كنند. خودشان هم چون هدف شان دنيا بود، هميشه با هم دعوا داشتند. گذشته از آن ، كه با ما مقابله مي كردند ، با خودشان هم بد بودند. مثلاً بني صدر در خارج چهره اي انقلابي به خود گرفته بود و خودش را به امام بسته بود . قطب زاده هم جزء نهضت آزادي بود ودر خارج چهره مبارز و انقلابي به خود گرفته بود ، ولي خود اين ها به خون هم تشنه بودند. بني صدر با نهضت آزادي بد بود ، گاهي هم به جبهه ملي انتقاد مي كرد. در شوراي انقلاب ، ملي گراها يك طرف بودند ، روحانيت هم يك طرف بود. يادم است كه امام ، قبل از آن كه تشريف بياورند ، يك سخنراني فرمودند و آنان را نصيحت كردند و به آنان تشر زدند كه : من چند ماه است آمده ام اين جا ، شما سرچه با هم دعوا مي كنيد؟ مردم خون داده اند ، شما اين جا با هم دعوا داريد؟ حزب بازي و دسته بازي را كنار بگذاريد . ولي آنان به حرف امام هم گوش ندادند. به هر صورت ، اين اختلاف هم كمك كرد به از بين رفتن آنان . اين اختلاف به نفع انقلاب اسلامي تمام شد.

لطفاً از خاطرات تان درباره بازگشت امام به ايران و استقبال از ايشان هم كمي صحبت كنيد.
 

يك روز صبح بعد از اذان ، من در منزل در حال استراحت بودم كه تلفن زنگ زد . مرحوم مطهري بود . گفت :«ديشب حاج آقا احمد آقا تلفن كردند و گفتند كه امام تصميم گرفته اند بيايندايران. شما رفقا را خبر كنيد و به منزل ما بياييد.» من به بعضي از دوستان تلفن كردم و صبح زود به منزل مرحوم شهيد مطهري رفتيم . ايشان گفتند كه :«امام پيغام داده وتصميم گرفته اند كه به ايران بيايند.» امام فرموده بودند : براي من ناراحت كننده است كه ملتم شهيد بدهد ، ولي من در اين جا راحت باشم.
البته ما مخالف بوديم و مي گفتيم:«در شرايط فعلي مصلحت نيست تشريف بياورند . براي اين كه مبارزه را كه دارند اداره مي فرمايند، در تمام جريانات مملكت هم كه هستند ، پيام هاي شان هم كه مي رسد ، اوامرشان هم كه اجرا مي شود؛اگرالآن بيايند، خدا ناكرده امام را از بين مي برند.» آقاي مطهري گفت :«امام تصميم خودشان را گرفته اند و ديگر حرف ما در ايشان اثر ندارد. امام تشخيص داده اند كه تشريف بياورند.» البته بعد كه امام تشريف آوردند ايران ، وقتي من از ايشان دراين باره سؤال كردم ، فرمودند : من ديدم كه ايادي آمريكا همه به من فشار مي آوردند كه : شما نرويد . من [هم] فهميدم كه مصلحت در رفتن است . هر چه آن ها مي خواهند و دوست دارند ، عكس همان ، مصحلت اسلام است . من ديدم كه ايادي شاه پيغام دادند كه :شاه حاضر است اسمش بماند و حكومت مال شما باشد.طرفداران آمريكا مي گفتند كه : يك ماه به تأخير بيندازيد. من فهميدم كه بايدهر چه زودتر بروم. اين ها غرض شان اين بود كه من يك ماه ديرتر بروم و فرصت داشته باشند كه بتوانند نيروهاي شان را سازمان دهي كنند، زيرا رشته كار از دست شان دررفته بود.
امام فرموده بودند : يك خانه اي براي من در جنوب شهر تهران ، پايين تر از توپخانه اجاره كنيد ؛ چون بالاي شهر نمي روم. يك خانه اي كه اعياني نباشد و ساختمانش هم نو نباشد در محله مستضعفين برايم اجاره كنيد.
آقاي مطهري گفت :«بايداول فكر محلي باشيم. بعد هم كميته استقبال را تشكيل بدهيم.» تلفن كرديم به مرحوم شهيد بهشتي كه ايشان هم بيايند آن جا، گفتند كه :«بعضي دوستان اين جايند و دارند مذاكره مي كنند.»
ديديم كه دوتا كار [دارد انجام] مي شود؛ مرحوم مطهري با گروهي كميته تشكيل مي دهد و آقاي بهشتي هم با يك دسته ديگر صحبت كرده اند . براي اين كه هماهنگ كنيم ،به اتفاق مرحوم مطهري رفتيم منزل شهيد بهشتي . بقيه افراد جامعه روحانيت راهم خبر كرديم . شوراي مركزي تشكيل شد . آن وقت دو دسته بودند كه بعضي هاشان هم با هم خوب نبودند. يك دسته بودند كه با آقاي مطهري كار مي كردند و بيشتر با ايشان همفكر بودند ، مثل آقاي عسگر اولادي و آقاي حاج مهدي عراقي ومرحوم حاج صادق اسلامي وآقاي بادامچيان و رفقايي كه از هيأت مؤتلفه قبلي بودند. گروهي ديگر هم از اعضاي نهضت آزادي و مانند آنان بودند.
گفتيم :«هر كس از هر جمعيتي كه مي خواهد كميته استقبال تشكيل بدهد ، بايد چند تن از بين دوستان روحانيت مبارز در كميته استقبال حضور داشته باشند و تمام كارها زير نظر جامعه روحانيت باشد.» اين پيشنهاد پذيرفته شد. قرار شد سه نفر انتخاب شوند. معمولاً در جمعيت ، رأي مخفي مي گرفتند و وقتي رأي گرفتند ، مرحوم شهيد مطهري ، مرحوم شهيد مفتح و من براي كميته استقبال از طرف جامعه روحانيت انتخاب شديم . به من گفتند :«شما زودتر برويد آن جا را آماده كنيد.» مدرسه رفاه راهم براي ورود امام در نظر گرفتند . گفتند :«خانه اي كه امام مي خواهد ،الان خالي نيست . مدرسه رفاه خالي است . آن جا هم مربوط به خودمان است.» چون اختيارش دست مرحوم بهشتي و مرحوم باهنر و آقاي هاشمي رفسنجاني و اين ها بود.
تصويب شد كه اولين جلسه ي كميته استقبال در مدرسه رفاه تشكيل شود. خلاصه ، چند نفر در آن جا انتخاب شدند كه عبارت بودند از دكتر سامي ، مهندس توسلي ، مهندس صباغيان ، آقاي شاه حسيني ، آقاي تهرانچي ، آقاي دانش آشتياني و آقاي بادامچيان . سه نفر هم كه از جامعه روحانيت بودند. مرحوم شهيد مطهري و مرحوم شهيد مفتح مقداري كارهاي دانشگاهي داشتند و مي رفتند و مي آمدند ، به همين دليل بنا شد من دائم آن جا باشم. جلسات ما مرتب در مدرسه رفاه تشكيل مي شد. شروع كرديم به برنامه ريزي كردن و به تمام ائمه جماعات اعلام كرديم كه بهترين جوان ها را براي تشكيل نيروهاي حفاظتي انتخاب كنند. براي ورود امام نيروهايي تأمين كرديم كه از فرودگاه تا بهشت زهرا كنترل اوضاع را به دست بگيرند . امام پيغام داده بودند: آن روزي كه مي آيم ،مي خواهم با مردم راهپيمايي كنم و بروم بهشت زهرا .
ما براي جان امام نگران بوديم. عصري تلفن كردند و گفتند :من بايد يك سر بروم بهشت زهرا . اين بود كه ناچار نيروها را منظم كرديم؛ به ترتيبي كه زنجيروار از خود فرودگاه تا بهشت زهرا اين نيروها محافظ باشند.
كارگران و كارمندان برق با ما خيلي همكاري كردند و ماشين هاي شان رادر اختيارمان گذاشتند. ماشين هاي آنان بي سيم داشت و ما به كمك آنان در سراسر تهران ارتباط برقرار كرده بوديم. از نمايندگان مختلف ارگان ها و شخصيت ها دعوت كرده بوديم تا هر كدام در جايي مخصوص در فرودگاه بايستند. گروه سرود نيز تهيه كرديم و تشريفاتي خيلي مفصل تدارك ديديم. دو اتومبيل ضد گلوله بليزر تهيه كرده بوديم كه اگر يكي خراب شد، امام در ديگري قرار بگيرند . هليكوپتر هم اجاره كرده بوديم. البته اصلاًً هم به دستگاه متوسل نشده بوديم.
ساواك وحشت كرده بود. به ياد دارم كه يك روز يكي از بازجوها و شكنجه گرها به نام جوان كه معاون مقدم بود ،به كميته استقبال آمد. البته من او را نمي شناختم. او تلفني خيلي مرا تهديد كرده بود ،ولي قيافه اش را نديده بودم ،ولي تا آمد آن جا ،بعضي ها كه بازجويي شان كرده بود،او را شناختند. وقتي كه آمد ،همه درناهار خوري پايين بودند و توي اتاق بالا كسي نبود. او گفت :«تيمسار مقدم مرا فرستاده كه بگويم حالا كه امام مي خواهند وارد شوند، بالاخره اتومبيل مي خواهند. ما چند اتومبيل ضد گلوله به شما مي دهيم.» گفتيم : «نه ، ما هيچي احتياجي نداريم. از آن اتومبيل ها به اندازه اي كه امام سوار شوند ، خود مردم هم دارند.»
گفت :«براي حفاظت ايشان...» مي خواست بگويد افراد ورزيده بگذاريم؛ حرفش را قطع كردم و گفتم : نه ، شما نبايد نزديك شويد . اگر ساواكي ها نزديك شوند‌، براي خود آنان خطر جاني دارد . ما براي حفاظت نياز به هيچ كمكي از شما نداريم . گفت :«مسؤولان انتظاماتي؟...»
گفتم :«قريب صدهزار نيروي انتظامي براي ورود ايشان آماده كرده ايم.» او از جواب هايي كه مي شنيد ،‌همين طور ماتش برده بود.بعد گفتيم :«شما اگر مي خواهيد كار كنيد ،فقط مواظب باشيد ، چون اگر در ساختمان ها اخلالي شود ، ما از طرف شما مي دانيم.اما هيچ احتياجي به كمك شما نداريم.»
خلاصه ،جوابش كرديم و رفت .
ما بدون اين كه دست نيازي به طرف دستگاه دراز كنيم ، همه وسايل را خودمان فراهم كرديم. امام كه تشريف آوردند ، در همان لحظه اول نظم فرودگاه به هم خورد . همان برادراني كه در خود فرودگاه بودند ، ريختند دورامام .قرار بود امام قدم بزنند و به طرف جمعيت بروند، اما فقط سرودي خوانده شد و امام برگشتند توي اتاق و سوار شدند .ما بنا بود در اتومبيلي باشيم كه پشت سرامام حركت مي كرد. قرار بود يك اتومبيل در اختيار خبرنگاران باشد و اتومبيلي هم انتظامات راهدايت كند. ما در آن اتومبيل بوديم. چند ثانيه بين ما و اتومبيل امام فاصله افتاد . يكي از برادران جا مانده بود. ما ديگر نتوانستيم به اتومبيل امام برسيم. البته با بي سيمي كه داشتيم ، با همه واحدهاي مان تا بهشت زهرا دائم در ارتباط بوديم ،ولي قدرت اين كه خودمان را به بهشت زهرا برسانيم ، نداشتيم. از اين رو ، من موفق نشدم بروم بهشت زهرا .
امام تشريف برده بودند و مراسم بهشت زهرا انجام گرفته بود و در اين ماجرا خدا خيلي رحم كرد ،چون آن جا امام واقعاًً از فشار جمعيت نزديك بود هلاك شوند . به هر صورت ، با هلي كوپتر و بعد با آمبولانس امام را آورده بودند در جايي كه هلي كوپتري براي ايشان در بيابان آماده كرده بوديم . هلي كوپتر هم بنا بود بيايد جلو مدرسه رفاه و ما آن جا را براي ورود امام آماده كرده بوديم و براي نشستن هلي كوپتر هم جا مهيا كرده بوديم. از طريق بي سيم به ما گفتند كه هلي كوپتر حركت كرده ، ولي ما صدايي نمي شنيديم . سه ربع گذشت ، ما مي گفتيم:«خدايا ! هلي كوپتر امام چه سرنوشتي پيدا كرده ؟» ما وحشت زده بوديم و مردم هم در انتظار بودند .درهمين حال بود كه گفتند : «حاج آقا پشت تلفن شما را مي خواهد.» من فوراً رفتم توي مدرسه رفاه . حاج احمد آقا گفت كه :«امام حال شان بد بود و خسته شده بودند. ديديم اگر با اين خستگي دوباره بياييم توي جمعيت ناجور است . در يك گوشه تهران پايين آمديم و با ماشين رفتيم منزل داماد آقاي پسنديده.» آقاي پسنديده هم تشريف آورده بودند مدرسه رفاه و منتظر امام بودند.حاج احمد آقا گفت :«شما به عمو بگوييد زود بيايند.»
ما هم جمعيت را خبر نكرديم . اول ايشان را فرستاديم وبعد هم با بلندگو به مردم گفتيم كه كه «امام به جاي ديگري تشريف برده اند و حال شان هم خيلي خوب است . شما ناراحت نشويد.فردا صبح اول وقت ، هر كس بخواهد براي ملاقات امام بيايد ، آزاد است .» به زحمت مردم را متفرق كرديم و الحمدالله امام به خير و سلامت تشريف آوردند. ساعت نه شب قرار شد كه روز بعد ، بين الطلوعين برويم و امام را به مدرسه رفاه بياوريم، ولي مرحوم شهيد بهشتي همان ساعت با ماشين رفتند و ايشان را سوار كردند و به مدرسه رفاه آوردند . شهيد مطهري همچون قوه عاقله ، تمام جريان استقبال ، ورود امام و برنامه ها را بررسي مي كرد. آن روزها ايشان با فراست مخصوص خود دريافت كه يك گروه خاص مي خواهند در مدرسه رفاه دور امام را بگيرند . ايشان اين مسأله را با دوستان در ميان گذاشت . اين شد كه به بهانه ي اين مدرسه رفاه مناسب نيست ، امام را سوار اتومبيل كردند و از جلو صف جمعيت هم گذاشتند و مردم هم نفهميدند و ايشان را از آن جا بردند و به مدرسه راهنمايي علوي ونگذاشتند نقشه آن گروه عملي شود.
آن جا ديگر مقرِ آمد و شد مردم براي ديدار با امام شد . هر روز سيل جمعيت به ديدار امام مي آمد . من هم در اتاقي كه امام آن جا ملاقات داشتند . بلندگو دستم بود و معمولاً مسؤول بودم كه انتظامات اتاق را برقرار كنم. بعضي روزها پنجاه ، شصت نفر غش مي كردند از كثرت جمعيت ، زير دست و پا مي افتادند . الحمدلله تلفات نداشتيم، وليكن سيل جمعيت مي آمد و مي رفت و امام هم خيلي صدمه خوردند، زيرا مرتب روزي چندين ساعت بلند مي شدند و مي نشستند . بالاخره مدتي صبح ها مردها مي آمدند به ديدارامام و بعداز ظهر زن ها.
يك روز مرحوم شهيدمطهري به امام عرض كرد:«آقا! زن ها كه مي آيند اين جا حال شان به هم مي خورد. اگراجازه دهيد ، ديگر برنامه ديدار زن ها را تعطيل كنيم.» امام فرمودند:«نخير، من با اين زن ها شاه را بيرون كردم. اين ها بيايند، مانعي ندارد.
بعد از مطالعه اي كه انجام گرفت ، امام آقاي مهندس بازرگان از مأمور تشكيل كابينه كردند. كابينه كه تشكيل شد، بختيار باز صحبت كرده بود كه :«مي خواهند شوخي بكنند يا جدي مي گويند؟ دو دولت كه نمي شود ، دو تا حكومت كه نمي شود.» مصاحبه اهانت آميزي كرده بود كه در روزنامه ها چاپ شد. روزنامه را خدمت امام بردم وعرض كردم:«اين مرد جسارت كرده است.» فرمودند: توي دهن او مي زنم. بعد فرمودند: ما يك جنگ ديگر با اين ها داريم، بدون جنگ نمي شود . اين ها مي خواهند با مذاكره تمام كنند، من از اول هم به اين ها گفتم كه مذاكره نتيجه ندارد. ما يك جنگ با اين ها داريم . بعد تمام مي شود.
يك روز در مدرسه ي رفاه بوديم كه گفتند: «تقريباً اطلاعات موثقي رسيده كه امشب مي خواهند به مدرسه رفاه و خانه امام حمله كنند.»ما منزلي را پشت مدرسه علوي و رفاه پيدا كرديم كه امام را از در پشت به آن خانه ببريم تا شب آن جا باشند. آقاي هاشمي و ساير رفقا رفتند . با امام صحبت كردند . امام فرمودند: هر كس كه مي خواهد ، برود. من ازاين اتاق تكان نمي خورم. آقاي هاشمي گفتند:«من باز خدمت امام رفتم و گفتم كه وجود شما لازم است و امام فرمودند: هر كس مي ترسد ، برود. من تنها همين جا توي اتاق خودم مي مانم.» همه وحشت زده شده بودند كه ممكن است با هواپيما يا هلي كوپتر حمله كنند ، ولي امام اصلاًً يك لحظه ترس و وحشتي نداشتند و عين برنامه هر شب را اجرا كردند. موقع خواب ، خوابيدند و سحر بلند شدند و عبادات شان را به جاي آوردند و هيچ چيز هم نشد. اين اطمينان امام ، عجيب بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.